كاوشهاي بنياد شرقي دانشگاه شيكاگو در تخت جمشيد منجر به كشف دو گروه جداگانه از الواح نوشته شده به خط و زبان ايلامي گرديد. نخستين گروه از اين الواح (معروف به PFT) را "ارنست هرتسفلد" در 1933 در پاي ديوار بارو در گوشهي شمال شرقي ايوان تخت جمشيد، كه مشتمل بر سيصد لوحه و خُرده لوحه بود، كشف نمود. همهي اين الواح بعداً به امانت به دانشگاه شيكاگو فرستاده شدند و در آن جا آرنو پوئبل (Arno Poebel)، ريچارد هالوك (Richard Hallock)، و جرج كمرون (George Cameron) آنها را مورد مطالعه و بررسي قرار دادند.
دومين گروه از اين الواح (معروف به PTT) را "دكتر اريك اشميت" بين سالهاي 1936 و 1938 در مجموعهي خزانهي تخت جمشيد، همراه با صدها پيكان، برچسبهاي گلي، هاونها و دسته هاونهاي داراي نوشتههاي با جوهر به زبان آرامي، و نمونههاي از كاچال شاهانه كشف نمود. اين گروه از الواح، نزديك به 800 لوح كامل و ناقص را در برميگرفت، كه بسياري از آنها اينك در موزهي تهراناند. 45 لوحه از اين مجموعه به بنياد شرقي تعلق يافتند و اينك در شيكاگو نگه داري ميشوند.
تنها يك لوحه از اين گروه كه به خط بابلي است، به بيستمين سال پادشاهي داريوش بزرگ متعلق است و يادداشتي دربارهي بهاگذاري مجدد نقرهي پرداخت شده به عنوان ماليات ميباشد. ديگر الواح اين گروه، به سان همهي لوحههاي محفوظ در تهران، به خط و زبان و ايلامي هستند. دو لوحه تصريح كردهاند كه "داريوش شاه فرمان داد" مقداري پول به افرادي خاص پرداخت شود؛ بيشينهي مابقي لوحهها با ذكر ماه و سال تاريخگذاري گرديدهاند اما نام پادشاه در آن ياد نشده است. با وجود اين، لوحههايي از اين مجموعه كه اينك در شيكاگو هستند، يقيناً متعلق به واپسين سالهاي پادشاهي داريوش يكم (سال 32) و بيست سال نخست پادشاهي خشايارشا (سالهاي 4-1، 7-6، 10، 12، 16-15) ميباشند (Cameron, pp. 214-15).
اين لوحهها، جز آنها كه به چگونگي پرداخت دستمزد كارگران مربوطاند، يادداشتهاي اداري فشردهاي هستند دربارهي عرضه، انتقال، و توزيع فراوردههاي طبيعي در جنوب غرب ايران، تدارك خواربار روزانه و ماهيانه يا جيرهبنديها و سهميههاي افراد يا گروههاي كارگران و نيز در مورد هزينهي نگه داري از دامها. هر يك از افراد يا گروههايي كه به آنها پول يا كالا پرداخت شده، نامشان ذكر گرديده و "حسابداري" چنان موشكافانه و دقيق و ظريف است كه نظام دريافتها و هزينهها را ميتوان بسيار پيشرفته توصيف كرد (ويسهوفر، ص 90).
ما با اين لوحهها براي نخستين بار به سرچشمهاي غني از منابع دست اول بر ميخوريم. اين لوحهها نه تنها اطلاعاتي دربارهي مسائل ديواني، بل كه دربارهي محيط و شيوهي زيست و زندگي روزمرهي مردم، مزدها و اقدامات اجتماعي، موقعيت زن، دين و آيينها و رفتارهاي مذهبي - فرهنگي، و همچنين جغرافيا و اقتصاد . مورخ به هنگام بررسي اين سندها پيوسته شگفت زده در ميبايد كه امپراتوري پارس باستان تا چه حد سازمان يافته و از بسياري جهات «مدرن» بوده است.
هزاران متن كوچك ديواني در لوحهها، به امكان ميدهد كه نگاهي كاونده و عميق به زواياي زندگي در امپراتوري بزرگ هخامنشي بياندازيم، به واقع لوحههاي ديواني، يادداشتهايي كوچك و مختصر، اما اصيل و باارزش است؛ چرا كه اين يادداشتها به عمد و به قصدِ پژوهشهاي اين زماني ما فراهم نيامده است. آنها تصاوير كوچك واقعي از زمان خودند و هر كوششي براي يافتن پيوند ميان اين دستنوشتهها به قصد عريان شدن حقايق تاريخ هخامنشيان، گرامي است. امپراتوري بزرگي كه بسياري از آرمانهاي امروزي ما از جامعهاي باز و پيشرو در آن محقق بوده است. اين اسناد واقعي بودن شعاري را اثبات ميكند كه داريوش كبير، به جانشينان خود گوشزد ميكرد: "اي جوان! بهترين كار را از توانمند مدان، بل كه به آن چيزي بنگر كه از ناتوان نيز سر ميزند (DNb 55-57)" (كخ، ص 10، 49-348).
در ادامه، ترجمهي يكي از لوحههاي ايلامي خزانهي تخت جمشيد را كه حاوي فرماني از داريوش كبير است، ميخوانيد:
«به آرياناي گلهبان بگو فَرنكه (كارپرداز دربار) ميگويد: داريوش شاه اين فرمان را به من داده و گفته است: "يك صد گوسفند از دارايي مرا به شاهدخت ارته ستونه (Arta stuna) بده". و اينك فرانكه ميگويد: "چنان كه داريوش شاه به من فرمان داده است، پس من به تو فرمان ميدهم؛ اينك صد گوسفند به شاهدخت ارته ستونه بده، چنان كه شاه فرمان داده است". ماه ادوكنيش، سال شانزدهم (آوريل 506). Napir-sukka اين لوحه را پس از آن كه ترجمه شد، نبشت؛ Mazara اين [لوح] را درست كرد» (Cameron, p. 216).
كتابنامه:
Cameron, G., "Darius' Daughter and the Persepolis Inscriptions", in: Journal of Near Eastern Studies, Vol. 1, No. 2, 1942, pp. 214-218
كخ، هايدماري: «از زبان داريوش»، ترجمهي پرويز رجبي، نشر كارنگ، 1376
ويسهوفر، يوزف: «ايران باستان»، ترجمهي مرتضا ثاقب فر، انتشارات ققنوس، 1377
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ هر نوع اقتباس يا نقل قول از مطالب اين تارنما بدون ذكر منبع و مأخذ آن (نام و نشاني تارنما و پديد آورندهي آن) خلاف اصول اخلاقي و مدني است. بكوشيم با احترام گزاري به حق مالكيت معنوي پديد آورندگان آثار فرهنگي و هنري، شعورمندي، بلوغ فكري و مدنيت خود را احراز و اثبات كنيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۸ مهر ۱۳۸۳
الواح ايلامي تخت جمشيد
۴ مهر ۱۳۸۳
سنگنبشتهي آرامگاه داريوش
بخش فوقاني آرامگاه داريوش بزرگ در «نقش رستم» داراي دو سنگنبشتهي 60 سطري به زبان پارسي باستان است (معروف به سنگنبشتههاي DNa و DNb). برگردان فارسي دومين بخش اين سنگنبشته (DNb)، پيش از اين در گفتاري به نام "حكمت و حكومت از زبان داريوش" عرضه گرديده بود. در گفتار حاضر ترجمهي فارسي نخستين بخش از سنگنبشتهي آرامگاه داريوش كبير در نقش رستم فارس (DNa)، ارائه ميگردد. اين نبشتهي داريوش مشتمل است بر: ستايش اهوره مزدا، معرفي داريوش، بر شمردن سرزمينهاي خراجگزار شاهنشاهي پارس، فرونشاندن شورشها و برقراري قانون و امنيت، سپاسگزاري از اهوره مزدا و دعا براي خود و خانوادهاش، اندرز به مردمان.
بند 1. خداي بزرگ است اهوره مزدا، كه اين زمين را آفريد، كه آن آسمان را آفريد، كه براي انسان شادي آفريد، كه داريوش را شاه كرد، يك شاه از ميان بسيار، يك فرمانروا از ميان بسيار.
بند 2. منام داريوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه كشورهاي دربردارندهي همهي تبارها، شاه در اين زمين بزرگ دوركران، پسر ويشتاسپ، يك هخامنشي، يك پارسي، پسر پارسي، يك آريايي، از تبار آريايي.
بند 3. داريوش شاه ميگويد: اينها كشورهايي هستند كه من، به خواست اهوره مزدا، بيرون از پارس به دست آوردم؛ من بر آنان فرمانروايم؛ آنان براي من باج ميآورند؛ آن چه به آنان ميگويم، آن را ميكنند؛ [اين] قانون من است كه آنان را استوار نگاه ميدارد: ماد، ايلام، پارت، هرات، باختر، سغد، خوارزم، زرنگ، آرخوزيا، ستگيديا، گندرَ، سند، سكاهاي هئومه ورگه، سكاهاي تيگره خئوده، بابل، آشور، عربيه، مصر، ارمنستان، كاپادوكيه، ليديه، يونيه، سكاهاي فراسوي دريا، تراكيه، يونيهاي تَكهبر، ليبيها، اتيوپيها، مردمان مكران، كاريها.
بند 4. داريوش شاه ميگويد: اهوره مزدا، هنگامي كه اين زمين را در آشوب ديد، آن گاه اين را به من سپرد، مرا شاه ساخت. من شاهام. به خواست اهوره مزدا اين را در جايگاه خود نشاندم؛ آن چه را به آنان ميگفتم، آن را مي كردند، چنان كه خواست من بود. اما اگر ميانديشي كه: "چند كشور بودند كه داريوش شاه داشت؟"، بنگر به پيكرههايي كه تخت را ميبرند، پس درخواهي يافت، پس اين بر تو دانسته خواهد شد: "نيزهي مرد پارسي بسي دور فرارفته است"؛ پس اين بر تو دانسته خواهد شد: "مرد پارسي بسي دور از پارس دشمن را فرو زده است".
بند 5. داريوش شاه ميگويد: آن چه كرده شده است، همهي آن را به خواست اهوره مزدا من كردهام. اهوره مزدا مرا ياري داد، تا [اين] كار را كردم. باشد كه اهوره مزدا مرا از گزند بپايد، و خاندانام را، و اين كشور را. اين [مرحمت] را از اهوره مزدا خواستارم؛ باشد كه اهوره مزدا اين را به من ارزاني دارد.
بند 6: اي مرد! مگذار فرمان اهوره مزدا بر تو زشت نموده شود؛ راه راست را رها مكن! آشوبگر مباش!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ دوست ارجمند و فرزانه آقاي ناصر حاجيلو: حلقه يا پيكرهي بالداري كه برخي به اشتباه آن را نگارهي فروهر يا اهوره مزدا ميپندارند، در حقيقت نماد "فر كياني" است (مري بويس، تاريخ كيش زرتشت، ج 2، 1375: 55- 153؛ ج 3، 1375: 27-126، 58-157 يادداشت 198؛ زردشتيان، 1381: 18). "فر" (Farr) موجوديتي مينوي - گيتيانه است كه به نشانهي تأييد و پشتيباني خداوند، به شاهي برگزيده (فر كياني) يا ملتي برگزيده (فر آريايي) تعلق مييابد (نگاه كنيد به: اشتاد يشت و زامياد يشت). اما فروهر، گونهاي روح، و در اصل، مادينه است و نميتوان تصور كرد كه برجسته نگاريهاي شاهانهي هخامنشي آكنده از تصوير ارواح باشد! نماد فر به عنوان يك نشان ايزدي مرتبط با قدرت سياسي، نخست در مصر پديد آمد، سپس به ميانرودان و اورارتو گسترد و سرانجام در هنر هخامنشي متجلي گرديد؛ از اين رو اساساً خاستگاه و روند شكلگيري آن ارتباطي با دين زرتشت ندارد تا بتوان آن را در چارچوب مفاهيم زرتشتي تفسير نمود. تأويلهاي نمادگرايانهاي كه گهگاه از اين تصوير ميشود، فرضي و خودساخته است و عملاً چنين تعبيرهايي را ميتوان بر هر شيء و تصويري كه اعداد مقدس 3 و 7 و 9 به نحوي در آنها نمودار است، تسرّي داد. نماد فر به نشانهي تأييد و پشتيباني اهوره مزدا از عملكرد داريوش و جانشيناناش، در صحنههاي گوناگون، در برجستهنگاريهاي شاهانهي هخامنشي نمودار ميشود.
از دوران هخامنشيان مدركي در دست نيست كه نشان دهد ايرانيان براي اهوره مزدا نماد يا نگارهاي داشتهاند؛ چه، هردوت نيز تصريح ميكند كه پارسها براي خدايانشان تصوير و تمثالي نداشتهاند (دفتر 1، بند 131). اما از دوران ساسانيان نمونههايي از تصويرسازي براي اهوره مزدا در دست است. چنان كه در برجستهنگاري اردشير يكم در نقش رستم فارس، اورمزد به صورت مردي سوار بر اسب نمايش داده شده كه نشان پادشاهي را به اردشير تفويض ميكند.
+ دوستان گرامي و فرهيخته آقايان آذري و حباب: استدلالهايي كه آقاي جهانگير مظهري براي اثبات مهاجرت فرضي پارسها به قارهي امريكا به ميان آورده، بر بنيانهاي سست و متزلزلي استوار است؛ چه، معيار قرار دادن تشابه صوتي نامها و واژگان موجود در يك زبان، به زبان ديگر، دليلي بسنده و قاطع براي يگانگي و اينهماني صاحبان آن دو زبان نميتواند باشد. اين همان كژراههاي است كه نژادپرستان قومگرا در آن گام ميزنند. افراطگرايي در تشبث به چنين استدلالي، گاه نتايج سخت خندهناكي را پيش ميآورد؛ چنان كه آقاي مظهري نام كشور "پاناما" را با واژهي ايراني "پنام" (روبند آييني موبدان) يكي ميپندارد و از آن، حضور پارسها را در پاناما استنتاج ميكند! از سوي ديگر، برنهادهي بنيادين نظريهي وي، مبني بر اين كه "درست بعد از شكست داريوش سوم از اسكندر و فروپاشي امپراتوري هخامنشي در سال 330 پ.م.، بسياري از ايرانيان پراكنده شدند"، يكسره خردناپذير است؛ چه، نه تنها گواه و سندي مبني بر پراكندگي و مهاجرت گستردهي پارسها از ايران، در پي چيرگي اسكندر وجود ندارد، بل كه وقوع چنين رخدادي نيز كاملاً بيدليل و ناموجه است؛ چرا كه اسكندر با در پيش گرفتن سياستي پارسيگرايانه و هخامنشينمايانه، بسياري از بلندپايگان امپراتوري، و در نتيجه مردم را، رضامندانه، تحت استيلاي خود درآورد، و همين، راز پيروزهاي شتابناك و گستردهي اوست.
آقاي مظهري در نظريهپردازي خود، دچار خطاهاي آشكارتري نيز شده است؛ چنان كه ميگويد "بابك" شهري است كه اردشير بابكان از آن برخاسته است، حال آن كه "بابك" نام پدر اردشير يكم است! يا، با فراموش كردن اين كه زبان عربي در عصر هخامنشيان هنوز با زبان پارسي درنياميخته بود، نام محلي با عنوان Iztamakana را، كه يادگار حضور پارسها در قارهي امريكا ميداند، به صورت "ايزدمكان" بازسازي و ريشهيابي ميكند!
با وجود اين، گسيل داشتن هيأتهايي اكتشافي از جانب شاهان هخامنشي به سوي غرب اقيانوس آتلانتيك، چندان دور از تصور نيست، چنان كه گزارشهايي در بارهي اعزام گروههايي براي اكتشاف در هند و افريقا در دست است، اما اين پندار كه انبوهي از ايرانيان در پي چيرگي اسكندر، بدون آگاهي از مقصد خود، پهناي يك اقيانوس را پيموده و دسته دسته به قارهي امريكا پناه برده و تمدنهاي اينكا و آزتك را بنيان نهاده يا تعالي دادهاند، قابل اثبات نميباشد.
+ ترك و آذري را با هم برابر نكنيم (كوروش هخامنش).
۳ مهر ۱۳۸۳
داريوش و مديريت امپراتوري
هر چند داريوش كبير فتوح پيشينياناش را يكپارچه نمود و بدان افزود، اما وي بزرگترين سهم خويش را در تاريخ پارس، به عنوان يك "مدير" برقرار ساخت. او سازماندهي امپراتوري را، كه كورش كبير آغازگر آن بود، در داخل ساتراپيهايي كامل نمود، و خراجهاي ساليانهي حاصل از هر ايالت را تثبيت كرد. در طي دوران فرمانروايي داريوش كبير، طرحهاي بلندپروازانه و دورانديشانهاي براي توسعه و ترقي دادوستد و بازرگاني پادشاهي به اجرا گذاشته شد. سكهزني، اوزان، و مقياسها قاعدهمند شدند و راههاي زميني و دريايي گسترش يافتند. گروهي گسيل شده به رهبري اسكولاكس كارياندايي با كشتي در رود سند به حركت درآمد و راهي دريايي را از دهانهي آن به مصر جست و جو كرد، و كانالي از رود نيل به درياي سرخ - كه احتمالاً كار آن در زمان رهبر سركردگان دلتاي مصر، نَخوي يكم (سدهي 7 پ.م.)، آغاز شده بود، در زمان پادشاهي داريوش كبير بازسازي و تكميل گرديد.
بدين سان، در حالي كه اقداماتي براي متحدسازي مردمان گوناگون امپراتوري به وسيلهي يك سازمان اداري يكپارچه به انجام رسيد، داريوش الگوي كورش كبير را در حرمت نهادن به نهادهاي محلي ديني دنبال نمود. وي در مصر، شماري از القاب افتخاري مصر را پذيرفت و به طور جدي از آيينهاي مصري پشتيباني نمود. وي براي خداي آمون (Amon) در واحهي خارگه پرستشگاهي ساخت، معبدي را به ادفو (Edfu) وقف نمود، و در ديگر معابد بازسازيهايي را به انجام رساند. داريوش به مصريان اجازه داد كه آموزشكدهي پزشكي معبد ساييس (Saia) را دوباره برپا سازند، و به شهربان خود در مصر براي تدوين قوانين مصري، فرمان به مشاوره با روحانيان محلي داد. وي در سنتهاي مصري يكي از قانونگذاران و نيكوكاران بزرگ كشور به شمار آمده است. داريوش كبير در 519 پ.م.، بر طبق فرمان پيشين كورش كبير، به يهوديان اجازه داد كه معبد اورشليم را مجدداً بنا كنند. بنا به ديدگاه برخي منابع موثق، باورهاي ديني شخص داريوش، چنان كه در سنگنبشتههاي وي بازتاب يافته است، تأثيرپذيري از آموزههاي زرتشت را نشان ميدهد، و معمول سازي دين زرتشت به عنوان دين دولتي پارس، به او نسبت داده ميشود.
داريوش بزرگترين معمار شاهانهي دودمان خويش بود، و طي دوران پادشاهي او، معماري سبك و شيوهاي را به خود گرفت كه تا پايان امپراتوري پارس بدون تغيير ماند. در 521 پ.م. داريوش كبير شوش را پايتخت خود ساخت، و در آن باروهايي را بازسازي كرد و تالار بار (آپادانا) و كاخي مسكوني بنا نمود. سنگنبشتههاي بنيانگذاري كاخ داريوش در شوش توضيح ميدهند كه وي چگونه مواد و مصالح و هنرمندان را براي كار در اين مجموعه از همهي نواحي امپراتوري گرد آورد. در تخت جمشيد، در زادبوماش فارس، وي اقامتگاه شاهانهي جديدي را به منظور منتقل نمودن پايتخت پيشين در پاسارگاد، بنيان نهاد. باروها، آپادانا، تالار شورا، و كاخ مسكوني تخت جمشيد به داريوش كبير منسوباند، اگر چه اين بخشها در زمان حيات او كامل نشدند. وي بناهايي نيز در همدان و بابل برپا نمود. *
* http://www.kat.gr/kat/history/ancient/Darius%20I.htm
۲۸ شهریور ۱۳۸۳
تاريخ نخستين مغول
مغولان، كه شايد نخست در متون چيني دودمان Tang (907- 618 م.) ياد شدهاند، به سان همسايگان بيابانگرد و سواركارشان، در طي سدهي يازدهم و اوايل سدهي دوازدهم، فرمانبردار ختاييان بودند، و مردمي احتمالاً از ريشهي مغولي بودند كه امپراتوري پهناوري را در شرق آسيا پديد آوردند و بر بخشي از شمال چين با عنوان دودمان Liao (1125- 1004 م.) فرمان راندند. اما Jurchen، مردمي منچوريايي كه ختاييان را بيرون كردند و با عنوان دودمان Chin (1234-1223 م.) پادشاهي نمودند، خط مشي نياكان پيشرو خود را در استپ رها كردند و به شيوهي سنتي چيني "تفرقه بيانداز و حكومت كن"، به عنوان وسيلهاي براي حفظ امنيت مرزي در برابر قبايل استپ، بازگشتند. اين خلاء، يكي از موقعيتهايي بود كه مغولان را به موقع قادر به ايجاد برتري و استيلاي جديدي در استپ ساخت.
دورهي نخستين زندگي "تموجين" براي بازآرايي اتباع پراكندهي طايفهاش، بورجيگي، و سپس اعمال قدرت و آمريت بر قبايل همسايهي تركي - مغولي، همچون تاتارها، كارايت، نايمان، مركيت، و اونگكوت صرف شده بود. در حدود سال 1206 م. شورايي قبيلهاي تموجين را با لقب چنگيزخان، فرمانرواي "همهي آناني كه در چادرهاي نمدي ساكناند" اعلام داشت. لشكركشيهاي سلطهجويانهي چنگيز محدود به درون استپ و مناطق جنگلي نبود بل كه به درون نواحي داراي فرهنگ يكجا نشين نيز بسط و امتداد داشت. در 1209 م. ايالت تانگود (Xi-Xia؛ His-Hsia) به حد يك خراجگزار تنزل يافت، و از 1211 م. نيروهاي مغول به نبردي دائمي با دودمان Chin در شمال چين وارد شدند. اما پيش از اين، به واسطهي مهاجرت دشمنان شكست خوردهي مغول به قلمرو قرهختاييان، دولتي كه ختاييان آواره آن را در سدههاي پيشين در آسياي مركزي بنيان نهاده بودند، توجه چنگيز به غرب جلب شده بود؛ در 1209 م. وي فرمانبرداري ايغورها، يك قوم نيمه يكجا نشين ترك در حوضهي تاريم را كه فرمانرواياش تابع قره ختاييان بود، پذيرفت. قره ختاييان در حدود 1218 م. مضمحل شدند و در همان سال، كشتار گروهي از بازرگانان مغول در اُترار به دست فرمانده خوارزمشاه، كه به عنوان نمايندگان و فرستادگان چنگيزخان فعاليت ميكردند، بهانهاي را براي لشكركشي هفت سالهي چنگيز عليه امپراتوري خوارزميان/ خوارزمشاهيان (1224- 1218 م./ 621- 615 ق.) فراهم نمود. واپسين اقدام نظامي چنگيز از ميان بردن Xi-Xia بود (1227 م.). فتح چين تنها در 1234 م. و در طي دوران فرمانروايي پسرش Ogodei (اگداي) كامل شد، و براندازي دولت Song در جنوب چين تا سال 1279 م. در زمان نوهاش قوبيلاي به انجام نرسيد.
كارسازي ماشين جنگي مغول را ميتوان به دلايل و اسباب گوناگوني نسبت داد. اگر چه هر مرد بالغ مغول يك جنگجو بود، اما بيگمان شمار سربازان مغول در غالب منابع مبالغهآميز اند. عدد ميانهي 129 هزار نفر كه رشيدالدين (جامع التواريخ، ويراستهي روشن و موسوي، ج 1: 592) براي كل سپاه مغول در زمان مرگ چنگيز ارائه داده، داراي ارزش و اهميت بيشتري است. انضباط اين سربازان مغول، كه در روزگار جويني (جهانگشاي جويني، ويراستهي قزويني، ج 1: 24-22) تبديل به ضرب المثلي شده بود، اغلب در بيان علت پيروزيهاي مغول مطرح گرديده است، و مسلماً رزمآيشهايي در مسافتهاي بسيار زياد طرح ريزي و با دقتي فوق العاده اجرا ميگرديد. اما اگر انضباط مغولان برتر از انضباط بيشتر ارتشهايي بود كه با آنها رويارو شده بودند، اين نكته هنوز نامحتمل است كه از انضباط نيروهاي جورچن- چين افزونتر باشد. همچنين نظام صفبندي ده دهي بسيار ستوده شده، كه سازمان نظامي مغول بر آن استوار بود، ويژه و منحصر به مغولان نبود، بل كه امتياز ارتشهاي جورچن و ختايي نيز بوده است. تعبير موجهتر قدرت مغول، در اقدامات مورد اتخاذ چنگيز براي ايجاد حالتي در ميان اتباعاش كه فراتر از وفاداريهاي كهنِ قبيلهاي باشد، نهاده است. او نه تنها رياست طبقهي نخبهي قبايلي را كه در برابرش ايستادگي كرده بودند حذف نمود و اين قبايل را در ميان واحدهاي نظامي جديد خود پراكنده ساخت، بل كه حتا گروههاي قبيلهاي موافق، تحت فرمان سركردگاني كه منحصراً به او وفادار بودند، قرار گرفتند. يك چنين ترتيباتي، گرايشهاي گريز از مركزي كه امپراتوريهاي پيشين را به ستوه آورده بود، بياثر و خنثا ميكرد، و اتحادي را ايجاد مينمود كه بر دودمان شخص فاتح تمركز داشت. اين امر، در تقابل صريح با عدم اتحاد هماوردان مغول، كه مشخصهي برجستهي قلمروهاي گوناگون و اخيراً گردآوري شدهي خوارزمشاه بود، قرار داشت. ترك وظيفه و بازگشت از صفوف سپاه حريف به واحدهاي نظامي مغول، نقشي اساسي را در پيروزهاي مغول در چين ايفا كرد. تفرقه و پراكندگي شمار بسياري از پيادهسپاه چين و متخصصان چيني فن محاصره، به ويژه در فتح آن بخشهايي از كشور كه براي جنگ كردن سوارهسپاه سنتاً بيابانگرد مغول نامناسب بود، سودمند و مؤثر بود. سرانجام، اين نكته نشان داده شده است كه چگونه، از سال 1250 م.، دولت شاهانهي مغول قادر به بسيج نمودن مردماني عظيم و تهيهي منابع مادي براي دگرگونسازي جنوب غربي آسيا بود.
همين توانايي در جذب استعدادها و توانمنديهاي غيرمغولي، در حوزهي اداري نيز آشكار و مشاهدهپذير است. در 1204 م.، ديوان نوپاي مغول خط ايغوري را اقتباس و اختيار نمود و چنگيز برخي از اصول و فنون اداري به كار گرفته شده از سوي كشورهايي كه تحت سلطهي مغول درآمده بودند، برگرفت. فتوح وي، گروهي بزرگ از كارمندان ختايي، ايغوري، چيني، و مسلمان را كه براي دشمنان وي كار كرده بودند، در اختيار وي نهاد. برخي از مردمان مغلوب نيز سنتهاي شاهانه و حكومتي خود را نگاه داشتند.
دانسته نيست كه دولت چنگيز خان تا به چه حدي يك ايدئولژي حكومت جهاني مبتني بر نمايندگي از سوي آسمان جاودانه (Tenggeri) را پذيرفته و اختيار كرده بود: قديميترين گواهي مسلم، در قالب اتمام حجتهاي ارسال شده از سوي جانشينان چنگيز به فرمانرواياني كه هنوز تسليم نشده بودند، از 1247 م. است. چنين پيشنهاد شده است كه باور به نمايندگي الاهي تنها زماني پديد آمد كه مغولان دريافتند كه آنان به واقع فاتح جهان بودند. *
* P. Jackson, s.v. "Mongols", in: Encyclopaedia Iranica, 2002
۲۴ شهریور ۱۳۸۳
سنگنبشتهي شاپور در حاجي آباد
كتيبهي حاجي آباد، سنگنبشتهاي دو زبانه از شاپور يكم (70-239 م.) پادشاه ساساني است بر ديوارهي غار حاجي آباد. سنگنبشتهي حاجي آباد را "رابرت كارپوتر" در 1818 م. در غار حاجي آباد، واقع در چند كيلومتري شمال تخت جمشيد، در محلي به نام شيخ علي يا تنگ شاه سروان، در مقابل روستاي حاجي آباد، كه نام اين متون از آن گرفته شده، كشف كرد. ارنست هرتسفلد در 1924 ترانوشت اين سنگنبشته، و هنريك نيبرگ در 1945 ويرايش هر دو نگارش پارتي و پارسي ميانهي آن را فراهم نمود.
متن اين سنگنبشته، كه تيراندازي برجستهي شاپورشاه را وصف ميكند، با يادآوري القاب كامل پادشاه آغاز ميگردد. در حضور شاهان و شاهزادگان و بزرگان و آزادگان، شاه شاهان تيري را به آن سوي تودهسنگي كه دور از ديدرس و به عنوان آماج برپا شده بود، پرتاب ميكند و با وجود اين، تير را به هدف ميزند. پادشاه پس از آن بيدرنگ فرمان ميدهد كه دومين تودهسنگ در جهت معيني برپا شود. سپس اشخاص نيرومند را براي افكندن تيري به سوي آن تودهسنگ، به هماوردي فرا ميخواند. اين كار نمايان شاه، كه فهم آن به ويژه از متن كوتاه چهارده سطري آن به پارتي و پانزده سطري آن به پارسي ميانه دشوار مينمايد، ميبايست تأثير كلاني را بر دربار و اطرافيان آن نهاده باشد؛ چرا كه پادشاه فرمان داد هر دو نگارش اين سنگنبشته در جايي ديگر، در حدود يكصد كيلومتري نخستين محل، در "تنگ براق"، بر صخرهي يك غار كندهكاري شود. اين دومين نبشته در 1956 كشف شد.*
در ادامه، ترجمهي فارسي اين متن را بر اساس برگردان انگليسي ديويد مكنزي (BSOAS 41/3, 1978: 499-507) ميخوانيد:
«اين [شرح] تيرافكني من است: مزداپرست، خدايگان، شاپور، شاه شاهان ايرها [= آرياييها] و انيرها، كه تبارش از ايزدان است؛ پسر مزداپرست، خدايگان، اردشير، شاه شاهان ايرها، كه تبارش از ايزدان است؛ نوهي خدايگان، پاپك، شاه. و هنگامي كه ما اين تير را افكنديم، پس ما اين را در پيشگاه شاهان و شاهزادگان و بزرگان و آزادگان انداختيم. و ما پاهايمان را بر اين شكاف [متن پارتي: صخره] نهاديم و تير را فراسوي آن تودهسنگ افكنديم. ولي آن محلي كه تير [بدان جا] انداخته شده بود، جايي بود نه همچو اين، چه، [اين] تودهسنگي چيده و برپا شده بود، [و] اين [از] بيرون آشكار بود (؟). پس ما فرمان داديم كه تودهسنگي ديگر در اين راستا چيده شود. [اينك] هر كه قويدست بُوَد، بيايد پاي بر اين شكاف [صخره] بگذارد و تيري به سوي آن تودهسنگ بيافكند. پس هر كه تيري را به آن تودهسنگ بيافكند، [به راستي] قويدست است».
* P. Gignoux, s.v. "Hajiabad I. The inscriptions", in: Encyclopaedia Iranica, vol. XI/5, 2003
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ هر نوع اقتباس يا نقل قول از مطالب اين تارنما بدون ذكر منبع و مأخذ آن (نام و نشاني تارنما و پديد آورندهي آن) خلاف اصول اخلاقي و مدني است. بكوشيم با احترام گزاري به حق مالكيت معنوي پديد آورندگان آثار فرهنگي و هنري، شعورمندي، بلوغ فكري و مدنيت خود را احراز و اثبات كنيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۱ شهریور ۱۳۸۳
زبان ايلامي
زبان ايلامي از متوني نوشته شده به خط ميخي شناخته شده است كه بيشتر آنها در شوش، و برخي نيز در ديگر جاها، در غرب و جنوب غربي ايران، و در شرق، در فارس يافته شدهاند و دامنهي تاريخي آنها از سدهي 24 تا 4 پ.م. را در بر ميگيرد. اين بازهي تاريخي را به چهار دورهي اصلي ميتوان تقسيم نمود: كهن، ميانه، نو ايلامي، و ايلامي متأخر يا هخامنشي؛ بيشتر مواد بازمانده از زبان ايلامي از سه دورهي اخير به دست آمده است، كه در طي آنها، زبان ايلامي به ويژه در ساختار نحوي خود تغييرات بسياري يافته بود. نشانهها و قرايني وجود دارد مبني بر اين كه اين زبان را يك گويش واحد نمايندگي نميكرده است. خويشاوندي تكويني زبان ايلامي با ديگر زبانها تاكنون به يقين اثبات نشده است، هر چند تلاشهايي براي ارتباط دادن آن با زبان دراويدي انجام يافته است. تعدادي از مواد واژگاني زبان ايلامي نيز از متون غير ايلامي، به ويژه ميانرودان شناسايي شده است.
از پايان هزارهي چهارم پ.م.، دو سامانهي نگارشي ديگر نيز در ايران باستان شناخته شدهاند: ايلامي مقدم و ايلامي كشيده، اما اين دو خط تاكنون رمزگشايي نشدهاند. سامانهي هجايي اكدي، كه احتمالاً از سدهي 23 پ.م. براي نگارش زبان ايلامي برگرفته شده بود، تا سدهي چهارم پ.م. به كار برده ميشد. اين سامانه داراي نشانههايي براي هجاهاي مركب از واكهها (V) و تركيبات گوناگوني از همخوانها (C) و واكهها (CV، VC، CVC)، و نيز نشانههايي براي واژگان كامل (لوگوگرام) و نشانههايي كه براي دستهبنديهاي معنا شناختي به كار ميرفتند، بود. با وجود اين، آواشناسي زبان ايلامي كاملاً متفاوت با زبان اكدي بود. براي نمونه، زبان ايلامي واكههايي جدا از واكههاي اكدي u، i، a، و e، و گروههاي همخوان ناشناخته براي زبان اكدي، شامل تركيبات سه همخوانه و دو همخوانه در پايان واژهها را در برميگرفت.
زبان ايلامي، زباني تركيبي است. يك واژه معمولاً از ريشه (بُن) به اضافهي يك يا چند پسوند تركيب ميشد. ريشه ممكن بود تكهجايي يا دوهجايي باشد. ريشهها بدون پسوندها و بنها فقط با كشيدگي آوايي ميتوانستند به سان واژهها عمل كنند. واژهها به سه گروه نامها، ضماير، و افعال تقسيم ميشدند. *
+ نمونههايي از واژگان ايلامي:
el: نگريستن hih: توان hish: نام
kik: آسمان kuk: پاييدن nap: خدا
igi: برادر uhi: سنگ ulhi: مسكن
husa: چوب kiri: ايزدبانو (الاهه) lani: نقره
i: اين ukku: بالا amma: مادر
na: گفتن ni: بودن sa: راه رفتن
ruh: مرد sit: شادي tulla: نوشتن
* F. Grillot-Susini, s.v. "Elamite Language", in: Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/3, 1998
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ مشكلات ايرانشناسي (دكتر تورج دريايي).
+ پيوند زبان فارسي با ديگر زبانهاي هندواروپايي (آرين اولادقباد).
۲۰ شهریور ۱۳۸۳
شگفتيهاي خسرو پرويز
گزارش مختصات و نفايسي كه نزد پرويز گرد آمد:
از آنها يكي ايوان مدائن است كه به ايوان كسري مشهور است - ايواني كه در جهان مانند آن نيست و آن تاكنون بر جاي مانده است. كاخهاي شگفتآور را به آن مانند كنند. در گزارش انوشيروان سخن از آن رفته است كه برخي اين ايوان را از او دانستهاند، ولي بيشتر مورخان بر آناند كه پرويز آن را بنا كرده است.
ديگر از مختصات پرويز، تخت طاقديس است كه آن را اورنگي است از عاج و چوب ساج، و رويهي كار و دستگيره و نردههاي آن از طلا و نقره و درازياش يكصد و هشتاد ارش و بلنداي آن پانزده ارش بود و نردبانهاش از بريدههاي چوب شيز و آبنوس طلاكوب بود و بر آن طاقي از طلا و لاجورد نهاده كه صورت فلك و ستارگان و برجهاي فلكي و اقليمهاي هفتگانه و پادشاهان و قرارگاهشان را در مجلسها و ميدانهاي نبرد و شكارگاهها بر آن نقش كرده بودند. و هم در آن افزاري بود كه ساعات روز را مينمود. در تخت طاقديس، چهار نشستنگاه بود كه فرشهاي بافته از تافته و گوهرنشان از ياقوت و مرجان به اندازهي هر يك گسترده بودند. هر يك از نشستنگاهها مناسب بود با فصلي از سال و در آن تاج بزرگي بود كه شصت من طلاي ناب در آن به كار رفته بود و مرواريدهايي كه هر يك چون تخم گنجشكي بود، بر آن نشانده بودند و ياقوتهاي رماني، كه در تاريكي ميدرخشيدند و چون شب دامن ميگسترد، روشنايي بامداد از آنها سر ميزد و شاخههاي زمرد كه با چشمان افعيها همچشمي داشت. تاج شاهي با زنجيري از طلا از ايوان آونگ (= آويخته) بود كه درازاي زنجير هفتاد ارش بود تا تاج با سر شاه نزديك گردد، ولي او را نيازارد و گرانباري نكند.
و از آن جمله، دستگاه شطرنج درآميخته با ياقوت سرخ و شاخ زمرد و نيز دستگاه نرد ساخته شده از زبرجد و فيروزه، همچنين طلاي مشتافشار كه براي پرويز از معدني در تبت استخراج شده بود و آن دويست مثقال طلايي بود كه چون موم نرم و چنان بود كه اگر آن را در مشت ميگرفتند و ميفشردند، طلا از لاي انگشتان بيرون ميزد و از اين رو شكلپذير بود و به صورتهاي گوناگون در ميآمد، چنان كه ميخواستند و به حالت اول باز ميگشت.
و از آن جمله، گنج باد[آورد] بود و داستان آن اين است كه چون پرويز آگاهي يافت كه روميان بر موريق، شاه روم كه پدر همسر او بود، هجوم آوردند و او را كشتند و ديگري را به شاهي برداشتند، اين كار بر او گران آمد و خشمگين گشت و مرزبان معروف به شهربراز را با سپاهي گران به روم گسيل داشت تا از موريق خونخواهي كند و بر شاه جديد حمله برد. وي روانه شد و اسكندريه را در محاصره گرفت و لشكري نيز از پي محاصرهي قسطنطنيه فرستاد كه چشم و چراغ كشور روم و پايتخت آن بود. شاه روم هراسان شد كه مبادا قسطنطنيه به دست آنان افتد. آمادهي فرار گشت. خزانهها و گنجينهها را در كشتي خود گذارد كه در آن چوبهي داري بود كه نصرانيان گمان داشتند عيسا - كه بر او سلام باد - بر آن مصلوب شده است. چون به دريا رفتند، بادي تند وزيدن گرفت و كشتيها را به سوي اسكندريه راند، چنان كه شهربراز بر آنها دست يافت و آن همه را به چنگ آورد و نزد پرويز فرستاد. پرويز از آن شگفتزده و شادمان گشت و گفت: «ستايش خداوندي را كه ما را به فرشتگان خود ياري داد و بادها را ياريرسان ما بر ضد دشمنان ما كرد و ذخيرههاي شاهان روم و حاصل خزينهها و نخبهي گنجينهها را به سوي ما روانه ساخت، به صورتي كه پيشبيني نميشد». دستور داد كه آن همه را در خزينهي جداگانهي وي بنهند و نام آن را گنج باد نهاد كه به پارسي گنج بادآورد گويند.
و از آن جمله، گاو-گنج بود كه يكي از كشاورزان زمين خود را با دو گاوي كه داشت شخم ميكرد، خيش گاو آهن كه به پارسي غباز گويند، در چنگك قمقمهاي پر از طلا گرفت. كشاورز به سراي شاهي رفت و داستان را بازگفت. شاه به كندن آن زمين فرمان داد تا گنجينه را بازيابند. يكصد قمقمهي پر از طلا و نقره و گوهرها از گنجهاي اسكندر كه بر همگي مهر اسكندر بود، يافتند. قمقمهها به پيشگاه شاه برده شد. وي خداوند را از آن بابت سپاس گفت و از آن جمله، يك قمقمه را به كشاورز بخشيد و دستور داد تا آن گنج را در خزينهي شاهي فرد كنند و نام را آن گنجِ گاو نهاد.
ديگر از ويژگيهاي پرويز، شيرين بود كه گلستان زيبايي و ماهپارهاي بود كه مانند آن در خوبرويي و برازندگي ديده نشده است.
و از جمله ويژگيهاي پرويز، اسباش شبديز بود كه در خيل اسبان يكتا بود و در هوشياري و زيبايي، بيهمتا. دو صفت آب و آتش را با هم داشت. چون چشم بد بر او كارگر آمد و سرنوشت او را فروگرفت و بمرد، هيچ كس جرأت آن نداشت كه آن خبر را به شاه رساند. آخورسالار بزرگ از باربد خواست تا در اعلام اين خبر ناگوار لطيفهاي به كار برد. [باربد] هنگامي كه در پيشگاه شاه ساز مينواخت و نغمه ميسرود، اين گفته را در ميان نغمههاي خود آورد كه: شبديز نميكوشد، نميچرد و نميخوابد. پرويز گفت: پس در اين صورت، مرده است. گفت: شاه چنين فرمودهاند. پرويز آشفته و درهم شد و از ميان دوازده هزار اسبي كه در اصطبلها داشت، به جاي او اسبي نيافت كه جاي خالي او را پر كند. در چهار اسب گمان آن داشت كه مانند شبديز باشند، اما به گَرداش نميرسيدند و جاي او را نميگرفتند.
از جمله شگفتيهاي دربار پرويز، سرگس و باربد، دو خنياگر بودند كه هر دو مايهي روشني چشم و نوازش گوش و غذاي روح او بودند كه در آن زمان سوم نداشتند. سرگس بر باربد سخن رشك ميبرد كه چابكدست بود و مقامي والا داشت. تا آن كه يكي را فريفت تا به او زهر خورانيد و باربد از دست بشد. شاه سخت غمگين گشت. از سبب مرگاش پرسيد. او را از ماجرا آگاه ساختند كه با زهرِ سرگس كشته شد. دستور داد كه سرگس را بكشند و گفت: گاه از تو به او و گاه از او به تو ميپرداختم و شادي دل را فراهم ميساختم. اينك كه او را كشتي، بخشي از كامروايي مرا از ميان بردي و درخور كشته شدن هستي. گفت: اي شاه! اگر من بخشي از كامگاري تو را از ميان بردهام و تو نيز بخش ديگر را از ميان ببري، همهي كامگاري خود را از دست دادهاي. گفت: به خدا اين سخن كسي است كه اجل او هنوز نرسيده است. و از او درگذشت.
ديگر از عجايب دربار او، فيل سپيد بود كه از تمام خيل فيلان درشتاندامتر و دو ارش بلندتر از همه بود. پوستاش از سفيدي ميدرخشيد و هيچ پيل يا ژندهپيلي ياراي پايداري با او را نداشت. چون سربند بر او ميگذاشتند و برگستوان بر او ميپوشيدند و با آينههاي نقرهگون زينتاش ميدادند و تنگهاي زرين بر او ميبستند، جلوهاي زيبا و دلانگيز داشت و نگاهها را به خود ميكشيد.
از جملهي ديدنيهاي دربار پرويز، درفش كاويان بود.*
* به روايت: ثعالبي نيشابوري (429-349 ق.)، "تاريخ ثعالبي"، ترجمهي محمد فضائلي، نشر نقره، 1368، ص47-443
۱۷ شهریور ۱۳۸۳
سرزمين پارت
آشوريان در سدهي هفتم پ.م. منطقهاي را به نام Partukka يا Partaka ميشناختند كه ممكن است بخشي از ماد را تشكيل ميداده و شايد مطابق با سرزمين پارت بوده است.
هخامنشيان از 550 تا 330 پ.م. بر ايران فرمان راندند و قدرت آنان در اوج خود، از رود دانوب تا رود سند گستردگي داشت. در زمان هخامنشيان، ايالتي به نام Parthava/ پرثوه وجود داشت كه احتمالاً بين سالهاي 546 و 539 پ.م. در طي لشكركشي كورش بزرگ به جنوب و شرق درياي مازندران، با فتح به تصرف درآمده بود. در آن زمان، اين ساتراپي، هوركانيه/ Hyrcania (گرگان) را كه در ميان كوههاي البرز و درياي مازندران جاي داشت، در برميگرفت. پارثوه در 521 پ.م. عليه داريوش بزرگ شوريد، اما مقهور شد و احتمالاً تا زمان درگذشت داريوش، با هوركانيه پيوسته ماند. بعدها گويا اين ناحيه از هوركانيه جدا گرديد و سپس به خوارزم پيوست.
در لشكركشي خشايارشا به يونان، بنيچههاي پارتي به فرماندهي Artabazus پسر Pharnaces، ساتراپ احتمالي پارت، حضور داشتند. در ميان پارتيهاي كشته شده در لشكركشي خشايارشا، يك فرمانده سوارهسپاه به نام "ارشك" وجود داشت (Aeschylus, Persae, 4). واپسين پادشاه هخامنشي داريوش سوم بود كه از اسكندر شكست خورد. پارتها در كنار هخامنشيان در نبرد اربلا/ Arbela با اسكندر جنگيدند و شهربان پارتي داريوش، Phrataphernes/ فرتهفرنس، در هوركانيه تسليم اسكندر شد (Arrian, Anabasis, iii).
پس از شكست امپراتوري از اسكندر، Amminapses، يك پارتي اهل مصر، ساتراپ اسكندر در پارت، كه به هوركانيه پيوسته بود، شد. در 318 پ.م.، Pithon، شهربان ماد، پارت را تصرف كرد و برادرش Eudamus را به سالاري آن برگماشت. اما ساتراپهاي ديگر بيمناك شدند و تحت رهبري Peucestas پارسي، براي واپس نشاندن Pithon به ماد، متحد گرديدند (Justin xiii, 4. 23). پس از 316 پ.م.، ايالت پارت گويا به باخترِ/ Bactria تحت فرمان Stasanor پيوست. اما پس از يك سده فرمانروايي مقدونيايي- يوناني اسكندر و جانشينان سلوكياش، نبرد كمابيش پيوسته با مصر، سلوكيان را از پرداختن به Diodotus باختري كه در حدود 253 پ.م. شورش كرد و خود را شاه خواند، ناتوان ساخت (Justin xli, 4. 5).
* http://www.parthia.com/parthia_history.htm
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ كتيبههاي هخامنشي (دكتر تورج دريايي).
۱۳ شهریور ۱۳۸۳
هردوت و پارسها
+ رسوم پارسي
رسوم (nomoi) پارسها در گفتاري كوتاه (تواريخ هردوت، كتاب1/140-131) مورد بحث قرار گرفته است. شرح هردوت با توصيف باروهاي ديني پارسها آغاز ميگردد: پارسها نه تمثال و تصويري براي خدايانشان داشتند و نه معبد يا محرابي. آنان انسانوار پنداري خدايان را صواب و روا نميدانستند، و عناصر ـ خورشيد، ماه، زمين، آتش، آب، و باد - را ميستودند. تنها خدايي كه از آغاز ميشناسند "زئوس" (Zeus) است، كه با "آسمان" برابر دانسته ميشود و بر فراز كوهها پرستش ميگردد. بعدها "آفروديت اورانيا" (Aphrodite Urania) نيز قربانيهايي دريافت ميداشت، كاري كه از آشوريها و اعراب برگرفته شده بود. هردوت ميگويد كه پارسها اين ايزدبانو را Mitra ميخوانند (كتاب1/131). وي به تفاوتهاي رفتار ديني يوناني با پارسياني كه شكل طبيعي و اوليهي دين را ابراز ميداشتند، تأكيد ميكند. اين نكته از ديرباز مورد توجه بوده است كه، به جز آسمان، خورشيد، و ماه، پارسيهاي گزارش هردوت، چهار عنصر بنيادين فلسفهي طبيعي كهن يوناني را ميپرستند. ميتراي مادينهاي كه هردوت از آن سخن گفته است، بحثهايي را دربارهي چند و چون آگاهي هردوت از رسوم پارسي برانگيخته است.
پارسها خوب جنگيدن در ميدان نبرد را برترين خوي و فضيلت مردانه ميانگاشتند، و پس از آن، داشتن فرزندان فراوان را شايسته ميدانستند. پادشاه هر سال به مرداني كه بيشترين فرزند را داشتند با اهداي هدايايي پاداش ميداد. پسران از سن پنج تا بيست سالگي به ويژه سه چيز را ميآموختند: سواركاري، تيراندازي، و راست گويي. پسران جوانتر برخورد و تماسي با پدرانشان نداشتند؛ آنان نزد مادرانشان بزرگ ميشدند (كتاب1/136).
پادشاه مجاز نيست كه فردي پارسي را به دليل ارتكاب يك خطا اعدام كند و هيچ پارسياي حق آسيب زدن به بندگاناش را ندارد. هر مورد بزهكارانهاي به دقت رسيدگي ميشود، و سپس زماني ممكن است كيفر به اجرا درآيد كه خدمات و شايستگيهاي فرد بزهكار از لغزشها و گناهاناش كمتر دانسته شود (كتاب1/137). اين رسم اظهار شده، بر حقوق محدود شاه نسبت به اتباعاش اشاره دارد.
پارسها جايز نميدانند كه حتا دربارهي موضوعات و كارهاي منع و نهي شده سخن بگويند. دروغگويي بالاترين گناه است وپس از آن، بدهكاري؛ چرا كه فرد بدهكار ناگزير به دروغگويي است. اگر كسي دچار هر گونهاي از بيماري پيسي گردد، از وارد شدن به شهر يا حتا تماس يافتن با مردم ديگر بازداشته ميشود. اين بيماري نتيجهي انجام داده بزهي عليه خورشيد دانسته ميشود. پارسها در رودخانهها ادرار و تف نميكنند، و حتا شستن دستهاي خود را در رودخانهها توهين به مقدسات ميدانند؛ چرا كه براي رودها حرمت عظيمي قائلاند (كتاب1/139). *
* Robert Rollinger, s.v. "Herodotus III", in: Encyclopaedia Iranica, vol. XII/3, 2004
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ هر نوع اقتباس يا نقل قول از مطالب اين تارنما بدون ذكر منبع و مأخذ آن (نام و نشاني تارنما و پديد آورندهي آن) خلاف اصول اخلاقي و مدني است. بكوشيم با احترام گزاري به حق مالكيت معنوي پديد آورندگان آثار فرهنگي و هنري، شعورمندي، بلوغ فكري و مدنيت خود را احراز و اثبات كنيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ