۱۰ آذر ۱۳۸۳

دين ماني به روايت ابن نديم

+ چگونه انسان بايد به دين درآيد:
ماني گويد: كسي كه مي‌خواهد به دين درآيد، بايد نفس خود را بيازمايد. پس اگر آن را توانا ديد بر سركوبي شهوت و حرص و ترك خوردن گوشت و شرب خمر و ازدواج و ترك آزار و آب و آذر (آتش) و درخت و چهارپايان، پس به دين درآيد. و اگر به همه‌ي آن كارها توانا نيست، پس به دين در نيايد. اگر دين را دوست مي‌دارد و بر سركوبي شهوت و حرص توانا نيست، پس حراست از دين و برگزيدگان را غنيمت بشمارد. وليكن به ازاي كردارهاي زشت‌اش بايد اوقاتي اختصاص بدهد به كار و نيكي و شب ‌زنده داري و لابه و زاري. پس آن كار، او را در اين زندگي و در آن زندگي راضي مي‌كند و صورت‌اش در معاد صورت دوم مي‌شود.
+ شريعتي كه ماني آورد و فرائضي كه واجب كرد:
ماني ده فريضه بر شنوندگان واجب كرد و سه مُهر و هفت روز روزه هميشه در هر ماه پس از آن مي‌آيد. پس فرائض عبارت هستند از ايمان به بزرگي‌هاي چهارگانه: خدا و نور او و قوت‌اش و حكمت او. پس خدا، جل اسمه، پادشاه بهشت نور است و نورش خورشيد و ماه هستند و قوت‌اش فرشته‌هاي پنج‌گانه هستند و آن‌ها عبارت‌اند از نسيم و باد و نور و آب و آذر و حكمت‌اش دين مقدس است و آن بر پنج معني است، معلمين: فرزندان حلم، مشمسين: فرزندان علم، قسيسين: فرزندان عقل، صديقين: فرزندان غيب، سماعين: فرزندان فطنت، و فرائض دهگانه: ترك پرستش بت‌ها، ترك دروغ‌گويي، ترك بخل، ترك قتل، ترك زنا، ترك دزدي و تعليم جادوگري و سحر و اقدام به دو امر و آن شك در دين و بي‌توجهي و سستي در كار است.
+ فرض نمازهاي چهارگانه يا هفتگانه در دين ماني:
و آن اين كه مرد برخيزد و با آب روان يا جز آن خود را بشويد و ايستاده روي به نير اعظم (خورشيد) كند. پس سجده كند و بگويد در سجودش: مبارك است راهنماي ما، فارقليط، فرشته‌ي روشني و مبارك هستند فرشتگان نگهبان او و ستوده هستند سپاهيان درخشان او، اين بگويد در حالي كه سجده مي‌كند و برخيزد و در سجودش درنگ نكند و بايستد. پس در سجده‌ي دوم بگويد: ستوده هستي تو اي درخشان، اي ماني، اي راهنماي ما، اي اصل نور، اي شاخه‌ي هستي، درخت بزرگي كه همه‌ي آن درمان‌بخش است. و در سجده‌ي سوم بگويد: سجده مي‌كنم و ستايش مي‌كنم با دلي پاك و زباني راست‌گو خداي بزرگ را، پدر روشني‌ها و عنصرهاي آن‌ها را، ستوده، مبارك هستي تو و همه‌ي بزرگي تو، آفريدگان فرخنده‌ي تو، كه آن‌ها را به هستي خواندي، ستاينده‌ي سپاهيان و نيكان و سخن و بزرگي و خشنودي تو، تو را مي‌ستايد، چون تو خدايي هستي كه همه‌ي آن حق و حيات و نيكي است. پس در سجده‌ي چهارم بگويد: مي‌ستايم و سجده مي‌كنم همه‌ي خدايان و همه‌ي فرشتگان درخشان و همه‌ي روشني‌ها و همه‌ي سپاهيان و كساني را كه از خداي بزرگ هستند. پس در سجده‌ي پنجم بگويد: سجده مي‌كنم و مي‌ستايم سپاهيان بزرگ و خدايان درخشان را، كه با حكمت‌‌شان ظلمت را زدند و بيرون راندند و مغلوب ساختند و در سجده‌ي ششم بگويد: سجده مي‌كنم و مي‌ستايم پدر بزرگ درخشان بزرگي را كه از جاويدان زمان بوده است، و هم‌چنين تا سجده‌ي دوازدهم. پس هر گاه از سجده‌هاي دوازده‌گانه فراغت بيابد شروع كند به نمازي ديگر، مانويان را در آن ستايشي است كه نيازي به ذكر آن نداريم. اما نماز اول، هنگام زوال و نماز دوم، ميان زوال و غروب خورشيد است. آن گاه نماز مغرب، پس از غروب خورشيد است و بعد نماز شب، سه ساعت بعد از مغرب است. در هر نماز و سجده همان كاري انجام مي‌گيرد كه در نماز اول، و اين نماز بشير است.
+ اما روزه، پس هر گاه خورشيد وارد برج قوس شود و ماه تمام شود، دو روز روزه گرفته مي‌شود، ميان آن دو افطار نمي‌شود. پس هر گاه هلال ماه ظاهر شود، دو روز روزه گرفته مي‌شود، ميان آن دو افطار نمي‌شود. پس از آن هر گاه ماه تمام شود، و خورشيد در برج جدي باشد، دو روز روزه گرفته مي‌شود. پس هرگاه هلال ماه ظاهر شود و خورشيد به برج دلو وارد شود و هشت روز از ماه بگذرد سي روز روزه گرفته مي‌شود. هر روز، هنگام غروب خورشيد، افطار مي‌شود. روز يك شنبه را عامه‌ي مانويان (= نيوشايان) و روز دوشنبه را خواص آن‌ها (= گزيدگان) بزرگ مي‌دارند. ماني چنين بر آن‌ها واجب كرده است. *
* ماني به روايت ابن نديم، محسن ابوالقاسمي، انتشارات طهوري، 1379، ص 29-27

۳ آذر ۱۳۸۳

سرزمين ماد

(به روايت پوليبيوس، مورخ يوناني سده‌ي سوم پ.م.)
ماد برجسته‌ترين پادشاهي در آسيا است، هم به لحاظ پهناوري قلم‌رو آن و هم به جهت تعداد و خوبي مردان و نيز اسباني كه به بار مي‌آورد. اين سرزمين كمابيش همه‌ي آسيا را با اين دام‌ها تأمين مي‌كند، و پرورشگاه‌هاي شاهانه‌ي نريان به سبب خوبي چراگاه‌هاي ماد، به مادها سپرده مي‌شود. در مرزهاي اين كشور حلقه‌اي از شهرهاي يوناني، كه اسكندر آن‌ها را براي محافظت در برابر بربرهاي همسايه بنيان نهاده بود، وجود دارد.
همدان (Ecbatana) يك استثنا است. اين شهر در بخش شمالي ماد واقع است و بر آن بخش از آسيا كه مرزهاي‌اش در كرانه‌ي Maeotis و Euxini واقع است، تسلط دارد. اين شهر همواره اقامتگاه شاهانه‌ي مادها بوده است و گفته مي‌شود كه در ثروت و شكوه ساختمان‌هاي‌اش بر همه‌ي ديگر شهرها پيشي دارد. همدان در دامنه‌ي كوه Orontes قرار دارد و فاقد ديوار است، اما داراي ارگي ساختگي است كه باروهاي آن به طور شگرفي مستحكم و استوارند. در زير اين ارگ، كاخ وجود دارد. محيط كاخ حدود هفت استاديا است، و از طريق شكوه و عظمت سازه‌هاي اختصاصي واقع در آن، تصويري عالي از ثروت بنيان‌گذاران اصلي‌اش را منتقل مي‌كند.
بخش‌هاي چوبي كاخ همه از سرو بود، اما هيچ قسمتي از آن روباز رها نشده بود، و لاپه‌ها، حجره‌هاي سقف، و ستون‌هاي ايوان‌ها و رديف ستون‌ها با نقره يا طلا روكش شده بودند، و همه‌ي كاشي‌ها از جنس نقره بودند. بيش‌تر اين فلزات گران‌بها در پي هجوم اسكندر و سربازان مقدوني‌اش كنده و غارت شدند، و بازمانده‌هاي آن نيز در طي پادشاهي‌هاي آنتيگونوس و سلوكوس پسر نيكانور تاراج گرديدند. اما باز هم، هنگامي كه آنتيوخوس (سوم) به اين محل دست يافت، تنها معبد Aene همدان ستون‌هايي را در اين سو و آن سو داشت كه هنوز زر اندود بودند و تعدادي كاشي نقره‌اي در آن جا انباشته شده بود، در حالي كه چند شمش طلا و مقدار هنگفتي شمش نقره نيز باقي مانده بود. همه‌ي اشيايي كه ياد شدند، بالغ بر چهار هزار تالنت بودند و براي ضرب سكه‌هايي با تصوير شاه (آنتيوخوس) جمع آوري شدند. *
* Polybius, The Histories, book 10, chapter 27

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* درباره‌ي دين زرتشت (اهورا اشون).

۲۶ آبان ۱۳۸۳

اردشير پاپكان

(به روايت ابوالحسن مسعودي: "مروج الذهب"، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي، 1370، ص 43-238)
سر ملوك ساساني، ارشير پسر بابك پسر ساسان پسر نهاوند پسر دارا پسر ساسان پسر بهمن پسر اسفنديار پسر يستاسف بود […]. روزي كه اردشير به پادشاهي رسيد و اردوان را بكشت و تاج به سر نهاد، سخناني گفت كه قسمتي از آن مانده است، گفت: «خدا را ستايش مي‌كنيم كه نعمت خويش خاص ما كرد و موهبت و بركت خود به ما داد و كشور را منقاد ما كرد و بندگان را به اطاعت ما كشانيد. ستايش او مي‌گوييم كه فضل عطاي او مي‌شناسيم و بخشش و مزيت او را سپاس مي‌داريم. بدانيد كه در راه اقامه عدل و بسط فضيلت و استقرار آثار نيك و عمران بلاد و رأفت به خلق خدا و ترميم اقطار ملك و احياي آن قسمت‌ها كه ويران شده همي‌كوشيم. خاطر آسوده داريد كه قوي و ضعيف با دني و شريف همگان را از عدالت بهره‌مند خواهيم داشت و عدالت را رسمي پسنديده و آييني متبع خواهم كرد. از رفتار ما چيزها خواهيد ديد كه به سبب آن ثناي ما گوييد و كردار ما گفتارمان را تأييد خواهد كرد…».
اردشير پسر بابك پيش‌قدم تنظيم طبقات بود و ملوك و خليفگان بعد پي روي او كردند. خواص اردشير سه طبقه بودند: نخست اسواران و شاه‌زادگان بودند و جاي اين طبقه طرف راست پادشاه بود و ده ذراع از او فاصله داشت و اينان نزديكان و نديمان و مصاحبان شاه بودند و همه از اشراف و دانش‌وران بودند. طبقه‌ي دوم به فاصله‌ي ده ذراع از طبقه‌ي اول جاي داشت و اينان مرزبانان و شاهان ولايات مقيم دربار و سپه‌داران بودند كه به دوران اردشير، ملك نواحي داشتند. جاي طبقه‌‌ي سوم نيز ده ذراع دورتر از جاي طبقه‌ي دوم بود و اينان دلقكان و بذله‌گويان بودند. اما در اين طبقه‌ي سوم، پست نژاد و فرومايه و ناقص اعضا و دراز و كوتاه مفرط و معيوب و مأبون و فرزند مردم فروپيشه چون جولا و حجامت‌گر، وگر چه غيب مي‌دانست يا به مثل داناي همه‌ي علوم بود، وجود نداشت.
اردشير مي‌گفت: «شاه بايد داد بسيار كند كه داد مايه‌ي همه‌ي خوبي‌هاست و مانع زوال و پراكندگي ملك است و نخستين آثار زوال ملك اين است كه داد نماند و چون پرچم ستم به ديار قومي بجنبد، شاهين داد با آن مقابله كند و آن را واپس زند».
اردشير طبقات كسان را مرتب كرد و هفت طبقه نهاد: نخست، وزيران و پس از آن موبدان كه نگه‌بان امور ديني و قاضي القضات و رييس همه‌ي موبدان بود و آن‌ها نگه‌بانان امور ديني همه‌‌ي كشور و عهده‌دار قضاوت دعاوي بودند. و چهار اسپهبدي نهاد يكي به خراسان، دوم به مغرب، سوم به ولايت جنوب، و چهارم به ولايت شمال. و اين چهار اسپهبد مديران امور ملك بودند كه هر كدام تدبير يك قسمت مملكت را به عهده داشتند و فرمان‌رواي يك چهارم آن بودند و هر يك از اينان مرزباني داشت كه جانشين اسپهبد بود و چهار طبقه‌ي ديگر را از كساني كه اهل تدبير بودند و كار ملك و مشورت و حل و عقد امور با حضور ايشان مي‌شد، ترتيب داد. آن گاه طبقات نغمه‌گران و مطربان و آشنايان صنعت موسيقي را به نظام آورد.
اردشير بابك ولايت‌ها معين كرد و شهرها پديد آورد و او را با مردمان پيمان بود و چون چهارده سال و به قولي پانزده سال از پادشاهي او بگذشت و زمين آرام گرفت و سامان يافت و ملوك را به اطاعت آورد، به دنيا بي‌علاقه شد و بي‌ثباتي و فريب و فنا و زودگذري آن بر وي نمودار شد … بدين جهت ترجيح داد كناره گيرد و به آتش‌كده نشيند و به عبادت خداي پردازد و به تنهايي خو كند و پسر خود شاپور را به كار مملكت گماشت و تاج خويش را بر سر او نهاد كه او را از همه‌ي فرزندان خود بردبارتر و داناتر و دليرتر و كارآمدتر مي‌دانست. پس از آن سالي و به قولي ماهي و به قولي بيش‌تر، در آتش‌كده‌ها به حال زهد و خلوت با خدا به سر برد.
اردشير بابك كتابي دارد كه به نام "كارنامه" معروف است و اخبار و جنگ‌ها و جهان‌گيري خويش را در آن جا آورده است. از جمله نصايح اردشير كه به جا مانده سخناني است كه وقتي پسر خود را به شاهي مي‌گماشت به او گفت: «پسر من! دين و شاهي قرين يك‌ديگرند و يكي از ديگري بي‌نياز نيست. دين اساس ملك است و ملك نگه‌بان دين است. هر چه را اساس نباشد معدوم گردد و هر چه نگه‌بان نداشته باشد تباهي گيرد».
و هم اردشير به يكي از عمال خود نوشته بود: «شنيده‌ام كه تو ملايمت را بر خشونت و محبت را بر مهابت و ترس را بر شجاعت ترجيح مي‌دهي. ولي بايد در آغاز كار خشن و در آخر ملايم باشي. هيچ كس را از مهابت خود بي‌نصيب نگذاري و از محبت مأيوس نكني و اين سخني را كه به تو مي‌گويم مستبعد نداني كه اين دو قرين يك‌ديگرند».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* كي‌خسرو و كورش (دكتر جلال خالقي مطلق).
* گردشي در گرشاسپ‌نامه، بخش نخست / بخش دوم / بخش سوم / (دكتر جلال خالقي مطلق).
* فرامرزنامه / (دكتر جلال خالقي مطلق).

۱۹ آبان ۱۳۸۳

كتيبه‌هاي پارسي ميانه

به دلايلي نامعلوم، شايد فني، سنگ‌نبشته‌ي سه زبانه‌ي اردشير پاپكان در نقش رستم فارس (ANRm) از توالي نوشتاري پارتي، يوناني، پارسي ميانه پي روي مي‌كند، حال آن كه سنگ‌نبشته‌ي ANRmB وي بر نگاره‌ي اهوره مزدا در همان يادواره، داراي توالي استاندارد نوشتاري پارسي ميانه، پارتي، يوناني است، كه در كتيبه‌ي SNRb شاپور يكم در كعبه زرتشت نقش رستم دوباره پديدار مي‌شود. در سنگ‌نبشته‌ي بزرگ سه زبانه‌ي شاپور يكم در كعبه‌ي زرتشت نقش رستم (SKZ)، كه بر ديواره‌ي بيروني پايه‌ي بناي كعبه‌ي زرتشت حك شده است، نگارش پارسي در جانب چپ آن، نگارش پارتي در جانب راست آن، و نگارش يوناني در پشت ساختمان واقع است. اين كتيبه، كه اطلاعات بسياري را درباره‌ي تاريخ و ساختار دروني شاهنشاهي ساساني به دست مي‌دهد، به آگاهي از زبان‌هاي پارسي ميانه و پارتي كتيبه‌اي نيز ياري رسانده است. نگارش يوناني اين سنگ‌نبشته حاوي برگردان‌هاي گوناگون برخي اسم خاص‌هاي ايراني ميانه، مانند krtyr، است. در اين نگارش، هنگام اشاره به روحاني برجسته و مشهور ساساني (كردير)، اين واژه به شكل يوناني Kartier برگردانده شده است، كه تلفظي عمداً كهن‌وشانه را نشان مي‌دهد، اما هنگام اشاره به شخص هم‌نام ديگر، برگردان يوناني اين واژه Kirdeir است، كه با آواشناسي معاصر پارسي ميانه سازگار گرديده است. با توجه به اصول ديني، سنگ‌نبشته‌هاي روحاني برجسته، كردير، در سرمشهد (KSM)، نقش رستم (KNRm)، نقش رجب (KNRb)، و كعبه‌ي زرتشت (KKZ، بلافاصله در زير نگارش پارسي ميانه SKZ) صرفاً به پارسي ميانه‌اند. در اين پيوند، شايان ذكر است كه سنگ‌نبشته‌ي تك‌زبانه‌ي "آبنون"، يافته شده در برمِ دلك و مورَخ به سومين سال پادشاهي شاپور، انشاي بسيار مشابهي را با كتيبه‌ي NRb كردير نشان مي‌دهد.
دو فقره از شش فرورفتگي راست‌گوشه‌ي تراشيده شده در صخره‌ي حاجي آباد در فارس، به ترتيب حاوي نگارش‌هاي پارسي ميانه و پارتي سنگ‌نبشته‌اي (SH) هستند كه در آن صحنه‌ي تير افكني شاپور يكم توصيف گرديده است. روشن نيست كه اين چهار فرورفتگي باقي مانده براي درج نگارش‌هاي بيش‌تر همان متن در نظر گرفته شده بودند يا براي ثبت كارهاي نمايان مشابه شاه، يا براي هر دو منظور. در هر حال، "سنگ‌‌نبشته‌ي تير افكني" مشابه واقع در تنگ براق (STBq) نيز صرفاً دو زبانه است، چنان كه سنگ‌نبشته‌ي شاپور در بيشاپور (SVS) نيز اين گونه است.
سنگ‌نبشته‌ي يادواره‌اي پارسي ميانه و پارتي واقع در پايكولي (NPi) حاوي شرح وقايع مربوط به دست يابي "نرسه" به تخت سلطنت در 293 م. است و از اين رو سندي ويژه درباره‌ي نظام سياسي ساسانيان به شمار مي‌آيد. اين نبشته فاقد نگارش يوناني است و نگارش پارتي نيز براي واپسين بار آشكار مي‌شود. نرسه در كتيبه‌ي خود در بيشاپور (NVS) از درج نگارش پارتي آن چشم پوشيده است، چنان كه شاپور دوم و سوم در تاق بستان (STBn 1، STBn 2) و نويسنده‌ي سنگ‌نبشته‌ي ساساني واقع در مشكين شهر آذربايجان نيز چنين كرده‌اند.

* H. Humbach, s.v. "Epigraphy", in Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/5, 1998

۱۲ آبان ۱۳۸۳

كتيبه‌هاي پارسي باستان

صرف نظر از سنگ‌نبشته‌ي بيستون، كتيبه‌هاي شاهانه هخامنشي در پاسارگاد/ مرغاب (M)، تخت جمشيد (P)، نقش رستم (N)، شوش (S)، و سوئز (Z) كشف شده‌اند. آن‌ها بيش‌تر بيانيه‌هاي رسمي نقر شده بر سنگ هستند، اما نبشته‌هايي نيز بر مهرها، وزنه‌ها، و ظروف به جاي مانده است. بيشينه‌ي اين سنگ‌نبشته‌ها از آن داريوش يكم و خشايارشا هستند (465-486 پ.م.). هر چند سنگ‌نبشته‌هايي نيز به جانشينان آنان، يعني اردشير يكم، داريوش دوم، و اردشير دوم و سوم تعلق دارند، اما آن‌ها بيش‌تر بازگفت‌هاي كليشه‌اي نمونه‌هاي معروف پيشينيان خود هستند و زوال فزاينده‌ي قواعد دستور زبان پارسي باستان را نشان مي‌دهند. لوحه‌هاي زرين به دست آمده از همدان كه حاوي نام‌هاي اريارمنه (ArH) و ارشامه (AsH) هستند و به پارسي باستان نبشته شده‌اند، به زمان متأخرتري متعلق‌اند.
بيش‌تر سنگ‌نبشته‌هاي هخامنشي سه زبانه (پارسي باستان، ايلامي، بابلي) هستند. "والتر هينتس" و بسياري ديگر از دانشمندان از نگارش پارسي باستان كتيبه‌ي بيستون (DB 4.88-92, par. 70) چنين نتيجه گرفته‌اند كه خط پارسي باستان به فرمان داريوش يكم ابداع شده و براي نخستين بار در همان سنگ‌نبشته مورد استفاده واقع شده است.
بازمانده‌هاي يك متن هيروگليفي هخامنشي همراه با نبشته‌اي سه زبانه در سوئز (DZc) يافته شده است. كتيبه‌ي بسيار ارزنده‌تر، نبشته‌ي سه زبانه‌ي DSab است كه در شوش يافته شده و بر آن پنج متن هيروگليفي نيز افزوده شده است كه يكي از آن‌ها حاوي فهرست ايالت‌هاي امپراتوري هخامنشي است. دو قطعه از رونوشت نگارش بابلي كتيبه‌ي بيستون نيز در بابل كشف شده است.*

* H. Humbach, s.v. "Epigraphy", in Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/5, 1998

ترجمه‌ي فارسي كتيبه‌ي داريوش در سوئز (DZc):
1. خداي بزرگ است اهوره مزدا كه آن آسمان را آفريد، كه اين زمين را آفريد، كه انسان را آفريد، كه شادي را براي انسان آفريد، كه داريوش شاه را آفريد، كه به داريوش شاه اين پادشاهي را بخشيد: بزرگ، داراي اسبان خوب، داراي مردان خوب.
2. من‌ام داريوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه كشورهاي دربردارنده‌ي همه‌ي تبارها. شاه در اين زمين بزرگ دوركران، پسر ويشتاسپ، يك هخامنشي.
3. داريوش شاه مي‌گويد: من يك پارسي‌ام، از پارس مصر را گرفته‌ام. من فرمان به كندن اين كانال از رودي به نام نيل (Praava)، كه در مصر روان است، به دريايي كه از پارس مي‌آيد دادم. پس اين كانال بدان سان كه فرمان داده بودم كنده شد، كشتي‌ها از مصر به واسطه‌ي اين كانال به پارس رفتند، بدان سان كه كام من بود.

۱۱ آبان ۱۳۸۳

دوازده قرن شكوه منتشر شد

دوازده قرن شكوه


+ دوازده قرن شكوه
(نقدي بر كتاب دوازده قرن سكوت)
نوشته‌ي: امير نعمتي ليمايي - داريوش احمدي
انتشارات اميد مهر، 1383، 120 صفحه
مركز پخش كتاب: تهران، خيابان انقلاب، خيابان فخررازي ( روبه‌روي دانشگاه تهران )، نبش فاتحي داريان، انتشارات معين

+ عناوين:
پيش‌گفتار
بخش يكم: هخامنشيان و افتخار ملي، آري يا نه؟ (امير نعمتي ليمايي)
بخش دوم: محكم‌تر از سرب! (داريوش احمدي)
پيوست: چكامه‌ي نبونيد (ترجمه‌ي داريوش احمدي)

+ گزيده‌اي از پيش‌گفتار كتاب:
"سرزمين ايران با داشتن تمدني سخت كهن‌سال و ريشه‌دار و پهناور، درخشش و جايگاهي ويژه بر تارك تاريخ بشري دارد. در گستره‌ي اين خاك زرين، با گذشت ساليان و نسل‌ها، و برآمدن و درآمدن قوم‌هاي بومي و مهاجر بسيار، از صاحبان گم‌نام تمدن جيرفت تا صاحبان نام‌دار كاخ‌هاي تخت جمشيد و… ، و وقوع ميان‌كنش‌ها و درآميختگي‌هاي ديرپاي انساني و فرهنگي، سرانجام محصولي رشيد و عظيم به نام «فرهنگ و تمدن ايراني» به بار آمد؛ اين، همانا ايراني است كه دين ملي آن «اسلام»، زبان ملي آن «فارسي»، جشن ملي آن «نوروز»، و چكامه‌ي ملي آن «شاهنامه‌ي فردوسي» است …
از سال 1379 بدين سو، نويسنده‌/ ويراستاري به نام ناصر پورپيرار، خواسته يا ناخواسته، در چارچوب گفتمان و تبليغات ايدئولژي‌هاي قوم‌گرا، به سخن پراكني و نظريه‌پردازي روي آورده است: وي با رد و انكار استواري و پرباري فرهنگ و تمدن ايران، پيش و پس از اسلام، با وحشي و خون‌ريز و بيگانه قلم‌داد كردن امپراتوري‌هاي هخامنشي و اشكاني و ساساني، جعلي انگاشتن دين‌ها و مذاهب زرتشت و ماني و مزدك، مزدور خواندن فردوسي، حقير و بي‌مايه توصيف كردن زبان فارسي، دروغين دانستن شخصيت‌هايي ايراني چون سلمان فارسي، ابوحنيفه، ابومسلم خراساني، بابك خرم‌دين و ديگران، و در مقابل، با نسبت دادن فرهنگ و تمدني عظيم و بي‌مانند به قوم عرب، و نه مسلمانان، و مصادره‌ي تمدن پربار ميان‌رودان و آسياي غربي به سود اعراب، به وضوح كوشيده است كه ايرانيان را فاقد هر نوع فرهنگ و تمدني جلوه دهد و همه‌ي دستاوردها و ميراث فرهنگي ايران، و به ويژه ايران پس از اسلام را مديون و مرهون اعراب عصر جاهلي قلم‌داد كند …"

+ گزيده‌اي از بخش يكم كتاب:
"در متن كتاب [پورپيرار] به اين بر مي‌خوريم كه نويسنده محترم اقرار مي‌دارد: فرض من اين است كه يهوديان كوروش را از درون قبيله اي بي‌نام و نشان و غير بومي اما خون‌ريز با حمايت مادي و عقلي تا مقام يك امپراتور بركشيدند تا اسيران و ثروت يهود را از چنگال بابليان برهاند!
در رد اين نظريه مؤلف از ايشان مي‌توان پرسيد كه اگر واقعاً يهوديان و اسراي بني اسراييل مي‌توانستند و يا داراي آن چنان امكاناتي بودند كه فردي گمنام و حقير و وحشي و بي اهميت را به چنان صعودي وادارند چرا از ميان خود با توجه به اين كه مي‌دانيم يهود خويشتن را قوم برگزيده خدا و برترين نسل مي‌شمارند كسي را براي اين صعود خارق العاده انتخاب نكردند؟ اگر ايشان پاسخ دهد كه يهود چون در اسارت به سر مي‌بردند نمي توانستند رأساً اقدام كنند و امكان نداشته كه فردي ازميان آنان بتواند سربرآرد بازهم مي‌توان پرسيد كه چرا گفته خويش را نقض مي‌نماييد؟ زيرا بنا به گفته خود ايشان بسياري از بني اسراييل هم وجود داشتند كه در مناطقي زندگي مي‌نمودند كه دور از منطقه‌ي تحت سيطره بابلي‌ها بود. از جمله يهودياني كه در نواحي مختلف ايران به تعداد فراوان حضور داشتند و در مسير طولاني اورشليم تا ايران در برخورد با ديگر اقوام و قبيله‌ها با جلب ترحم و يا بخشش‌هاي ناچيز و اندرزهاي خردمندانه و شايد هم ستيزهاي كوچك راه خود را به سرزمين امن ايران گشوده بودند. حال بالفرض اگر نمي‌توانستند از بين خود كسي را انتخاب نمايند چرا از ميان پادشاهان و فرمانروايان سرزمين‌هاي دگر كسي را براي نجات خويش فرا نخواندند؟ به چه دليل كوروش را انتخاب نمودند؟ اين‌ها چراهايي است كه متأسفانه نويسنده در نظر نگرفته است و پاسخي براي آن‌ها منظور نكرده است. مگر نه آن كه دولت ليدي در آن زمان در اوج قدرت بود و يا باز هم بنا به اذعان خود نگارنده ايلام قدرتمند كه دشمن بابليان هم محسوب مي‌شد هنوز فرونريخته بود و از صحنه روزگار محو نشده بود؟ پس چرا بني اسراييل از اين حكومت‌ها و شاهان آنان پشتيباني لازم را انجام ندادند و دست اتحاد به سوي آنان دراز نكردند وكوروش را ترجيح دادند؟ با عنايت به اين كه شانس پيروزي يك دولت يا يك حكومت قدرتمند كه مورد حمايت مادي و معنوي گسترده قرار گرفته باشد در مقايسه با قومي وحشي و به دور از تمدن مطمئناً بسيار بيشتر مي‌باشد ...
از ديگر تناقضاتي كه موجبات عدم اعتماد به گفتار نويسنده [دوازده قرن سكوت] را سبب مي‌شود اين است كه ايشان ادعاي بيگانه و اجنبي بودن هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان را مطرح مي‌نمايد و دستاورد حكومت طولاني مدت آن‌ها را فقط ويراني و توقف رشد در ايران و بين النهرين مي‌پندارد اما عجب آنكه مؤلف در جلد دوم كتاب خويش كه تحت عنوان اشكانيان انتشار يافته است اشكانيان را به كرّات كلني‌هاي يوناني معرفي مينمايد كه باعث تجديد حيات شرق ميانه پس از ويرانگري‌هاي بسيار هخامنشيان گشته‌اند و رفتار آن‌ها را با بوميان رفتاري توأم با مدارا و محبت مي‌پندارد! آيا نمي‌توان به خويشتن مجوز داد كه از جناب پورپيرار سوال شود اين تناقضات چه معني مي‌دهد وچگونه آن‌ها را توجيه مي‌نمايد؟"

+ گزيده‌اي از بخش دوم كتاب:
"برخورد آقاي پورپيرار با اسناد و منابع تاريخي نيز مبتني بر توهم توطئه و سخت يكسو نگرانه، گزينشي و سليقه‌اي است. وي شمار بسيار زيادي از مراجع و منابع تاريخي را كه مندرجاتي برخلاف عقايد او دارند، يا تماماً ناديده مي‌گيرد و فراموش مي‌كند، و يا يك‌سره حاصل جعل و تحريف صاحبان كليسا و كنيسه معرفي مي‌نمايد. او، داريوش يكم را آلت دست يهود، هردوت را مزدور هخامنشيان، مورخان عهد اسلامي را عامل جعل شعوبيه، و مورخان معاصر را گماشتگان صهيونيسم قلم‌داد مي‌كند و بدين شيوه، آن‌ها را بي‌اعتبار اعلام نموده، خود را از پذيرش سنديت آنان رها مي‌سازد! اما اين نكته بر اهل علم دانسته است كه در يك تحقيق علمي و در چارچوبي عقلاني، تكيه بر معيارها و ملاحظات سياسي و اخلاق‌گرايانه، در ارزيابي متون تاريخي، محلي از اعراب ندارد …
آقاي پورپيرار مي‌نويسد: «تجربه‌ي كمبوجيه، خردمندان و سازمان‌دهندگان يهود را وادار كرد كه از آن پس چشم از دربار هخامنشيان برندارند و بر مديريت اين دست‌ساخته‌ي خود نظارت كنند» و سپس مي‌افزايد: «از استقرار داريوش تا ظهور اسكندر، دربار هخامنشيان را بدون هيچ پرده‌پوشي، در تيول كامل رهبران و رسولان يهود مي‌بينم» و در جاي ديگري مي‌گويد: «در زمان داريوش، تسلط يهود بر دربار، سياست، اقتصاد و فرهنگ ملي ما كامل مي‌شود و چنان كه تورات تذكر مي‌دهد، يهوديان، سران استقلال‌طلبي ايران، يعني مخالفان يهود را به فرمان و با اجازه‌ي داريوش قتل عام مي‌كنند». اما وي توضيح نمي‌دهد كه اگر دربار هخامنشيان، بل كه تمام قلم‌رو آن يك‌سره تحت نفوذ و حضور و سيطره‌ي لغت‌سازان، توطئه‌گران، علما، ملكه‌ها، طبيبان، منجمان و ساحران يهود بوده، پس چرا در هزاران لوح ديواني تخت جمشيد و در ده‌ها تاريخ‌نوشته‌ي يوناني و لاتيني، نام و نشان و ردي از اين همه اشخاص ذي‌نفوذ وجود ندارد؟ البته مي‌توان پاسخ آقاي پورپيرار را پيش‌بيني كرد: «تمام اين آثار، دروغين و ساختگي‌اند»!!"

+ گزيده‌اي از پيوست كتاب:
(چكامه‌ي نبونيد، يا شرح حال منظوم نبونيد، نبشته‌اي به زبان بابلي بر لوحه‌اي آسيب ديده (محفوظ در موزه‌ي بريتانيا به شماره‌ي 38299) است كه در آن، بابلي‌ها از زيان‌كاري‌هاي «نبونيد»، واپسين پادشاه بابل، و نيكوكاري‌هاي «كورش»، فاتح پارسي بابل، در حق مردم و خدايان بابل، سخن مي‌گويند و سلوك مردم‌دارانه‌ي او و مداراگري وي را با مذاهب ملل مغلوب، آشكار مي‌سازند.)
او (= كورش) براي ساكنان بابل حالت "صلح" اعلام نمود،
[…] وي سربازان‌اش را از [معبد] Ekur دور نگاه داشت.
وي بر مجمر [مقدس] بخور نهاد [و] فرمان داد پيش‌كش‌هاي مقرر براي سرور سروران (= مردوك) افزايش يابد،
او پيوسته به [درگاه] خدايان دعا مي‌نمود و گونه‌اش را به خاك مي‌ماليد،
به انجام رسانيدن [كارهاي مؤمنانه] محبوب قلب اوست.
وي براي بازسازي شهر بابل تدبيري انديشيد و خود كج‌بيل و بيل و سبدي خاك به دست گرفت و شروع به كامل كردن ديوار بابل نمود.
[…] او (= كورش) برج و باروهايي را بر ديوار [معبد] Imgur-Enlil بنا كرد.
پيكره‌هاي خدايان بابلي، نرينه و مادينه، را به معابدشان بازگرداند. وي [خداياني] را كه پرستشگاه‌شان متروك و رها گرديده بود، به جايگاه‌شان باز برد. او خشم آنان (= خدايان) را فرونشاند، خيال‌شان را آسوده ساخت […] آنان (= خدايان) نيروي‌شان فروكاسته بود، او (= كورش) ايشان را به زندگي بازگرداند؛ چه را كه غذاي‌شان (= نذور) به طور منظم داده مي‌شود.
اينك به ساكنان بابل قلبي شاد بخشيده شده است.
آنان به سان اسيراني هستند كه زندان‌هاي‌شان گشوده شده است.