هويت ايراني ريشه در اسطورههايي دارد كه از هزاران سال پيش نياكان ما آنها را خلق كردند و استمرار بخشيدند و داستانهاي حماسي درباره شاهان و پهلوانان آرماني ايرانيان چون كيخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم، در تاريخ ايران پشتوانههاي فكري و معنوي نيرومندي بود كه همبستگي ملّي را سخت تقويت ميكرد. از سپيدهدم تاريخ تاكنون بهرغم آنكه ايران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده، و گاه شكستهاي وحشتناكي متحمّل شده و سرتاسر كشور بهدست بيگانگان افتاده، ولي ايرانيان هيچگاه هويت خود را فراموش نكردند و در سختترين روزگاران كه گمان ميرفت همهچيز نابود شده، حلقههاي مرئي و نامرئي هويت ملّي چنان آنان را با يكديگر پيوند ميداد كه ميتوانستند ققنوسوار ازميان تلي از خاكستر دگربار سر برآورند.
شاهنامه منبعي بسيار غني از ميراث مشترك ايرانيان است كه در آن ميتوان استمرار هويت ايراني را از دنياي اسطورهها و حماسهها تا واپسين فرمانروايان ساساني آشكارا ديد. فردوسي بيگمان در احياي زبان فارسي كه از اركان هويت ملّي است، نقش بيچونوچرايي داشتهاست و محتواي شاهنامه داراي ويژگيهايي است كه سبب شدهاست تا هويت ملّي تا امروز استمرار يابد. برخي از اين ويژگيها عبارتاند از:
1.يكپارچگي سياسي: در سراسر شاهنامه هيچ دورهاي نيست كه ايران بدون فرمانروا باشد حتّي فرمانرواي بيگانهاي چون اسكندر را از تاريخ حذف نكرده، بلكه هويت ايراني بدو دادهاند.
2. يكپارچگي جغرافيايي: از آغاز شاهنامه تا دوران فريدون، فرمانروايان ايراني بر كلّ جهان فرمان ميرانند و از ايرج به بعد بر ايرانشهر كه تا پايان شاهنامه كانون رويدادهاست، هرچند در دورههاي مختلف مرزهاي ايرانشهر تغيير ميكند. مثلاً زماني ارمنستان بخشي از قلمرو ايران است و زماني ديگر نيست.
3. يكپارچگي روايات: در شاهنامه برخلاف ديگر منابع فارسي و عربي درباره تاريخ ايران روايات يكدست است. بدينمعني كه خواننده هيچگاه با روايات گوناگوني از يك رويداد واحد روبهرو نميشود.
اين ويژگيها به خود شاهنامه مربوط نميشود، بلكه هرسه در كتابي به پهلوي به نام خوداي نامگ (xwadāy-nāmag) ، تاريخ رسمي دوره ساساني كه در زمان خسرو انوشيروان مدوّن شده، جمع بودهاست . اين كتاب از قرن دوم هجري به بعد به عربي و فارسي ترجمه شد و منظومههاي گرانقدري براساس تحريرهاي منثور فارسي شكل گرفت و فردوسي كاخ بلند نظم خود را بر پايه يكي از تحريرهاي فارسي خداينامه، يعني شاهنامه ابومنصوريِ تأليف يافته به سال 345 هجري پي افكند. بنابراين هنرِ اصلي فردوسي در انتخاب مهمترين منبع در زمينه تاريخ و حماسه ملّي است كه حاكي از نبوغ اوست در درك شرايط اجتماعي و فرهنگي و سياسي ايران در آن روزگاران.
در عصر تاريخي شاهنامه، ايده ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني در سه مقطع آشكارا قابل تشخيص است و در سرتاسر دوره ساساني بهعنوان جرياني مستمر حضور دارد: مقطع نخست، زمانِ داراي دارايان، آخرين پادشاه كياني در تاريخ ملّي است كه داريوش سوم، آخرين پاده هخامنشي را فراياد ميآورد و برخي رويدادهاي مربوط به پادشاهي اوست كه در دوران اين پادشاه كياني بازتاب يافتهاست. دوران اين پادشاه در خداينامه محلّ تلاقي دو ايده كليدي در انديشه ايرانيان باستان است: يكي ايده ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي با مركزيت ايرانشهر و ديگري ايده ديني واحد در سراسر قلمرو پادشاهي. تدوينكنندگان خداينامه ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني در عصر هخامنشي را در دوره داراي دارايان تجسّم بخشيدند. به گـزارش دينـكرد و ارداويرافنامه ، داراي دارايان 2 نسخه از همه نسكهاي اوستا را در اختيار داشت كه يكي در خزانه شاهي نگهداري ميشد و ديگري در دز نِبِشت، ولي اسكندر مقدوني آنها را برآورد و سوخت. بنابراين اسكندر هم يكپارچگي سياسي ايرانشهر را درزمان داراي دارايان نابود كرد و هم يكپارچگي ديني را. همچنانكه از زمان اسكندر، قلمرو ايرانشهر مركزيت خود را ازدست داد و به ايالتهايي با شاهان مختلف تقسيم شد، اوستا نيز كه نماد يكپارچگي ديني آن دوران بود، پراكنده گشت و ازهمينرو فرمانروايان سراسر دوران اسكندر تا اردشير يكم ساساني را «ملوكالطّوايف» خواندهاند. مقطع دوم، پادشاهي اردشير بابكان است كه از يك سو به گزارش تاريخ طبري ، مدعي بود به كينخواهي پسرعم خود داراي دارايان برخاست و بنابر گزارش كارنامه اردشير بابكان ، سراسر ايرانشهر را در نظام پادشاهي واحدي متمركز ساخت و از ديگر سو به هيربدان عصر خود، تنسر يا توسر دستور داد تا متون پراكنده اوستاي عهد اشكاني را گِرد آورد و سامان بخشد. متون پهلوي، شكلگيري دوباره يكپارچگي سياسي و ديني در زمان ساسانيان را با عباراتي چون:
شاهنامه منبعي بسيار غني از ميراث مشترك ايرانيان است كه در آن ميتوان استمرار هويت ايراني را از دنياي اسطورهها و حماسهها تا واپسين فرمانروايان ساساني آشكارا ديد. فردوسي بيگمان در احياي زبان فارسي كه از اركان هويت ملّي است، نقش بيچونوچرايي داشتهاست و محتواي شاهنامه داراي ويژگيهايي است كه سبب شدهاست تا هويت ملّي تا امروز استمرار يابد. برخي از اين ويژگيها عبارتاند از:
1.يكپارچگي سياسي: در سراسر شاهنامه هيچ دورهاي نيست كه ايران بدون فرمانروا باشد حتّي فرمانرواي بيگانهاي چون اسكندر را از تاريخ حذف نكرده، بلكه هويت ايراني بدو دادهاند.
2. يكپارچگي جغرافيايي: از آغاز شاهنامه تا دوران فريدون، فرمانروايان ايراني بر كلّ جهان فرمان ميرانند و از ايرج به بعد بر ايرانشهر كه تا پايان شاهنامه كانون رويدادهاست، هرچند در دورههاي مختلف مرزهاي ايرانشهر تغيير ميكند. مثلاً زماني ارمنستان بخشي از قلمرو ايران است و زماني ديگر نيست.
3. يكپارچگي روايات: در شاهنامه برخلاف ديگر منابع فارسي و عربي درباره تاريخ ايران روايات يكدست است. بدينمعني كه خواننده هيچگاه با روايات گوناگوني از يك رويداد واحد روبهرو نميشود.
اين ويژگيها به خود شاهنامه مربوط نميشود، بلكه هرسه در كتابي به پهلوي به نام خوداي نامگ (xwadāy-nāmag) ، تاريخ رسمي دوره ساساني كه در زمان خسرو انوشيروان مدوّن شده، جمع بودهاست . اين كتاب از قرن دوم هجري به بعد به عربي و فارسي ترجمه شد و منظومههاي گرانقدري براساس تحريرهاي منثور فارسي شكل گرفت و فردوسي كاخ بلند نظم خود را بر پايه يكي از تحريرهاي فارسي خداينامه، يعني شاهنامه ابومنصوريِ تأليف يافته به سال 345 هجري پي افكند. بنابراين هنرِ اصلي فردوسي در انتخاب مهمترين منبع در زمينه تاريخ و حماسه ملّي است كه حاكي از نبوغ اوست در درك شرايط اجتماعي و فرهنگي و سياسي ايران در آن روزگاران.
در عصر تاريخي شاهنامه، ايده ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني در سه مقطع آشكارا قابل تشخيص است و در سرتاسر دوره ساساني بهعنوان جرياني مستمر حضور دارد: مقطع نخست، زمانِ داراي دارايان، آخرين پادشاه كياني در تاريخ ملّي است كه داريوش سوم، آخرين پاده هخامنشي را فراياد ميآورد و برخي رويدادهاي مربوط به پادشاهي اوست كه در دوران اين پادشاه كياني بازتاب يافتهاست. دوران اين پادشاه در خداينامه محلّ تلاقي دو ايده كليدي در انديشه ايرانيان باستان است: يكي ايده ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي با مركزيت ايرانشهر و ديگري ايده ديني واحد در سراسر قلمرو پادشاهي. تدوينكنندگان خداينامه ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني در عصر هخامنشي را در دوره داراي دارايان تجسّم بخشيدند. به گـزارش دينـكرد و ارداويرافنامه ، داراي دارايان 2 نسخه از همه نسكهاي اوستا را در اختيار داشت كه يكي در خزانه شاهي نگهداري ميشد و ديگري در دز نِبِشت، ولي اسكندر مقدوني آنها را برآورد و سوخت. بنابراين اسكندر هم يكپارچگي سياسي ايرانشهر را درزمان داراي دارايان نابود كرد و هم يكپارچگي ديني را. همچنانكه از زمان اسكندر، قلمرو ايرانشهر مركزيت خود را ازدست داد و به ايالتهايي با شاهان مختلف تقسيم شد، اوستا نيز كه نماد يكپارچگي ديني آن دوران بود، پراكنده گشت و ازهمينرو فرمانروايان سراسر دوران اسكندر تا اردشير يكم ساساني را «ملوكالطّوايف» خواندهاند. مقطع دوم، پادشاهي اردشير بابكان است كه از يك سو به گزارش تاريخ طبري ، مدعي بود به كينخواهي پسرعم خود داراي دارايان برخاست و بنابر گزارش كارنامه اردشير بابكان ، سراسر ايرانشهر را در نظام پادشاهي واحدي متمركز ساخت و از ديگر سو به هيربدان عصر خود، تنسر يا توسر دستور داد تا متون پراكنده اوستاي عهد اشكاني را گِرد آورد و سامان بخشد. متون پهلوي، شكلگيري دوباره يكپارچگي سياسي و ديني در زمان ساسانيان را با عباراتي چون:
abāzārāyīh ī Ērānšahr و Abāz ō ewxwadāyīh
بيان كردهاند. ولي دراينباره مسئله بحثانگيز اين است كه در شاهنامه و خداينامه، گذشته از خاطره مبهمي از داريوش سوم هخامنشي كه در دارايدارايان كياني باقي مانده، سخني از پادشاهان ماد و هخامنشي نيست و مسئلهاي كه ذهن پژوهشگران تاريخ ملّي را مشغول داشته اين است كه آيا ساسانيان از پادشاهان هخامنشي اطّلاعي نداشتهاند؟ در حالي كه آنان از همان ايالتي برخاستند كه ساليان سال موطن و تختگاه هخامنشيان بودهاست. نخست اين فرضيه پيش كشيده شد كه علّت خالي بودن تاريخ ملّي از ذكر پادشاهان ماد و پارس اين است كه داستانهاي مربوط به نواحي جنوب و مغرب ايران در دوره اشكانيان بهتدريج جاي خود را به داستانها و رواياتي سپرد كه هسته اصلي آن از قوم اوستايي يا كياني برخاسته بودند. تأثير و نفوذ محافل ديني زردشتي در تدوين خداينامه سبب شد تا ساسانيان از هخامنشيان بياطّلاع بمانند . بيگمان تأثير محافل زردشتي را در حذف تاريخ هخامنشي از تاريخ ملّي نميتوان ناديده گرفت ولي برخي ايرانشناسان شواهدي عرضه كردهاند كه نشان ميدهد برخلاف آنچه در تاريخ رسمي دوره ساساني گزارش شده، ساسانيان از هخامنشيان بياطّلاع نبودهاند ، برخي از اين شواهد عبارتاند از:
1. در مجموعه مانوي كلن، قطعهاي هست كه در آن ماني اردشير يكم را « دارا اردشير» ناميدهاست و اين نامِ تركيبي گواه كوشش آگاهانه ساسانيان است كه خود را با دودمان شاهي هخامنشي پيوند دهند.
2. ساسانيان سنگنبشتهها و پيكرهنگاريهاي خود را نزيكِ سنگنبشتههاي هخامنشيان در فارس برپا كردند و با همان عناويني خود را معرّفي كردهاند كه پادشاهان هخامنشي .
3. سكوت تاريخ ملّي درباره هخامنشيان مدرك قانعكنندهاي براي اين نظر نميتواند باشد كه پادشاهان اوّليه ساساني از هخامنشيان بياطّلاع بودهاند. همچنانكه از سكوت خداينامه و شاهنامه درباره كرتير موبدان موبد پرآوازه ساساني يا كشمكشهاي نرسه با بهرام سكانشاه نميتوان نتيجه گرفت كه ساسانيان از كرتير يا اين كشمكشها اطّلاعي نداشتهاند .
4. يهوديان، ارمنيان و مسيحيان نسطوري كه در ايران دوره ساساني ميزيسته و گاه روابط نيكويي با دربار داشتهاند، بعيد است كه اطّلاعات موجود در كتاب مقدّس درباره هخامنشيان بهويژه كورش را به ساسانيان انتقال ندادهباشند .
سرانجام مقطع سوم زمان خسرو انوشيروان در قرن ششم ميلادي است كه اين معمار واقعي شاهنشاهي ساساني از يك سو پساز كشته شدن پدربزرگش پيروز در جنگ با هپتاليان و تاختوتاز اقوام وحشي در مرزهاي شمالي يكپارچگي سياسي غرور ملّي از دست رفته ايرانيان را بازسازي كرد و از ديگر سو به دنبال تشتّّت ديني در زمان پدرش قباد يكم كه پيامد ظهور مزدك و رواج آموزههاي او بود، دستور داد تا روايات پراكنده ديني و ملّي در قالب خداينامه مدوّن گردد. گذشته از اين به روايتي، در همين زمان مجمعي از موبدان زردشتي به رياست وهشاپور موبدان موبد خسرو انوشيروان، 21 نسك اوستا را تعيين كرد و به اتّفاق نظر بر رأي خود مهر نهاد .
خداينامه تاريخي بود مشتمل بر زنجيرهاي پيوسته از دودمانها و شاهاني كه از قديمترين ايّام تا زمان تدوين آن يكي پس از ديگري بر ملّت و كشوري واحد فرمان ميراندند اين امر بهعلاوه شرح دلاوريها و پهلوانيهاي پهلوانان در هر دوره ميتوانست غرور ملّي ايرانيان را در جنگ با دشمنان شمالي بيدار و تقويت كند. شرح پُرآبوتاب جنگهاي مداوم ايران و توران در دوره كياني و تطبيق توراني و ترك، ابزار مناسبي بود براي ترويج روحيه فداكاري و جانفشاني در دفاع از مرز و بوم ايرانشهر دربرابر دشمنان شمالي.
پساز فتح ايران بهدست اعراب مسلمان، يكپارچگي سياسي و ديني از ايران رخت بربست. ولي ايده ايراني يكپارچه با ترجمه خداينامه به زبان عربي و فارسي دري باقي ماند و در قرن چهارم هجري با سرايش شاهنامه شكل نهايي يافت. بهتازگي تابوتي در استانبول كشف شده كه به يك ايراني مسيحي به نام خرداد پسر هرمَزدآفريد كه در قرن نهم ميلادي به بيزانس سفر كردهبود، تعلّق دارد. در كتيبهاي كه به پهلوي برروي اين تابوت نوشته شده، خرداد موطن خود را كه در آن زمان بخش شرقي سرزمين خلافت اسلامي بوده، و آن را دارالسلام ميگفتند، چنين معرّفي ميكند :
az mān ī Ērānšahr, az rōstā ī čālagān, az deh ī xīšt
(= از ايرانشهر، از روستاي چالگان، از ده خشت)
نكته جالب كتيبه اين است كه در زماني كه ايرانشهر وجود خارجي نداشته يك ايراني مسيحي موطن خود را همچنان ايرانشهر دانستهاست.
فردوسي جامه فاخري بر تحرير ويژهاي از خداينامه پوشاند و در زمانهاي كه هويت ايراني جدّاً در معرض تهديد بود و بيم آن ميرفت كه فرهنگ ايراني نيز مانند فرهنگهاي ملل ديگر در فرهنگ قوم غالب حل شود با نمايش گذشته شكوهمند ايران، احساس ايراني بودن را در دلها نشاند. گفتيم كه فردوسي تحرير ويژهاي از خداينامه را مبناي كار خود قرار داد. اين تحرير ويژه چه بودهاست كه چنين تأثير شگرفي را برجاي نهادهاست؟ اين تحرير نه تماماً ساخته و پرداخته دستگاه شاهي و دبيران دربار بودهاست و نه ساخته و پرداخته دستگاه ديني ساساني. به احتمال زياد طبقه متوسّط اجتماعي و عمدتاً طبقه دهقان در شكلگيري و استمرار اين تحرير كه بيگمان اساس آن همان خداينامه رسمي بوده، نقش اساسي داشته و ازقضا شاهنامه را نيز دهقان فرزانهاي سرودهاست. ويژگي اصلي اين تحرير اين است كه در بخش مفصّلي از آن كه بر آن بخش پهلواني نام نهادهاند، بهجاي شاهان بيشتر با پهلوانان همدلي شده و دربرابر، پادشاهي چون گشتاسپ كه در تحرير رسمي خداينامه سخت محبوب است، جاهطلب و نيرنگباز معرّفي شدهاست.
پساز فروپاشي شاهنشاهي ساساني، هويت ديني ايراني رنگ باخت، ولي مليتگرايي موجود در خداينامه در شاهنامه تبلور و تكامل يافت. با اينكه در دوره ظهور شاهنامه برخلاف دوران شكلگيري كهن الگوي آن، خداينامه، يكپارچگي سياسي بر ايران حاكم نبود، ولي تا اندازهاي ميتوان اين دو دوران را با يكديگر سنجيد. در قرن چهارم هجري دشمنان شمالي همان تركاني بودند كه اين بار جذب فرهنگ ايراني شده و خود حكومت را بهدست گرفتهبودند. بهجاي امپراتوري روم، اعراب مسلماني بودند كه هويت خود را در تحقير ملّتهاي ديگر بهويژه ايرانيان مسلمان ميجستند و از دين جديد چون ابزاري براي فزونخواهي و باجخواهي هرچه بيشتر نيك بهره ميبردند و از همين رو در شاهنامه تازيان در هيئت اژيدهاكه آزمند دشمن قديمي ايرانيان تجسّم يافتهاست.
پساز فردوسي هويت ايراني نه در بستر حكومتي يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني، بلكه در بستري فرهنگي، ادبي و هنري استمرار يافت. ايرانيان، شاهنامه را چون شناسنامه ملّي خود حفظ كردند و منتظر فرصتي بودند تا يكپارچگي سياسي و جغرافيايي روزگار كهن را زنده كنند كه كردند. پساز خلق شاهنامه تا 500 سال بعد كه صفويان يكپارچگي سياسي را به ايران بازگرداندند، بهرغم وجود حكومتهاي محلّي، ايده ايرانشهر همچنان به حيات خود ادامه داد. گواه اين معني در مديحههاي شاعراني چون خاقاني و نظامي، سنايي، خواجوي كرماني و عبيد زاكاني نهفتهاست كه پادشاهان ممدوح خود را ولو آنكه بر شهر كوچكي چون مراغه حكم ميراندند، «شاه ايران» يا «خسرو ايران» خطاب ميكردند.
هويت ايراني در شاهنامه در تحقير ملّتهاي ديگر نيست كه رنگ و جلا مييابد، كه خود بر بنيادهاي فكري، معنوي و اخلاقي نيرومندي استوار است و از همين رو ملّيگرايي ايرانيان در طول تاريخ، هيچگاه به نژادپرستي منفوري چون نازيسم و فاشيسم در قرن بيستم مبدّل نشد. در قرن بيستويكم ايرانيان ميتوانند با تعميق اين بنيادها، بهويژه بنيادهاي اخلاقي كه در سرتاسر شاهنامه موج ميزند، در دنيايي كه بهسبب پيشرفتهاي برقآساي بشر در فنّاوري ارتباطات، بيم آن ميرود كه بسياري از فرهنگهاي بومي فراموش شوند، هويت ايراني خود را حفظ كنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اينكه اگر ديوان حافظ ناخودآگاه جمعي ايرانيان را بازميتاباند، شاهنامه خودآگاه جمعي ايرانيان است.
(منبع: +)
--------------------------------------------------
1. در مجموعه مانوي كلن، قطعهاي هست كه در آن ماني اردشير يكم را « دارا اردشير» ناميدهاست و اين نامِ تركيبي گواه كوشش آگاهانه ساسانيان است كه خود را با دودمان شاهي هخامنشي پيوند دهند.
2. ساسانيان سنگنبشتهها و پيكرهنگاريهاي خود را نزيكِ سنگنبشتههاي هخامنشيان در فارس برپا كردند و با همان عناويني خود را معرّفي كردهاند كه پادشاهان هخامنشي .
3. سكوت تاريخ ملّي درباره هخامنشيان مدرك قانعكنندهاي براي اين نظر نميتواند باشد كه پادشاهان اوّليه ساساني از هخامنشيان بياطّلاع بودهاند. همچنانكه از سكوت خداينامه و شاهنامه درباره كرتير موبدان موبد پرآوازه ساساني يا كشمكشهاي نرسه با بهرام سكانشاه نميتوان نتيجه گرفت كه ساسانيان از كرتير يا اين كشمكشها اطّلاعي نداشتهاند .
4. يهوديان، ارمنيان و مسيحيان نسطوري كه در ايران دوره ساساني ميزيسته و گاه روابط نيكويي با دربار داشتهاند، بعيد است كه اطّلاعات موجود در كتاب مقدّس درباره هخامنشيان بهويژه كورش را به ساسانيان انتقال ندادهباشند .
سرانجام مقطع سوم زمان خسرو انوشيروان در قرن ششم ميلادي است كه اين معمار واقعي شاهنشاهي ساساني از يك سو پساز كشته شدن پدربزرگش پيروز در جنگ با هپتاليان و تاختوتاز اقوام وحشي در مرزهاي شمالي يكپارچگي سياسي غرور ملّي از دست رفته ايرانيان را بازسازي كرد و از ديگر سو به دنبال تشتّّت ديني در زمان پدرش قباد يكم كه پيامد ظهور مزدك و رواج آموزههاي او بود، دستور داد تا روايات پراكنده ديني و ملّي در قالب خداينامه مدوّن گردد. گذشته از اين به روايتي، در همين زمان مجمعي از موبدان زردشتي به رياست وهشاپور موبدان موبد خسرو انوشيروان، 21 نسك اوستا را تعيين كرد و به اتّفاق نظر بر رأي خود مهر نهاد .
خداينامه تاريخي بود مشتمل بر زنجيرهاي پيوسته از دودمانها و شاهاني كه از قديمترين ايّام تا زمان تدوين آن يكي پس از ديگري بر ملّت و كشوري واحد فرمان ميراندند اين امر بهعلاوه شرح دلاوريها و پهلوانيهاي پهلوانان در هر دوره ميتوانست غرور ملّي ايرانيان را در جنگ با دشمنان شمالي بيدار و تقويت كند. شرح پُرآبوتاب جنگهاي مداوم ايران و توران در دوره كياني و تطبيق توراني و ترك، ابزار مناسبي بود براي ترويج روحيه فداكاري و جانفشاني در دفاع از مرز و بوم ايرانشهر دربرابر دشمنان شمالي.
پساز فتح ايران بهدست اعراب مسلمان، يكپارچگي سياسي و ديني از ايران رخت بربست. ولي ايده ايراني يكپارچه با ترجمه خداينامه به زبان عربي و فارسي دري باقي ماند و در قرن چهارم هجري با سرايش شاهنامه شكل نهايي يافت. بهتازگي تابوتي در استانبول كشف شده كه به يك ايراني مسيحي به نام خرداد پسر هرمَزدآفريد كه در قرن نهم ميلادي به بيزانس سفر كردهبود، تعلّق دارد. در كتيبهاي كه به پهلوي برروي اين تابوت نوشته شده، خرداد موطن خود را كه در آن زمان بخش شرقي سرزمين خلافت اسلامي بوده، و آن را دارالسلام ميگفتند، چنين معرّفي ميكند :
az mān ī Ērānšahr, az rōstā ī čālagān, az deh ī xīšt
(= از ايرانشهر، از روستاي چالگان، از ده خشت)
نكته جالب كتيبه اين است كه در زماني كه ايرانشهر وجود خارجي نداشته يك ايراني مسيحي موطن خود را همچنان ايرانشهر دانستهاست.
فردوسي جامه فاخري بر تحرير ويژهاي از خداينامه پوشاند و در زمانهاي كه هويت ايراني جدّاً در معرض تهديد بود و بيم آن ميرفت كه فرهنگ ايراني نيز مانند فرهنگهاي ملل ديگر در فرهنگ قوم غالب حل شود با نمايش گذشته شكوهمند ايران، احساس ايراني بودن را در دلها نشاند. گفتيم كه فردوسي تحرير ويژهاي از خداينامه را مبناي كار خود قرار داد. اين تحرير ويژه چه بودهاست كه چنين تأثير شگرفي را برجاي نهادهاست؟ اين تحرير نه تماماً ساخته و پرداخته دستگاه شاهي و دبيران دربار بودهاست و نه ساخته و پرداخته دستگاه ديني ساساني. به احتمال زياد طبقه متوسّط اجتماعي و عمدتاً طبقه دهقان در شكلگيري و استمرار اين تحرير كه بيگمان اساس آن همان خداينامه رسمي بوده، نقش اساسي داشته و ازقضا شاهنامه را نيز دهقان فرزانهاي سرودهاست. ويژگي اصلي اين تحرير اين است كه در بخش مفصّلي از آن كه بر آن بخش پهلواني نام نهادهاند، بهجاي شاهان بيشتر با پهلوانان همدلي شده و دربرابر، پادشاهي چون گشتاسپ كه در تحرير رسمي خداينامه سخت محبوب است، جاهطلب و نيرنگباز معرّفي شدهاست.
پساز فروپاشي شاهنشاهي ساساني، هويت ديني ايراني رنگ باخت، ولي مليتگرايي موجود در خداينامه در شاهنامه تبلور و تكامل يافت. با اينكه در دوره ظهور شاهنامه برخلاف دوران شكلگيري كهن الگوي آن، خداينامه، يكپارچگي سياسي بر ايران حاكم نبود، ولي تا اندازهاي ميتوان اين دو دوران را با يكديگر سنجيد. در قرن چهارم هجري دشمنان شمالي همان تركاني بودند كه اين بار جذب فرهنگ ايراني شده و خود حكومت را بهدست گرفتهبودند. بهجاي امپراتوري روم، اعراب مسلماني بودند كه هويت خود را در تحقير ملّتهاي ديگر بهويژه ايرانيان مسلمان ميجستند و از دين جديد چون ابزاري براي فزونخواهي و باجخواهي هرچه بيشتر نيك بهره ميبردند و از همين رو در شاهنامه تازيان در هيئت اژيدهاكه آزمند دشمن قديمي ايرانيان تجسّم يافتهاست.
پساز فردوسي هويت ايراني نه در بستر حكومتي يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني، بلكه در بستري فرهنگي، ادبي و هنري استمرار يافت. ايرانيان، شاهنامه را چون شناسنامه ملّي خود حفظ كردند و منتظر فرصتي بودند تا يكپارچگي سياسي و جغرافيايي روزگار كهن را زنده كنند كه كردند. پساز خلق شاهنامه تا 500 سال بعد كه صفويان يكپارچگي سياسي را به ايران بازگرداندند، بهرغم وجود حكومتهاي محلّي، ايده ايرانشهر همچنان به حيات خود ادامه داد. گواه اين معني در مديحههاي شاعراني چون خاقاني و نظامي، سنايي، خواجوي كرماني و عبيد زاكاني نهفتهاست كه پادشاهان ممدوح خود را ولو آنكه بر شهر كوچكي چون مراغه حكم ميراندند، «شاه ايران» يا «خسرو ايران» خطاب ميكردند.
هويت ايراني در شاهنامه در تحقير ملّتهاي ديگر نيست كه رنگ و جلا مييابد، كه خود بر بنيادهاي فكري، معنوي و اخلاقي نيرومندي استوار است و از همين رو ملّيگرايي ايرانيان در طول تاريخ، هيچگاه به نژادپرستي منفوري چون نازيسم و فاشيسم در قرن بيستم مبدّل نشد. در قرن بيستويكم ايرانيان ميتوانند با تعميق اين بنيادها، بهويژه بنيادهاي اخلاقي كه در سرتاسر شاهنامه موج ميزند، در دنيايي كه بهسبب پيشرفتهاي برقآساي بشر در فنّاوري ارتباطات، بيم آن ميرود كه بسياري از فرهنگهاي بومي فراموش شوند، هويت ايراني خود را حفظ كنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اينكه اگر ديوان حافظ ناخودآگاه جمعي ايرانيان را بازميتاباند، شاهنامه خودآگاه جمعي ايرانيان است.
(منبع: +)
--------------------------------------------------
بخوانيد: زبان تبریزی، قطران تبریزی و اسدی طوسی و نگاهی به ادعاهای پان ترکیسم (+)