(برگرفته از: دانشنامه جهان اسلام)
دربارة اصل و نسب او روایت قابل اعتمادی در دست نیست . یک روایت در الفهرست (ص 404) و روایت دیگری در تاریخ طبری (سلسلة سوم ، ص 1232)، که هر دو ساختة دشمنان بابک و خرّمدینان است ، در نسبِ او طعن کرده و او را ثمرة ازدواجی غیرشرعی دانسته اند. روایت دیگری که در الاخبارالطوال (ص 402) آمده است و آن نیز اصلی ندارد او را از فرزندان مطّهربن فاطمه دختر ابومسلم خراسانی می داند. این روایت ساختة خودِ خرّمیان است که منتظر بودند تا کسی از نسل ابومسلم ، ملک را از دست بنی عبّاس بگیرد (مقدسی ج 4، ص 31، ج 6، ص 95).
روایتی که در الفهرست دربارة نسبِ بابک و جوانی او آمده مأخوذ است از کتابی به نام اخبار بابک تألیف واقدبن عمروالتّمیمی که در دست نیست . ظاهراً مطالب کتاب البدء والتاریخ دربارة بابک نیز مأخوذ از همین کتاب است . به موجب این روایت ، جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از مآخذ دیگر جاویدان بن سهل ) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف ) رئیس جاویدانیّه (از خرّمیان ) هنگام بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد از گِزیر (مأمور پذیرایی از تازه واردان به ده ) تقاضای منزل می کند و گِریز، برای توهین ، او را در منزل مادر بابک جای می دهد. این رفتار نشان می دهد که مردم ده و رئیس آن مسلمان بوده اند و نمی خواسته اند که از یک نفر «خرّمی » در جای آبرومندانه ای پذیرایی کنند. جاویدان از کاردانی بابک خوشش می آید و با اجازة مادرش او را همراه می برد تا سرپرست اموال و املاک خود سازد. پس از زمانی که بابک نزد جاویدان به سر می برد جاویدان بر اثر زخمی در می گذرد و زنِ جاویدان که عاشق بابک شده بود به یاران جاویدان می گوید که روح او در بابک حلول کرده است و او جانشین جاویدان است . زن جاویدان طیّ تشریفاتی بابک را جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان می سازد و خود نیز به ازدواج او درمی آید. این قسمت از منقولات کتاب اخبار بابک درست به نظر می آید زیرا چنانکه از منابع دیگر نیز برمی آید خرّمیان به تناسخ معتقد و قائل به «تغییر اسم و تبدیل جسم » بودند (مقدسی ج 4، ص 31). نیز تشریفاتی که زن جاویدان بنابراین روایت برای ارتقای بابک به مقام رهبری خرّمیان ترتیب داده بود اصیل می نماید.
بابک ، اندک زمانی پس از وصول به جانشینی جاویدان و ریاست خرّمیان ، بر ضدّ خلافت عبّاسی شورید و بر قسمت مهمّی از آذربایجان شمالی و شرقی چیره شد. به گفتة ابن ندیم (ص 406)، خرّمیان اهل قتل و جنگ و غصب اموال نبوده اند. مقدسی (ج 4، ص 30 ـ 31) می نویسد که خرّمیان اصحاب ادیان دیگر را مُصیب می دانستند و از ریختن خون پرهیز داشتند مگر به هنگامی که عَلَم خلاف برافرازند. پس چه باعث شد که بابک عَلَم خلاف برافراشت؟ برای شورش بابک می توان علل سیاسی و روحی و دینی و اقتصادی ذکر کرد. مرگ هارون الرشید در 193 منجر به جنگ امین ومأمون و کشته شدن امین و وقوع فتنه و آشوب در بغداد و عراق شد. طبری (سلسلة سوم ، ص 1015) آغاز «حرکت » بابک را در 201 ذکر کرده است و این سال اوج فتنه در بغداد و عراق بود. بغدادیان ، یعنی در حقیقت خاندان بنی عبّاس و اتباع ایشان ، از تسلّط حسن بن سهل و ایرانیان بر بغداد ناراضی بودند. مأمون ، در اثنای این بحران ، امام علی بن موسی الرّضا علیه السلام را ولی عهد خود کرد و خبر آن را به اطراف و اکناف نوشت . بغدادیان پس از اطلاع از این کار مخالفت خود را ظاهر ساختند و مأمون را از خلافت خلع کردند و ابراهیم بن مهدی را به جای او نشاندند. در این سال قحطی و گرسنگی در خراسان و ری و اصفهان بروز کرد و مرگ و میر در میان مردم افتاد. بنا به گفتة یعقوبی (ج 2، ص 540)، در 198 بیشتر ولایات عراق و شام و یمن و آذربایجان و ارمنستان از مرکز خلافت اطاعت نمی کردند و در این ولایات بعضی از سرداران عرب سر به شورش برداشته بودند. در یکی از این سالهای پرآشوب ، مأمون حاتِم بن هرثَمْة بن اَعْیَن را به حکومت ارمنستان فرستاد، ولی چند روز پس از این انتصاب ، به حاتِم خبر رسید که پدرش هرثمه در زندان مأمون مرده است . پس با مأمون به مخالفت برخاست و با بِطْریقان (رؤسا و ملاّ کان بزرگ ) ارمنستان و با بابک و خرّمدینان به مکاتبه پرداخت و کار مسلمانان را در نظر ایشان سهل و ناچیز جلوه داد تا آنکه بابک و خرّمیان سر برآوردند و بابک بر آذربایجان چیره شد.
بنابه گفتة مقدسی ، خرّمدینان پس از کشته شدن ابومسلم به دست منصور خلیفة عبّاسی سخت به خشم آمده بودند و این امر ظاهراً برای آن بود که ابو مسلم را همچون کسی می دیدند که در برابر عرب قیام کرده بود و به همین دلیل پس از قتل او در پی تحقّق آرزوهایش بودند و می خواستند ملک و سلطنت را به ایرانیان بازگردانند ( ج 5، ص 134). پس نهضت خرّمدینی نه تنها نهضتی دینی که سیاسی و ملّی نیز بود. به دلیلِ فقدان مدارک نمی توان ابومسلم را از خرّمدینان دانست و حتی انگیزة مجاهدات او را در راه تحکیم خلافت بنی عباس و برانداختن بنی امیّه نمی توان به مخالفت او با عرب یا، به طریق اولا، با اسلام منسوب کرد، ولی ارباب مذاهب و ادیان غیراسلامی ایران و مخصوصاً خرّمدینان او را قهرمانی ملّی و ضدّ عرب می شمردند. خرّمدینان پس از قتل ابومسلم به دنبال فرصتی بودند تا سربرآورند، و مرگ هارون الرّشید و وقایع سالهای 193 تا 201 فرصتی در اختیارشان گذاشت که بابک از آن استفاده کرد.
عامل روانی دیگری نیز در کار بود و آن اینکه خرّمدینان را ظاهراً مسلمانان ، اعمّ از عرب و ایرانی ، تحقیر می کردند. داستان رفتار توهین آمیز گزیرِده بلال آباد با جاویدان حاکی از این معنی است . مقدسی می نویسد که اصحاب بابک در فقر و ذلّت به سر می بردند (ج 6، ص 116، در آنجا باید به جای «کانَ»، «کانوا» خواند). ظاهراً مردم خرّمی مذهب آن روستاها و نواحی ، که از ذلّت و خواری رنج می برده و بنا به عقاید دینی خود منتظر قیام بوده اند، به دستور بابک شوریده و عمّال و مأموران خلیفه را به شرحی که در البدء والتاریخ (همانجا) آمده به قتل رسانده اند. این برخورد خونین ، مسلمانانِ شهرهای دیگر را تهییج کرد وبه جنگ با خرّمیان که آن را جهاد می دانستند برانگیخت . چنانکه در منابع آمده است ، در سپاه افشین عدّة زیادی از «مطوّعه » یا داوطلبان جهاد بوده اند.
گذشته از علل سیاسی و روانی ، عامل اقتصادی را نیز نباید از نظر دور داشت . بنا به گزارش مقدسی (همانجا)، اصحاب بابک و خرّمدینان در تنگدستی می زیستند. این تنگدستی به طور کلّی ناشی از تحکم عمّال دولتی و جنگهای امرای محلی با یکدیگر بوده است . زورگویی عمّال امری عادی بوده است ، ولی شورش بر ضدّ خلافت موجب تجمّع ستمدیدگان شده است . بنا به نقل ابن ندیم (ص 407) از کتاب اخبار بابک ، زن جاویدان به بابک گفته بود که از قول جاویدان به خرّمیان خواهد گفت که بابک «جبّاران » را خواهد کشت و دین مزدکی را احیا خواهد کرد و آنها را که خوار و پست بوده اند عزیز و والا خواهد کرد. پس یکی از بهانه های این قیام مبارزه با جبّاران و رفع ذلّت و پستی از مردم و احیای آیین مزدک یعنی به عقیدة ایشان ایجاد مساوات در اموال بوده است .
چون خبر شورش بابک به گوش مأمون رسید، یحیی بن مُعاذبن مسلم از موالی بنی ذُهْل (از شاخه های قبیلة بنی شیبان ) را مأمور ارمنستان و آذربایجان و سرکوب بابک کرد. بنا به گفتة یعقوبی ، یحیی بن معاذ با بابک چندین جنگ کرد که در آنها هیچ یک از دو طرف به پیروزی دست نیافتند. پس از آن مأمون عیسی بن محمدبن ابی خالد را مأمور جنگ با بابک کرد و او با سپاهیان معروف به «حَرْبیّه » عازم جنگ شد (ج 2، ص 564)، امّا شکست خورد و ناگزیر به ارمنستان بازگشت . شکست عیسی از بابک به قول طبری (سلسلة سوم ، ص 1045) در 206 بوده است .
چون کار بابک بالا گرفت مأمون زُرَیْق بن علیّ بن صدقة الاْزدی را به جنگ او فرستاد، ولی او نیز کاری از پیش نبرد و مأمون محمدبن حُمَیْد طوسی را مأمور دفع غائله کرد. محمدبن حمید سردار بزرگ و مشهوری بود و شعرای نامدار مانند بُحْتری و ابوتمام طائی او را مدح کرده اند. محمد در آغاز به پیروزیهایی دست یافت ، ولی در راهی سخت و باریک به او حمله شد وبه قتل رسید. به گفتة طبری این واقعه روز شنبه 25 ربیع الاول 214 در «هشتاد سر» اتفاق افتاد.
مأمون پس از آن عبداللّه بن طاهر را مأمور جبال و آذربایجان و ارمنستان کرد. عبداللّه بن طاهر تا دینور رفت و از آنجا به فرماندهانی که با محمدبن حمید بودند دستور داد تا در مواضع خود بمانند. در این میان طلحة بن طاهر که حاکم خراسان بود درگذشت و مأمون عبداللّه بن طاهر را به جای او مأمور خراسان کرد و عبداللّه به خراسان رفت (یعقوبی ، ج 2، ص 565). به گفتة طبری (سلسلة سوم ، ص 1102)، مأمون او را میان جنگ با بابک و رفتن به خراسان مخیّر ساخت و او حکومت خراسان را برگزید. آنگاه مأمون علی بن هشام را مأمور آذربایجان و جنگ با بابک کرد. رفتار علیّبن هشام مقبول امرای آذربایجان نیفتاد و مأمون او را احضار کرد وبه قتلش فرمان داد. به گفتة طبری (سلسلة سوم ، ص 1107)، علی بن هشام قصد داشته است که نزد بابک برود.
گرفتاریهای مأمون در 216 و 217 و 218 در جنگ با روم شرقی و مرگ او در 218 موجب شد که خرّمیان در قسمتهای دیگر ایران یعنی در اصفهان و ری و ماسبذان و مهرجان کذک (لرستان ) سر برآوردند و شاید این امر به تشویق و تحریک بابک بوده است . شورش خرّمیان در این قسمت از ایران در جنگ خونینی که میان ایشان و سردار معتصم به نام اسحاق بن ابراهیم بن مُصْعَب درگرفت به شکست خرّمیان و کشتار عظیم ایشان منجر شد.
شورش خرّمیان در اصفهان و همدان و لرستان ، و قدرت روز افزون بابک در آذربایجان ، موجب شد که معتصم ، برخلاف مأمون ، خطر بابک را بسیار جدّی تلقی کند. به همین دلیل معتصم همة همّ و نیروهای خود را صرف برانداختن بابک کرد. برای این کار یکی از سرداران بزرگ خود به نام خیذربن کاووس معروف به افشین را که از بزرگ زادگان فرغانه بود برگزید و سردار بزرگ دیگری به نام ابوسعید محمدبن یوسف طائی ثَغْری را همراه او ساخت . معتصم دستور داد تا افشین باروها و دژهایی راکه بابک میان زنجان و اردبیل خراب کرده بود مرمت کند و در مواضع مناسب لشگرگاههایی برای حفظ راهها و تأمین وصول قوای کمکی و ارسال خواربار و تجهیزات از بغداد به اردبیل مستقر سازد.
ظاهراً هدف بابک از ویران کردن قلاع و استحکامات سر راه این بود که راههای مواصلاتی میان زنجان و اردبیل را مختل کند و بدین وسیله بقایای لشکریان خلیفه را در شهرها وقصبات منزوی سازد و دست ایشان را از مرکز خلافت کوتاه کند و بعد بر ایشان بتازد و کارشان را یکسره کند. از نقشه های جنگی او یکی هم آن بود که در مواضع مناسب کمین می کرد و به کاروانهای حاملِ خواربار و تجهیزات حمله می برد. در اجرای این نقشه توفیقهایی نیز به دست آورده بود.
افشین با آمادگی کامل و تجهیزات مفصّل به راه افتاد. ارتباط کامل بغداد را با اردبیل تأمین کرد و در محلی به نام بَرْزَنْد در چهار فرسنگی اردبیل فرود آمد و آنجا راکه تا قلعة بَذّ، پایگاه اصلی بابک ، هفت فرسنگ فاصله داشت لشکرگاه خود قرار داد و در فاصلة میان دو قلعه خندقهایی کند. شبکة جاسوسی و خبرگیری منظمی هم برقرار کرد. سپاهیانش که مرکّب از عرب و ترک و فرغانه ای و داوطلبان جهاد (مطوّعه ) بودند به همه گونه تجهیزات رزمی مجهّز بودند.
چون امرای محلّی آذربایجان دریافتند که معتصم با تمام قوا تصمیم به برانداختن بابک گرفته است، از بابک روی برتافتند یا از کمک به او خودداری کردند. محمّدبن البعیث که از امرای محلّی آذربایجان بود و از مرند تا کنار دریاچة اورمیه و تبریز در تصرف او بود ودر ایّام شوکتِ بابک ناچار از او اطاعت می کرد چون از لشکرکشی بی سابقة افشین آگاهی یافت روی از بابک برتافت و عصمت کردی یکی از فرستادگان و «اسپهبذان » بابک را بغدر گرفت و نزد المعتصم فرستاد. المعتصم از عصمت دربارة متصرّفات بابک و راهها و گذرگاههای بلاد او و روش جنگی او اطلاعات بسیاری به دست آورد که البته در پیروزیهای افشین مؤثر افتاد.
درجنگی که در 220 میان بابک و افشین در محلّی به نام اَرْشَق روی داد بابک شکست خورد و ناچار شد که از متصرّفات خود در اطراف اردبیل و برزند دست بکشد و به صحرای مُغان برود و از آنجا به قلعة بذ، که دژ اصلی او بود، پناه برد.
در 221 در ناحیة هشتادسر، میان یکی از سرداران افشین به نام بُغای بزرگ و بابک جنگی درگرفت که به شکست بغا انجامید امّا در جنگهای بعدی شکست در جانب بابک بود.
در 222 معتصم یکی دیگر از سرداران خود به نام جعفربن دینارالخیّاط را به یاری افشین فرستاد و پس از آن غلام خود ایتاخ را با سی میلیون درهم برای مخارج جنگی و مواجب سپاهیان گسیل کرد. ظاهراً پس از شنیدن این خبر بود که بابک به تئوفیل (توفیل ) امپراتور روم شرقی متوسل شد و او را به جنگ با معتصم برانگیخت تا شاید بتواند از شدّت فشار سپاه افشین بر خود بکاهد. بنا به گفتة طبری (سلسلة سوم ، ص 1234)، چون بابک بر ضعف خود یقین کرد و خود را به هلاکت نزدیک دید، نامه ای به پادشاه روم نوشت به این مضمون که پادشاه عرب همة سپاهیان و جنگیان و حتّی خیّاط (یعنی جعفربن دینار) و طبّاخ (یعنی ایتاخ ) خود را به جنگ من فرستاده و کسی در دربار خلیفه نمانده است ، اگر می خواهی به او حمله کنی بدان که کسی در آنجا نیست که رو در روی تو بایستد.
ازگزارشهای طبری برمی آید که خودِ معتصم نیز دستورهای جنگی صادر می کرد و دربارة ادارة امور جنگ به افشین پیامهایی می فرستاد، تا آنجا که بسیاری از داوطلبان یا مطوّعه این کندی را از خود افشین دانستند و او را به اهمال و تعلّل در کار بابک متهم ساختند. بعدها، هنگامی که افشین را به دستور خلیفه به محاکمه کشاندند و مازیار را با او روبرو ساختند، مازیار مدعی شد که افشین به او پیغام فرستاده بود که بابک خود را از روی حماقت به کشتن داد و هرچه من (یعنی افشین ) کوشیدم تا مرگ را از او بازگردانم ممکن نشد (طبری ، سلسلة سوم ، ص 1311). شاید این سخنِ افشین اشاره به قول امانی بوده است که در روز پنجشنبه نهم رمضان 222 هنگام حمله به قلعة بذ برای بابک فرستاده بود (یعقوبی ، ج 2، ص 578 ـ 579).
پس از جنگهای سخت که بکندی پیش می رفت ، سرانجام سپاه افشین به کوه بَذ رسید. بابک بر سر راه دشمن چاهها و حفره ها کنده بود و پای اسبهای سپاه افشین در آنها فرو می رفت . در اینجا دستة «گِلْغَریّه » به کمک رسیدند و دیوارهای خانه های سر راه را خراب کردند و چاهها را پرکردند. بابک گردونه ای پر از سنگ بر بالای کوه آماده کرده بود و چون سپاهیان افشین خواستند از کوه بالا بروند آن گردونه را بر سر ایشان غلتاند، ولی این تدبیر نیز مفید نیفتاد و سرانجام سپاهیان و داوطلبان به درون قلعة بذ راه یافتند. اصحابِ بابک سخت دفاع کردند و افشین دستور داد تا خانه ها و کاخهای ایشان را آتش زدند. بابک از درِ دیگر قلعه وارد شد و پس از آن مقداری مال و توشه با خود برداشت و بیرون رفت و از رود ارس گذشت و خود را در پناه تپه ها و بیشه ها به ارمنستان رساند. افشین دستور داده بود که سر راهها و گردنه ها و راههای خروج از بیشه ها را بگیرند. در این میان امان نامه ای از معتصم رسید و افشین از یاران بابک که اسیر شده بودند خواست تا امان نامه را نزد بابک ببرند، اما کسی از ترس بابک جرأت این کار را نداشت . سرانجام دو تن از جان گذشته حاضر شدند که امان نامه را به بابک نشان دهند به شرط آنکه افشین در صورت کشته شدن ایشان حافظ عیال و اولادشان بشود. پسر بابک نیز نامه ای به همراه ایشان برای پدرش فرستاد. اما بابک بی آنکه نامه را بخواند به آورندة آن دشنام داد و او را کشت و نامه را بی آنکه مُهْر از آن بردارد به گردن مقتول آویخت و آنگاه روبه دیگری کرد و دشنامهای سختی به پسرش داد و او را بندة پستِ بی مقدار خواند و از پدری او اظهار بیرازی کرد.
بابک ، با یکی دو تن از همراهانِ خود، خسته و گرسنه به ارمنستان رسید. در آنجا، به تفصیلی که در طبری آمده است ، سَهْل بن سُنْباطِ ارمنی ، از مالکان و امرای آن سامان ، او رابه بهانة پذیرایی به قصر خود دعوت کرد و بعد او را گرفت و تسلیم افشین کرد. افشین در برابر این خدمت صدهزار درهم به پسر او و یک میلیون درهم برای خود او از معتصم گرفت و کمربندی گوهرنشان و تاجی که علامت «بطریقان » بود به او داد و سهل بدین ترتیب به مقام بطریقی ارتقایافت (طبری ، سلسلة سوم ، ص 1232). برادر بابک به نام عبداللّه نیز که هنگام فرار بابک همراه او بود به یکی از بزرگان ارمنی به نام عیسی بن یوسف خواهرزادة اصطفانوس (استپان ) پادشاه بَیْلَقان پناه برد و او هم عبداللّه را گرفت و تسلیم افشین کرد.
دوتن از سرداران افشین به نامهای یوزباره (یا: یوباره ) و «دیوداد» روز دهم شوّال 222 بابک را به برزند نزد افشین بردند و افشین اورا به سامرّا برد. در شب پنجشنبه سوم صفر223 وارد این شهر شدند. در آنجا به دستور معتصم لباسی از دیبا و کلاهی از سمور بر بابک پوشاندند و سوار فیلش کردند و از مَطیره تا باب العامه برای تماشای عامه گرداندند. سپس به طرز فجیعی که در تاریخ آمده او را کشتند و تنش را به دار آویختند (محّلِ داری که بابک را به آن آویخته بودند تا مدتی در سامرّا معروف بود). برادرش عبداللّه را نیز در بغداد نخست به همان شکل فجیع کشتند و تنش را درقسمت شرقی میان دوجِسْر به دار آویختند.
دربارة عدّة کسانی که در طی بیست سال به دست بابک کشته شده و زنانی که به دست او اسیر شده بودند مطالبی در کتب تاریخ آمده است که مبالغه آمیز به نظر می رسد، بویژه که این اخبار از سوی مخالفانِ بابک به دست ما رسیده است .
منابع : ابن خرداذبه ، المسالک والممالک ، چاپ دخویه ، لیدن 1889، ص 121؛ ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران 1350 ش ؛ احمدبن داود دینوری ، الاخبار الطوال ، چاپ عبدالمنعم عامر، قم 1368 ش ، ص 402 به بعد؛ محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل و الملوک ، چاپ دخویه ، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965؛ سیف الله کامبخش فرد، «قلعة جمهور یا دژ بذ جایگاه خرمّدین »، بررسیهای تاریخی ، دورة 1، ش 1 (دی 1345 ش )، ص 1ـ28؛ علی بن حسین مسعودی ، التنبیه والاشراف ، لیدن 1894؛ همو، مروج الذهب ، چاپ شارل پلا، بیروت 1965ـ1979، ج 5؛ مطهربن طاهر مقدسی ، کتاب البدء والتاریخ ، پاریس 1899ـ 1919، چاپ افست تهران 1962؛ حسن بن علی نظام الملک ، سیرالملوک (سیاست نامه ) ، چاپ هیوبرت دارک ، تهران 1355 ش ، ص 313ـ319؛ احمدبن اسحاق یعقوبی ، تاریخ یعقوقی ، لیدن 1883.
دربارة اصل و نسب او روایت قابل اعتمادی در دست نیست . یک روایت در الفهرست (ص 404) و روایت دیگری در تاریخ طبری (سلسلة سوم ، ص 1232)، که هر دو ساختة دشمنان بابک و خرّمدینان است ، در نسبِ او طعن کرده و او را ثمرة ازدواجی غیرشرعی دانسته اند. روایت دیگری که در الاخبارالطوال (ص 402) آمده است و آن نیز اصلی ندارد او را از فرزندان مطّهربن فاطمه دختر ابومسلم خراسانی می داند. این روایت ساختة خودِ خرّمیان است که منتظر بودند تا کسی از نسل ابومسلم ، ملک را از دست بنی عبّاس بگیرد (مقدسی ج 4، ص 31، ج 6، ص 95).
روایتی که در الفهرست دربارة نسبِ بابک و جوانی او آمده مأخوذ است از کتابی به نام اخبار بابک تألیف واقدبن عمروالتّمیمی که در دست نیست . ظاهراً مطالب کتاب البدء والتاریخ دربارة بابک نیز مأخوذ از همین کتاب است . به موجب این روایت ، جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از مآخذ دیگر جاویدان بن سهل ) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف ) رئیس جاویدانیّه (از خرّمیان ) هنگام بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد از گِزیر (مأمور پذیرایی از تازه واردان به ده ) تقاضای منزل می کند و گِریز، برای توهین ، او را در منزل مادر بابک جای می دهد. این رفتار نشان می دهد که مردم ده و رئیس آن مسلمان بوده اند و نمی خواسته اند که از یک نفر «خرّمی » در جای آبرومندانه ای پذیرایی کنند. جاویدان از کاردانی بابک خوشش می آید و با اجازة مادرش او را همراه می برد تا سرپرست اموال و املاک خود سازد. پس از زمانی که بابک نزد جاویدان به سر می برد جاویدان بر اثر زخمی در می گذرد و زنِ جاویدان که عاشق بابک شده بود به یاران جاویدان می گوید که روح او در بابک حلول کرده است و او جانشین جاویدان است . زن جاویدان طیّ تشریفاتی بابک را جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان می سازد و خود نیز به ازدواج او درمی آید. این قسمت از منقولات کتاب اخبار بابک درست به نظر می آید زیرا چنانکه از منابع دیگر نیز برمی آید خرّمیان به تناسخ معتقد و قائل به «تغییر اسم و تبدیل جسم » بودند (مقدسی ج 4، ص 31). نیز تشریفاتی که زن جاویدان بنابراین روایت برای ارتقای بابک به مقام رهبری خرّمیان ترتیب داده بود اصیل می نماید.
بابک ، اندک زمانی پس از وصول به جانشینی جاویدان و ریاست خرّمیان ، بر ضدّ خلافت عبّاسی شورید و بر قسمت مهمّی از آذربایجان شمالی و شرقی چیره شد. به گفتة ابن ندیم (ص 406)، خرّمیان اهل قتل و جنگ و غصب اموال نبوده اند. مقدسی (ج 4، ص 30 ـ 31) می نویسد که خرّمیان اصحاب ادیان دیگر را مُصیب می دانستند و از ریختن خون پرهیز داشتند مگر به هنگامی که عَلَم خلاف برافرازند. پس چه باعث شد که بابک عَلَم خلاف برافراشت؟ برای شورش بابک می توان علل سیاسی و روحی و دینی و اقتصادی ذکر کرد. مرگ هارون الرشید در 193 منجر به جنگ امین ومأمون و کشته شدن امین و وقوع فتنه و آشوب در بغداد و عراق شد. طبری (سلسلة سوم ، ص 1015) آغاز «حرکت » بابک را در 201 ذکر کرده است و این سال اوج فتنه در بغداد و عراق بود. بغدادیان ، یعنی در حقیقت خاندان بنی عبّاس و اتباع ایشان ، از تسلّط حسن بن سهل و ایرانیان بر بغداد ناراضی بودند. مأمون ، در اثنای این بحران ، امام علی بن موسی الرّضا علیه السلام را ولی عهد خود کرد و خبر آن را به اطراف و اکناف نوشت . بغدادیان پس از اطلاع از این کار مخالفت خود را ظاهر ساختند و مأمون را از خلافت خلع کردند و ابراهیم بن مهدی را به جای او نشاندند. در این سال قحطی و گرسنگی در خراسان و ری و اصفهان بروز کرد و مرگ و میر در میان مردم افتاد. بنا به گفتة یعقوبی (ج 2، ص 540)، در 198 بیشتر ولایات عراق و شام و یمن و آذربایجان و ارمنستان از مرکز خلافت اطاعت نمی کردند و در این ولایات بعضی از سرداران عرب سر به شورش برداشته بودند. در یکی از این سالهای پرآشوب ، مأمون حاتِم بن هرثَمْة بن اَعْیَن را به حکومت ارمنستان فرستاد، ولی چند روز پس از این انتصاب ، به حاتِم خبر رسید که پدرش هرثمه در زندان مأمون مرده است . پس با مأمون به مخالفت برخاست و با بِطْریقان (رؤسا و ملاّ کان بزرگ ) ارمنستان و با بابک و خرّمدینان به مکاتبه پرداخت و کار مسلمانان را در نظر ایشان سهل و ناچیز جلوه داد تا آنکه بابک و خرّمیان سر برآوردند و بابک بر آذربایجان چیره شد.
بنابه گفتة مقدسی ، خرّمدینان پس از کشته شدن ابومسلم به دست منصور خلیفة عبّاسی سخت به خشم آمده بودند و این امر ظاهراً برای آن بود که ابو مسلم را همچون کسی می دیدند که در برابر عرب قیام کرده بود و به همین دلیل پس از قتل او در پی تحقّق آرزوهایش بودند و می خواستند ملک و سلطنت را به ایرانیان بازگردانند ( ج 5، ص 134). پس نهضت خرّمدینی نه تنها نهضتی دینی که سیاسی و ملّی نیز بود. به دلیلِ فقدان مدارک نمی توان ابومسلم را از خرّمدینان دانست و حتی انگیزة مجاهدات او را در راه تحکیم خلافت بنی عباس و برانداختن بنی امیّه نمی توان به مخالفت او با عرب یا، به طریق اولا، با اسلام منسوب کرد، ولی ارباب مذاهب و ادیان غیراسلامی ایران و مخصوصاً خرّمدینان او را قهرمانی ملّی و ضدّ عرب می شمردند. خرّمدینان پس از قتل ابومسلم به دنبال فرصتی بودند تا سربرآورند، و مرگ هارون الرّشید و وقایع سالهای 193 تا 201 فرصتی در اختیارشان گذاشت که بابک از آن استفاده کرد.
عامل روانی دیگری نیز در کار بود و آن اینکه خرّمدینان را ظاهراً مسلمانان ، اعمّ از عرب و ایرانی ، تحقیر می کردند. داستان رفتار توهین آمیز گزیرِده بلال آباد با جاویدان حاکی از این معنی است . مقدسی می نویسد که اصحاب بابک در فقر و ذلّت به سر می بردند (ج 6، ص 116، در آنجا باید به جای «کانَ»، «کانوا» خواند). ظاهراً مردم خرّمی مذهب آن روستاها و نواحی ، که از ذلّت و خواری رنج می برده و بنا به عقاید دینی خود منتظر قیام بوده اند، به دستور بابک شوریده و عمّال و مأموران خلیفه را به شرحی که در البدء والتاریخ (همانجا) آمده به قتل رسانده اند. این برخورد خونین ، مسلمانانِ شهرهای دیگر را تهییج کرد وبه جنگ با خرّمیان که آن را جهاد می دانستند برانگیخت . چنانکه در منابع آمده است ، در سپاه افشین عدّة زیادی از «مطوّعه » یا داوطلبان جهاد بوده اند.
گذشته از علل سیاسی و روانی ، عامل اقتصادی را نیز نباید از نظر دور داشت . بنا به گزارش مقدسی (همانجا)، اصحاب بابک و خرّمدینان در تنگدستی می زیستند. این تنگدستی به طور کلّی ناشی از تحکم عمّال دولتی و جنگهای امرای محلی با یکدیگر بوده است . زورگویی عمّال امری عادی بوده است ، ولی شورش بر ضدّ خلافت موجب تجمّع ستمدیدگان شده است . بنا به نقل ابن ندیم (ص 407) از کتاب اخبار بابک ، زن جاویدان به بابک گفته بود که از قول جاویدان به خرّمیان خواهد گفت که بابک «جبّاران » را خواهد کشت و دین مزدکی را احیا خواهد کرد و آنها را که خوار و پست بوده اند عزیز و والا خواهد کرد. پس یکی از بهانه های این قیام مبارزه با جبّاران و رفع ذلّت و پستی از مردم و احیای آیین مزدک یعنی به عقیدة ایشان ایجاد مساوات در اموال بوده است .
چون خبر شورش بابک به گوش مأمون رسید، یحیی بن مُعاذبن مسلم از موالی بنی ذُهْل (از شاخه های قبیلة بنی شیبان ) را مأمور ارمنستان و آذربایجان و سرکوب بابک کرد. بنا به گفتة یعقوبی ، یحیی بن معاذ با بابک چندین جنگ کرد که در آنها هیچ یک از دو طرف به پیروزی دست نیافتند. پس از آن مأمون عیسی بن محمدبن ابی خالد را مأمور جنگ با بابک کرد و او با سپاهیان معروف به «حَرْبیّه » عازم جنگ شد (ج 2، ص 564)، امّا شکست خورد و ناگزیر به ارمنستان بازگشت . شکست عیسی از بابک به قول طبری (سلسلة سوم ، ص 1045) در 206 بوده است .
چون کار بابک بالا گرفت مأمون زُرَیْق بن علیّ بن صدقة الاْزدی را به جنگ او فرستاد، ولی او نیز کاری از پیش نبرد و مأمون محمدبن حُمَیْد طوسی را مأمور دفع غائله کرد. محمدبن حمید سردار بزرگ و مشهوری بود و شعرای نامدار مانند بُحْتری و ابوتمام طائی او را مدح کرده اند. محمد در آغاز به پیروزیهایی دست یافت ، ولی در راهی سخت و باریک به او حمله شد وبه قتل رسید. به گفتة طبری این واقعه روز شنبه 25 ربیع الاول 214 در «هشتاد سر» اتفاق افتاد.
مأمون پس از آن عبداللّه بن طاهر را مأمور جبال و آذربایجان و ارمنستان کرد. عبداللّه بن طاهر تا دینور رفت و از آنجا به فرماندهانی که با محمدبن حمید بودند دستور داد تا در مواضع خود بمانند. در این میان طلحة بن طاهر که حاکم خراسان بود درگذشت و مأمون عبداللّه بن طاهر را به جای او مأمور خراسان کرد و عبداللّه به خراسان رفت (یعقوبی ، ج 2، ص 565). به گفتة طبری (سلسلة سوم ، ص 1102)، مأمون او را میان جنگ با بابک و رفتن به خراسان مخیّر ساخت و او حکومت خراسان را برگزید. آنگاه مأمون علی بن هشام را مأمور آذربایجان و جنگ با بابک کرد. رفتار علیّبن هشام مقبول امرای آذربایجان نیفتاد و مأمون او را احضار کرد وبه قتلش فرمان داد. به گفتة طبری (سلسلة سوم ، ص 1107)، علی بن هشام قصد داشته است که نزد بابک برود.
گرفتاریهای مأمون در 216 و 217 و 218 در جنگ با روم شرقی و مرگ او در 218 موجب شد که خرّمیان در قسمتهای دیگر ایران یعنی در اصفهان و ری و ماسبذان و مهرجان کذک (لرستان ) سر برآوردند و شاید این امر به تشویق و تحریک بابک بوده است . شورش خرّمیان در این قسمت از ایران در جنگ خونینی که میان ایشان و سردار معتصم به نام اسحاق بن ابراهیم بن مُصْعَب درگرفت به شکست خرّمیان و کشتار عظیم ایشان منجر شد.
شورش خرّمیان در اصفهان و همدان و لرستان ، و قدرت روز افزون بابک در آذربایجان ، موجب شد که معتصم ، برخلاف مأمون ، خطر بابک را بسیار جدّی تلقی کند. به همین دلیل معتصم همة همّ و نیروهای خود را صرف برانداختن بابک کرد. برای این کار یکی از سرداران بزرگ خود به نام خیذربن کاووس معروف به افشین را که از بزرگ زادگان فرغانه بود برگزید و سردار بزرگ دیگری به نام ابوسعید محمدبن یوسف طائی ثَغْری را همراه او ساخت . معتصم دستور داد تا افشین باروها و دژهایی راکه بابک میان زنجان و اردبیل خراب کرده بود مرمت کند و در مواضع مناسب لشگرگاههایی برای حفظ راهها و تأمین وصول قوای کمکی و ارسال خواربار و تجهیزات از بغداد به اردبیل مستقر سازد.
ظاهراً هدف بابک از ویران کردن قلاع و استحکامات سر راه این بود که راههای مواصلاتی میان زنجان و اردبیل را مختل کند و بدین وسیله بقایای لشکریان خلیفه را در شهرها وقصبات منزوی سازد و دست ایشان را از مرکز خلافت کوتاه کند و بعد بر ایشان بتازد و کارشان را یکسره کند. از نقشه های جنگی او یکی هم آن بود که در مواضع مناسب کمین می کرد و به کاروانهای حاملِ خواربار و تجهیزات حمله می برد. در اجرای این نقشه توفیقهایی نیز به دست آورده بود.
افشین با آمادگی کامل و تجهیزات مفصّل به راه افتاد. ارتباط کامل بغداد را با اردبیل تأمین کرد و در محلی به نام بَرْزَنْد در چهار فرسنگی اردبیل فرود آمد و آنجا راکه تا قلعة بَذّ، پایگاه اصلی بابک ، هفت فرسنگ فاصله داشت لشکرگاه خود قرار داد و در فاصلة میان دو قلعه خندقهایی کند. شبکة جاسوسی و خبرگیری منظمی هم برقرار کرد. سپاهیانش که مرکّب از عرب و ترک و فرغانه ای و داوطلبان جهاد (مطوّعه ) بودند به همه گونه تجهیزات رزمی مجهّز بودند.
چون امرای محلّی آذربایجان دریافتند که معتصم با تمام قوا تصمیم به برانداختن بابک گرفته است، از بابک روی برتافتند یا از کمک به او خودداری کردند. محمّدبن البعیث که از امرای محلّی آذربایجان بود و از مرند تا کنار دریاچة اورمیه و تبریز در تصرف او بود ودر ایّام شوکتِ بابک ناچار از او اطاعت می کرد چون از لشکرکشی بی سابقة افشین آگاهی یافت روی از بابک برتافت و عصمت کردی یکی از فرستادگان و «اسپهبذان » بابک را بغدر گرفت و نزد المعتصم فرستاد. المعتصم از عصمت دربارة متصرّفات بابک و راهها و گذرگاههای بلاد او و روش جنگی او اطلاعات بسیاری به دست آورد که البته در پیروزیهای افشین مؤثر افتاد.
درجنگی که در 220 میان بابک و افشین در محلّی به نام اَرْشَق روی داد بابک شکست خورد و ناچار شد که از متصرّفات خود در اطراف اردبیل و برزند دست بکشد و به صحرای مُغان برود و از آنجا به قلعة بذ، که دژ اصلی او بود، پناه برد.
در 221 در ناحیة هشتادسر، میان یکی از سرداران افشین به نام بُغای بزرگ و بابک جنگی درگرفت که به شکست بغا انجامید امّا در جنگهای بعدی شکست در جانب بابک بود.
در 222 معتصم یکی دیگر از سرداران خود به نام جعفربن دینارالخیّاط را به یاری افشین فرستاد و پس از آن غلام خود ایتاخ را با سی میلیون درهم برای مخارج جنگی و مواجب سپاهیان گسیل کرد. ظاهراً پس از شنیدن این خبر بود که بابک به تئوفیل (توفیل ) امپراتور روم شرقی متوسل شد و او را به جنگ با معتصم برانگیخت تا شاید بتواند از شدّت فشار سپاه افشین بر خود بکاهد. بنا به گفتة طبری (سلسلة سوم ، ص 1234)، چون بابک بر ضعف خود یقین کرد و خود را به هلاکت نزدیک دید، نامه ای به پادشاه روم نوشت به این مضمون که پادشاه عرب همة سپاهیان و جنگیان و حتّی خیّاط (یعنی جعفربن دینار) و طبّاخ (یعنی ایتاخ ) خود را به جنگ من فرستاده و کسی در دربار خلیفه نمانده است ، اگر می خواهی به او حمله کنی بدان که کسی در آنجا نیست که رو در روی تو بایستد.
ازگزارشهای طبری برمی آید که خودِ معتصم نیز دستورهای جنگی صادر می کرد و دربارة ادارة امور جنگ به افشین پیامهایی می فرستاد، تا آنجا که بسیاری از داوطلبان یا مطوّعه این کندی را از خود افشین دانستند و او را به اهمال و تعلّل در کار بابک متهم ساختند. بعدها، هنگامی که افشین را به دستور خلیفه به محاکمه کشاندند و مازیار را با او روبرو ساختند، مازیار مدعی شد که افشین به او پیغام فرستاده بود که بابک خود را از روی حماقت به کشتن داد و هرچه من (یعنی افشین ) کوشیدم تا مرگ را از او بازگردانم ممکن نشد (طبری ، سلسلة سوم ، ص 1311). شاید این سخنِ افشین اشاره به قول امانی بوده است که در روز پنجشنبه نهم رمضان 222 هنگام حمله به قلعة بذ برای بابک فرستاده بود (یعقوبی ، ج 2، ص 578 ـ 579).
پس از جنگهای سخت که بکندی پیش می رفت ، سرانجام سپاه افشین به کوه بَذ رسید. بابک بر سر راه دشمن چاهها و حفره ها کنده بود و پای اسبهای سپاه افشین در آنها فرو می رفت . در اینجا دستة «گِلْغَریّه » به کمک رسیدند و دیوارهای خانه های سر راه را خراب کردند و چاهها را پرکردند. بابک گردونه ای پر از سنگ بر بالای کوه آماده کرده بود و چون سپاهیان افشین خواستند از کوه بالا بروند آن گردونه را بر سر ایشان غلتاند، ولی این تدبیر نیز مفید نیفتاد و سرانجام سپاهیان و داوطلبان به درون قلعة بذ راه یافتند. اصحابِ بابک سخت دفاع کردند و افشین دستور داد تا خانه ها و کاخهای ایشان را آتش زدند. بابک از درِ دیگر قلعه وارد شد و پس از آن مقداری مال و توشه با خود برداشت و بیرون رفت و از رود ارس گذشت و خود را در پناه تپه ها و بیشه ها به ارمنستان رساند. افشین دستور داده بود که سر راهها و گردنه ها و راههای خروج از بیشه ها را بگیرند. در این میان امان نامه ای از معتصم رسید و افشین از یاران بابک که اسیر شده بودند خواست تا امان نامه را نزد بابک ببرند، اما کسی از ترس بابک جرأت این کار را نداشت . سرانجام دو تن از جان گذشته حاضر شدند که امان نامه را به بابک نشان دهند به شرط آنکه افشین در صورت کشته شدن ایشان حافظ عیال و اولادشان بشود. پسر بابک نیز نامه ای به همراه ایشان برای پدرش فرستاد. اما بابک بی آنکه نامه را بخواند به آورندة آن دشنام داد و او را کشت و نامه را بی آنکه مُهْر از آن بردارد به گردن مقتول آویخت و آنگاه روبه دیگری کرد و دشنامهای سختی به پسرش داد و او را بندة پستِ بی مقدار خواند و از پدری او اظهار بیرازی کرد.
بابک ، با یکی دو تن از همراهانِ خود، خسته و گرسنه به ارمنستان رسید. در آنجا، به تفصیلی که در طبری آمده است ، سَهْل بن سُنْباطِ ارمنی ، از مالکان و امرای آن سامان ، او رابه بهانة پذیرایی به قصر خود دعوت کرد و بعد او را گرفت و تسلیم افشین کرد. افشین در برابر این خدمت صدهزار درهم به پسر او و یک میلیون درهم برای خود او از معتصم گرفت و کمربندی گوهرنشان و تاجی که علامت «بطریقان » بود به او داد و سهل بدین ترتیب به مقام بطریقی ارتقایافت (طبری ، سلسلة سوم ، ص 1232). برادر بابک به نام عبداللّه نیز که هنگام فرار بابک همراه او بود به یکی از بزرگان ارمنی به نام عیسی بن یوسف خواهرزادة اصطفانوس (استپان ) پادشاه بَیْلَقان پناه برد و او هم عبداللّه را گرفت و تسلیم افشین کرد.
دوتن از سرداران افشین به نامهای یوزباره (یا: یوباره ) و «دیوداد» روز دهم شوّال 222 بابک را به برزند نزد افشین بردند و افشین اورا به سامرّا برد. در شب پنجشنبه سوم صفر223 وارد این شهر شدند. در آنجا به دستور معتصم لباسی از دیبا و کلاهی از سمور بر بابک پوشاندند و سوار فیلش کردند و از مَطیره تا باب العامه برای تماشای عامه گرداندند. سپس به طرز فجیعی که در تاریخ آمده او را کشتند و تنش را به دار آویختند (محّلِ داری که بابک را به آن آویخته بودند تا مدتی در سامرّا معروف بود). برادرش عبداللّه را نیز در بغداد نخست به همان شکل فجیع کشتند و تنش را درقسمت شرقی میان دوجِسْر به دار آویختند.
دربارة عدّة کسانی که در طی بیست سال به دست بابک کشته شده و زنانی که به دست او اسیر شده بودند مطالبی در کتب تاریخ آمده است که مبالغه آمیز به نظر می رسد، بویژه که این اخبار از سوی مخالفانِ بابک به دست ما رسیده است .
منابع : ابن خرداذبه ، المسالک والممالک ، چاپ دخویه ، لیدن 1889، ص 121؛ ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران 1350 ش ؛ احمدبن داود دینوری ، الاخبار الطوال ، چاپ عبدالمنعم عامر، قم 1368 ش ، ص 402 به بعد؛ محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل و الملوک ، چاپ دخویه ، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965؛ سیف الله کامبخش فرد، «قلعة جمهور یا دژ بذ جایگاه خرمّدین »، بررسیهای تاریخی ، دورة 1، ش 1 (دی 1345 ش )، ص 1ـ28؛ علی بن حسین مسعودی ، التنبیه والاشراف ، لیدن 1894؛ همو، مروج الذهب ، چاپ شارل پلا، بیروت 1965ـ1979، ج 5؛ مطهربن طاهر مقدسی ، کتاب البدء والتاریخ ، پاریس 1899ـ 1919، چاپ افست تهران 1962؛ حسن بن علی نظام الملک ، سیرالملوک (سیاست نامه ) ، چاپ هیوبرت دارک ، تهران 1355 ش ، ص 313ـ319؛ احمدبن اسحاق یعقوبی ، تاریخ یعقوقی ، لیدن 1883.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر