شاهجنگ ايران و روم
برآمدن شاهنشاهي اشكاني در ايران، كمابيش همزمان بود با پيدايش امپراتوري روم كه پس از تصرف بخش گستردهاي از اروپاي آن عصر، چشم طمع به خاك آسيا دوخته بود. دستاندازي دولت روم به آسياي صغير و سوريه، سرانجام مرزهاي اشكانيان و روميان را در جوار هم قرار داد و سپس، كشاكش و كارزاري را ميان اين دو دولت مقتدر منطقه بنيان نهاد كه تا روزگار ساسانيان نيز ادامه داشت.
در زمان پادشاهي ارد (Urud) يكم (80 – 90پ.م.) دولت ايران سرانجام ناگزير به رويارويي تمام عيار با دولت روميان گرديد. اين كارزار زماني آغاز شد كه كراسوس (Crassus) سردار رومي، از سوي سناي روم به فرمانداري سوريه منصوب شد. اما او بلندپروازانه بر اين انديشه بود كه پس از استقرار در سوريه، به خاك ايران بتازد و تا هند نيز پيش رود! كراسوس پس از ورود به سوريه، چندي در بين النهرين (عراق) كه جزيي از خاك پادشاهي اشكاني بود، دست به ويرانگري و كشتار زد و پادگانهايي را در آن جا برپا نمود و سپس به سوريه بازگشت. در اين اثنا بود كه سفيري از سوي «ارد» به نزد كراسوس آمد و او را به خروج فوري از خاك ايران فراخواند. اما سردار رومي پاسخ او را به درشتي داد و اعلام كرد كه به زودي سلوكيه را تصرف خواهد كرد؛ اينك در گرفتن جنگ، حتمي بود.
سربازان رومي گماشته شده در عراق، به تدريج دچار ترس و هراس بسياري شده بودند. آنان ميگفتند: «پارتيها مردمي هستند كه از تعقيب آنها نميتوان جان به در برد و اگر فرار كنند، نميتوان به آنها رسيد. تيرهايي دارند كه روميها با آنها آشنا نيستند و با چنان نيرويي تير مياندازند كه نميشود سرعت آن را مشاهده كرد و پيش از اين كه شخص، در رفتن تير را از كمان ببيند، تير به او خورده است. اسلحهي جنگي سوارهايشان همه چيز را شكسته، از هر چيز ميگذرد و به اسلحهي دفاعيشان (سپر و زره) چيزي كارگر نيست». با وجود چنين بيم و هراسي كه بر سربازان رومي سايه افكنده بود، كراسوس با قولي كه از پادشاه ارمنستان – ارتهباز – براي همراهي و پشتيباني گرفته بود، به سوي عراق پيش روي كرد و از فرات كه مرز ميان ايران و روم بود گذشت و براي پيشگيري از عقبنشيني و گريز سربازان هراسزدهاش، فرمان داد تا پل فرات را پشت سر خويش ويران كنند!
در جبههي مقابل، سپاه ايران براي مقابله با دو دشمن، تقسيم شده بود. ارد خود در رأس سپاهي به سوي ارمنستان حركت كرد تا شاه خائن آن را فروكوبد؛ و سورنا (Surena) سردار نامي پارتي، در رأس سپاهي ديگر براي رويارويي با روميان متجاوز، به سوي عراق رهسپار شد. به روايت پلوتارك «سورنا از حيث نژاد و ثروت و نام، بعد از پادشاه مقام نخست را داشت. از جهت شجاعت و هوشياري در ميان پارتيها اول كس بود و از حيث قد و قامت از كسي عقب نميماند. هنگامي كه مسافرت ميكرد، هزار شتر بار و بنهي او را حركت ميداد. دويست ارابه حرم او را جابهجا ميكرد و هزار سوار، غرق آهن و پولاد و پيش از آن، سپاهيان سبك اسلحه همراه او بودند. زيرا دست نشاندگان و گماشتگاناش ميتوانستند ده هزار سوار براي او تدارك كنند. نجابت خانوادگياش اين حق ارثي را به او داده بود كه در روز جشن تاجگذاري پادشاهان پارت، كمربند شاهي را ببندد. اين سردار، ارد را بر تخت نشاند حال آن كه او (= ارد) را رانده بودند. سورنا در اين زمان كم تر از سي سال داشت و با وجود اين، هوشياري و خرد وي، باعث نامي بزرگ براي او شده بود».
كراسوس پي از مدتي پيشروي ملالتبار در بيابانهاي عراق، سرانجام در حوالي شهر حران (Harran) با مشاهدهي طلايهي سپاه سورنا، با شتاب و نگراني نيروهاياش را آرايش داد و به سوي پارتيان حركت نمود. در ابتدا سپاه پارتي در نظر روميان، كلان و مهيب نمينمود؛ اما اين امر، ترفند سورنا براي گمراه كردن و غافل نگه داشتن روميان بود. او بخش عمدهي سپاهاش را پشت صفها اول قرار داده بود و براي آن كه روميان از درخشندگي سلاح و جوشن سربازاناش متوجه شمار آنان نشوند، فرمان داده بود خود را با ردايي بپوشانند. با نزديك شدن روميان به سپاه ايران، براي به هراس افكندن دشمنان، به ناگاه فريادهاي وحشتآور و صداي مهيب طبل از ميان سپاه سورنا برخاست. روميها كه از اين هياهو مرعوب شده بودند، ناگهان ديدند كه پارتيها رداهايشان را فروگذاشتند و به سبب كلاهخودها و جوشنهاي فلزيشان، مانند شعلههايي از آتش درخشيدند. در ادامه، بيدرنگ كمانداران پارتي نيروهاي رومي را كه به صورت گروهان مربع آراسته شده بودند، احاطه كرده، آنان را از هر سو آماج تيرهاي مرگبار خود قرار دادند و سوارهسپاه و پيادهسپاه رومي را زمينگير ساخته و امكان هر گونه عمليات خاصي را از آنان سلب كردند. سربازان رومي اگر در صفوف خود ميايستادند، از زخم تيرهاي پارتي زخمي شده به هلاكت ميرسيدند و اگر به سربازان پارتي حمله ميكردند، كاري از پيش نميبردند چرا كه پارتيان به تندي از پيش روي آنان دور ميشدند و در همان حال، روميان را به رگبار تير ميبستند. سربازان كراسوس اميدوار بودند كه با تمام شدن تير پارتيها، از اين وضعيت مرگبار رهايي يابند و وارد جنگ تن به تن با پارتيان شوند؛ اما در پس سپاه سورنا، شترهاي فراواني وجود داشت كه بارشان تير بود و پياپي ذخيرهي تير كمانداران را تجديد ميكردند. در اين گيرودار، پسر كراسوس، براي جلوگيري از محاصرهي كامل، با شماري از سوارهسپاه و پيادهسپاه رومي، به سوي يكي از جناحين سپاه سورنا حملهور شد. اما پارتيان بر اساس تاكتيكهاي نظامي خود، از پيش روي روميان گريختند و آنان را به تعقيب خود واداشتند و همين كه اين گروه از سپاه اصلي خود دور افتاد، پارتيان به سرعت بازگشته، روياروي روميان قرار گرفتند. سوارهسپاه سبك اسلحهي پارتي با تاختن بر روي شنزارها، گرد و غبار عظيمي پديد آوردند تا مانع از ديد روميان شوند. آن گاه با باران تيرهاي بًرندهي خود، دستان سربازان رومي را به سپرهايشان و پاهايشان را بر زمين دوختند. سپس سوارهسپاه سنگين اسلحهي پارتي كه اسبها و سوارهايشان غرق زره و جوشن بودند، با نيزههاي سنگين خود، روميان شوربخت را درهم كوفتند آن گونه كه از سه هزار و اندي سرباز رومي، بيش از پانصد نفر بر جاي نماند.
در ميدان ديگر جنگ، سوارهسپاه سبك اسلحهي پارتي، سربازان خسته و نااميد رومي را از جناحين احاطه كرده و به تير بستند و سوارهسپاه سنگين اسلحهي پارتي نيز با نيزههاي خود، از جبههي مقابل به روميان تاختند و آنان را يكسره تارومار كردند. با دررسيدن شب، پارتيها به اردوگاه خود بازگشتند اما روميان با رها كردن مجروحان خويش، واپس نشستند و در دژ شهر حران پناه جستند. فرداي آن روز، پارتيان به حران رسيدند ولي با رسيدن شب، كراسوس با بازماندهي سپاهاش از آن جا گريخت و در كوههاي اطراف پناه گرفت. ليكن ديري نپاييد كه پارتيان آنان را يافتند و محاصره نمودند. كراسوس كه ديگر امكان و توان ايستادگي يا نبرد را در خويش نميديد، خود و سربازاناش را تسليم سورنا نمود. سردار فاتح پارتي براي استهزا و خوار نمودن كراسوس كه چنان بلندپروازانه و گستاخانه به قلمرو پادشاهي اشكاني هجوم آورده بود، به روش خود روميان، او را در سلوكيه سوار بر اسب كرد و با همراهي دستهاي از خوانندگان و نوازندگان و بدكاران، گرد شهر چرخاند و سپس وي را اعدام كرد و سر او را به نزد ارد در ارمنستان فرستاد.
بدين ترتيب، اين نخستين جنگ ايران با رومي كه در آن عصر، در اوج اقتدار و توانمندي بود، به چيرگي و پيروزي قاطع و كوبندهي ايرانيان ختم شد و اين برتري و سرآمدي، در غالب نبردهاي ايران و روم (چه در عهد اشكانيان و چه در عصر ساسانيان) كمابيش حفظ گرديد.
در زمان پادشاهي ارد (Urud) يكم (80 – 90پ.م.) دولت ايران سرانجام ناگزير به رويارويي تمام عيار با دولت روميان گرديد. اين كارزار زماني آغاز شد كه كراسوس (Crassus) سردار رومي، از سوي سناي روم به فرمانداري سوريه منصوب شد. اما او بلندپروازانه بر اين انديشه بود كه پس از استقرار در سوريه، به خاك ايران بتازد و تا هند نيز پيش رود! كراسوس پس از ورود به سوريه، چندي در بين النهرين (عراق) كه جزيي از خاك پادشاهي اشكاني بود، دست به ويرانگري و كشتار زد و پادگانهايي را در آن جا برپا نمود و سپس به سوريه بازگشت. در اين اثنا بود كه سفيري از سوي «ارد» به نزد كراسوس آمد و او را به خروج فوري از خاك ايران فراخواند. اما سردار رومي پاسخ او را به درشتي داد و اعلام كرد كه به زودي سلوكيه را تصرف خواهد كرد؛ اينك در گرفتن جنگ، حتمي بود.
سربازان رومي گماشته شده در عراق، به تدريج دچار ترس و هراس بسياري شده بودند. آنان ميگفتند: «پارتيها مردمي هستند كه از تعقيب آنها نميتوان جان به در برد و اگر فرار كنند، نميتوان به آنها رسيد. تيرهايي دارند كه روميها با آنها آشنا نيستند و با چنان نيرويي تير مياندازند كه نميشود سرعت آن را مشاهده كرد و پيش از اين كه شخص، در رفتن تير را از كمان ببيند، تير به او خورده است. اسلحهي جنگي سوارهايشان همه چيز را شكسته، از هر چيز ميگذرد و به اسلحهي دفاعيشان (سپر و زره) چيزي كارگر نيست». با وجود چنين بيم و هراسي كه بر سربازان رومي سايه افكنده بود، كراسوس با قولي كه از پادشاه ارمنستان – ارتهباز – براي همراهي و پشتيباني گرفته بود، به سوي عراق پيش روي كرد و از فرات كه مرز ميان ايران و روم بود گذشت و براي پيشگيري از عقبنشيني و گريز سربازان هراسزدهاش، فرمان داد تا پل فرات را پشت سر خويش ويران كنند!
در جبههي مقابل، سپاه ايران براي مقابله با دو دشمن، تقسيم شده بود. ارد خود در رأس سپاهي به سوي ارمنستان حركت كرد تا شاه خائن آن را فروكوبد؛ و سورنا (Surena) سردار نامي پارتي، در رأس سپاهي ديگر براي رويارويي با روميان متجاوز، به سوي عراق رهسپار شد. به روايت پلوتارك «سورنا از حيث نژاد و ثروت و نام، بعد از پادشاه مقام نخست را داشت. از جهت شجاعت و هوشياري در ميان پارتيها اول كس بود و از حيث قد و قامت از كسي عقب نميماند. هنگامي كه مسافرت ميكرد، هزار شتر بار و بنهي او را حركت ميداد. دويست ارابه حرم او را جابهجا ميكرد و هزار سوار، غرق آهن و پولاد و پيش از آن، سپاهيان سبك اسلحه همراه او بودند. زيرا دست نشاندگان و گماشتگاناش ميتوانستند ده هزار سوار براي او تدارك كنند. نجابت خانوادگياش اين حق ارثي را به او داده بود كه در روز جشن تاجگذاري پادشاهان پارت، كمربند شاهي را ببندد. اين سردار، ارد را بر تخت نشاند حال آن كه او (= ارد) را رانده بودند. سورنا در اين زمان كم تر از سي سال داشت و با وجود اين، هوشياري و خرد وي، باعث نامي بزرگ براي او شده بود».
كراسوس پي از مدتي پيشروي ملالتبار در بيابانهاي عراق، سرانجام در حوالي شهر حران (Harran) با مشاهدهي طلايهي سپاه سورنا، با شتاب و نگراني نيروهاياش را آرايش داد و به سوي پارتيان حركت نمود. در ابتدا سپاه پارتي در نظر روميان، كلان و مهيب نمينمود؛ اما اين امر، ترفند سورنا براي گمراه كردن و غافل نگه داشتن روميان بود. او بخش عمدهي سپاهاش را پشت صفها اول قرار داده بود و براي آن كه روميان از درخشندگي سلاح و جوشن سربازاناش متوجه شمار آنان نشوند، فرمان داده بود خود را با ردايي بپوشانند. با نزديك شدن روميان به سپاه ايران، براي به هراس افكندن دشمنان، به ناگاه فريادهاي وحشتآور و صداي مهيب طبل از ميان سپاه سورنا برخاست. روميها كه از اين هياهو مرعوب شده بودند، ناگهان ديدند كه پارتيها رداهايشان را فروگذاشتند و به سبب كلاهخودها و جوشنهاي فلزيشان، مانند شعلههايي از آتش درخشيدند. در ادامه، بيدرنگ كمانداران پارتي نيروهاي رومي را كه به صورت گروهان مربع آراسته شده بودند، احاطه كرده، آنان را از هر سو آماج تيرهاي مرگبار خود قرار دادند و سوارهسپاه و پيادهسپاه رومي را زمينگير ساخته و امكان هر گونه عمليات خاصي را از آنان سلب كردند. سربازان رومي اگر در صفوف خود ميايستادند، از زخم تيرهاي پارتي زخمي شده به هلاكت ميرسيدند و اگر به سربازان پارتي حمله ميكردند، كاري از پيش نميبردند چرا كه پارتيان به تندي از پيش روي آنان دور ميشدند و در همان حال، روميان را به رگبار تير ميبستند. سربازان كراسوس اميدوار بودند كه با تمام شدن تير پارتيها، از اين وضعيت مرگبار رهايي يابند و وارد جنگ تن به تن با پارتيان شوند؛ اما در پس سپاه سورنا، شترهاي فراواني وجود داشت كه بارشان تير بود و پياپي ذخيرهي تير كمانداران را تجديد ميكردند. در اين گيرودار، پسر كراسوس، براي جلوگيري از محاصرهي كامل، با شماري از سوارهسپاه و پيادهسپاه رومي، به سوي يكي از جناحين سپاه سورنا حملهور شد. اما پارتيان بر اساس تاكتيكهاي نظامي خود، از پيش روي روميان گريختند و آنان را به تعقيب خود واداشتند و همين كه اين گروه از سپاه اصلي خود دور افتاد، پارتيان به سرعت بازگشته، روياروي روميان قرار گرفتند. سوارهسپاه سبك اسلحهي پارتي با تاختن بر روي شنزارها، گرد و غبار عظيمي پديد آوردند تا مانع از ديد روميان شوند. آن گاه با باران تيرهاي بًرندهي خود، دستان سربازان رومي را به سپرهايشان و پاهايشان را بر زمين دوختند. سپس سوارهسپاه سنگين اسلحهي پارتي كه اسبها و سوارهايشان غرق زره و جوشن بودند، با نيزههاي سنگين خود، روميان شوربخت را درهم كوفتند آن گونه كه از سه هزار و اندي سرباز رومي، بيش از پانصد نفر بر جاي نماند.
در ميدان ديگر جنگ، سوارهسپاه سبك اسلحهي پارتي، سربازان خسته و نااميد رومي را از جناحين احاطه كرده و به تير بستند و سوارهسپاه سنگين اسلحهي پارتي نيز با نيزههاي خود، از جبههي مقابل به روميان تاختند و آنان را يكسره تارومار كردند. با دررسيدن شب، پارتيها به اردوگاه خود بازگشتند اما روميان با رها كردن مجروحان خويش، واپس نشستند و در دژ شهر حران پناه جستند. فرداي آن روز، پارتيان به حران رسيدند ولي با رسيدن شب، كراسوس با بازماندهي سپاهاش از آن جا گريخت و در كوههاي اطراف پناه گرفت. ليكن ديري نپاييد كه پارتيان آنان را يافتند و محاصره نمودند. كراسوس كه ديگر امكان و توان ايستادگي يا نبرد را در خويش نميديد، خود و سربازاناش را تسليم سورنا نمود. سردار فاتح پارتي براي استهزا و خوار نمودن كراسوس كه چنان بلندپروازانه و گستاخانه به قلمرو پادشاهي اشكاني هجوم آورده بود، به روش خود روميان، او را در سلوكيه سوار بر اسب كرد و با همراهي دستهاي از خوانندگان و نوازندگان و بدكاران، گرد شهر چرخاند و سپس وي را اعدام كرد و سر او را به نزد ارد در ارمنستان فرستاد.
بدين ترتيب، اين نخستين جنگ ايران با رومي كه در آن عصر، در اوج اقتدار و توانمندي بود، به چيرگي و پيروزي قاطع و كوبندهي ايرانيان ختم شد و اين برتري و سرآمدي، در غالب نبردهاي ايران و روم (چه در عهد اشكانيان و چه در عصر ساسانيان) كمابيش حفظ گرديد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
پلوتارك: «تاريخ ايران باستان»، حسن پيرنيا، انتشارات افراسياب، 1378، جلد سوم، ص 47-2021