شاهان اسطورهاي ايران (2)
نخستين پادشاه در اساطير و تاريخ ملي ايران، «هوشنگ» (به اوستايي: هئوشينگه/ Haoshyangha؛ به پهلوي: هوشنگ/ Hoshang؛ به معناي: [سازنده يا بخشندهي] خانهي خوب) است. در اساطير ايران، هوشنگ پسر فرواگ، پسر سيامك، پسر مشي، پسر گيومرث، و تبار ايرانيان از اوست (بندهش، ص83). به روايت متون مزدايي، هوشنگ نخستين كسي است كه به ياري خدايان به فرمانروايي مطلق همهي كشورها، آدميان، ديوان و پريان دست مييابد و به ويژه ديوان را سركوب ساخته، چهل سال پادشاهي ميكند (يشت5/ 3-21؛ يشت9/ 5-3؛ يشت13/ 137؛ يشت15/ 9-7؛ يشت17/ 6-24؛ يشت19/ 6-3؛ بندهش، ص139). براي نمونه، در آبان يشت/ 3-21 ميخوانيم: «هوشنگ پيشدادي در پاي كوه البرز صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند به [ايزدبانو] «اردويسورَ اناهيتا» پيشكش آورد و از وي خواستار شد: اي اردويسورَ اناهيتا! اين نيك! اي تواناترين! مرا اين كاميابي ارزاني دار كه بزرگترين شهريار همهي كشورها شوم؛ كه بر همهي ديوان و مردمان و جادوان و پريان و «كويها» و «كرپهاي» ستمكار، چيرگي يابم؛ كه دو سوم از ديوان مَزَندَري و دُروندان وَرِنَ را بر زمين افكنم. اردويسور اناهيتا – كه هميشه خواهان فديهي نياز كننده [است] و به آيين، پيشكش آورنده را كامروا كند - او را كاميابي بخشيد».
در متون اوستايي، هوشنگ بيشتر با لقب «پيشداد» (به اوستايي؛ پرذاتَ/ Paradhata؛ به پهلوي: پشداد/ Peshdad؛ به معناي: در پيش جاي گرفته، پيشوا) نام برده شده است. اما در تاريخ ملي ايران و متون تاريخي دوران اسلامي، اين لقب هوشنگ، به صورت يك عنوان دودماني به كار رفته و به گروهي از شاهان اسطورهاي ايران، از هوشنگ تا گرشاسپ، اطلاق شده است.
به باور پژوهشگران، نبود نام هوشنگ در ميان اساطير هندي- ودايي، نشانهي آن است كه اسطورهي وي فاقد اصالت هندوايراني است و ايرانيان، اسطورهي هوشنگ را به عنوان نخستين پادشاه، جداگانه و بعدها پروردهاند. در يشت كهن سيزدهم نيز، در ابتداي فهرست نام شاهان اسطورهاي ايران، «جمشيد» آمده و از هوشنگ در ميانهي فهرست و همراه با شماري از پهلوانان ياد شده است. بر اساس همين نكات، آرتور كريستنسن (ايرانشناسي دانماركي) چنين حدس زد كه هوشنگ نخستين انسان در اسطورههاي «سكايي» بوده كه به اساطير ايران راهيافته است. در اسطورههاي سكايي، نخستين دودمان شاهي، Paralatai نام دارد و گفته ميشود كه لقب هوشنگ، يعني پرذات/ Paradhata برگرفته از همين عنوان است (كريستنسن، ص76-168).
متون تاريخي دوران اسلامي كه بازگو كنندهي تاريخ ملي ايران هستند، همان روايت اسطورهاي هوشنگ را كمابيش نقل كردهاند. براي نمونه، «حمزهي اصفهاني» مينويسد (ص 20و230): «هوشنگ پيشداد نخستين پادشاه ايران بود و در استخر [واقع در استان فارس] به تخت نشست و از اين رو استخر را «بومشاه» يعني سرزمين شاه خوانند. ايرانيان چنين ميپندارند كه وي و برادرش «ويكرت/ Vikart» هر دو پيامبرند. از جمله كارهاي وي اين بود كه آهن را استخراج كرد و به ساختن ابزار جنگي و برخي ابزار صنعتگران دست يافت و به مردم فرمان داد كه آهنگ درندگان كنند و آنها را بكشند».
و نيز «طبري» مينويسد (كريستنسن، ص5-184): «چون كار هوشنگ راست شد و پادشاهي بدو رسيد، تاج بر سر نهاد و خطبه خواند و در خطبهي خود گفت كه پادشاهي را از جد خود گيومرث به ارث برده است و متمردان را چه آدمي و چه شيطان، تنبيه و عذاب ميكند. و گفتهاند كه او ابليس و سپاه وي را در هم شكست و از آميزش با مردم بازداشت و نوشتهاي براي آنان بر كاغذي سپيد نوشت و در آن، از ايشان (ديوان) پيمان گرفت كه بر هيچ انساني ظاهر نشوند و از اين كار آنان را ترسانيد و متمردانشان را با گروهي از غولان بكشت و ديگران از ترس او به بيابانها و كوهها و درهها گريختند. او بر همهي كشورها فرمانروايي داشت … گفتهاند كه ابليس و سپاه او از مرگ هوشنگ شادي كردند؛ زيرا پس از مرگ وي، به اقامتگاههاي آدميان وارد شدند و از كوهها و درهها بدان جا فرود آمدند».
و در شاهنامهي فردوسي از هوشنگ چنين روايت ميشود: «جهاندار هوشنگ با راي و داد/ به جاي نيا تاج بر سر نهاد/ چو بنشست بر جايگاه مهي/ چنين گفت بر تخت شاهنشهي/ كه بر هفت كشور منم پادشا / جهاندار پيروز و فرمانروا / وز آن پس جهان يكسر آباد كرد/ همه روي گيتي پر از داد كرد/ چو بشناخت، آهنگري پيشه كرد/ از آهنگري اره و تيشه كرد/ برنجيد پس هر كسي نان خويش/ بورزيد و بشناخت سامان خويش/ جدا كرد گاو و خر و گوسفند/ به ورز آوريد آن چه بُد سودمند/ برنجيد و گسترد و خورد و سپرد/ برفت و به جز نام نيكي نبرد».
در شاهنامه، داستاني مندرج است كه به موجب آن، هوشنگ در پي رويدادي، آتش را كشف ميكند و بدان مناسبت، آن روز را بزرگ ميدارد و جشن «سده» ميخواند؛ و بر اين اساس، گفته ميشود كه اين جشن معروف و ديرين ايرانيان: «ز هوشنگ ماند اين سده يادگار/ بسي باد چون او دگر شهريار». اما چنان كه برخي پژوهشگران دريافتهاند، اين داستان در شاهنامه الحاقي است و بعدها و به دست ديگران بدان افزوده شده است (خالقي مطلق، ص134).
در متون اوستايي، هوشنگ بيشتر با لقب «پيشداد» (به اوستايي؛ پرذاتَ/ Paradhata؛ به پهلوي: پشداد/ Peshdad؛ به معناي: در پيش جاي گرفته، پيشوا) نام برده شده است. اما در تاريخ ملي ايران و متون تاريخي دوران اسلامي، اين لقب هوشنگ، به صورت يك عنوان دودماني به كار رفته و به گروهي از شاهان اسطورهاي ايران، از هوشنگ تا گرشاسپ، اطلاق شده است.
به باور پژوهشگران، نبود نام هوشنگ در ميان اساطير هندي- ودايي، نشانهي آن است كه اسطورهي وي فاقد اصالت هندوايراني است و ايرانيان، اسطورهي هوشنگ را به عنوان نخستين پادشاه، جداگانه و بعدها پروردهاند. در يشت كهن سيزدهم نيز، در ابتداي فهرست نام شاهان اسطورهاي ايران، «جمشيد» آمده و از هوشنگ در ميانهي فهرست و همراه با شماري از پهلوانان ياد شده است. بر اساس همين نكات، آرتور كريستنسن (ايرانشناسي دانماركي) چنين حدس زد كه هوشنگ نخستين انسان در اسطورههاي «سكايي» بوده كه به اساطير ايران راهيافته است. در اسطورههاي سكايي، نخستين دودمان شاهي، Paralatai نام دارد و گفته ميشود كه لقب هوشنگ، يعني پرذات/ Paradhata برگرفته از همين عنوان است (كريستنسن، ص76-168).
متون تاريخي دوران اسلامي كه بازگو كنندهي تاريخ ملي ايران هستند، همان روايت اسطورهاي هوشنگ را كمابيش نقل كردهاند. براي نمونه، «حمزهي اصفهاني» مينويسد (ص 20و230): «هوشنگ پيشداد نخستين پادشاه ايران بود و در استخر [واقع در استان فارس] به تخت نشست و از اين رو استخر را «بومشاه» يعني سرزمين شاه خوانند. ايرانيان چنين ميپندارند كه وي و برادرش «ويكرت/ Vikart» هر دو پيامبرند. از جمله كارهاي وي اين بود كه آهن را استخراج كرد و به ساختن ابزار جنگي و برخي ابزار صنعتگران دست يافت و به مردم فرمان داد كه آهنگ درندگان كنند و آنها را بكشند».
و نيز «طبري» مينويسد (كريستنسن، ص5-184): «چون كار هوشنگ راست شد و پادشاهي بدو رسيد، تاج بر سر نهاد و خطبه خواند و در خطبهي خود گفت كه پادشاهي را از جد خود گيومرث به ارث برده است و متمردان را چه آدمي و چه شيطان، تنبيه و عذاب ميكند. و گفتهاند كه او ابليس و سپاه وي را در هم شكست و از آميزش با مردم بازداشت و نوشتهاي براي آنان بر كاغذي سپيد نوشت و در آن، از ايشان (ديوان) پيمان گرفت كه بر هيچ انساني ظاهر نشوند و از اين كار آنان را ترسانيد و متمردانشان را با گروهي از غولان بكشت و ديگران از ترس او به بيابانها و كوهها و درهها گريختند. او بر همهي كشورها فرمانروايي داشت … گفتهاند كه ابليس و سپاه او از مرگ هوشنگ شادي كردند؛ زيرا پس از مرگ وي، به اقامتگاههاي آدميان وارد شدند و از كوهها و درهها بدان جا فرود آمدند».
و در شاهنامهي فردوسي از هوشنگ چنين روايت ميشود: «جهاندار هوشنگ با راي و داد/ به جاي نيا تاج بر سر نهاد/ چو بنشست بر جايگاه مهي/ چنين گفت بر تخت شاهنشهي/ كه بر هفت كشور منم پادشا / جهاندار پيروز و فرمانروا / وز آن پس جهان يكسر آباد كرد/ همه روي گيتي پر از داد كرد/ چو بشناخت، آهنگري پيشه كرد/ از آهنگري اره و تيشه كرد/ برنجيد پس هر كسي نان خويش/ بورزيد و بشناخت سامان خويش/ جدا كرد گاو و خر و گوسفند/ به ورز آوريد آن چه بُد سودمند/ برنجيد و گسترد و خورد و سپرد/ برفت و به جز نام نيكي نبرد».
در شاهنامه، داستاني مندرج است كه به موجب آن، هوشنگ در پي رويدادي، آتش را كشف ميكند و بدان مناسبت، آن روز را بزرگ ميدارد و جشن «سده» ميخواند؛ و بر اين اساس، گفته ميشود كه اين جشن معروف و ديرين ايرانيان: «ز هوشنگ ماند اين سده يادگار/ بسي باد چون او دگر شهريار». اما چنان كه برخي پژوهشگران دريافتهاند، اين داستان در شاهنامه الحاقي است و بعدها و به دست ديگران بدان افزوده شده است (خالقي مطلق، ص134).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ «بندهش»: نوشتهي فرنبغ دادگي، ترجمهي مهرداد بهار، انتشارت توس، 1369
ـ حمزه اصفهاني: «تاريخ سني ملوك الارض و الانبيا»، ترجمهي جعفر شعار، انتشارات اميركبير، 1367
ـ آرتور كريستنسن: «نمونههاي نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانهاي ايرانيان»، ترجمهي ژاله آموزگار- احمد تفضلي، نشر چشمه، 1377
ـ جلال خالقي مطلق: «گل رنجهاي كهن»، نشر مركز، 1372