كارنامهي ننگين ناصر پورپيرار
گستاخي و بيشرمي «ناصر پوپيرار» كه وجودش ننگي ابدي براي ايرانيان است و شعور و قلماش را يك جا به دشمنان اين مرز پرگهر باخته و فروخته است، هر ايراني آگاه و آزادهاي را متأثر، و وادار به اعتراض و واكنش ميكند. «ناصر پورپيرار» كسي است كه با انتشار زنجيرهاي كتابها و يادداشتهايي، بدعت چركين اهانت و جسارت به تاريخ و هويت و مفاخر ايران بزرگ را بر جاي نهاد و خوراكي مناسب را براي نشخوار محافل نژادپرست و وطنفروشي چون «پانتركيستها» و «پانعربيستها» فراهم ساخت.
1) پورپيرار كيست؟
به گفتهي هومن پورپيرار يك تودهاي دو آتشه بود كه پيش و پس از انقلاب، نشريات و كتب حزب توده را منتشر ميكرد و به دستور و سفارش سفارتخانههاي كشورهاي كمونيستي، و به مزد ايشان، كتابهايي را در مدح و ستايش كمونيسم به چاپ ميرساند. به گفتهي عليرضا نوريزاده «پورپيرار» در سالهاي پس از انقلاب سمت بازجو را داشته است. گفته ميشود كه همراه با ح. ش. از تهيه كنندگان و نويسندگان برنامهي معروف تلويزيوني «هويت» بوده است. ناصر پورپيرار در حال حاضر مديرعامل انتشارت «كارنگ» در تهران است. تا آن جا كه ميدانم، نخستين ورود ننگين پورپيرار به حوزهي تاريخ ايران، به واسطهي كتاب «از زبان داريوش» (نوشتهي هايدماري كخ، ترجمهي دكتر پرويز رجبي، انتشارات كارنگ، 1376) بوده است كه در آن خود را به عنوان ويراستار معرفي كرده و در واقع خواسته است هر طور شده نام خود را بر روي جلد اين كتاب نفيس ببرد چرا كه معلوم نيست او چه چيزي را در اين كتاب ويرايش كرده در حالي كه ترجمههاي دكتر رجبي بسيار قوي و درخشان است. پورپيرار كه همواره شيفتهي مقدمه نويسي بر كتابها به منظور ابراز وجود است، در مقدمهاي دو صفحهاي كه بر اين كتاب نوشته، عصر هخامنشي را «مبشر راستي و برابري و آزادي و عدالت» معرفي كرده و آن را باعث غرور ايرانيان دانسته و حتا نوشته است «هنوز ايرانيان به جهان با همان ويژگيهاي ديرين و نخستين خود، يعني پندار و كردار و گفتار نيك شناخته ميشوند …» جالب است كه تا اين زمان، پورپيرار موضعي مثبت در قبال هخامنشيان و ايران باستان داشته است، اما چندي بعد، آن ويراستار علاف سابق به ناگاه تحول شخصيت يافته، يك شبه تبديل به نويسندهاي انقلابي و پرآوازه و «مورخي دانشمند !!!» ميشود و به خصم خبيث و دشمن درجه يك هخامنشيان و ايران باستان (به طور كلي) مبدل ميگردد. او با انتشار مجموعه كتابهايي چون «دوازده قرن سكوت» و «پلي برگذشته» (از طريق انتشارات خودش) كل تاريخ ايران باستان و حتا دوران پس از اسلام را به لجن ميكشد و بسياري از مورخان و دانشمندان ايراني و اروپايي را به باد دشنام و اهانت ميگيرد و مدام در مدح و ستايش تمدن و فرهنگ عالي اعراب (!!!) سخن پردازي ميكند؛ و شگفتا كه محافل علمي و فرهنگي كشور سكوتي معنادار در برابر گستاخي و بيشرمي اين اعجوبهي خود فروخته روا داشتهاند. اما امروزه، با توجه به سوابق و عملكرد پورپيرار، كسي شك ندارد كه او به مزد و سفارش سفارتخانههاي كشورهاي عرب و به تأييد مقامات جناح عرب (!) به توليد فلهاي چنان ياوههاي خردسوزي روي آورده است.
2) پورپيرار چه ميگويد؟
گزافهگوييها و خيالبافيهاي پورپيرار در مجموعه نوشتههاياش، بر سه محور استوار است: 1. تحسين و تقديس اعراب 2. وحشي و پليد توصيف كردن تاريخ و تمدن ايران باستان (اعم از دين زرتشت، و دودمانهاي هخامنشي تا ساساني) 3. بدنام كردن مفاخر ملي و دانشمندان شهير ايراني؛ از فردوسي بزرگ تا روانشاد زرينكوب.
اما تلاش اصلي و عمدهي پورپيرار «نشان دادن توطئهي يهود در جهت جعل و تحريف تاريخ ايران و نابودسازي اعراب» است!! او ميگويد تمام حوادث و رويدادهاي مربوط به تاريخ ايران باستان به دست يهوديان شكل گرفته و هر آن چه از تاريخ و تمدن ايران پيش از اسلام بر جاي مانده است، همگي حاصل كوشش و چارهجويي يهوديان بوده است!! پورپيرار عقيدهي رايج و مورد اجماع مورخان را مبني بر اين كه «اقوام آريايي در هزارهي نخست پيش از ميلاد از سرزمينهاي آسياي ميانه به نجد ايران راه يافتند و يكي از اين اقوام آريايي به نام «پارس» در سدهي ششم پيش از ميلاد تمدن و امپراتوري بزرگ و جهانگير هخامنشي را بنيان نهادند» نميپذيرد و ميگويد: «هخامنشيان كه در واقع قومي اسلاو (!!) بودند و در دشتهاي جنوب روسيه و اطراف درياي سياه ميزيستند، از جانب يهوديان تبعيدي در بابل اجير شدند تا آنان را از اسارت در بابل برهانند. اين اسلاوها به رهبري جنگجوي خونخواري به نام «كورش» از زيستگاه خود در اطراف درياي سياه يكسره به سوي بابل تاختند و پس از شكست دادن بابل و آزادي قوم يهود، به اذن و فرمان يهوديان شروع به قتل و غارت و جنايت و ويرانگري در سراسر خاورميانه نمودند و تمام اين پهنه را براي يكهتازي قوم يهود، از آثارتمدنهاي سابق محو و زدوده ساختند» (!!). پورپيرار تصويري كه مورخان و باستانشناسان از عظمت و شكوه تمدن هخامنشي (و به طور كلي ايران باستان) ارائه ميكنند نميپذيرد و با ناديده گرفتن انبوه آثار مربوط به تمدن هخامنشي كه از آسياي ميانه تا مصر گسترده است، اين همه را حاصل جعل و فريب يهود ميداند و ميگويد كه هخامنشيان جز قتل و ويراني هيچ دستآورد ديگري نداشتهاند و اساساً دچار ضعف و فقر فرهنگي و عقلي بودهاند (!!). اما جالب اين است كه يگانه سند مورد تمسك پورپيرار براي توليد اين همه توهمات باطل و تمسخرانگيز مبني بر اين كه «كورش و مردماناش اسلاوهايي بودهاند كه از جانب يهود براي آزادي خود و نابودي بابل اجير و خريداري شده و پيش از آن هيچ اثر و حضوري در تاريخ و تمدن بشري و نجد ايران نداشتهاند»، اشارهايست در تورات و در كتاب ارمياي نبي (!!!). پورپيرار در حالي كه پيوسته يهوديان را به فريبكاري و دروغبافي محكوم ميكند، به ناگاه اشارهاي نامربوط در تورات براياش ارزش و اعتبار و سنديتي عظيم و سترگ مييابد. اما در كتاب ارميا فقط گفته ميشود كه «قومي [كه از آن نامي هم نميرود] از سوي شمال به بابل هجوم خواهد آورد» (!!). حال نميدانم چگونه پورپيرار از اين عبارت نامربوط نتيجه گرفته است كه «هخامنشيان اسلاو تبار! به عنوان بازوي نظامي يهود، با پول و امكانات بني اسراييل، از ميانهي استپهاي روسيه و از پيرامون درياي سياه به منطقه فراخوانده شدند تا به ويران كردن دستآوردهاي پنج هزار ساله و به انقياد درآوردن مردم پيشرو و ممتاز شرق ميانه، زمينهي برتري، امنيت و سلطهي يهوديان مأيوس و آواره و اسير را بر حوزهي جغرافيايي اورشليم فراهم آورند و سپس به لطف همين يهوديان، نام و جايي در تاريخ يافتند» (!!). حال اگر ما آن اشارهي ارميا را زياد جدي بگيريم و آن را از مقولهي اسطورههاي ديني نپنداريم، تنها معنايي كه ميتوانيم از آن به دست آوريم اين است كه لشكر كورش از سمت شمال به شهر بابل وارد شده بود. همين! جالب اين كه در بخشي ديگر از تورات، (كتاب اشعياي دوم) كورش «عقاب شرق» خوانده شده، گفته ميشود كه وي براي برپايي عدالت از «شرق» برانگيخته شده است. از سوي ديگر، پورپيرار كمبود اسناد مربوط به اوايل دوران هخامنشي (كه ناشي از ديرينگي اين قوم و نهب و غارتي است كه در طول ساليان از سوي بيگانگان مهاجم بر اين كشور وارد شده است) و نيز وجود برخي تحريفات تاريخي (مانند برساختن داستان گئومات و دودمان تراشي از سوي داريوش كبير كه به جهت مشروعيت بخشيدن به سلطنت خويش انجام داده بود) را اسناد و دلايلي حاكي از جعلي و قلابي بودن دودمان و تاريخ و تمدن هخامنشي دانسته است، اما وجود انبوه اسناد تاريخي و شمار فراوان آثار باستاني كه در سراسر پهنهي آن امپراتوري بزرگ در طول دهها سال گذشته به دست آمده، به خوبي پرده از عظمت و شكوه و حقانيت تمدن هخامنشي برميدارد و خيالات خام و توهمات باطل پورپيرار را به سادگي نقش بر آب ميكند.
پوپيرار ـ اين مورخ كبير ـ در ادامهي ياوهگوييهاي جاهلانهي خود ميگويد: «كورش و ديگر هخامنشيان تمام تمدنهاي باستاني خاورميانه (از سومر تا آشور و ايلام و بابل!!) را يكسره نابود و ويران كرده و امپراتوري آنان از خون و بر خون برآمده بود» (!!). و باز يگانه سند او براي اين ادعاي تهيمغزانه كه از قماش همان سند قبلي اوست، گفتاري است در تورات (كتاب ارميا) كه در آن از زبان يَهُوَه (خداي بني اسراييل) گفته ميشود: «من رودخانهها و چشمههاي بابل را خشك خواهم كرد. اين سرزمين به ويرانهاي تبديل خواهد شد و حيوانات وحشي در آن زندگي خواهند كرد !!» [1]. اما پورپيرار از فرط جهالت و شتابزدگي در انجام دادن مأموريت محول شده به خود، ندانسته است كه سومريان، ماناها، لولوبيها، اورارتوها، اكديها، كاسيها و بسياري ديگر از تمدنهاي كهن خاورميانه، دهها بل كه صدها سال پيش از برآمدن هخامنشيان، در پي انحطاط تدريجي و جنگهاي فرسايشي نابود شده بودند؛ تمدن آشور به دست مادها و بابليها از ميان رفته بود و تمدن ايلام نيز نه تنها هيچ گاه نابود نشد، بل كه حيات آن تا عصر اشكانيان ادامه داشت. تنها تمدن باقي مانده، تمدن بابل است كه فتح آن به دست كورش انجام يافت اما شگفتا كه پس از دو سده كاوش در منطقهي بين النهرين (بابل)، نه تنها هيچ اثري از ويراني و غارت ناشي از چيرگي پارسها يافته نشده، بل كه اسناد فراواني به دست آمده كه به رواج و رونق اقتصادي و ترقي بابل در عصر هخامنشيان تصريح دارند[2]. جالب است هنگامي كه كورش كبير در استوانه معروف خود مينويسد: «من با صلح وارد بابل شدم … و ويرانيهاي آن را آباد كردم. فقر آنان را بهبود بخشيدم. فرمان دادم كه هيچ خانهاي ويران نشود و هيچ فردي از مسكن خود محروم نگردد. من صلح و آسايش را براي تمام انسانها تضمين كردم …» [3]؛ «آشور بَنيپل» پادشاه آشور دربارهي تهاجم ويرانگرانهي خود به ايلام ميگويد: «در طول يك لشكركشي من اين سرزمين ايلام را به كوير و ويرانه تبديل كردم. روي چمنزارهاي آن نمك و بتهي خار پراكندم [تا آن جا كه] نداي انساني، صداي سم چارپايان كوچك و بزرگ و فريادهاي شادي [مردم] به دست من از آن جا رخت بربست» [4]. حال با چنين اوصافي جالب است كه پورپيرار شاهان آشور و بين النهرين را دادگستر و مدافع حقوق بشر ميداند و كورش كبير را خونخوار و ويرانگر!!!
يكي ديگر از ادعاهاي رندانه و جاهلانهي پورپيرار كه مدام در توليدات سفارشي وي تكرار ميشود، اين است كه وي دودمانهاي هخامنشي تا ساساني را «غيرايراني» و «غيربومي» ميخواند و دليل ميآورد كه زبان و فرهنگ مثلاً هخامنشيان چون با تمدن بوميان اين سرزمين مغاير است، پس ايشان «بومي» نيستند!!! پورپيرار كوشيده است با آميختن برخي بديهيات با پارهاي توهمات خود، ذهن خوانندگان را گمراه كند؛ اما اين فرد جاهل نميداند كه غير بومي بودن بودن آرياييها در منطقهي خاورميانه، نكتهاي بديهي است و كشف دوبارهي آن (!!) از سوي پورپيرار، كمكي به وي نخواهد كرد. عموم مورخان و دانشمندان از ابتدا بر اين باور بودهاند كه اقوام آريايي و از جمله پارسها، هرگز بومي اين سرزمين نبودهاند بل كه از آسياي ميانه بدين پهنه مهاجرت كرده و سرانجام تمدن «ايراني» را بنيان نهاده بودند. اما غير ايراني خواندن اين اقوام، نهايت جهالت است چرا كه واژهي «ايران» (= جايگاه آرياييان) رهاورد همين اقوام پارس و پارت است و اطلاق عنوان «ايران» نيز بر اين سرزمين كه تا پيش از آن عرصهي انحطاط تدريجي و جنگهاي فرسايشي اقوام پراكنده و جداگانهي به اصطلاح بومي بود، دستآورد همينان است. زبان، فرهنگ، تمدن و قوميت ما «ايرانيان» در مرتبهي نخست، ميراث و يادگار سترگ اقوام آريايي است و نه بومياني كه خود عامل نابودي خويش گشتند و اگر پارسها ميراث و موجوديت آنان را پاس نميداشتند، هيچ نام و نشاني از ايشان در تاريخ بر جاي نميماند.
اما ياوهها و گزافههاي تهي مغزانهي پورپيرار بسي افزونتر و فراتر از نمونههايي است كه در بالا گفته شد. او ميگويد: «پيش از اسلام، ايرانيان به هيچ دين رسمي، ملي و سراسري پايبند نبودند و اسلام نخستين دين، باور و ايمان ملي و سراسري ايرانيان ساكن اين نجد است»!! پورپيرار «وجود زرتشت و دين وي را انكار ميكند و كتاب اوستا را حاصل ترفند و فريب خاورشناسان عامي و دغل و جاعل» ميداند!! او واژهي پارس (= قوم پارس) را «گدا و ولگرد و مهاجم» معنا ميكند و ميگويد كه «نام فارس بايد از روي استان فارس برداشته شود»!! پورپيرار مينويسد «اعراب از همسايگان خردمند ايرانياناند كه هر چه را كه اينك بدان مينازيم، از جمله ادب ممتاز ايراني، تحفهاي است كه عرب همراه اسلام به ايران سپرده است»!! او ميگويد: «ظهور هخامنشيان در تاريخ و جغرافياي شرق ميانه يك فاجعهي بشري و حاصل آن، واپس ماندگي مردم بين النهرين و ايران بوده است»!! پورپيرار مينويسد: «ايران در اين دوازده قرن [از ابتداي عصر هخامنشيان تا انتهاي عهد ساسانيان] كه در تيول سلسلههاي مهاجم بود، به مركزي براي فرهنگ و حتا داد و ستد و تجارت اشتهار نداشت، خردمندي از اين سرزمين برنخاسته و تاريخ جهان جز ردپا و جاي زخم نيزه و شمشير سربازان پارسي و جز ويرانههاي سوخته، نشانهي ديگري در حافظه ملل قديم، از ايرانيان ثبت نكردهاند»!! او مدعي است: «سلطه درازمدت سه قوم مهاجم هخامنشي، اشكاني و ساساني، بنا بر ماهيت وحشي و شمالي خود، جز ستيزه و خونريزي، سوقاتي ديگري به اين سرزمين نياورده است»!! وي ميگويد: «كوشش خاورشناسان در سدهي اخير تقريباً به طور كامل از مراكز و منظورهاي سياسي – مذهبي و به ويژه صهيونيسم هدايت ميشده است و حاصل آن جدايي موجود ميان مردم ايران و ملتهاي بين النهرين [= عراق؟!] است». پورپيرار مينويسد: «سعي يهود در پرداخت تاريخ ايران پيش از اسلام، در تلقين اين باور بيبنيان صرف شد كه تاريخ ايران در دوران سه سلسله هخامنشي، اشكاني و ساساني، سرشار و مشحون از افتخارات ملي بوده است و عمدهترين كوشش يهود در بخش دوم تدوين تاريخ ايران، در اين محور گرديده است كه: آن تمدن ممتاز ايران پيش از اسلام، با ورود عرب و اسلام بر باد رفت و واپس ماندگي كنوني ايران و شرق ميانه حاصل حضور و ظهور اسلام است»!! او مدعي است: «اگر غنايي در زبان پارسي به طور اعم، و البته تنها در بخش ادبيات مألوف آن مييابيم، فقط و فقط نتيجهي ترك خط و زبان الكن و ابتر كهن ايران، به نام خط و زبان پهلوي، و گزينش خط و زبان شگفت، زاينده و گوهرمايهي عربي است»!! وي ميگويد: «از هر منظري كه به هخامنشيان مينگرم، نتيجهي ظهور آنها در تاريخ تأسفبار است. حتا هجوم قوم مغول به جنوب، شكفتگيهايي را در روند اتحاد ملي و در فرهنگ و هنر قوم غالب و ملل مغلوب موجب شد. اما هخامنشيان و به دنبال آنها اشكانيان و ساسانيان، جز ويراني و توقف رشد در ايران و بينالنهرين باقي نگذاردند و خود نيز پس از شكست، در تاريخ و جغرافياي مشرق زمين محو، گم و نابود شدند و اينك به عنوان يك قبيله، قوم و يا ملت، همان اندازه براي تاريخ ناشناساند كه از نخست بودند»!! پورپيرار مينويسد: «متأسفانه تسلط دراز مدت قلدري بيفرهنگانه و غارت، كه بنيان آن را در شرق ميانه بل كه در جهان، هخامنشيان و جانشينان غيرايراني آنان، اشكانيان و ساسانيان گذاردهاند، حتا خلفا و حاكمان ايراني پس از اسلام را در تنگناهاي اجتماعي، به الگوبرداري از آنها برگماشت»!! او مدعي است: «سازندگان اوستاي پس از اسلام، با دست يابي به گنجينهي لغت كافي، از طريق آشنايي با زبان عرب و در اثر گسترش فرهنگ و ارتباطات اسلامي، به طور كامل با متون بودايي، كنفوسيوسي، توراتي، انجيلي و قرآني آشنا شدند و به سهولت توانستند با وام از اين منابع، كتابي [= اوستا] براي دين تازهساز [= زرتشت] خود تدارك ببينند»!!! و… اما اوج جهالت و خودفريبي پورپيرار در اين است كه نه تنها براي هيچ كدام از اين تصورات و توهمات باطل و مضحك و اهانتبار خود دليل و سند معتبري ندارد، بل كه انبوه دلايل و اسناد خردپذيري كه خلاف عقايد وي را اثبات ميكنند، به ادعاي اين كه برساختهي يهود هستند، به راحتي مردود ميشمارد و به كناري مينهد!!
آخرين نمونهي ياوهگوييهاي پورپيرار، مقدمهي 10 صفحهاي او بر كتاب ارزشمند استاد محمد داندامايف به نام «تاريخ سياسي هخامنشيان» است كه در سال 1381 از سوي نشر «كارنگ» منتشر شده است. در اين نوشته، وي پس از انبوهي رجزخواني و مهملگويي، سرانجام آماج حملات خود را متوجه «دكتر پرويز رجبي» كرده است؛ دانشوري كه در جهت مقابله با توليدات سفارشي پورپيرار، كتاب پرمحتوايي را به نام «هزارههاي گمشده» (انتشارت توس) منشر نموده بود. پورپيرار در انتهاي اين يادداشت خود مينويسد: «چنين است كه انتشارات كارنگ با پوزش بسيار، كه خوانندگان را بار ديگر به خواندن پژوهشهاي بيارزش خاورشناسان دربارهي تاريخ ايران ميكشاند، وعده ميدهد كه تا زمان فرارسيدن فرصت گفتوگوي ملي و عالمانه دربارهي بنيان تاريخ ايران، هيچ كتابي كه بافتههاي كهنه دربارهي تاريخ ايران را تكرار كند، منتشر نخواهد كرد»!!! اما اين خبر، مژدهي مسرت بخشي است چرا كه ديگر، كتابهاي نفيس و درخشاني چنين، از آلوده شدن به يادداشتهاي تهيمغزانهي پورپيرار نجات خواهند يافت! جالب آن كه وي پس از لجن مال كردن بخش عمدهاي از تاريخ و فرهنگ ايران، اخيراً به سراغ «سعدي» رفته و با انتشار كتابي به نام «مگر اين پنج روزه» اين بزرگمرد ادب پارسي را نيز مشمول اهانتهاي جاهلانهي خود كرده است.
باري، اميد است اين مقاله، مقدمهاي باشد براي شكست سكوت سنگين و ناشايستي كه تاكنون در برابر عقايد و توليدات سفارشي «ناصر پور پيرار» اين وطن فروش نادان و اين جيرهخوار ممالك عرب، ادامه داشته، و آغازگر واكنش و اعتراض درخور ايرانيان ميهن پرست باشد عليه اقدامات و القائات دشمنان اين مرز پرگهر.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشتها:
1) ارميا كسي بود كه در زمان هجوم بابليان به اورشليم و تبعيد يهوديان، از ضرورت انقياد و اطاعت يهود از حكومت بابل سخن ميگفت و حتا از يهوديان خواسته بود به سود بابل به درگاه خداوند دست به دعا بردارند! جالب آن كه در زمان آغاز حملهي بابليان به اورشليم، ارميا مدتي به جرم اغتشاش آفريني در ميان نيروهاي خودي و تبليغ به سود بابل، به زندان افكنده شده بود. حال جالب است كه اين گماشته و هوادار دولت بابل، بدين شكل، مژده دهندهي نابودي بابل شده است.
2) لئونارد كينگ: «تاريخ بابل»، ترجمهي رقيه بهزادي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1378، ص 275 و 386
3) ژرار ايسرائل: «كورش بزرگ»، ترجمهي مرتضا ثاقبفر، انتشارت ققنوس، 1380، ص 218
4) پير آميه: «تاريخ ايلام»، ترجمهي شيرين بياني، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ص 71
******
عنوان مقالهي هفتهي آينده: شاهان اسطورهاي ايران (2)
1) پورپيرار كيست؟
به گفتهي هومن پورپيرار يك تودهاي دو آتشه بود كه پيش و پس از انقلاب، نشريات و كتب حزب توده را منتشر ميكرد و به دستور و سفارش سفارتخانههاي كشورهاي كمونيستي، و به مزد ايشان، كتابهايي را در مدح و ستايش كمونيسم به چاپ ميرساند. به گفتهي عليرضا نوريزاده «پورپيرار» در سالهاي پس از انقلاب سمت بازجو را داشته است. گفته ميشود كه همراه با ح. ش. از تهيه كنندگان و نويسندگان برنامهي معروف تلويزيوني «هويت» بوده است. ناصر پورپيرار در حال حاضر مديرعامل انتشارت «كارنگ» در تهران است. تا آن جا كه ميدانم، نخستين ورود ننگين پورپيرار به حوزهي تاريخ ايران، به واسطهي كتاب «از زبان داريوش» (نوشتهي هايدماري كخ، ترجمهي دكتر پرويز رجبي، انتشارات كارنگ، 1376) بوده است كه در آن خود را به عنوان ويراستار معرفي كرده و در واقع خواسته است هر طور شده نام خود را بر روي جلد اين كتاب نفيس ببرد چرا كه معلوم نيست او چه چيزي را در اين كتاب ويرايش كرده در حالي كه ترجمههاي دكتر رجبي بسيار قوي و درخشان است. پورپيرار كه همواره شيفتهي مقدمه نويسي بر كتابها به منظور ابراز وجود است، در مقدمهاي دو صفحهاي كه بر اين كتاب نوشته، عصر هخامنشي را «مبشر راستي و برابري و آزادي و عدالت» معرفي كرده و آن را باعث غرور ايرانيان دانسته و حتا نوشته است «هنوز ايرانيان به جهان با همان ويژگيهاي ديرين و نخستين خود، يعني پندار و كردار و گفتار نيك شناخته ميشوند …» جالب است كه تا اين زمان، پورپيرار موضعي مثبت در قبال هخامنشيان و ايران باستان داشته است، اما چندي بعد، آن ويراستار علاف سابق به ناگاه تحول شخصيت يافته، يك شبه تبديل به نويسندهاي انقلابي و پرآوازه و «مورخي دانشمند !!!» ميشود و به خصم خبيث و دشمن درجه يك هخامنشيان و ايران باستان (به طور كلي) مبدل ميگردد. او با انتشار مجموعه كتابهايي چون «دوازده قرن سكوت» و «پلي برگذشته» (از طريق انتشارات خودش) كل تاريخ ايران باستان و حتا دوران پس از اسلام را به لجن ميكشد و بسياري از مورخان و دانشمندان ايراني و اروپايي را به باد دشنام و اهانت ميگيرد و مدام در مدح و ستايش تمدن و فرهنگ عالي اعراب (!!!) سخن پردازي ميكند؛ و شگفتا كه محافل علمي و فرهنگي كشور سكوتي معنادار در برابر گستاخي و بيشرمي اين اعجوبهي خود فروخته روا داشتهاند. اما امروزه، با توجه به سوابق و عملكرد پورپيرار، كسي شك ندارد كه او به مزد و سفارش سفارتخانههاي كشورهاي عرب و به تأييد مقامات جناح عرب (!) به توليد فلهاي چنان ياوههاي خردسوزي روي آورده است.
2) پورپيرار چه ميگويد؟
گزافهگوييها و خيالبافيهاي پورپيرار در مجموعه نوشتههاياش، بر سه محور استوار است: 1. تحسين و تقديس اعراب 2. وحشي و پليد توصيف كردن تاريخ و تمدن ايران باستان (اعم از دين زرتشت، و دودمانهاي هخامنشي تا ساساني) 3. بدنام كردن مفاخر ملي و دانشمندان شهير ايراني؛ از فردوسي بزرگ تا روانشاد زرينكوب.
اما تلاش اصلي و عمدهي پورپيرار «نشان دادن توطئهي يهود در جهت جعل و تحريف تاريخ ايران و نابودسازي اعراب» است!! او ميگويد تمام حوادث و رويدادهاي مربوط به تاريخ ايران باستان به دست يهوديان شكل گرفته و هر آن چه از تاريخ و تمدن ايران پيش از اسلام بر جاي مانده است، همگي حاصل كوشش و چارهجويي يهوديان بوده است!! پورپيرار عقيدهي رايج و مورد اجماع مورخان را مبني بر اين كه «اقوام آريايي در هزارهي نخست پيش از ميلاد از سرزمينهاي آسياي ميانه به نجد ايران راه يافتند و يكي از اين اقوام آريايي به نام «پارس» در سدهي ششم پيش از ميلاد تمدن و امپراتوري بزرگ و جهانگير هخامنشي را بنيان نهادند» نميپذيرد و ميگويد: «هخامنشيان كه در واقع قومي اسلاو (!!) بودند و در دشتهاي جنوب روسيه و اطراف درياي سياه ميزيستند، از جانب يهوديان تبعيدي در بابل اجير شدند تا آنان را از اسارت در بابل برهانند. اين اسلاوها به رهبري جنگجوي خونخواري به نام «كورش» از زيستگاه خود در اطراف درياي سياه يكسره به سوي بابل تاختند و پس از شكست دادن بابل و آزادي قوم يهود، به اذن و فرمان يهوديان شروع به قتل و غارت و جنايت و ويرانگري در سراسر خاورميانه نمودند و تمام اين پهنه را براي يكهتازي قوم يهود، از آثارتمدنهاي سابق محو و زدوده ساختند» (!!). پورپيرار تصويري كه مورخان و باستانشناسان از عظمت و شكوه تمدن هخامنشي (و به طور كلي ايران باستان) ارائه ميكنند نميپذيرد و با ناديده گرفتن انبوه آثار مربوط به تمدن هخامنشي كه از آسياي ميانه تا مصر گسترده است، اين همه را حاصل جعل و فريب يهود ميداند و ميگويد كه هخامنشيان جز قتل و ويراني هيچ دستآورد ديگري نداشتهاند و اساساً دچار ضعف و فقر فرهنگي و عقلي بودهاند (!!). اما جالب اين است كه يگانه سند مورد تمسك پورپيرار براي توليد اين همه توهمات باطل و تمسخرانگيز مبني بر اين كه «كورش و مردماناش اسلاوهايي بودهاند كه از جانب يهود براي آزادي خود و نابودي بابل اجير و خريداري شده و پيش از آن هيچ اثر و حضوري در تاريخ و تمدن بشري و نجد ايران نداشتهاند»، اشارهايست در تورات و در كتاب ارمياي نبي (!!!). پورپيرار در حالي كه پيوسته يهوديان را به فريبكاري و دروغبافي محكوم ميكند، به ناگاه اشارهاي نامربوط در تورات براياش ارزش و اعتبار و سنديتي عظيم و سترگ مييابد. اما در كتاب ارميا فقط گفته ميشود كه «قومي [كه از آن نامي هم نميرود] از سوي شمال به بابل هجوم خواهد آورد» (!!). حال نميدانم چگونه پورپيرار از اين عبارت نامربوط نتيجه گرفته است كه «هخامنشيان اسلاو تبار! به عنوان بازوي نظامي يهود، با پول و امكانات بني اسراييل، از ميانهي استپهاي روسيه و از پيرامون درياي سياه به منطقه فراخوانده شدند تا به ويران كردن دستآوردهاي پنج هزار ساله و به انقياد درآوردن مردم پيشرو و ممتاز شرق ميانه، زمينهي برتري، امنيت و سلطهي يهوديان مأيوس و آواره و اسير را بر حوزهي جغرافيايي اورشليم فراهم آورند و سپس به لطف همين يهوديان، نام و جايي در تاريخ يافتند» (!!). حال اگر ما آن اشارهي ارميا را زياد جدي بگيريم و آن را از مقولهي اسطورههاي ديني نپنداريم، تنها معنايي كه ميتوانيم از آن به دست آوريم اين است كه لشكر كورش از سمت شمال به شهر بابل وارد شده بود. همين! جالب اين كه در بخشي ديگر از تورات، (كتاب اشعياي دوم) كورش «عقاب شرق» خوانده شده، گفته ميشود كه وي براي برپايي عدالت از «شرق» برانگيخته شده است. از سوي ديگر، پورپيرار كمبود اسناد مربوط به اوايل دوران هخامنشي (كه ناشي از ديرينگي اين قوم و نهب و غارتي است كه در طول ساليان از سوي بيگانگان مهاجم بر اين كشور وارد شده است) و نيز وجود برخي تحريفات تاريخي (مانند برساختن داستان گئومات و دودمان تراشي از سوي داريوش كبير كه به جهت مشروعيت بخشيدن به سلطنت خويش انجام داده بود) را اسناد و دلايلي حاكي از جعلي و قلابي بودن دودمان و تاريخ و تمدن هخامنشي دانسته است، اما وجود انبوه اسناد تاريخي و شمار فراوان آثار باستاني كه در سراسر پهنهي آن امپراتوري بزرگ در طول دهها سال گذشته به دست آمده، به خوبي پرده از عظمت و شكوه و حقانيت تمدن هخامنشي برميدارد و خيالات خام و توهمات باطل پورپيرار را به سادگي نقش بر آب ميكند.
پوپيرار ـ اين مورخ كبير ـ در ادامهي ياوهگوييهاي جاهلانهي خود ميگويد: «كورش و ديگر هخامنشيان تمام تمدنهاي باستاني خاورميانه (از سومر تا آشور و ايلام و بابل!!) را يكسره نابود و ويران كرده و امپراتوري آنان از خون و بر خون برآمده بود» (!!). و باز يگانه سند او براي اين ادعاي تهيمغزانه كه از قماش همان سند قبلي اوست، گفتاري است در تورات (كتاب ارميا) كه در آن از زبان يَهُوَه (خداي بني اسراييل) گفته ميشود: «من رودخانهها و چشمههاي بابل را خشك خواهم كرد. اين سرزمين به ويرانهاي تبديل خواهد شد و حيوانات وحشي در آن زندگي خواهند كرد !!» [1]. اما پورپيرار از فرط جهالت و شتابزدگي در انجام دادن مأموريت محول شده به خود، ندانسته است كه سومريان، ماناها، لولوبيها، اورارتوها، اكديها، كاسيها و بسياري ديگر از تمدنهاي كهن خاورميانه، دهها بل كه صدها سال پيش از برآمدن هخامنشيان، در پي انحطاط تدريجي و جنگهاي فرسايشي نابود شده بودند؛ تمدن آشور به دست مادها و بابليها از ميان رفته بود و تمدن ايلام نيز نه تنها هيچ گاه نابود نشد، بل كه حيات آن تا عصر اشكانيان ادامه داشت. تنها تمدن باقي مانده، تمدن بابل است كه فتح آن به دست كورش انجام يافت اما شگفتا كه پس از دو سده كاوش در منطقهي بين النهرين (بابل)، نه تنها هيچ اثري از ويراني و غارت ناشي از چيرگي پارسها يافته نشده، بل كه اسناد فراواني به دست آمده كه به رواج و رونق اقتصادي و ترقي بابل در عصر هخامنشيان تصريح دارند[2]. جالب است هنگامي كه كورش كبير در استوانه معروف خود مينويسد: «من با صلح وارد بابل شدم … و ويرانيهاي آن را آباد كردم. فقر آنان را بهبود بخشيدم. فرمان دادم كه هيچ خانهاي ويران نشود و هيچ فردي از مسكن خود محروم نگردد. من صلح و آسايش را براي تمام انسانها تضمين كردم …» [3]؛ «آشور بَنيپل» پادشاه آشور دربارهي تهاجم ويرانگرانهي خود به ايلام ميگويد: «در طول يك لشكركشي من اين سرزمين ايلام را به كوير و ويرانه تبديل كردم. روي چمنزارهاي آن نمك و بتهي خار پراكندم [تا آن جا كه] نداي انساني، صداي سم چارپايان كوچك و بزرگ و فريادهاي شادي [مردم] به دست من از آن جا رخت بربست» [4]. حال با چنين اوصافي جالب است كه پورپيرار شاهان آشور و بين النهرين را دادگستر و مدافع حقوق بشر ميداند و كورش كبير را خونخوار و ويرانگر!!!
يكي ديگر از ادعاهاي رندانه و جاهلانهي پورپيرار كه مدام در توليدات سفارشي وي تكرار ميشود، اين است كه وي دودمانهاي هخامنشي تا ساساني را «غيرايراني» و «غيربومي» ميخواند و دليل ميآورد كه زبان و فرهنگ مثلاً هخامنشيان چون با تمدن بوميان اين سرزمين مغاير است، پس ايشان «بومي» نيستند!!! پورپيرار كوشيده است با آميختن برخي بديهيات با پارهاي توهمات خود، ذهن خوانندگان را گمراه كند؛ اما اين فرد جاهل نميداند كه غير بومي بودن بودن آرياييها در منطقهي خاورميانه، نكتهاي بديهي است و كشف دوبارهي آن (!!) از سوي پورپيرار، كمكي به وي نخواهد كرد. عموم مورخان و دانشمندان از ابتدا بر اين باور بودهاند كه اقوام آريايي و از جمله پارسها، هرگز بومي اين سرزمين نبودهاند بل كه از آسياي ميانه بدين پهنه مهاجرت كرده و سرانجام تمدن «ايراني» را بنيان نهاده بودند. اما غير ايراني خواندن اين اقوام، نهايت جهالت است چرا كه واژهي «ايران» (= جايگاه آرياييان) رهاورد همين اقوام پارس و پارت است و اطلاق عنوان «ايران» نيز بر اين سرزمين كه تا پيش از آن عرصهي انحطاط تدريجي و جنگهاي فرسايشي اقوام پراكنده و جداگانهي به اصطلاح بومي بود، دستآورد همينان است. زبان، فرهنگ، تمدن و قوميت ما «ايرانيان» در مرتبهي نخست، ميراث و يادگار سترگ اقوام آريايي است و نه بومياني كه خود عامل نابودي خويش گشتند و اگر پارسها ميراث و موجوديت آنان را پاس نميداشتند، هيچ نام و نشاني از ايشان در تاريخ بر جاي نميماند.
اما ياوهها و گزافههاي تهي مغزانهي پورپيرار بسي افزونتر و فراتر از نمونههايي است كه در بالا گفته شد. او ميگويد: «پيش از اسلام، ايرانيان به هيچ دين رسمي، ملي و سراسري پايبند نبودند و اسلام نخستين دين، باور و ايمان ملي و سراسري ايرانيان ساكن اين نجد است»!! پورپيرار «وجود زرتشت و دين وي را انكار ميكند و كتاب اوستا را حاصل ترفند و فريب خاورشناسان عامي و دغل و جاعل» ميداند!! او واژهي پارس (= قوم پارس) را «گدا و ولگرد و مهاجم» معنا ميكند و ميگويد كه «نام فارس بايد از روي استان فارس برداشته شود»!! پورپيرار مينويسد «اعراب از همسايگان خردمند ايرانياناند كه هر چه را كه اينك بدان مينازيم، از جمله ادب ممتاز ايراني، تحفهاي است كه عرب همراه اسلام به ايران سپرده است»!! او ميگويد: «ظهور هخامنشيان در تاريخ و جغرافياي شرق ميانه يك فاجعهي بشري و حاصل آن، واپس ماندگي مردم بين النهرين و ايران بوده است»!! پورپيرار مينويسد: «ايران در اين دوازده قرن [از ابتداي عصر هخامنشيان تا انتهاي عهد ساسانيان] كه در تيول سلسلههاي مهاجم بود، به مركزي براي فرهنگ و حتا داد و ستد و تجارت اشتهار نداشت، خردمندي از اين سرزمين برنخاسته و تاريخ جهان جز ردپا و جاي زخم نيزه و شمشير سربازان پارسي و جز ويرانههاي سوخته، نشانهي ديگري در حافظه ملل قديم، از ايرانيان ثبت نكردهاند»!! او مدعي است: «سلطه درازمدت سه قوم مهاجم هخامنشي، اشكاني و ساساني، بنا بر ماهيت وحشي و شمالي خود، جز ستيزه و خونريزي، سوقاتي ديگري به اين سرزمين نياورده است»!! وي ميگويد: «كوشش خاورشناسان در سدهي اخير تقريباً به طور كامل از مراكز و منظورهاي سياسي – مذهبي و به ويژه صهيونيسم هدايت ميشده است و حاصل آن جدايي موجود ميان مردم ايران و ملتهاي بين النهرين [= عراق؟!] است». پورپيرار مينويسد: «سعي يهود در پرداخت تاريخ ايران پيش از اسلام، در تلقين اين باور بيبنيان صرف شد كه تاريخ ايران در دوران سه سلسله هخامنشي، اشكاني و ساساني، سرشار و مشحون از افتخارات ملي بوده است و عمدهترين كوشش يهود در بخش دوم تدوين تاريخ ايران، در اين محور گرديده است كه: آن تمدن ممتاز ايران پيش از اسلام، با ورود عرب و اسلام بر باد رفت و واپس ماندگي كنوني ايران و شرق ميانه حاصل حضور و ظهور اسلام است»!! او مدعي است: «اگر غنايي در زبان پارسي به طور اعم، و البته تنها در بخش ادبيات مألوف آن مييابيم، فقط و فقط نتيجهي ترك خط و زبان الكن و ابتر كهن ايران، به نام خط و زبان پهلوي، و گزينش خط و زبان شگفت، زاينده و گوهرمايهي عربي است»!! وي ميگويد: «از هر منظري كه به هخامنشيان مينگرم، نتيجهي ظهور آنها در تاريخ تأسفبار است. حتا هجوم قوم مغول به جنوب، شكفتگيهايي را در روند اتحاد ملي و در فرهنگ و هنر قوم غالب و ملل مغلوب موجب شد. اما هخامنشيان و به دنبال آنها اشكانيان و ساسانيان، جز ويراني و توقف رشد در ايران و بينالنهرين باقي نگذاردند و خود نيز پس از شكست، در تاريخ و جغرافياي مشرق زمين محو، گم و نابود شدند و اينك به عنوان يك قبيله، قوم و يا ملت، همان اندازه براي تاريخ ناشناساند كه از نخست بودند»!! پورپيرار مينويسد: «متأسفانه تسلط دراز مدت قلدري بيفرهنگانه و غارت، كه بنيان آن را در شرق ميانه بل كه در جهان، هخامنشيان و جانشينان غيرايراني آنان، اشكانيان و ساسانيان گذاردهاند، حتا خلفا و حاكمان ايراني پس از اسلام را در تنگناهاي اجتماعي، به الگوبرداري از آنها برگماشت»!! او مدعي است: «سازندگان اوستاي پس از اسلام، با دست يابي به گنجينهي لغت كافي، از طريق آشنايي با زبان عرب و در اثر گسترش فرهنگ و ارتباطات اسلامي، به طور كامل با متون بودايي، كنفوسيوسي، توراتي، انجيلي و قرآني آشنا شدند و به سهولت توانستند با وام از اين منابع، كتابي [= اوستا] براي دين تازهساز [= زرتشت] خود تدارك ببينند»!!! و… اما اوج جهالت و خودفريبي پورپيرار در اين است كه نه تنها براي هيچ كدام از اين تصورات و توهمات باطل و مضحك و اهانتبار خود دليل و سند معتبري ندارد، بل كه انبوه دلايل و اسناد خردپذيري كه خلاف عقايد وي را اثبات ميكنند، به ادعاي اين كه برساختهي يهود هستند، به راحتي مردود ميشمارد و به كناري مينهد!!
آخرين نمونهي ياوهگوييهاي پورپيرار، مقدمهي 10 صفحهاي او بر كتاب ارزشمند استاد محمد داندامايف به نام «تاريخ سياسي هخامنشيان» است كه در سال 1381 از سوي نشر «كارنگ» منتشر شده است. در اين نوشته، وي پس از انبوهي رجزخواني و مهملگويي، سرانجام آماج حملات خود را متوجه «دكتر پرويز رجبي» كرده است؛ دانشوري كه در جهت مقابله با توليدات سفارشي پورپيرار، كتاب پرمحتوايي را به نام «هزارههاي گمشده» (انتشارت توس) منشر نموده بود. پورپيرار در انتهاي اين يادداشت خود مينويسد: «چنين است كه انتشارات كارنگ با پوزش بسيار، كه خوانندگان را بار ديگر به خواندن پژوهشهاي بيارزش خاورشناسان دربارهي تاريخ ايران ميكشاند، وعده ميدهد كه تا زمان فرارسيدن فرصت گفتوگوي ملي و عالمانه دربارهي بنيان تاريخ ايران، هيچ كتابي كه بافتههاي كهنه دربارهي تاريخ ايران را تكرار كند، منتشر نخواهد كرد»!!! اما اين خبر، مژدهي مسرت بخشي است چرا كه ديگر، كتابهاي نفيس و درخشاني چنين، از آلوده شدن به يادداشتهاي تهيمغزانهي پورپيرار نجات خواهند يافت! جالب آن كه وي پس از لجن مال كردن بخش عمدهاي از تاريخ و فرهنگ ايران، اخيراً به سراغ «سعدي» رفته و با انتشار كتابي به نام «مگر اين پنج روزه» اين بزرگمرد ادب پارسي را نيز مشمول اهانتهاي جاهلانهي خود كرده است.
باري، اميد است اين مقاله، مقدمهاي باشد براي شكست سكوت سنگين و ناشايستي كه تاكنون در برابر عقايد و توليدات سفارشي «ناصر پور پيرار» اين وطن فروش نادان و اين جيرهخوار ممالك عرب، ادامه داشته، و آغازگر واكنش و اعتراض درخور ايرانيان ميهن پرست باشد عليه اقدامات و القائات دشمنان اين مرز پرگهر.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشتها:
1) ارميا كسي بود كه در زمان هجوم بابليان به اورشليم و تبعيد يهوديان، از ضرورت انقياد و اطاعت يهود از حكومت بابل سخن ميگفت و حتا از يهوديان خواسته بود به سود بابل به درگاه خداوند دست به دعا بردارند! جالب آن كه در زمان آغاز حملهي بابليان به اورشليم، ارميا مدتي به جرم اغتشاش آفريني در ميان نيروهاي خودي و تبليغ به سود بابل، به زندان افكنده شده بود. حال جالب است كه اين گماشته و هوادار دولت بابل، بدين شكل، مژده دهندهي نابودي بابل شده است.
2) لئونارد كينگ: «تاريخ بابل»، ترجمهي رقيه بهزادي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1378، ص 275 و 386
3) ژرار ايسرائل: «كورش بزرگ»، ترجمهي مرتضا ثاقبفر، انتشارت ققنوس، 1380، ص 218
4) پير آميه: «تاريخ ايلام»، ترجمهي شيرين بياني، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ص 71
******
عنوان مقالهي هفتهي آينده: شاهان اسطورهاي ايران (2)