آسياي ميانه در عصر هخامنشي
تاريخ آسياي ميانه در حقيقت با انعكاس فتوح كورش بزرگ در اين منطقه، آغاز ميشود. هردوت (I.205-14) به ما ميگويد كه كورش در نبرد با قوم ماساگت (Massagetai)، احتمالاً گروهي از سكاها، در 530 پ.م. جان باخت، و وجود شهركي در درهي فرغانه به نام كوروپليس (Cyropolis) يا كورسخته (Cyreschata) كه در كتاب Arrian (4.3.1) و در تاريخ لاتين اسكندرِ Curtius (7.6.16) گواهي گرديده (شهر Kurkath سدههاي ميانه)، جملگي دلالت ميكنند كه فتوح كورش بزرگ دستكم تا ميانههاي آسياي مركزي امتداد داشته است.
داريوش بزرگ در سنگنبشتهاش، و سپس خشايارشا نيز، بخشهاي شمال شرقي امپراتورياش را بدين ترتيب ياد ميكند: Parthava (پارت)، Zra(n)ka (زرنگ، سيستان)، Haraiva (هرات)، Margu (مرو)، Uvarazmiy (خوارزم)، Bakhtrish (بلخ، باختر)، Suguda (سغد)، و دو گروه از سكاها: Haumavarga و Tigrakhauda؛ وي در نبشتهاي سه زبانه بر ظروفي زرين كه از تخت جمشيد و همدان (DPh, DH) به دست آمده، به خود ميبالد كه امپراتورياش «از سكاهاي آن سوي سغد تا اتيوپي، و از سند تا سارد» گسترده است. داريوش در سنگنبشتهي بيستون (DB 5.20-30) ميگويد: «پس از آن با سپاهي راهي سرزمين سكاها شدم. [در پي] سكاهايي كه كلاهخود تيز دارند (Tigrakhauda). اين سكاها از من گريختند. سپس من به دريا (آمودريا؟) رسيدم، با همهي سپاهم از آن گذشتم. پس از آن سكاها را سخت فروكوفتم. [سركردهي] ديگري را به اسارت گرفتم، كه دستبسته نزد من كشاندند و او را كشتم».
ممكن است گمان كنيم كه تا زمان تهاجم اسكندر، ايالتهاي آسياي ميانهاي امپراتوري، همواره و يكسره آرام نبودهاند. اما در مورد شورشها يا هر رويدادي كه در اين ناحيه و در مدت باقي ماندهي فرمانروايي هخامنشي رخ داده، اطلاعاتي در دست نداريم. همچنين، اين كه آيا حقيقتاً داريوش با سكاها در "آسياي ميانه" و نيز در جنوب روسيه نبرد كرده، چنان كه سنگنبشتهي بيستون بدان اشاره دارد، بر ما نامعلوم است.
برپايهي گزارش منابع يوناني (Hrodotus, 3.92; Arrian, 3.8.3)، ميدانيم كه بنيچهها (سربازان اعزامي) و افسران آسياي ميانهاي در سپاه هخامنشي خدمت ميكردند. اين امر مشخص نيست كه قبايل ايراني - به احتمال بيشتر، سكاها - در داخل دشتها به سوي شمالِ واحههاي آسياي ميانه، تا به كجا گسترش يافته بودند. اما يافتههاي باستانشناختي در چنين مكانهايي، مانند Issyk kurgan نزديك آلماآتاي كنوني و Pazyryk در سيبري (Rudenko) بدين موضوع دلالت ميكنند كه ايرانيان بر دشتهاي آسياي ميانه مسلط و غالب بوده، زمينها و اراضي آن را به سوي جنوب، آباد و مسكون ساخته بودند.
از پازيريك، كهنترين فرش جهان كه نسبتاً خوب باقي مانده (اواخر سدهي چهارم پ.م. - اوايل سدهي سوم پ.م.) با بُنمايههاي (motifs) هخامنشي اما احتمالاً بافتهي محلي، به دست آمده است. در دفنگاه "ايسيك كورگان" نيز بقاياي پيكر شاهزادهاي با كلاهي بلند و زرهي زرين، ظاهراً يك شاهزادهي سكايي، وجود داشت. با وجود اين، در مورد چند و چون جابهجايي قبايل يا مردمان گوناگون در دشتهاي آسياي ميانه، با توجه به اين كه منابع مكتوبي در دست نداريم، تنها ميتوان حدسهايي زد. زمان جابهجايي و حركت «تخاريان» (Tokharians)، مردماني هندواروپايي كه بيشتر به زباني اروپايي (گونهي زباني centum) سخن ميگفتند تا آسيايي يا هندوايراني (گونهي زباني satem)، به داخل تركستان چين، بسيار مورد بحث و گفتوگو قرار گرفته است؛ دامنهي برآوردهاي مربوط به زمان جابهجايي اين قوم، از هزارهي سوم تا سدهي دوم پ.م. است. اگر اين جابهجايي در سدهي هشتم پ.م. روي داده باشد - چنان كه پيشنهاد شده - بنابراين تخاريان پيش از گسترش سكاها در داخل دشتهاي آسياي ميانه از سمت شمال، چنان كه هردوت به ما ميگويد، از غرب به شرق حركت كرده بودند.
با تهاجم اسكندر و لشكركشي وي به آسياي ميانه در 27-329 پ.م.، مورخان اسكندر بر آگاهي ما از منطقهي آسياي ميانه ميافزايند؛ برخي اطلاعات ناقص مندرج در آثار Strabo (استرابو) و Ptolemy (بطلميوس) دربارهي اين ناحيه، از گزارش هاي مربوط به فتوح اسكندر در اين بخش از جهان به دست آمده است. ايستادگي مردم آسياي ميانه در برابر فاتح مقدوني، نيرومند و سرسختانه بود و تأسيس پادگانهايي را در مناطقي كه پس از نبردي سنگين فتح شده بودند، ايجاب ميكرد. مركز نظارت اسكندر و جانشيناناش بر آسياي ميانه، «بلخ» (Bactria) بود، منطقهاي راهبُردي (strategic) و ثروتخيز براي همهي راهها و مسيرهاي تجاري و مبادلاتي اطراف و اكناف (1).
(1) R. N. Frye, "Central Asia III. In pre-Islamic times": Encyclopaedia Iranica, vol. 5, 1992, p. 165
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ دوستي ميهنپرست و آگاه به نام آقاي «سهراب»، در تارنماي خود (تاريخ اديان و مذاهب در ايران)، به طور منظم به بررسي دانستههاي مربوط به دين زرتشت پرداخته است كه مطالعهي آن را به همهي دوستان علاقهمند، پيشنهاد و سفارش ميكنم. اما نكاتي نيز در لابهلاي اين مطالب به چشم ميخورد كه بايد بيش از اين مورد دقت و توجه قرار گيرد. از جمله ايشان در مقالهي مورخ 4 دي 1382 مينويسد كه: «ظاهراً مادها برخلاف هخامنشيان، زرتشتي بودهاند...». اما حقيقتِ سخت آشكار اين است كه «اهورهمزدا» به عنوان "خداي بزرگي كه آسمان و زمين و انسان و شادي را آفريد" (كتيبهي نقش رستم: DNa.I، بسنجيد با: بندهش، ترجمهي مهرداد بهار، ص40-39) تنها و تنها برساختهي انديشههاي زرتشت است و نه جز وي. بنابراين، هرگز نميتوان «اهورهمزداپرست» بود اما «زرتشتي» نبود. اما در مورد مادها نيز بايد گفت كه ما از دين آنان، مانند تاريخ ايشان، هيچ آگاهي روشن و بسندهاي نداريم. اما با توجه به اين كه در نسخهي ايلامي سنگنبشتهي بيستون، اهورهمزدا خداي آرياييان خوانده شده، ميتوان گمان برد كه مادها نيز به عنوان يكي از اقوام آريايي نجد ايران، مزداپرست و در نتيجه «زرتشتي» بودهاند؛ اين نكته فقط يكي از شواهد موجود است.
نويسندهي ارجمند اين تارنما، به پيروي از يك ديدگاه سنتي اما اينك رد شده، «گئوماته» را نه همان «برديا» (كه اينك يگانگي آن دو آشكار شده)، بل كه مغي زرتشتي ميداند كه براي ترويج دين زرتشت قيام كرد، بتكدهها را ويران ساخت، آتشكده بنا كرد، بردهها را آزاد نمود و غيره. به صراحت بايد گفت كه در هيچ يك از منابع تاريخي موجود، گئوماتهي فرضي، «مروج دين زرتشت»، «ويرانگر بتكدهها»، «سازندهي آتشكدهها» و… دانسته و معرفي نشده است. نسبت دادن كارهايي چون اصلاحات اجتماعي، آزادسازي بردگان، دستگيري از مستمندان، و… به اين فرد فرضي، به آشكارا برساختهي انديشههاي كمونيستي ايرانشناسان شوروي سابق است.
در مقالهي مورخ 7 دي 1382 اين تارنما، به نقل از «محمدابراهيم باستاني پاريزي» (كه زرتشتشناس نيست)، ثنويت (dualism) يا دوگانهانگاري در دين زرتشت انكار شده است. اما حقيقت آن است كه در باورهاي اصيل زرتشتي، در مقابل "اورمزد"، مصدر ازلي و مستقل نيكي، "اهريمن" وجود دارد كه به منزلهي مصدر ازلي و مستقل بدي است. اين موضوع به روشني در همهي متون زرتشتي گواهي شده است. ثنويت در دين زرتشت، صرفاً به مفهوم باورمندي به وجود دو اصل و نيروي مستقل، ازلي و متضادِ حاكم بر گيتي (يعني اورمزد و اهريمن) است و نه به معناي «دوگانه پرستي»، يعني پرستش هم اورمزد و هم اهريمن! در دين زرتشت، مصدر همهي بلايا و بديهاي جهان اهريمن دانسته ميشود، بنابراين، اهريمن ماهيتي حقيقي و مستقل دارد. اين كه مغهايي فرضي در زماني پيش از زرتشت موجوديتي به نام اهريمن را ايجاد كرده و آن را در تقابل با اورمزد قرار دادهاند (چنان كه در ادامهي آن مطلب گفته ميشود)، تصوري به خطاست؛ چرا كه اهريمن (در اوستا: Angra mainiiu) نيز چون اورمزد، برساختهي انديشههاي شخص زرتشت است و پيش از وي، چنين انگارهاي در باورهاي هندوايراني وجود نداشته است. ضمن اين كه مغها، متعلق به دوران پس از زرتشتاند.
+ مقالهي جديد من: استويهاد: ديو مرگ