۲۱ بهمن ۱۳۸۲

تأثيرات فرهنگي مصر بر ايران باستان

به نظر نمي‌رسد كه ايرانيان بر سنت‌هاي مصري در زمينه‌ي آثار هنري، معماري و پيكرسازي، در طول دو بار تسلط هخامنشيان بر مصر (402-525 پ.م. و 332-343 پ.م.)، يا حضور زودگذر ساسانيان متأخر در آن سرزمين (629-619 م.) تأثير ماندگاري داشته باشند. اما به طور كلي، به نظر مي‌آيد كه اثرگذاري مصر بر فرهنگ ايران در بيش‌تر همان موارد، صدق مي‌كند.
برپايه‌ي گزارش بنانبشته‌ي داريوش يكم در شوش، بي‌گمان معماران و كارگران مصري در ساخت كاخ داريوش بزرگ در تخت جمشيد مشاركت داشتند و بر روي طلاهاي آورده شده از بلخ و سارد كار مي‌كردند (DSf 35-36, 49-51). تن‌ديس بدون سر مشهور داريوش بزرگ را، يافته شده در شوش - كه سبك آن آشكارا مصري است - به هر حال نمي‌توان يك پيكره‌ي «پارسي» انگاشت. چنين اثري بيشتر، محصول شيوه‌ي كار مِصريانه‌اي است كه به پارس راه يافته بود. عبارات پارسي باستان نوشته شده بر پايه‌ي اين تن‌ديس، ترديدي باقي نمي‌گذارد كه دستور ساخت آن را داريوش در زمان حضور در مصر (به هنرمندان مصري) صادر نموده بود. در آثاري همچون برجسته‌نگاري‌هاي "آپادانا" در تخت جمشيد، اندازه‌ي بزرگ نگاره‌ي شاهنشاه و شكل شكوفه‌هاي گلي كه پادشاه و ولي‌عهد به دست گرفته‌اند، متأثر از سنت‌هاي مصري هستند. وجود شواهد و نمونه‌‌هاي اندك از آثار فلزي در اين محل، از آن روست كه فن‌آوري فلزكاري ظريف در امپراتوري هخامنشي، بيش‌تر از آن ِ چند مركز مهم در مصر است.
سرانجام، بسيار محتمل است كه تقويم اوستايي متأخر - كه شايد در 27 مارس 503 پ.م. معمول گرديده است - بر تقويم بسيار كهن مصر، كه از آغاز هزاره‌ي سوم مورد استفاده بود، بنيان يافته باشد. هر دو سامانه‌ي گاه‌شماري بر سال 365 روزه‌ي بخش شده به دوازده ماه سي روزه، به علاوه‌ي پنج روز اضافي در پايان سال، داير بودند. جز اين، نخستين ماه تقويم اوستايي متأخر (فروردين) همواره با چهارمين ماه تقويم مصري (Khoyak) منطبق و مصادف بود. بدين سان، به نظر مي‌رسد كه پيوند نزديك و ثابتي ميان دو سامانه‌ي تقويمي ايران و مصر برقرار بود.
در اواخر عصر پيش از اسلام ايران، آثار و نشانه‌هاي آشكاري را از تأثيرگذاري مصر بر فرهنگ ايران نمي‌توان يافت. به جز باور به دوراني 1468 ساله در آخرالزمان، كه در طول آن جهان خواهد سوخت؛ چنان كه "ماني" در كتاب «شاپورگان» (Shabuhragan) خويش بازگفته است (M 470a). چنين تصور گرديده كه اين رقم ويژه‌ي سال‌ها، در حقيقت، تعبير مانوي چرخه‌ي 1461 ساله‌ي اصطلاحاً يك سال خورشيدي مصر است كه عدد هفت، با وام گيري از دين يهود، به آن افزوده شده بود. *

* Philip Huyse, "Egypt II. Egyptian influence on Persia the pre-islamic period": Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/3, 1998

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

«ناصر پورپيرار»، شخصيت در ظاهر محبوب دو - سه عنصر تجزيه‌طلب ضدايراني، در كتاب «اشكانيان» خود كه شاهكار پريشان‌گويي‌هاي ماليخوليايي وي است [اين لحن نگارش را از نوشته‌هاي خود او وام گرفته‌ام!]، در فصلي سراسر كمدي و سرگرم كننده به نام «پارسي باستان»، با تقلايي بسيار كوشيده است نشان دهد كه اين زبان، از زبان‌هاي بومي ايران جدا و متفاوت است و با زبان‌هاي روسي و اروپايي، مشابه و همانند!! گويي كه ما تاكنون مي‌پنداشتيم زبان پارسي باستان هخامنشيان با زبان‌هاي ايلامي و بابلي و سومري خويشاوند بوده است!! و البته اين را نيز همگان مي‌دانند كه زبان‌هاي ايراني و اروپايي از يك خانواده‌اند. پورپيرار بدين شيوه، و با ذكر اين موضوعات بديهي - كه گويي كشف بي‌سابقه‌اي كرده است - و افزودن تفسيرهايي گمراه‌گرانه، در نهايت مي‌خواهد چنين القا كند كه زبان پارسي باستان را اروپاييان ساخته‌اند و يا اين كه پارس‌ها «روس» (اسلاو) بوده‌اند!!
پورپيرار كه حتا سواد و توان خواندن يك واژه‌ي پارسي باستان را ندارد (و در واقع، از اصول آوانگاري كاملاً بي‌خبر است) و واژه‌ي «چيسه» (chica) را «سيچ» مي‌خواند، «اوخشنو» (uxshnav) را «اوكس شناو»، «خشسه» (xshaca) را «خشاچا»، چرمون (charmun) را «كارمان»، «پوسه» (puca) را «پوچا» و… !! ادعا مي‌كند كه ميان زبان‌هاي پارسي باستان و فارسي كنوني هيچ ربط و تشابهي وجود ندارد و لذا هر دو ساختگي و بي‌ريشه‌اند!! اما وي از بيم افشا شدن، ناگزير، يك جدول مقايسه‌اي ميان واژگان اين دو زبان را در كتاب خويش مي‌آورد كه برابري و همانندي بسياري از واژگان پارسي باستان و فارسي نو در آن جا آشكار و هويداست! با اين حال، او ادعا نمي‌كند كه زبان فارسي كنوني ما از زبان روسي گرفته شده است!! جالب‌تر آن كه پورپيرار - كه ابايي از فريبكاري و تقلب ندارد - براي كم‌رنگ ساختن پيوند ميان زبان‌هاي پارسي باستان و فارسي نو، در جدول ياد شده، گاه، برابرهاي فارسي نادرستي را در مقابل واژگان پارسي باستان مي‌گذارد، چنان كه واژه‌ي پارسي باستان «كامه» (kama) را به جاي آن كه در فارسي به «كام» برگرداند، به «آرزو» ترجمه مي‌كند، واژه‌ي پارسي باستان «كمنه» (Kamna) را عوض «كم»، به «اندك» ترجمه مي‌كند، واژ‌ه‌ي پارسي باستان «داته» (data) را به جاي «داد» به «قانون» برمي‌گرداند، واژه‌ي پارسي باستان «بومي» (Bumi) را به جاي «بوم»، به «جهان» ترجمه مي‌كند و… در نهايت مدعي مي‌شود كه شباهت‌هاي ميان اين دو زبان فوق العاده اندك و همان‌ها نيز تصادفي‌اند!! همه‌ي نوشته‌هاي «پورپيرار» بدين سان، معجوني سرگرم كننده از طنز و جعل و جهالت است.
پورپيرار در جاي ديگري از همان مطلب، با غفلت از وجود فاصله‌‌ي چند هزار ساله ميان زبان پارسي باستان و فارسي نو، مي‌گويد كه چون در پارسي باستان اسم‌ها صرف مي‌شده اما در فارسي كنوني نمي‌شود، پس اين دو زبان هيچ ربط و پيوندي با هم ندارند و هر دو بي‌ريشه‌اند - و حتماً هر دو نيز ارمغان و رهاورد توطئه‌آميز يهوديان براي مردم فاقد "زبان" ايران بوده‌اند!!! وي از اين حقيقت آشكار ناآگاه است كه زبان نيز چون هر پديده‌ي ديگري، بل كه بيش‌تر، دچار و در حال پويايي و تحول و ساييدگي و سادگي است و بديهي است كه قواعد و اصول دستوري دشوار يك زبان، به تدريج و با گذشت ساليان، از آن پيراسته و سوده مي‌شود. پورپيرار اگر سواد و ادراكي بيش از اين داشت، مي‌دانست كه در زبان‌هاي لاتين و يوناني نيز اسم‌ها صرف مي‌شدند اما در زبان انگليسي كنوني ديگر چنين چيزي وجود ندارد. اگر بخواهيم مانند پورپيرار بيانديشيم، بايد چنين تصور كنيم كه هيچ ربط و پيوندي ميان زبان‌هاي لاتين و انگليسي وجود ندارد و هر دو بي‌ريشه‌اند!


+ تاريخ افسانه‌اي يا افسانه‌هاي تاريخي؟ (علي ميرفطروس)
+ گرودمان؛ بهشت موسيقايي (داريوش كياني)
+ نام، نژاد و زبان استان اردبيل (آرين اولادقباد)
+ برابرهاي فارسي واژگان عربي (ارشيا)