زبان دري
+ نوشتهي: ژيلبر لازار
"دري" نام داده شده به زبان ادبي فارسي در زمانهاي بسيار كهن است و در متون عربي (مانند: اصطخري، ص 614؛ مقدسي، ص 355؛ ابن حوقل، ص490) و فارسي فراواني، از سدهي دهم ميلادي به بعد، گواهي گرديده است. مترجم فارسي «تفسير» طبري (ميان 350 ق./ 62-961م. و 365 ق./ 76-975م.؛ ج 1، ص 5)، ابوعلي محمد بلعمي در بازنويسياش بر «تاريخ» طبري (352 ق./64-963م.)، كيكاووس رازي در «زراتشتنامه»اش (پيش از 368 ق./ 978م.)، و حكيم ميسري در «دانشنامه»اش (70-367 ق./ 81-978م.)، همگي مدعي نوشتن به زبان "دري" اند. فردوسي در گزارش خويش دربارهي خاستگاه كتاب «كليله و دمنه» (شاهنامه، چاپ مسكو، ج 8، ص 254)، توضيح ميدهد كه نسخهي عربي آن را بلعمي به فرمان شاه ساماني «نصر دوم» (31-301 ق./ 43-914م.)، به "دري" ترجمه كرده بود. اصطلاح "دري" به ديرينگي عصر «جاحظ» (ميانهي سدهي 9م.) نيز، به زباني محاورهاي اشاره داشت؛ تاريخدانان و جغرافينگران تازينويس سدهي بعد نيز از اين اصطلاح در همان مفهوم استفاده كردهاند (مانند: مسعودي، ص 78؛ مقدسي، ص 335).
در مواقعي كه اصطلاح "پهلوي"، معرف زبان ادبي پارسي ميانه بود، چنان كه در زراتشتنامه (ص2) و شاهنامه (چاپ مسكو، ج 8، ص 254)، و هنگامي كه اين اصطلاح به گويشهاي مادي- پارتي اشاره مينمود، چنان كه در اثر مسعوي (ص 78) و شايد نيز در شاهنامه (ج 1، ص 44، در ارتباط با واژهي "بيور" = ده هزار)، اصطلاح "دري" با "پهلوي" مباينت مييافت. عنوان "دري" گاهي نيز از اصطلاح "پارسي" تمايز داده ميشد. مقدسي (ص 259) از زبان "دري" به عنوان يكي از گويشهاي ايراني «كه مجموعاً به نام "پارسي" شناخته ميشدند» ياد ميكند. يك سده ديرتر، كيكاووس بن اسكندر (در حدود 475 ق./ 83-1082م.؛ قابوسنامه، ص 208)، نامهنويسان (مترسلان) را به پرهيز از كاربرد "پارسي مطلق" - كه فارغ از واژگان عربي است - سفارش نموده، مينويسد «[اين روش نگارش] براي آن ناخوشايند است كه به ويژه، [كاربرد] "فارسي دري" [در امر ترسّل] نامتداول است»؛ اين نقل قول، به طور ضمني به وجود گونههاي ديگر "پارسي" دلالت ميكند. بدين ترتيب، به نظر ميرسد كه "دري" گونهاي از زبان "پارسي" بوده است، همچنان كه به واسطهي تعبير «پارسي دري» (عربي: الفارسيه الدريه) كه به فراواني در متون كهن يافته ميشود، تأييد گرديده است. املاي ديگر «پارسي و دري» كه در دستنويسهاي فارسي (مانند: شاهنامه، ج 8، ص 254) به چشم ميآيد، چنان كه "پرويز ناتل خانلري" ملاحظه نموده (تاريخ زبان فارسي، ج 1، 1365، ص 273)، تصحيف عبارت «پارسي دري» است.
معناي اصلي واژهي "دري" در روايت منسوب به «ابن مقفع» تشريح گرديده است (ابن نديم، ويراستهي تجدد، ص 15؛ خوارزمي، مفاتيح العلوم، ص 17-116؛ حمزهي اصفهاني، ص 68-67؛ ياقوت، بلدان، ج 4، ص 846). اين روايت كه نمودار وضعيت زباني ايران در پايان دوران ساساني است، شامل يادكرد زبانهاي "پهلوي"، لفظاً به معناي «زبان پارتي» (يا گويشهايي كه از آن برآمده)، "پارسي" و "دري" است. برپايهي گزارش ابن مقفع، "پارسي" «زباني بود كه موبدان و دانشوران و مانند ايشان بدان سخن ميگفتند؛ اين زبان مردم فارس است». آشكار است كه اين زبان چيزي غير از پارسي ميانه، كه سنتاً با نام پهلوي شناخته ميشد، نبود. در همين گزارش آمده، "دري" «زبان شهرهاي مدائن است؛ كساني كه در دربار شاه بودند بدان سخن ميگفتند. [نام آن] منسوب به دربار است. [در اين زبان] از ميان زبانهاي مردم خراسان و شرق، زبان مردم بلخ غالب است». اين روايت موجب بحثهاي فراواني شده است.
ريشهشناسي ارائه شده براي اين نام (دري) روشن است: اين عنوان، از واژهي «در» (= دربار) برگرفته شده است. بنابراين، "دري" زبان دربار و پايتخت (تيسفون) بوده است. از سوي ديگر، از اين نقل قول، اين نكته نيز بر ميآيد كه زبان "دري" در بخش شرقي امپراتوري، در خراسان نيز مورد استفاده بوده، منطقهاي كه دانسته است در طول دورهي ساساني، زبان پارسي به تدريج جانشين زبان پارتي آن شد و گويشي كه از آنِ پارسي نباشد، ديگر در آن جا بازنمانده نبود.
بدين ترتيب، اين نقل قول از ابن مقفع، آشكار و مدلل ميسازد كه "دري" حقيقتاً گونهاي از زبان پارسي - زبان مشترك و عمومي ايران - بود. اگر اين نتيجهگيري درست است، پس چه پيوندي ميان "پارسي" و "دري" وجود داشت، و چرا اصطلاح "دري" به ويژه براي اشاره به زبان فارسي نو در زمان ظهور آن به كار رفت؟
براساس گزارش مقدسي (ص 335) مبني بر اين كه "دري" زبان ديواني در بلخ بود، چنين تصور شده بود كه اين زبان از آغاز، نوعي پارسي رسمي اداري بود. پرويز ناتل خانلري (ص 81-280) اين فرضيه را مطرح نمود كه "دري" زبان رسمي و اداري دربار ساساني بود كه مأموران پادشاهي ساساني آن را در شرق استوار ساخته بودند و بدين ترتيب، "دري" زبان ديواني خراسان گرديده بود. با وجود اين، در اين نكته ترديدي نيست كه زبان رسمي و اداري ساسانيان، نه "دري"، بل كه "پارسي ميانه" (اصطلاحاً پهلوي) بود. گزارش ابن مقفع به روشني گوياي آن است كه "دري" زباني محاورهاي بود، و بديهي است كه اين زبان به عنوان يك زبان محاورهاي، به شرق نيز گسترش يافت. پايهگذاران ادبيات فارسي - كه بيش از نثرنويسان، شاعران [خراساني] بودند - به طور طبيعي، به زباني كه بدان سخن ميگفتند روي آوردند [و شعر سرودند]. سخن مقدسي در زماني اظهار شده است كه زبان "دري" پيش از آن، براي نزديك به يك سده در ادبيات ايران مورد استفاده قرار گرفته بود.
اطلاعات جديد به دست آمده دربارهي گويششناسي ايران در آغاز دوران اسلامي، اينك امكان دريافت روشنتري را به ما ميدهد. اين نكته دانسته است كه متون يهودي- فارسي (Judeo-Persian)، كه احتمالاً در جنوب ايران پديد آمدهاند، گويشهاي محلي [جنوب] را به آشكارا، متفاوت از گويشهاي خراسان و ماوراءالنهر، و از فارسي ادبياي كه در آغاز بروز و توسعه يافت، نشان مي دهند. كشف اخير نسخهي دستنويس «قرآن قدس» در مشهد، كه ترجمهاي است از قرآن به گويش فارسي مرتبط با گويش يهودي- فارسي كهن، اهميت گويششناختي جزيياتي را كه قبلاً در اين پيوند ميدانستيم، تأييد ميكند. اين اثر، ظاهراً در سيستان، در سدهي 11 م. پديد آمده است.
يكي از جالب توجهترين خصوصيات مشترك متن اين قرآن با گويش يهودي- فارسي كهن، فراواني واژگاني است كه در ادبيات پارسي ميانه شناخته، و در فارسي نو ناشناختهاند، و اين خود، گواهي ميدهد كه تفاوتهاي كلاني ميان زبان رايج در جنوب ايران و آن چه در شمال متداول بود، وجود داشته است. گويش جنوبي، چنان كه به واسطهي پارسي ميانهي ادبي نشان داده شده، شكل باستاني خود را بيشتر نگاه داشت؛ گويش شمالي نيز، از همان زبان پارسي برآمده و در سراسر شمال گسترش يافته بود، اما همچنين، تأثير و نفوذ گويشهايي را كه زبان شمال در اين منطقه جانشينشان شده بود، به ويژه زبان پارتي، نمايان و منعكس ساخته است. بدين سان، گويش شمالي به طور چشمگيري از شكل اصلي خود دور گشت. هر دو گويش شمالي و جنوبي "پارسي" خوانده ميشدند اما محتمل است كه زبان شمالي، كه پارسي مورد استفاده در قلمرو سابق پارت و نيز در پايتخت ساسانيان بود، از گويش همتبار جنوبياش، با نام جديد "دري" ([زبان] دربار) مشخص و متمايز شده بود. اين امر طبيعي بود كه فارسي ادبي چند سدهي بعد، بر مبناي زبان شمال شرقي، همان نام (دري) را داشته باشد. *
* Gilbert Lazard, "Dari": Encyclopaedia Iranica, vol. VII/1, 1996
(ترجمهي اين مقاله را تقديم سرور گراميام بابايادگار مينمايم).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ همان گونه كه پيشتر آقاي مرداويج ملاحظه نموده بود، پانتركهاي نژادپرست در حالي از «ناصر پورپيرار» جانبداري ميكنند كه وي، مخالفت خود را با عقايد بنيادين پانتركيسم، به آشكارا ابراز داشته است. براي نمونه، پورپيرار چندي پيش در پاسخ به پانتركيستي كه با شور و حرارت از پيوستگي زبان تركي و زبان سومري لاف زده بود، نوشت: «هيچ يك از دادههاي كنوني دربارهي التصاق زبان سومري و زبان تركي صحت ندارد و بدانيد كه خود زبان سومري، مانند زبان ايلامي از بغرنجيهاي فرهنگي باستان و موضوعي ناگشوده است، چه رسد به مقايسه و مطابق دانستن آن با زبان تركي! به تطابق واژهها و قواعد ساخت اين دو زبان نيز اعتنا نكنيد»! و در جاي ديگري نوشته بود: «"اورارتو" و "ترك" و "آذري" را دقيقاً نميتوان يك مقولهي واحد شناخت. زيرا زمان تاريخي برآمدن آنها يكسان نيست و هنوز تحقيقات دست اول مستقل و منطقهاي نيز در اثبات پيوند اين سه نام با يكديگر صورت نگرفته است. به گمان من مورخين كنوني آذربايجان نيز در سدهي اخير بيشتر به دنبال افسانههاي بزرگ و خيالنواز و دلخوشيآور براي آذريهاي ايران بودهاند، نه جست و جوي جدي روشنگر. چنان كه نام آورترين آنها در انتساب سومريها و اشكانيان به آذريهاي كنوني قلم زدهاند كه به گمان من هر دو تصور نادرست و نارساست»! ظاهراً پانتركهاي شرور حاضرند چنين ناملايماتي (!) را از پورپيرار بشوند، اما به سبب هجوم ماليخوليايي وي به هويت شكوهمند ايراني (كه همواره يادآور حقارت فرهنگي پانتركهاست)، دست از دامان وي برندارند!
+ مقبوليت يا عدم مقبوليت جنگ افروزان تاريخ (افشين زند)
+ پانتركيسم و تاريختراشي (محسن)
+ پانتركيستها يا ديوانهاند يا خائن (رؤيا نامور)