كتاب اعمال اناهيد
(سندي كهن از دين ايران در عصر ساساني)
اعمال «آدور هرميزد» و «اناهيد» (Acts of Adur-hormizd and Anahid) متوني سرياني در ذكر شهداي مسيحياند. رويدادهاي مندرج در آنها، در سال 446 ميلادي، در زمان پادشاهي يزدگرد دوم ساساني، واقع گرديده؛ و ظاهراً اندكي پس از آن تاريخ ثبت شدند. پارههايي از نسخهي سغدي اين متون نيز شناسايي شدهاند.
اين كتابهاي «اعمال» اطلاعات بسيار مفصلي را دربارهي دين زرتشت و باورهاي زرواني، اگر چه در شكلي حدوداً تحريف شده، كه معمولاً در يادنامههاي شهداي مسيحي امپراتوري ساساني يافته ميشود، عرضه ميدارند. ديگر كتابهاي «اعمال» مايل به متمركز شدن بر رد و انكار انگارهي حرمت ديني خورشيد (سرياني: shamsa)، آتش (سرياني: nura)، و آب (سرياني: mayya) در دين زرتشتاند. با وجود اين، «اعمال آدور هرميزد» به شماري از اصطلاحات مهم زرتشتي اشاره ميكند: bstg' (پارسي ميانه: abestag "اوستا")؛ تقابل ميان gtyh و bhsht (گيتي و بهشت)؛ drwsthyd (به باور نلدكه، اين برگرداني نادرست از واژهي پارسي ميانهي ristakhez "رستاخيز" است، اما ممكن است كه اين عبارت داراي واژهي پارسي ميانهي drust باشد)؛ hrmn' (پارسي ميانه: اهرمن)؛ shnwmn (پارسي ميانه: shnuman "كفاره")؛ kwtwdwtyh (پارسي ميانه: khwedodah "ازدواج خانوادگي"، كه در كتاب اعمال اناهيد نيز بدان به عنوان يك رسم معمول زرتشتي، اما بدون اطلاق اصطلاحي معين، اشاره شده است)؛ و 'shwqr، frshwqr، zrwqr، zrwn ("پارسي ميانه: Ashoqar، Farshoqar، Zaroqar، Zurwan،" يعني زروان به منزلهي خدايي چهارگانه). كتاب "اعمال اناهيد" منتقدانه شرح ميدهد كه اهرمزد (Ohrmazd) « مانند پدرش زروان» دو جنسي بود. اين نوشته، مادر خدا را kwshyrg مينامد؛ گونههاي مختلف اين نام، kwshyzg و kwshwryg احتمالاً نمودار نام پارسي ميانهي Khwash.khwarrig "= آن كه بختاش نيك است، خوشبخت"، هستند. *
* J. P. Asmussen, "Acts of Adur-hormizd and Anahid": Encyclopaedia Iranica, vol. 1, 1985, p. 430
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برنهادهي بنيادين «ناصر پورپيرار» در كتاب سراسر نامفهوم و مهملاش به نام «اشكانيان» آن است كه "اشكانيان" نه صاحبان ايرانيتبار يك امپراتوري نيرومند و يكپارچه، بل كه يونانياني بودند كه در سال 146 پ.م. با تسلط روم بر آتن، به ايران گريخته و مهاجرت كردند و در اين كشور مهاجرنشينهاي پراكندهاي را برپا نمودند و سرانجام با تضعيف قدرت روم، در 214 ميلادي، اقامتگاههاي خود را در ايران وانهاده و به يونان بازگشتند!! خواننده در وهلهي نخست انتظار دارد كه نويسنده، اسناد و مدارك صريح و دقيق ادعاي انقلابي خود را دربارهي گريز و مهاجرت گستردهي يونانيان به ايران در پي اشغال آتن به دست روميان، و سپس بازگشت آنان را از ايران به آتيك پس از برافتادن سلطهي روم، جزء به جزء عرضه كند. اما پورپيرار كه گويي با بيان اين مهملات در حال قصهگويي براي نوههاي خويش است، هيچ سراغ و نشاني را از چنان اسنادي در اختيار ندارد و به خوانندگان ارائه نميكند. بدين سان، پورپيرار، اين ادعاي وقيح و موهوم خود را در همان ابتدا به سبب عدم همراهي با هر گونه سند و مدركي، به دست خويش ابطال ميكند.
از آن جا پورپيرار در برخورداري از سند و مدرك - بل كه عقلانيت - دچار تهيدستي و فقر كامل است، براي اثبات ادعاهاي خود به دلايلي نامربوط و گمراهگرانه متوسل ميشود و ميگويد كه چون سبك هنر و معماري عصر اشكاني و زبان رايج در آن يوناني بود، پس "اشكانيان" يونانيتبار بودهاند!!! اما پورپيرار كاملاً غافل است كه هنر و معماري هخامنشيان (يا به قول او، اسلاوهاي يهودي!) به شيوهي «اكدي- ايلامي» بود و زبان رسمي آنان نيز ايلامي- آرامي. حتا از دوران پس از اسلام نيز ميتوان نمونه آورد و گفت كه هنر و معماري غزنويان و سلجوقيان و ايلخانان نه به سبك چادرنشينان بيابانگرد دشتهاي مغولستان، و زبان رسمي آنان نه تركي، بل كه اين همه يكسره ايراني بود. بنابراين استفادهي اشكانيان از شيوهها و زبان يوناني كه از زمان اسكندر در ايران حاكم گرديده و به ويژه در ميان طبقات فرادست و وابسته به دربار مقدوني، مُد و مرسوم بود، امري كاملاً طبيعي و عادي و مطلقاً فاقد آن معنايي است كه پورپيرار با مسخرهبازيهايش از آن برداشت و القا ميكند.
پورپيرار در جايي ديگر از كتاب خود، گويي كه قصد تمسخر همهي ادعاهاي مهمل خود را دارد، نخست مدعي ميشود كه نام "ارشك" و ديگر شاهان اشكاني، يوناني است. اما بعد به ناگزير اعتراف ميكند كه در هيچ واژهنامهي يونانياي، چنين واژگاني نيامده و معنا نشده است!! او كه در نهايت همهي رشتههاي خود را پنبه شده مييابد، به همان دستاويز سخيف و كودكانهي هميشگياش متوسل ميشود و ميگويد كه همهي واژهنامههاي يوناني موجود قلابي و جعلياند و نامهاي ياد شده عمداً و براي پنهان كردن ماهيت يوناني اشكانيان، به دست توطئهگران يهودي از اين كتابها حذف شدهاند!!! هذيانگوييهاي ماليخوليايي پورپيرار پايانناپذير است.
پورپيرار كه از جعل و جاسازي دروغ در جعبهي تاريخ ابايي ندارد و با تناقضگوييهاي پياپي، ادعاهايش را به دست خويش ابطال ميكند، گواهي انبوهي از نويسندگان كهن يوناني و لاتيني و ارمني (پلوتارك، استرابو، آرين، هروديان، موسا خورني و…) را دربارهي وجود يك امپراتوري نيرومند و يكپارچه و ايراني به نام اشكاني (يا پارتي) مردود ميشمارد و اين همه را ساختگي و جعلي توصيف ميكند. اما چند صفحه بعد، آن جا كه «اسكندر» را رهاننده و آزاديبخش اقوام شرق ميانه از شرّ هخامنشيان (!) ميخواند و حاكميت اسكندر و سلوكيان را بر ايران تقديس و تحسين ميكند، اصالت و صحت همان منابع كهن يوناني و لاتيني و ارمني را تأييد ميكند چرا كه تنها همين مراجع هستند كه از اسكندر مقدوني و لشكركشي وي به ايران و جانشينان سلوكي وي سخن راندهاند و آگاهيهاي كنوني ما در اين زمينهي كاملاً وابسته به همين منابع است. بدين ترتيب، پورپيرار آن جا كه منافعاش اقتضا ميكند، اصالت و صحت منابع ياد شده را تأييد ميكند و آن جا كه منافعاش اقتضا نميكند، همانها را فوراً و بدون توجه به برملايي تناقضگويياش، مردود ميشمارد. آيا ممكن است نويسندهاي تا اين حد خوانندهاش را تحقير كند و او را در جاي كودني فاقد تفكر بنشاند، قدرت تعقل و تمييز را از او سلب شده بيانگارد و اين همه سخن ضد و نقيض بيسند و محتوا را در مقابل او انبار كند؟
شخص پانتركيستي به نام «رهگذر» (كه در وبلاگ پورپيرار گفته بود مغها همان مغولها هستند!!) به پيروي از آموزگار ضدايرانياش، نوشته بود كه نسخهي اصلي هيچ يك از آثار كهن تاريخي يوناني و لاتيني در دست نيست، بنابراين همهي اين منابع جعلياند!! در پاسخ به شبههافكني مهمل و نامربوط اين فرد بايد بگويم كه ما هيچ نسخهي اصلي و اصيلي - مثلاً - از ديوان حافظ، مثنوي معنوي يا تاريخ بيهقي نداريم. اما به نسخههايي از اين كتابها كه حتا صدها سال پس از عصر نويسندگانشان كتابت شدهاند، اعتماد ميكنيم و آنها را مقبول ميدانيم و ادعا نميكنيم كه فرضاً، هيچ گاه ديوان حافظي وجود نداشته است. به همين سان، از قرآن نيز هيچ نسخهي اصل و اصيلي در دست نداريم اما با اين حال، كسي موجوديت و اصالت قرآن كنوني را انكار نميكند. از تاريخ هردوت نيز تاكنون نسخهاي كه به خط او باشد يا در عصر او نوشته شده باشد در دست نيست اما حتا پورپيرار هم به اصالت آن صحه ميگذارد! در اعصار كهن، هيچ سازمان يا نظام خاصي براي حفظ و نگهداري آثار محدود مكتوب وجود نداشت و به لحاظ محدوديت در نشر و تكثير كتب، چه بسا با مفقود شدن يا نابود شدن يك جلد كتاب، هرگز نسخهي ديگري براي جبران فقدان آن يافته نميشد. به هر حال، غالب كتابهاي كهن موجود - چه در ايران و چه در غير آن - نه مبتني بر نسخههايي اصيل و به خط خود نويسندگانشان، بل كه متكي به رونوشتهايي بسيار متأخرند كه معمولاً امانتدارانه، استنساخ شده و نسل به نسل منتقل گشته و دست به دست، گرديدهاند. بنابراين، هرگز نميتوان ادعا كرد كه به سبب در دست نبودن نسخهي اصلي فلان كتاب، آن كتاب جعلي و دروغين است.