رقص در ايران باستان
تصوير رقاصان انفرادي و گروهي كه بر سفالينههاي به دست آمده از كاوشگاههاي پيش- تاريخي ايران (مانند: تپهي سيلك و تپهي موسيان) نقش شده است، ديرينگي هنر «رقص» را در ايران گواهي ميدهد.
برپايهي گزارش «دوريس ساموسي» (apud Athenaeus, Deipnosophistae 10.434d)، پارسهاي هخامنشي درست به سان فراگيري اسبسواري، رقصيدن را نيز ميآموختند و به تمرينات ورزشي براي "افزايش قدرت بدني" توجه داشتند. در ضيافتي كه «اخوآرتس» (Oxyartes)، شهربان سغد، براي اسكندر مقدوني برگزار كرده بود، «سي دوشيزهي نجيبزاده»، شامل «رخانه» (Roxane)، دختر شهربان، خدمتكاري كردند (Curtius Rufus, 8.4.22-23) و «در رقصي شركت نمودند» (Plutarch, Alexander 47.7). شادترين شيوهي رقص، سبك «پارسي» بود، رقصي نظامي كه در آن، اجرا كننده دو سپري را كه حمل ميكرد، با به هم كوفتن به صدا در ميآورد و «كاملاً هماهنگ با موسيقي فلوت، به پايين خم ميشد و سپس دوباره بر ميخاست» (Xenophon, Anabasis 6.1.10). سالي يك بار در جشن مهر (ايراني كهن -Mithrakana* > پارسي نو: Mehrgan)، كه شاه بزرگ مجاز به مست شدن بود، وي به شيوهي «پارسي» ميرقصيد، در حالي كه ديگران از رقص در آن روز پرهيز ميكردند (Ctesias and Duris of Samos apud Athenaeus, Deipnosophistae 10.434e). بر پايهي ديدگاه Curt Sachs [كورت ساكس] (World History of Dance, tr. B. Schonberg, NewYork, 1937, p. 30)، يونانيان اين شيوهي «رقص قزاقي» را از پارسيان اخذ كردهاند.
در طي دوران هلنيستيك، تئاتر و رقص يوناني، به ويژه به واسطهي پارتها (cf. Plutarch, Crassus 33.1-2)، با ذوق و سليقه و سنت ايراني سازگار شد. پارتها شيفتهي جشن و رقص بودند (Philostratus, The Life of Apollonius of Tyana 1.21). هنگامي كه «اردوان» پنجم (اردوان چهارم در "گاهشماري جديد"؛ نگاه كنيد به: Encyclopaedia Iranica II. p. 647) جشني را براي استقبال از امپراتور روم Caracalla، كه دختر وي را خواستگاري كرده بود، تدارك ميديد، پارتها، كه با تاج گل آراسته شده و به طور فاخري لباس پوشيده بودند، «همنواخت با نواي فلوتها و نيها و كوبش طبلها جستوخيز ميكردند. اين، شيوهي رقص محبوب آنان در مواقعي است كه مقدار بسيار زيادي باده نوشيدهاند» (Herodian, 4.11.3).
در طول دوران هلنيستيك و پارتي، رقص، نمود فراواني نيز در هنر يافت، براي نمونه: پيكرهي سفالين دختري رقاص كه از Dura-Europus به دست آمده؛ پيكرههاي برنزي زناني بندباز با جامهاي پارتي از Olbia؛ ديوارنگارههاي زوجها يا گروههايي رقصنده از كاوشگاههاي Hatra در ميانرودان، تپراق قلعه در خوارزم، و كوه خواجه در افغانستان؛ برجستهنگاريي گچي از مردي رقاص با قبا و كلاه دراز "سكايي" از قلعهي يزدگرد در كردستان.
ساسانيان، موسيقي و آواز ِ همراه آن را بسيار ارزنده ميدانستند. بهرام گور (438-420 م.) پادشاه خوشگذران ساساني، كه به سبب دلبستگي بسيارش به موسيقي مشهور بود، دختران آوازخوان و رقاص را فرادست ميآورد. طبق داستاني، سه دختر يك دهقان از وي پذيرايي كرده بودند: «يكي پايكوب (رقاص) و دگر چنگزن // سه ديگر، خوشآواز لشكرشكن» (شاهنامه، جلد 7، انتشارات ققنوس، 1378، ص 1538). زنان رقاص از جملهي تصاوير موزاييكهاي تزييني كاخ شاپور يكم (270-240 م.) در «بيشاپور»اند. چهار دختر رقصندهي داراي نشانهاي فرخنده (ظاهراً پيكرههايي به شكل پرندگان، گلها، و جانوران) بر كوزهاي نقرهاي از سدهي ششم، به دست آمده از كلاردشت مازندران (اينك در موزهي ايران باستان) تصوير شدهاند؛ بر كوزهاي نقرهاي از سدههاي 7-6 م.، محفوظ در موزهي متروپليتن هنر نيويورك، رقصندگان به سان «ساقيها» نمايش داده شدهاند؛ آنان «جامههايي چسبان، با آستين دراز و از جنسي شفاف پوشيدهاند» و جز آن، «قطعه پارچهاي نيز بدنشان را در زير رانها در برميگيرد». هر كدام نيمتاج گوهرنشاني را بر سر گذاشته و گردنبند، پايبندها و گوشوارههايي را آويختهاند. از تاريخي كمي متأخرتر، پيالهاي به شكل قايق در گالري هنر والترز بالتيمور موجود است كه با صحنهي برتختنشيني، و بر كنارههاي باريكتر آن، با دو رقاص برهنه كه پوشش خود را به هوا افكندهاند، آراسته شده است.
ديوارنگارههايي متعلق به سدهي ششم ميلادي از «پنجيكنت»، با تصويري از رقاصان، گواه و نشانهاي از جنبهي رسمي و آييني رقص را در شرق ايران فرادست ميآورد. *
* A. Shapur Shahbazi, "Dance I. in pre-islamic Iran": Encyclopaedia Iranica, vol. 6, 1993, p. 640-41
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ دوست گرامي آقاي آرمان (يك كنكوري) پرسيده بودند كه «چرا ايرانيان برخلاف ملل مغلوب [در برابر اعراب] مخصوصاً مصريان، هيچ گاه هويت ايراني خود را از دست ندادند و آيا قبل از شاهنامه اين هويت فراموش شده بود؟». به گمان من در موضوع مورد نظر ايشان، به جاي «هويت ايراني» بهتر از «فرهنگ ايراني» سخن گفت؛ چرا كه با غلبهي اعراب بر ايران، دين ايراني، حكومت ايراني و مرزهاي جغرافيايي (قلمرو) ايران يكسره فروپاشيده بود و ديگر عنصر خاصي كه نمودار تمام عيار و كلان هويت ايراني باشد، بر جاي نبود. تا آن كه در سدههاي بعد، دين ايراني، حكومت ايراني و قلمرو ايراني مجدداً پديد آمد و آن گاه هويت ايراني دوباره استوار گشت. اما «فرهنگ ايراني» اعم از زبان و رسوم اجتماعي و مانند آن، در ميان تودهي مردم و در تمام اين اعصار، زنده و پابرجا بود. پس از عصر ساسانيان، چه در سدههاي پيش از فردوسي و چه پس از آن، تا برآمدن دوبارهي دين و دولت و قلمرو ملي و ايراني - مشخصاً در عصر صفوي - هويت ايراني كاملاً پا نگرفت. در آن دوران، مردم ايران كه فرمانبردار خليفهي عرب و حاكمان وابسته به او بودند، صرفاً مسلمان دانسته ميشدند و هويت و تفكيك اجتماعي و قومي خاصي براي آنان متصور نبود (البته به جز اوايل عصر اسلامي). اما اين كه چرا ايرانيان فرهنگ ايراني خود را نه همچون بسياري از ملتهاي ديگر، از دست ندادند، بدان سبب است كه ايران پيش از اسلام هم برخوردار از فرهنگ و ادب و دانشي پويا و درخشان و پربار بود، و هم اين كه از ديرباز دولتهايي خودي و ملي بر آن فرمان رانده بودند كه مقوم و حامي فرهنگ ايراني بودند. اما مصر به ويژه از آن رو كه براي صدها سال مستعمرهي دولتها بيگانه (پارسها، مقدونيان، روم) بود، توان و استقلال فرهنگي خود را از دست داده و ديگر چنان سرمايه و دستمايهاي در اختيار نداشت كه پس از غلبهي اعراب بتواند فرهنگ ملي و قُبطي خود را احيا كند. اين را نيز بيافزايم كه نيرومندي و غناي فرهنگي ايران بود كه سرانجام باعث و بسترهي شكلگيري مجدد هويت ايراني در اعصار پس از اسلام شد و اگر مصريان نيز داراي چنان فرهنگ سرزنده و پويايي در دوران نزديك به غلبهي اعراب بودند، شايد امكان برقراري مجدد هويت مصري (يعني مصر قبطي) براي آنان نيز ميتوانست فراهم باشد.
آرمان عزيز تعريفي نيز از معناي «قوم» و «ملت» خواسته بودند. «قوم» عبارت از اجتماعي از انسانهاست كه برخوردار از خون و تباري مشترك، يا به عبارت ديگر، نيايي واحد و مشتركاند كه بر محور آن، در چارچوب اين اجتماع، پيوستگي و يكپارچگي يافتهاند. قومها عموماً گروههايي كوچك و درونگرا هستند. اما «ملت» عبارت از اجتماعي بزرگ از انسانهاست كه برخوردار از همسرنوشتي تاريخي و فرهنگياند و به وحدت و يكپارچگي بر محور قانون اساسي مشترك دست يافتهاند.