زبانهاي ايراني ميانه -1
+ نوشتهي: دكتر احسان يارشاطر
زبانهاي ميانه، فاصل بين زبانهاي كهن و زبانهاي كنوني ايراناند. دشوار است بگوييم زبانهاي ميانه از چه تاريخي آغاز ميشود. اگر در نظر بياوريم كه سير و تحول زبان از صورتي به صورت ديگر تدريجي است، اين نكته نيز به دست ميآيد كه تصور حد قاطعي ميان زبانهاي كهن و ميانه و كنوني هميشه ممكن نيست.
از كتيبههاي شاهان اخير هخامنشي ميتوان دريافت كه زبان فارسي باستان از همان ايام رو به سادگي ميرفته و اشتباهات دستوري اين كتيبهها ظاهراً حاكي از اين است كه رعايت اين قواعد از رواج افتاده بوده است. بنابراين ميتوان مقدمهي ظهور فارسي ميانه را به اواخر دورهي هخامنشي منسوب داشت (حدود قرن چهارم پيش از ميلاد).
اطلاع ما از زبانهاي ايراني ميانه با كشفياتي كه از اوايل اين قرن در آسياي مركزي و چين حاصل شده، افزوده گرديد و چندين زبان ميانه كه قبلاً از آنها آگاه نبوديم به دست آمد. فعلاً از زبانهاي ميانه، «فارسي ميانه» (پهلوي، زبان ساسانيان)، و زبان «پارتي» (زبان اشكانيان) و زبان «سغدي» و زبان «سكايي» (ختني) و زبان «خوارزمي» شناخته شده. قطعات كوچكي نيز به خطي مشتق از خط يوناني به دست افتاده كه ظاهراً «هپتالي» و از زبانهاي ايراني است. از اين گذشته، كلمات بسياري از زبانهاي پهلوي و پارتي كه در دورههاي ساساني و اشكاني وارد زبان ارمني شده، از مآخذ عمده براي تحقيق زبانهاي ميانهي ايران به شمار ميرود.
زبانهاي ايراني را معمولاً ميتوان بر حسب شباهت صوتي و دستوري و لغوي آنها به دو دستهي عمده تقسيم كرد: دستهي غربي و دستهي شرقي.
زبانهاي فارسي باستان و مادي و فارسي ميانه (پهلوي) و پارتي و فارسي كنوني به دستهي غربي تعلق دارند. زبانهاي سغدي و سكايي و خوارزمي و آسي (اوستي) به دستهي شرقي متعلقاند. زبان اوستايي از جهتي به زبانهاي دستهي غربي و از جهاتي به زبانهاي دستهي شرقي شبيه است، از اين رو منسوب داشتن آن به يكي از اين دو دسته آسان نيست. [اما] از لحاظ موطن از زبانهاي شرق ايران است.
اين تقسيمبندي در زبانها و لهجههاي امروزي ايران نيز صادق است، چنان كه فارسي و كردي و لري و بلوچي و لهجههاي سواحل جنوبي خزر و لهجههاي مركزي و جنوبي ايران همه به دستهي غربي تعلق دارند ولي پشتو (زبان محلي افغانستان) و يغنوبي (بازماندهي سغدي) و لهجههاي ايراني فلات پامير و آسي (كه مردم آن از مشرق به قفقاز كوچيدهاند) به دستهي شرقي متعلقاند. لهجههاي كافري (kafri) افغانستان دنبالهي زباني هستند كه شايد حد فاصل ميان زبانهاي هندي و ايراني بوده است و از اين جهت با هر دو دسته وجوه مشتركي دارد، اما حقاً شباهت آنها به زبان هندي بيشتر است.
از زبانهاي ميانهي ايراني آنها كه اثري به جا گذاشتهاند، بدين قرارند:
«زبان پارتي» - زبان پارتي زبان قوم پارت از اقوام شمال شرقي ايران است و زباني است كه از جمله معمول اشكانيان بوده است. از اين زبان دو دسته آثار موجود است: يكي آثاري به خط پارتي، كه خطي مقتبس از خط آرامي است، نوشته شده و ديگر، آثار مانوي است كه به خط مانوي، كه مقتبس از خط سرياني است، ضبط گرديده.
قسمت عمدهي نوع اول، كتيبههاي شاهان مقدم ساساني است كه علاوه بر زبان فارسي ميانه به زبان پارتي هم نوشته شده (و گاه نيز به يوناني). قديمترين اين نوع آثار اسنادي است كه در «اورامان» كردستان به دست آمده. از مهمترين اين آثار روايت پارتي كتيبهي شاپور اول بر ديوار «كعبهي زرتشت» (نقش رستم) و كتيبهي نرسي در پايكولي و كتيبهي شاپور اول در حاجي آباد فارس است. در اين كتيبهها مانند كتيبههاي پهلوي عدهي زيادي هزوارش آرامي به كار رفته كه معمولاً با هزوارشهاي پهلوي متفاوت است.
اسناد سفالي كه در اكتشافات اخير «نسا»، شهر قديمي پارت كه محتملاً مقبرهي شاهان اشكاني در آن قرار داشته، به دست آمده به خط آرامي (نزديك به خط نسخهي اورامان) است. هنوز كاملاً مسلم نيست كه زبان اين اسناد پارتي است يا آرامي. اگر چنان كه محتمل است پارتي باشد، ميتوان اين اسناد را كه متعلق به قرن اول پيش از ميلاد است قديمترين سند زبان پارتي شمرد.
آثار مانوي پارتي از جملهي آثاري است كه در اكتشافات اخير آسياي مركزي (تورفان) به دست آمد. اين آثار همه به خط معمول مانويان بوده و مقتبس از سرياني است نوشته شده و به خلاف خط پارتي هزوارش ندارد و نيز به خلاف كتيبهها كه صورت تاريخي دارد، يعني تلفظ قديميتري از تلفظ زمان تحرير را مينماياند، حاكي از تلفظ زمان تحرير است.
اين آثار را ميتوان دو قسمت كرد: يكي آنهايي كه در قرن سوم و چهارم ميلادي نوشته شده و زبان پارتي اصيل است، ديگر آثاري كه از قرن ششم به بعد نوشته شده و محتملاً پس از متروك شدن زبان پارتي براي رعايت سنن مذهبي به وجود آمده (هنوز اثري كه قطعاً بتوان به فاصلهي ميان قرن چهارم و ششم منسوب دانست به دست نيامده).
نسخي كه از آثار مانوي به دست آمده عموماً متأخر از تاريخ تأليف و متعلق به قرن هشتم و نهم ميلادي است. در خط مانوي حركات به صورت ناقص ادا نموده شده است.
گذشته از آثاري كه ياد شد، كلماتي پارتي كه در زبان ارمني باقي مانده به خصوص از اين جهت كه با حركات ضبط شده براي تحقيق اين زبان اهميت بسيار دارد.
اگر آثار نسا را پارتي بشماريم، و همچنين با توجه به سند اورامان و پديد آمدن خط پارتي در قرن اول ميلادي (به جهاي خط يوناني كه زمان سلوكيان رواج يافته بود) ميتوان گفت كه زبان پارتي از اوايل قرن اول ميلادي يا كمي قبل از آن قوت گرفته و زبان رسمي و درباري شده بود. انحطاط زبان پارتي را ميتوان به بعد از قرن چهارم ميلادي، يعني پس از جايگير شدن سپاهيان ساساني براي مقابله با حملات اقوام شمالي منسوب داشت. از لهجههاي موجود ايران هيچ يك را نميتوان دنبالهي مستقيم زبان پارتي شمرد، لهجههاي امروزي خراسان عموماً لهجههاي زبان فارسي است و زبان اصلي اين نواحي در برابر هجوم اقوام مختلف و نفوذ زبان رسمي دورهي ساساني از ميان رفته است، ولي زبان پارتي در دورهي حكومت اشكانيان در زبان فارسي ميانه (پهلوي) تأثير كرده و اين تأثير را در زبان فارسي امروز نيز ميتوان ديد. *
* لغتنامهي دهخدا، مقدمه، 1337، ص13 و 16-15
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالهي حاضر، واپسين نوشتهي اين تارنما در سال 1382 است. اميدوارم در طول يك سال گذشته توانسته باشم در جهت معرفي و شناسايي جنبههاي مختلف تاريخ و فرهنگ درخشان ايران، و نيز مبارزه با عناصر ميهنستيز و تجزيهطلب، گامهاي مثبت و مؤثري بردارم. اما آن چه كه ميخواهم در اين فرصت بدان اشاره كنم، وجود خوي انتقادناپذيري و نامداراگري در ميان غالب ما ايرانيان است. در طول چهارده ماه وبنويسي، بارها به افرادي برخورد كردهام كه به طور ناگهاني ظاهر شده و با لحني تحكمآميز پيامي را در پيوند با مسائل مطرح شده در اين تارنما گذاشتهاند و آن گاه كه به نوشتهي وي پاسخي دادهايم، شديداً برآشفته شده، به درشتگويي و پرخاشگري روي آوردهاند. اين دسته افراد آن چنان دچار خوي آمريت و خود بزرگبينياند كه ميپندارند «حقيقت» و «دانش» تنها در نزد و اختيار ايشان است و هيچ فرد ديگري حق داشتن ديدگاه و رأي متفاوت يا مخالفي ندارد! حال آن كه «دانايي» مِلك طِلق هيچ انساني نيست و «حقيقت» دور از دسترس، چند بعدي و متكثر است. جز اين موارد، دوستاني بودهاند كه به جهت نقدي كه نسبت به «روش تحقيق» و شيوهي «استنباط و استنتاج» مقالاتشان نوشته بودم، ابراز ناراحتي كردند و حتا گفتوگوهاي خود را با من كاهش دادند.
اما حقيقت آن است كه انتقادگري و انتقادپذيري شرط خردمندي است و تنها به واسطهي نقد است كه ميتوان از مواضع خطا آگاه شد و در پي رفع اشتباهات و كژرويها خود برآمد و با تضارب آرا به حد مطلوبي از وفاق و همانديشي، و درجهاي از حقيقت دست يافت. چه نيكوست همواره بكوشيم در بحثها و گفتوگوهاي علمي، از احساسگرايي و افراطيگري بپرهيزيم و منطق و عقلانيت و بيطرفي را بر گفتمانها و انديشهورزيهاي خود حاكم سازيم.