۳ مرداد ۱۳۸۲

ادبيات پيش‌گويانه‌ي زرتشتي

ادبيات پيش‌گويانه، جايگاهي ويژه در آموزه‌هاي برخي دين‌هاي جهان دارد و غالباً چنان است كه در قالب مكاشفاتي كه به يك پيامبر يا يك روحاني برجسته دست مي‌دهد، آگاهي‌هايي را در مورد حوادث «آخرالزمان» بازگو مي‌نمايد. آيين زرتشت در مقام ديني كهن و پرنفوذ، داراي يكي از غني‌ترين آثار پيش‌گويانه است. اين آثار كه در اصل، توصيف‌گر آخرت‌شناسي اصيل مزدايي‌اند، از بدي‌ها و تباهي‌هاي آخرين مقطع تاريخ مي‌گويند و از اميد به استقرار ملكوت خداوند بر زمين سخن مي‌رانند.
ادبيات پيش‌گويانه‌ي زرتشتي، چون ديگر آموزه‌هاي اصيل آن، تأثيرات كلان و گسترده‌اي بر اديان سامي - ابراهيمي پس از خود داشته و امروزه آشكار شده است كه بخش عمده‌اي از آثار پيش‌گويانه‌ي يهودي (مانند بخش‌هايي از كتاب‌هاي دانيال و اشعيا و ارميا) و مسيحي (مانند مكاشفه‌ي يوحنا) و اسلامي (مانند احاديث مربوط به اوضاع آخرالزمان) از آموزه‌هاي پيش‌گويانه‌ي زرتشتي اثر گرفته است (بويس، ص 493 به بعد؛ هدايت، ص 155- 129).
محتواي آثار پيش‌گويانه‌ي زرتشتي (مانند متن‌هاي پهلوي زبان «زند وهومن يسن» و «يادگار جاماسپ») تركيبي است از آموزه‌هاي فرجام‌شناختي اصيل زرتشت، مبني بر ظهور منجياني در آخرالزمان، دررسيدن رستاخيز و فرش‌گردي و نابودي نهايي اهريمن و استقرار ملكوت خداوند بر زمين؛ و «هزاره‌گرايي بابلي» كه بر پايه‌ي آن، حوادث معيني در دوره‌هاي خاصي از زمان، به تكرار، واقع مي‌شود.
موضوع مهم‌ترين اثر پيش‌گويانه‌ي زرتشتي كه به «زند وهومن يسن / Zand-e Vohuman Yasn» معروف است و به زبان پهلوي نوشته شده و گويا مبتني بر بخش‌هاي از ميان رفته‌ي اوستا بوده كه سرانجام با افزوده‌هايي، در دوران پس از اسلام نگاشته شده است، مكاشفاتي است كه زرتشت بدان‌ دست مي‌يابد و ضمن آن، حوادث آخرالزمان را به گونه‌اي نمادين مشاهده مي‌كند و اورمزد نيز اين نمادها را با بياني پيش‌گويانه، براي وي تفسير مي‌نمايد كه چگونه در آستانه‌ي رستاخيز، زمين و موجودات آن دچار تباهي و آسيب و روي‌دادهاي شگرف و بسياري مي‌شود و سرانجام با ظهور منجياني، پليدي‌ها نابود مي‌گردد و رستاخيز در مي‌گيرد. البته غالب اين پيش‌گويي‌ها يادمان‌هاي مربوط به وقايع و فجايع هجوم مقدونيان و اعراب و مغولان به ايران‌اند كه با پيش‌گويي‌هاي مربوط به هنگامه‌ي رستاخيز و ظهور منجيان سه‌گانه‌ي زرتشتي (هوشيدر، هوشيدرماه، سوشيانس) آميخته شده‌اند. در آموزه‌هاي فرجام‌شناختي زرتشتي، باور بر آن بود كه هزار سال پس از زرتشت، نخست تباهي و پليدي و كاستي در زمين فزوني مي‌گيرد و سپس با برآمدن منجياني موعود، نيروهاي اهريمني نابود شده و با وقوع رستاخيز،‌ سعادت و بي‌مرگي و نيكويي، جاودانه از آنِ مردم مي‌شود. مندرجات متن «زند وهومن يسن» نيز بر همين محور استوار است.
در كتاب «زند وهومن يسن»،‌ نشانه‌هاي پايان هزاره‌ي زرتشت و دررسيدن آخرالزمان، از زبان اورمزد چنين بازگو مي‌شود:
* در آن پست‌ترين هنگام، يك صد گونه و يك هزار گونه و ده هزار گونه ديوان ژوليده موي از تخمه‌ي خشم، برسند. آن بد تخمان از ناحيه‌ي خراسان به ايران‌شهر بريزند. افراشته درفش باشند و زين سياه دارند و موي ژوليده بر پشت دارند … اين ده‌هاي ايران را كه من - اورمزد - آفريدم، به زيان‌جويي و بي‌داد بركنند (هدايت، ص 9-38).
* اندر آن هنگام،‌ همه‌ي مردم فريفتار و بدخواه يك‌ديگر باشند و آزرم و دل‌بستگي و روانِ دوستي از جهان برود (همان، 40-39).
* خورشيد راست‌تر و نهفته‌تر، و سال و ماه و روز كوتاه‌تر باشد و زمين تنگ‌تر و راه‌ها دشوارتر باشد و ميوه تخم ندهد و رستني‌ها و دار و درخت بكاهد و مردم كوتاه‌تر زايند و هنر و نيروي ايشان كم باشد و فريفتار و بي‌دادتر باشند و سپاس و آزرم نان و نمك ندارند (همان، ص 40).
* ابر سهم‌گين همه‌ي آسمان را چون شب تار كند. باد گرم و باد سرد بيايد و ميوه و تخمه‌ي دانه‌ها را ببرد و باران نيز به هنگام خويش نبارد و بيش‌تر «خرفستر» [= حشرات و جانوران وحشي] ببارد تا آب (همان، ص 44).
* جوانان و خردسالان بيم‌ناك باشند و ايشان را هواي بازي و رامش از دل برنيايد (همان، ‌ص 44).
* زمين دهان بازگشايد و هر گوهر و فلزي پديدار شود، چون: زر و سيم و روي و قلع و سرب (همان، ص 45).
* در آن هنگام سخت، شب روشن‌تر و سال و ماه و روز سه يك بكاهد و زمين برآيد و آفت و مرگ و نيازمندي به جهان سخت‌تر باشد (همان، ص46).
* چون [ديوان ژوليده موي] بيايند، خورشيد نشان سهم‌ناكي بنماياند و ماه از رنگ بگردد و در جهان سهم‌ناكي و تيرگي و تاريكي باشد؛ به آسمان نشانه‌هاي گوناگون پديد آيد و زمين لرزه بسيار باشد و باد سخت‌تر آيد (همان، ص 50).



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ بويس، مري: «تاريخ كيش زرتشت»، جلد سوم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، 1375
ـ هدايت، صادق: «زند وهومن يسن»، انتشارت جاويدان، 2537

۱۷ تیر ۱۳۸۲

ايرانويج

در روايت‌ها و نوشته‌هاي كهن و نو زرتشتي، نام ميهن و زادگاه زرتشت و خاستگاه و سرزمين اسطوره‌اي و مقدس ايرانيان (= آرياييان) «ايران‌ويج» دانسته شده است. اين واژه در زبان اوستايي «ايرييانَ واِجه / Airyana-Vaejah» و در زبان پهلوي «اران وج / Eran-vej» و به معناي «[خاستگاه] تبار آريايي» مي‌باشد. از اين نام در اوستا (يسن 9/14؛ هرمزد يشت/21؛ آبان يشت/17و 104؛ درواسپ يشت/25؛ رام يشت/2؛ ارت يشت/45؛ وي‌ديوداد1/2-1و 2/21) ياد شده است.
از تعلق زرتشت به ايران‌ويج يا زايش وي در آن جا، در يسن 9/14؛ آبان يشت/104؛ درواسپ يشت/25؛ ارت يشت/45 و بن‌دهش (ص 76، 89، 152) اشاره رفته است. سرزمين زرتشت – چنان كه اينك مي‌دانيم – بخشي از منطقه‌ي هندوايراني نشين متعلق به حوزه‌ي تمدني Andronovo بوده كه گستره‌ي اين تمدن از سيبري غربي تا رودخانه‌ي اورال را دربر مي‌گرفته است (بويس، 1377، ص 50 به بعد؛ بهار، 1376، ص 387 به بعد). قبايل ايراني (آريايي) پس از مهاجرت از اين مناطق به سوي نواحي جنوبي‌تر در آسياي ميانه و سپس نجد ايران (سده‌ي دهم پيش از ميلاد)،‌ سرزمين اجدادي و خاستگاهي خود را كه در گذشته ترك كرده بودند، با نام «ايران‌ويج» مي‌شناختند و مي‌خواندند.
در نوشته‌هاي مزدايي، ايران‌ويج خاستگاه نخستين نمونه‌هاي زندگي، انسان (گيومرث) و جانور (گاو ايوداد) دانسته شده (بن‌دهش، ص1-40و 78) و در رواياتي ديگر، بهترين و زيباترين و رامش‌بخش‌ترين سرزمين توصيف مي‌گردد (وي‌‌ديوداد1/2-1؛ بن‌دهش، ص133). اين نكات نمودار آن است كه در اسطوره‌هاي پسين ايراني، «ايران‌ويج» سرزميني كه نياكان ايرانيان از آن برخاسته و به سوي منطقه‌ي كنوني ايران رهسپار شده بودند، مبدل به سرزميني مقدس و اسطوره‌اي گرديده و از اين رو، خاستگاه نخستين جيات در زمين (انسان و جانور) دانسته شده و در كنار داشتن منزلت «سرزمين خاستگاهي»، در اوضاع نوستالژيك بعدي، تبديل به «آرمان‌شهري» گرديده كه نمونه عالي بهترين و برترين زيستگاه بوده است. گفتني است كه در بيتش اسطوره‌اي غالب ملل باستان، سرزمين خاستگاهي آنان،‌ كانون آفرينش و محور كيهان به شمار مي‌آمده است؛ چنان كه «مكه» براي اعراب و «اورشليم» براي يهوديان (الياده، 1375، ص9-31؛ الياده، 1378، ص31-20).
ايران‌شناساني چون «ماركوارت» و «هنينگ»، در پژوهش‌هاي پيشرو خود با اين استدلال كه در فهرست جغرافيايي وي‌ديوداد (فرگرد1/2-1) كه ترتيب ذكر نام مناطق از شمال به جنوب است، از «ايران‌ويج» پيش از «مرو» و «سغد» نام برده شده و در شمال اين مناطق نيز خوارزم قرار دارد، و نيز با توجه به اين كه در فهرست جغرافيايي مهريشت (بند14) بر خلاف فهرست وي‌ديوداد – كه از خوارزم نامي نرفته ولي از ايران‌ويج يادشده – در آن از خوارزم ياد شده اما نامي از ايران‌ويج نرفته است، در نهايت، ايران‌ويج منطبق بر منطقه‌ي خوارزم انگاشته شده است (هنينگ، ص 96؛ كريستنسن، ص 12). اما اين تطبيق هيچ دليل استوار و قانع كننده‌اي ندارد (نيولي، فصل سوم) ضمن اين كه گفته مي‌شود آن بخش از فهرست جغرافيايي وي‌ديوداد كه به ايران‌ويج اشاره دارد (فرگرد1/2-1)، الحاقي است (بويس، 1377، ص4؛ نيولي، ص90). به هر حال آن چه از محتواي برخي روايت‌هاي مزدايي بر مي‌آيد، زادگاه زرتشت (ايران‌ويج) اساساً در سرزمين‌هاي بسيار دور شمالي دانسته مي‌شده است (بويس، 1377، ص7، 26، 309). اما امروزه كشف آثاري باستاني از جوامعي كهن واقع در مناطق شمالي آسياي ميانه (قزاقستان كنوني) كه مطابق با توصيفات گاهان و اوستاي كهن از جامعه‌ي عصر زرتشت است، فرض واقع بودن «ايران‌ويج» - زادگاه زرتشت و خاستگاه آرياييان – را در قزاقستان كنوني، بيش از هر جاي ديگري، تأييد و تأكيد مي‌كند (بويس، 1377، ص 59 به بعد؛ بويس، 1381، ص15؛ مقايسه كنيد با: بهار، 1376، ص387 به بعد؛ بهار، 1352، ص هفده به بعد).
در بيش‌تر روايت‌هاي سنتي مزدايي و عهد اسلامي، زادگاه زرتشت، «آذربايجان» دانسته شده (بيروني، ص 541؛ حمزه اصفهاني، ص 37؛ مسعودي، ص224؛ آموزگار- تفضلي، ص33) و در پي آن، ايران‌ويج نيز واقع در آذربايجان پنداشته شده است (بن‌دهش، ص128). اما – جداي از دلايل تاريخي و زبان‌شناختي ناقض اين انتساب – امروزه به آشكارا ثابت شده است كه نسبت دادن زرتشت (و ايران‌ويج) به آذربايجان مربوط به زماني است كه اين ناحيه از دوران سلوكيان تا عهد ساسانيان كانون و پايگاه زرتشتي‌گري بود و روحانيان توان‌مند آن سامان براي ايجاد ارج و تقدسي پرسابقه براي پايگاه خود، نه تنها كوشيده بودند كه زادگاه پيامبر خويش را در آذربايجان وانمود كنند، بل كه تلاش كرده بودند نام مكان‌هاي اسطوره‌اي و مقدس جامعه‌ي كهن اوستايي (مانند رود دايتي و كوه اسنوند) را به مناطقي در آذربايجان منتقل و اطلاق نمايند (دوشن‌گيمن، ص 3-182؛ هنينگ، ص97؛ بويس، 1377، ص13-10؛ آموزگار- تفضلي، ص23).



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
* آموزگار، ژاله – تفضلي، ‌احمد: «اسطوره‌ي زندگي زرتشت»، نشر چشمه، 1375
* الياده، ميرچا (1375): «مقدس و نامقدس»، ترجمه‌ي نصرالله زنگويي، انتشارات سروش
* الياده، ميرچا (1378): «اسطوره بازگشت جاودانه»، ترجمه بهمن سركاراتي، نشر قطره
* «بن‌دهش»: نوشته‌ي فرنبغ دادگي، ترجمه‌ي مهرداد بهار، انتشارات توس، 1369
* بويس، مري (1377): «چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه
* بويس، مري (1381): «زردشتيان؛ باورها و آداب ديني آن‌ها»، ترجمه‌ي عسكر بهرامي، انتشارات ققنوس
* بهار، مهرداد (1352): «اساطير ايران»، انتشارات بنياد فرهنگ ايران
* بهار، مهرداد (1376): «پژوهشي در اساطير ايران»، انتشارات آگه
* بيروني، ابوريحان: «آثار الباقيه»، ترجمه‌ي اكبر داناسرشت، انتشارات ابن سينا، 1352
* حمزه‌ي اصفهاني: «تاريخ سني ملوك الارض و الانبيا»، ترجمه‌ي جعفر شعار، انتشارت اميركبير، 1367
* دوشن‌گيمن، ژاك: «دين ايران باستان»، ترجمه‌ي رؤيا منجم، انتشارات فكر روز، 1375
* كريستنسن، آرتور: «مزداپرستي در ايران قديم»، ترجمه‌ي ذبيح‌الله صفا، انتشارات هيرمند، 1376
* مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين: «مروج الذهب»، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، 1370
* نيولي، گراردو: «زمان و زادگاه زرتشت»، ترجمه‌ي سيد منصور سيدسجادي، انتشارات آگه، 1381
* هنينگ، والتر برونو: «زرتشت؛ سياست‌مدار يا جادوگر»، ترجمه‌ي كامران فاني، نشر پرواز، 1379

۱۰ تیر ۱۳۸۲

شاه‌جنگ ايران و روم

برآمدن شاهنشاهي اشكاني در ايران، كمابيش همزمان بود با پيدايش امپراتوري روم كه پس از تصرف بخش گسترده‌اي از اروپاي آن عصر، چشم طمع به خاك آسيا دوخته بود. دست‌اندازي دولت روم به آسياي صغير و سوريه، سرانجام مرزهاي اشكانيان و روميان را در جوار هم قرار داد و سپس، كشاكش و كارزاري را ميان اين دو دولت مقتدر منطقه بنيان نهاد كه تا روزگار ساسانيان نيز ادامه داشت.
در زمان پادشاهي ارد (Urud) يكم (80 – 90پ.م.) دولت ايران سرانجام ناگزير به رويارويي تمام عيار با دولت روميان گرديد. اين كارزار زماني آغاز شد كه كراسوس (Crassus) سردار رومي، از سوي سناي روم به فرمان‌داري سوريه منصوب شد. اما او بلندپروازانه بر اين انديشه بود كه پس از استقرار در سوريه، به خاك ايران بتازد و تا هند نيز پيش رود! كراسوس پس از ورود به سوريه، چندي در بين النهرين (عراق) كه جزيي از خاك پادشاهي اشكاني بود، دست به ويران‌گري و كشتار زد و پادگان‌هايي را در آن جا برپا نمود و سپس به سوريه بازگشت. در اين اثنا بود كه سفيري از سوي «ارد» به نزد كراسوس آمد و او را به خروج فوري از خاك ايران فراخواند. اما سردار رومي پاسخ او را به درشتي داد و اعلام كرد كه به زودي سلوكيه را تصرف خواهد كرد؛ اينك در گرفتن جنگ، حتمي بود.
سربازان رومي گماشته شده در عراق، به تدريج دچار ترس و هراس بسياري شده بودند. آنان مي‌گفتند: «پارتي‌ها مردمي هستند كه از تعقيب آن‌ها نمي‌توان جان به در برد و اگر فرار كنند، نمي‌توان به آن‌ها رسيد. تيرهايي دارند كه رومي‌ها با آن‌ها آشنا نيستند و با چنان نيرويي تير مي‌اندازند كه نمي‌شود سرعت آن را مشاهده كرد و پيش از اين كه شخص، در رفتن تير را از كمان ببيند، تير به او خورده است. اسلحه‌ي جنگي سوارهاي‌شان همه چيز را شكسته، از هر چيز مي‌گذرد و به اسلحه‌ي دفاعي‌شان (سپر و زره) چيزي كارگر نيست». با وجود چنين بيم و هراسي كه بر سربازان رومي سايه افكنده بود، كراسوس با قولي كه از پادشاه ارمنستان – ارته‌باز – براي همراهي و پشتيباني گرفته بود، به سوي عراق پيش روي كرد و از فرات كه مرز ميان ايران و روم بود گذشت و براي پيش‌گيري از عقب‌نشيني و گريز سربازان هراس‌زده‌اش، فرمان داد تا پل فرات را پشت سر خويش ويران كنند!
در جبهه‌ي مقابل، سپاه ايران براي مقابله با دو دشمن، تقسيم شده بود. ارد خود در رأس سپاهي به سوي ارمنستان حركت كرد تا شاه خائن آن را فروكوبد؛ و سورنا (Surena) سردار نامي پارتي، در رأس سپاهي ديگر براي رويارويي با روميان متجاوز، به سوي عراق ره‌سپار شد. به روايت پلوتارك «سورنا از حيث نژاد و ثروت و نام، بعد از پادشاه مقام نخست را داشت. از جهت شجاعت و هوشياري در ميان پارتي‌ها اول كس بود و از حيث قد و قامت از كسي عقب نمي‌ماند. هنگامي كه مسافرت مي‌كرد، هزار شتر بار و بنه‌ي او را حركت مي‌داد. دويست ارابه حرم او را جابه‌جا مي‌كرد و هزار سوار، غرق آهن و پولاد و پيش از آن، سپاهيان سبك اسلحه همراه او بودند. زيرا دست نشاندگان و گماشتگان‌اش مي‌توانستند ده هزار سوار براي او تدارك كنند. نجابت خانوادگي‌اش اين حق ارثي را به او داده بود كه در روز جشن تاج‌گذاري پادشاهان پارت، كمربند شاهي را ببندد. اين سردار، ارد را بر تخت نشاند حال آن كه او (= ارد) را رانده بودند. سورنا در اين زمان كم تر از سي سال داشت و با وجود اين، هوشياري و خرد وي، باعث نامي بزرگ براي او شده بود».
كراسوس پي از مدتي پيش‌روي ملالت‌بار در بيابان‌هاي عراق، سرانجام در حوالي شهر حران (Harran) با مشاهده‌ي طلايه‌ي سپاه سورنا، با شتاب و نگراني نيروهاي‌اش را آرايش داد و به سوي پارتيان حركت نمود. در ابتدا سپاه پارتي در نظر روميان، كلان و مهيب نمي‌نمود؛ اما اين امر، ترفند سورنا براي گمراه كردن و غافل نگه داشتن روميان بود. او بخش عمده‌ي سپاه‌اش را پشت صف‌ها اول قرار داده بود و براي آن كه روميان از درخشندگي سلاح‌ و جوشن‌ سربازان‌اش متوجه شمار آنان نشوند، فرمان داده بود خود را با ردايي بپوشانند. با نزديك شدن روميان به سپاه ايران،‌ براي به هراس افكندن دشمنان، به ناگاه فريادهاي وحشت‌آور و صداي مهيب طبل از ميان سپاه سورنا برخاست. رومي‌ها كه از اين هياهو مرعوب شده بودند، ناگهان ديدند كه پارتي‌ها رداهاي‌شان را فروگذاشتند و به سبب كلاه‌خود‌ها و جوشن‌هاي فلزي‌شان، مانند شعله‌هايي از آتش درخشيدند. در ادامه، بي‌درنگ كمان‌داران پارتي نيروهاي رومي را كه به صورت گروهان مربع آراسته شده بودند، احاطه كرده، آنان را از هر سو آماج تيرهاي مرگ‌بار خود قرار دادند و سواره‌سپاه و پياده‌سپاه رومي را زمين‌گير ساخته و امكان هر گونه عمليات خاصي را از آنان سلب كردند. سربازان رومي اگر در صفوف خود مي‌ايستادند، از زخم تيرهاي پارتي زخمي شده به هلاكت مي‌رسيدند و اگر به سربازان پارتي حمله مي‌كردند، كاري از پيش نمي‌بردند چرا كه پارتيان به تندي از پيش روي آنان دور مي‌شدند و در همان حال، روميان را به رگ‌بار تير مي‌بستند. سربازان كراسوس اميدوار بودند كه با تمام شدن تير پارتي‌ها، از اين وضعيت مرگ‌بار رهايي يابند و وارد جنگ تن به تن با پارتيان شوند؛ اما در پس سپاه سورنا، شترهاي فراواني وجود داشت كه بارشان تير بود و پياپي ذخيره‌ي تير كمان‌داران را تجديد مي‌كردند. در اين گيرودار، پسر كراسوس، براي جلوگيري از محاصره‌ي كامل، با شماري از سواره‌سپاه و پياده‌سپاه رومي، به سوي يكي از جناحين سپاه سورنا حمله‌ور شد. اما پارتيان بر اساس تاكتيك‌هاي نظامي خود، از پيش روي روميان گريختند و آنان را به تعقيب خود واداشتند و همين كه اين گروه از سپاه اصلي خود دور افتاد، پارتيان به سرعت بازگشته، روياروي روميان قرار گرفتند. سواره‌سپاه سبك اسلحه‌ي پارتي با تاختن بر روي شن‌زارها، گرد و غبار عظيمي پديد آوردند تا مانع از ديد روميان شوند. آن گاه با باران تيرهاي بًرنده‌ي خود،‌ دستان سربازان رومي را به سپرهاي‌شان و پاهاي‌شان را بر زمين دوختند. سپس سواره‌سپاه سنگين اسلحه‌ي پارتي كه اسب‌ها و سوارهاي‌شان غرق زره و جوشن بودند، با نيزه‌هاي سنگين خود، روميان شوربخت را درهم كوفتند آن گونه كه از سه هزار و اندي سرباز رومي، بيش از پانصد نفر بر جاي نماند.
در ميدان ديگر جنگ، سواره‌سپاه سبك اسلحه‌ي پارتي، سربازان خسته و نااميد رومي را از جناحين احاطه كرده و به تير بستند و سواره‌سپاه سنگين اسلحه‌ي پارتي نيز با نيزه‌هاي خود، از جبهه‌ي مقابل به روميان تاختند و آنان را يكسره تارومار كردند. با دررسيدن شب، پارتي‌ها به اردوگاه خود بازگشتند اما روميان با رها كردن مجروحان خويش، واپس نشستند و در دژ شهر حران پناه جستند. فرداي آن روز، پارتيان به حران رسيدند ولي با رسيدن شب، كراسوس با بازمانده‌ي سپاه‌اش از آن جا گريخت و در كوه‌هاي اطراف پناه گرفت. ليكن ديري نپاييد كه پارتيان آنان را يافتند و محاصره نمودند. كراسوس كه ديگر امكان و توان ايستادگي يا نبرد را در خويش نمي‌ديد،‌ خود و سربازان‌اش را تسليم سورنا نمود. سردار فاتح پارتي براي استهزا و خوار نمودن كراسوس كه چنان بلندپروازانه و گستاخانه به قلمرو پادشاهي اشكاني هجوم آورده بود،‌ به روش خود روميان، او را در سلوكيه سوار بر اسب كرد و با همراهي دسته‌اي از خوانندگان و نوازندگان و بدكاران، گرد شهر چرخاند و سپس وي را اعدام كرد و سر او را به نزد ارد در ارمنستان فرستاد.
بدين ترتيب، اين نخستين جنگ ايران با رومي كه در آن عصر، در اوج اقتدار و توان‌مندي بود، به چيرگي و پيروزي قاطع و كوبنده‌ي ايرانيان ختم شد و اين برتري و سرآمدي، در غالب نبردهاي ايران و روم (چه در عهد اشكانيان و چه در عصر ساسانيان) كمابيش حفظ گرديد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
پلوتارك: «تاريخ ايران باستان»، حسن پيرنيا، انتشارات افراسياب، 1378، جلد سوم، ص 47-2021