+ نبشتههاي بابلي: لوحههاي گلي بابلي، پيش از سنگنبشتههاي پارسي باستان، دانستههاي مهمي را دربارهي تاريخ نخستين هخامنشيان به دست ميدهند. در منشوري متعلق به سال سي ام فرمانرواي آشور، آشوربنيپل (639 پ.م.)، از كورش يكم، پادشاه پارس، به عنوان خراجگزار آشور ياد ميشود. ايستادگي كورش بزرگ در برابر حملهي شاه ماد، آستياگ، و فتح هگمتانه به دست وي، در لوحهاي بابلي به نام "گاهنامهي نبونيد" تشريح گرديده است؛ شكست نبونيد، واپسين شاه بابل، و انتقال پادشاهي در بابل از وي به كورش بزرگ، در متني بابلي به نام "شرح حال منظوم نبونيد" مورد اشاره واقع گرديده است. كهنترين سند شاهانهي هخامنشي كه در استوانهي معروف كورش به جاي مانده و به پس از فتح بابل در 539 پ.م. متعلق است، اعلام كورش كبير به عنوان "شاه بابل، شاه كشورها" را در بردارد. به لحاظ محتوايي، نبشتهي بابلي آنتيوخس سوتر به سال 268 پ.م. ارتباط نزديكي با اين نبشتهي كورش دارد.
متون ميخي بابلي حاوي ترانويس نامها و القاب پارسي باستان بسياري هستند و بدين سان به آگاهي از مجموعه نامهاي پارسي و مادي و ساختار ادارهي هخامنشي ياري ميرسانند. متون بابلي كه بر اساس سال پادشاهي تاريخ گذاري شدهاند، توالي پيوستهي فرمانروايان را در بابل، از كورش بزرگ تا سراسر دوران كمبوجيه، برديا، نبوكدنزّر سوم و چهارم، داريوش يكم، خشايارشا، و اردشير يكم تا سلوكيان و اشكانيان گواهي ميدهند.
+ نبشتههاي ايلامي: زبان ايلامي هخامنشي نقش مهمي را در ادارهي دربار در تخت جمشيد ايفا ميكرده است. دو مجموعه از لوحههاي گلي نبشته شده به خط و زبان ايلامي را جرج كمرون در اين محل كشف نمود: 44 قطعه از "لوحههاي خزانه"، كه متعلق به سالهاي 458-492 پ.م. هستند، "پرداخت نقره به جاي جيرهي جنسي" را ثبت كردهاند و 2087 قطعه از "لوحههاي بارو" از "ترابري اداري كالاهاي خوراكي" سخن ميگويند. كمرون به اهميت اين دو دسته از لوحهها در پيوند با اقتصاد و تاريخ كيش هخامنشي، و نيز اهميت باستان شناختي و زبان شناختي آنها تأكيد كرده است، و اساساً اين مجموعه نامهاي موجود در اين لوحهها هستند كه تاكنون دقت و توجه دانشوران را جلب كردهاند، چنان كه شماري از اسامي خاص پارسي باستان آشكار در زبان ايلامي، برانگيزندهي پژوهشهاي ريشه شناختي در اين زمينه شدهاند. *
* H. Humbach, s.v. "Epigraphy", in Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/5, 1998
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بيژن و منيژه و ويس و رامين: مقدمهاي بر ادبيات پارتي و ساساني (دكتر جلال خالقي مطلق).
۵ آبان ۱۳۸۳
كتيبه شناسي ايران باستان
۲۷ مهر ۱۳۸۳
طبقهي بزرگان در عصر ساساني
"بزرگان" (پارسي ميانه: wuzurg، جمع: wuzurgaan) عنوان سومين طبقه - پايه از چهار يا پنج بخش آريستوكراسي نخستين ساسانيان بود، يعني طبقات "شهريار"، "ويسپوهر" (شاهزاده يا عضو خاندان سلطنتي)، "ووزورگ" (بزرگ)، "آزاد" (اشراف)، "كدگ - خوداي" (نگاهدارندهي خانه). چهار طبقهي نخست با همين ترتيب در سنگنبشتهي شاپور يكم (72-241 م.) در حاجي آباد (ShH, 1.6) و در سنگنبشتهي نرسه (302-293 م.) در پايكولي (NPi) يافته ميشود، اما پنجمين طبقه تنها در برخي از بندهاي NPi (بندهاي 16، 63، 83) مشاهده ميشود. از "بزرگان" معمولاً به عنوان سومين طبقه ياد ميشود (ShH؛ Npi بندهاي 63، 74، 75، 78، 83، 86). از بزرگان، كه بر "سپاهبدان" مقدم بودند و در پي آزادگان (اشراف) و واسپوهرگان (درباريان ويژه) قرار داشتند، به عنوان همراهان و ملازمان اردشير ياد شده است (كارنامهي اردشير پاپكان، ويراستهي آنتيا، ص 48، بند 8). در همان اثر از بزرگان همراه با آزادان "اشراف" نيز ياد گرديده است (ص 59، بند 5). چنان كه سنگنبشتهي پايكولي اشاره دارد، مناصب و مقامات بالاي دولتي را اعضاي اين چهار يا پنج گروه اشغال كرده بودند.
به گزارش منابع فارسي و عربي، بزرگان (عربي: عظماء)، ويسپوهران (عربي: اهل البيوتات)، و آزادان (عربي: احرار، بنو الاحرار) نقش مهمي را در سازمان اجتماعي و سياسي ساسانيان ايفا ميكردند، هر چند كه كاركرد و فعاليت ويژهي هر كدام از اين گروههاي جداگانه به روشني تعيين نشده است. اعضاي بلندپايهي آريستوكراسي در جشن تاجگذاري شاه جديد براي شنيدن گفتار او و شادباش گفتن به وي حضور داشتند (طبري، ج 1، ص 834، 835، 846، 871، 896؛ ثعالبي، غرر اخبار، ص 532، 536). هر گاه كه ناسازگاري يا كشمكشي بر سر جانشيني شاهي خاص پديد ميآمد، شورايي از اعضاي برجستهي اين گروهها براي حل موضوع فرا خوانده ميشدند. بدين شيوه بود كه شاپور دوم (379- 10/309 م.) پس از درگذشت هرمزد دوم در 10/309 م. به شاهي گزيده شد (دينوري، ص 49). شوراي مشابهي اردشير دوم را پس از درگذشت پدرش شيرويه (628 م.) به شاهي برگزيد (طبري، ج 1، ص 1061). پس از درگذشت يزدگرد يكم در 421 م.، بزرگان ايران (شايد به طور كلي اشراف ايراني) از تأييد همهي پسران وي، و از جمله بهرام پنجم، خودداري و امتناع كردند و در عوض شاهزادهاي ساساني به نام خسرو را به شاهي گماشتند (طبري، ج 1، ص 858: ناس من العظماء و اهل البيوت؛ دينوري، ص57: عظماء الفارس؛ ابن بلخي، ص 75: لشكر و رعيات). به نوشتهي طبري (ج 1، ص 885)، هنگامي كه كواد (531 - 488 م.) از مزدك پشتيباني كرد، بزرگان با روحاني بزرگ (موبذان موبذ) همدست شدند و او را زنداني كردند و برادرش جاماسپ را به شاهي گماشتند (بسنجيد با: ابن بلخي، ص 85). بزرگان (عظماء الفارس) ناخشنود از شيوهي حكمراني خسرو دوم، او را خلع كردند و پسرش شيرويه را به شاهي برگزيدند (يعقوبي، ج 1، ص 96-195). رويداد مشابه ديگر، خلع هرمزد چهارم (90-579 م.) و بر تخت نشيني پسرش خسرو دوم (628-591 م.) بود (طبري، ج 1، ص 995).
اصطلاح "بزرگان/ عظماء" (گاهي اعيان، وجوه) در منابع فارسي و عربي مرتبط با تاريخ ايران، و "ووزورگ (ـان)" در آثار پهلوي (مانند درخت آسوريگ، بندهاي 40، 43). معمولاً به كل بدنهي اشراف، در برابر مردم معمولي (پهلوي: ram، عربي: عامه)، دلالت دارد. *
* A. Tafazzoli, "Bozorgan", Encyclopaedia Iranica, vol. IV, 1990, p. 427
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ مشتي از خروار: نمونههايي از بيماري رواني به اصطلاح «دانشمندان» پان توركيست.
+ در رد ياوهگوييهاي پان تركيستها در بارهي مردم قفقاز.
+ در رد ياوهگوييهاي پان تركيستها و پان عربيستها دربارهي ايلاميان.
+ در رد گزافه گوييهاي پان تركيستها درباره سومريها.
+ مادها و پانتركيسم.
+ پارتها و پانتركيسم:
http://www.azargoshnasp.net/~iran/history/Parthians/kavehfarrokh.htm
http://www.azargoshnasp.net/~iran/history/Parthians/ashkaniyanpanturkismdk.htm
http://www.azargoshnasp.net/~iran/history/Parthians/parthianmisinformation.htm
+ سكاها و پانتركيسم
+ حملهي اعراب به ايران به روايت ابوالحسن مسعودي
۱۷ مهر ۱۳۸۳
اسطورهي آفرينش در دين ماني
ماني در سال 216 م. در بابِل چشم به جهان گشود و در 24 سالگي به اعلام رسمي و همگاني رسالت خود فرمان يافت. دين وي در طول ساليان آينده از مصر تا چين گسترش يافت و به ديني جهاني مبدل گشت. آموزههاي كيهان شناختي و يزدان شناختي ماني كمابيش آميزهاي از انگارههاي گنوسي و زرتشتي است. ويژگي بنيادين آموزههاي كيهان شناختي ماني، منفي انگاري جهان مادي و متعلق دانستن آن به اهريمن و نيروهاي اهريمني است. دين ماني با پلشت انگاشتن جهان مادي، و توصيه به مينوگرايي، عملاً دنياگريزي و زهدگرايي را آموزش ميدهد.
اسطورهي آفرينش در دين ماني، آن گونه كه از متون بازماندهي مانوي بر ميآيد، چنين است كه:
در آغاز دو گوهر بود: گوهر روشني و گوهر تاريكي. گوهر روشني در بالا، در بهشت روشني جاي داشت و گوهر تاريكي در پايين، در سرزمين تاريكي. سرزمين روشني و تاريكي با يكديگر هممرز بودند. "پدر بزرگي" يا "شهريار بهشت روشني"، آفريدگار همهي ايزدان، بر بهشت روشني فرمان ميراند و سرزمين او در نور و رامش و زيبايي جاودانه، غرقه بود. فرمانرواي سرزمين تاريك، "اهريمن" يا "شهريار تاريكي" بود كه خود جاودانه نبود بل كه گوهرهاي سازندهي وي ازلي بودند. او سري مانند شير، بدني چون اژدها، بالهايي چون بال پرندگان، دمي به سان دم ماهي، و چهارپا مانند چهارپايان داشت. سرزمين تاريكي يكسره در تباهي و زشتي و پليدي و شرارت فرو روفته بود.
شهريار تاريكي با ديدن سرزمين روشني، بر آن همه شكوه و زيبايي رشك برد. پس به ياري فرزندان تاريكي آهنگ تاختن به بهشت روشني كرد. پدر بزرگي براي مقابله با هجوم اهريمن، "مادر زندگي" را فراخواند و او نيز "هرمزدبغ" را آفريد. هرمزدبغ به ياري پنج فرزند خود كه همچون جنگافزارهاي او بودند، يعني فروهر، باد، روشني، آب و آتش، به رويارويي با نيروهاي تاريكي شتافت اما سرانجام به دام تاريكي افتاد و اسير گشت. ديوان به بلعيدن پارههاي نور فرزندان هرمزدبغ پرداختند و بدين سان روشنايي با تاريكي در آميخت و آلوده شد. آن گاه پدر بزرگي براي رهاندن فرزند خود از مغاك تاريكي، "دوست روشنان" را آفريد، وي "بامايزد" را فراخواند و او نيز "مهرايزد" را.
مهرايزد به همراهي فرزنداناش دهبد، مرزبد، ويسبد، زندبد و مانبد به مرز روشنايي و تاريكي آمد و هرمزدبغ را با دست خويش از مغاك تاريكي به بيرون كشيد و به بهشت روشني آورد. آن گاه ديوها و فرزندان تاريكي را فروكوفت و به آزاد كردن پارههاي نور به دام افتاده در تاريكي پرداخت. سپس با ياري مادر زندگي به آفرينش جهان دست زد. آنان نخست پنج فرش ساختند كه ميان بهشت روشني و كيهان آميخته، حايل بود و ايزدي از آن نگاهباني ميكرد. در زير آن از پوست ديوان كشته شده ده آسمان را با چندين دروازه ايجاد كردند و ايزدي را به نگاهباني آن گماردند. سپس در زير اين ده آسمان، يك چرخ گردان و منطقة البروج را آفريدند و بدان تبهكارترين ديوان را بستند. از باد، روشني، آب، و آتش پاك شده از آميختگي، دو گردونهي روشن آفريدند: "گردونهي خورشيد" و "گردونهي ماه". سپس مهرايزد ستارگان روشن را در جاي جاي آسمان زيرين قرار داد. بامايزد "بهشت نو" (ماندگاه موقت روان مردمان نيكوكار) را پديد آورد و مهرايزد از تن ديوان كشته شده، هشت زمين را به وجود آورد. آن گاه بر روي هر زميني درياها، كوهها، درهها، چشمهها، و رودخانهها ايجاد شد. اما جهان هنوز بيحركت بود.
مهرايزد و مادر زندگي پس از آفرينش كيهان به بهشت روشني رفتند و با هرمزدبغ، دوست روشنان، و بامايزد در پيشگاه شهريار بهشت روشني حاضر شدند و از او درخواست كردند كه ايزدي را گسيل دارد كه خورشيد و ماه را به گردش درآورد و روشني ايزدان را كه اهريمن و آز و ديوان و پريان بلعيده بودند، رهايي بخشد. پس آن گاه پدر بزرگي سه ايزد آفريد: نريسه ايزد، عيساي درخشان و دوشيزهي روشني. نريسه ايزد كشتيهاي خورشيد و ماه را به جنبش درآورد كه در نتيجهي آن، زمان و حركت در كيهان پديد آمد. سپس نريسه ايزد و دوشيزهي روشني در برابر ديوان دربند، برهنه نمايان شدند. ديوان نر با ديدن پيكرهي دوشيزهي روشني پارههاي نوري را كه بلعيده بودند انزال كردند و از آن چه بر زمين ريخته بود، گل و گياه و مرغزار پديد آمد. ديوان مادهي آبستن نيز با ديدن پيكرهي نريسه ايزد، فرزندان خود را سِقط كردند كه بر زمين فرو افتادند و به شكل غولها و ديوهاي بزرگ درآمدند در زمين باليدند و با هم درآميختند. ديو آز از آن فرزندان سقط شده، دو ديو بزرگ، نر و ماده، به نام "اشقلون" و "پيسوس" پديد آورد. آنان پس از بلعيدن فرزندان ديوي ديگر، با هم درآميختند و فرزندي را بار آوردند كه ديو آز پيكرهي آن را شكل داد و روشنيهاي به دام افتاده را چون جان بدان تن بست و صورت نريسه ايزد را به آن بخشيد و گوهر شرارت و شيطنت را در نهاد آن جاي داد. چون اين آفريدهي نر زاده شد، او را "گهمرد" ناميد كه نخستين انسان مذكر بود. ديو آز از فرزند ديگر آن غولان موجود ديگري را به همان سان، اما به صورت دوشيزهي روشني ساخت و چون اين آفريدهي مادينه زاده شد، او را "مرديانه" ناميد، كه نخستين انسان مؤنث بود. چون گهمرد و مرديانه در زمين زاده و پرورده شدند، آز و ديوان بزرگ بسيار شادي كردند. اين زن و مرد نخستين، آن گاه كه زندگي بر زمين را آغاز كردند، آز در نهاد ايشان بيدار شد و از آن رو به زيانكاري در زمين دست زدند. سپس اشقلون و گهرمرد با مرديانه در آميختند كه در نتيجهي آن، فرزندان بسياري پديد آمد و نژاد انسان در زمين رو به فزوني و گسترش نهاد.
اما ايزدان براي رهايي انسان از فريب ديوان و شرّ جهان مادي، كوشيدند و بدين جهت، عيساي درخشان و دوشيزهي روشني و بهمن بزرگ به سوي انسان شتافتند تا وي را ياري و راهنمايي كنند و جان بهشتي او را از چنگال ماده و از اسارت ديوان تاريكي نجات دهند و آزاد سازند.
كتابنامه:
- اسطورهي آفرينش در آيين ماني: ابوالقاسم اسماعيلپور، انتشارات فكر روز، 1375: 72-55
- ماني و تعليمات او: گئو ويدنگرن، ترجمهي نزهتصفا اصفهاني، 1352: 93-59
- ماني، در «بهار و ادب فارسي»: محمدتقي بهار، انتشارات كتابهاي جيبي- فرانكلين، 1351: 62-56
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ هر نوع اقتباس يا نقل قول از مطالب اين تارنما بدون ذكر منبع و مأخذ آن (نام و نشاني تارنما و پديد آورندهي آن) خلاف اصول اخلاقي و مدني است. بكوشيم با احترام گزاري به حق مالكيت معنوي پديد آورندگان آثار فرهنگي و هنري، شعورمندي، بلوغ فكري و مدنيت خود را احراز و اثبات كنيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۱ مهر ۱۳۸۳
انجيل ماني
Angalyun برگردان پارسي نام انجيل ماني است. اين اثر، مهمترين كتاب از شش كتابي دانسته ميشود كه مجموعه كتابهاي مقدس دين مانوي را تشكيل ميدادند. كتاب انجيل، در بالاي معروفترين فهرستهاي اين كتابها، چه در منابع مانوي، چه ضد مانوي، و چه بيطرف، قرار دارد. به مانند همهي آثار مانوي، به جز شاپورگان پارسي ميانهاي، انجيل به زبان آرامي شرقي مادري نويسنده نوشته شده بود. اين اثر صرفاً انجيل خوانده نميشد، بل كه همواره "انجيل زنده" (پارسي ميانه: ewangelyon zindag) يا "انجيل بزرگ" ناميده شده است. زبور قبطي مانوي، اين اثر را "شاه نوشتارها، انجيل بزرگ وي (= ماني)، عهد جديد او، مائدهي آسمانها" ميخواند.
اين كتاب به بيست و دو فصل، مطابق با بيست و دو حرف الفباي سرياني تقسيم ميشد. از محتواي انجيل ماني آگاهي دقيقي در دست نيست و تنها پارههايي از متن آن بر جاي مانده است: در پارههاي پارسي ميانهاي معروف به M17, 172I, 733 (فقط داراي واژههاي "بر زمين و …")؛ در پارههاي چاپ نشدهي M644, 5439؛ و سطوري از سرآغاز آن به زبان يوناني، كه در مجموعه دستنوشتههاي مانوي (Mani-Codex) كلن يافته شده است. *
نمونهاي از سرودهاي مانوي:
فراز آي سوي من اي مسيح زنده! // سوي من فراز اي روشنايي روز!
تن پليد دشمن را از خود ستردهام، // خانهگاه ظلمت كه سرشار از ترس است
بيگانگان تلخوش بر ضد من شوريدهاند // چونان شيري كه بر ورزا چنگ درانداخته است
آه، اي بخشايشگر، اي فارقليط، تو را فرا ميخوانم! // تا به هنگام ترس، به من روي كني.
زنجيرهاي چند لايه را از خويشتن ستردهام // زنجيرهايي كه هماره روحام را به بند كرده بودند.
شهوت شيرين را نچشيدهام، كه براي من تلخ است // … آتش خوردن و نوشيدن را چنان تاب آوردهام // كه بر من چيره نگردد.
دَهشهاي ماده را به دور افكندهام // و يوغ شيرينات را به پرهيزگاري پذيرا شدم
به جست و جوي تو گام ميسپارم // سه دهش خويش را به من ببخش! // هماره گزيدگان و ديناورانات را پاسدار!
… داور راستي // پيروزي را پذيرا شدم
روشني خداوندگارم بر من درخشيده است، تنها من // … و تاريكي را از خويشتن ستردهام
آن ِ تو پرهيزگاري است، آه اي فارقليط! // چه مرا به اِئونهاي روشني فراز بردهاي
شكوه و پيروزي بر خداوندگار ما فارقليط // و برگزيدگان مقدساش و روح خجستهي مريم **
* J. P. Asmussen, "Angalyun", Encyclopaedia Iranica, vol. II, 1987, p. 31
** زبور مانوي: چارلز آلبري، ترجمهي ابوالقاسم اسماعيلپور، انتشارات فكر روز، 1375، ص 53-152