۹ مرداد ۱۳۸۳

فرهنگ و زبان سومري

عراق كهن زادبوم تمدن شهرنشين بزرگي بود كه در طي هزاره‌ي چهارم پ.م. توسعه يافته بود. فن نگارش يكي از اجزاي اصلي اين فرهنگ بود كه در سراسر خاورميانه، به ويژه در ناحيه‌ي فرادست رودخانه‌ي فرات، و درون تركيه‌ي باستان، گسترش يافت. اصطلاح "ميان‌رودان" غالباً نه فقط براي اشاره به منطقه‌ي مابين دجله و فرات، بل كه براي اشاره به حوزه‌اي فرهنگي/ جغرافيايي شامل عراق، شرق سوريه، و بخشي از تركيه به كار مي‌رود.
زبان سومري در سراسر ميان‌رودان باستان، به ويژه در منطقه‌اي كه اينك با جنوب عراق منطبق است، مورد استفاده بود. كهن‌ترين متون مكتوب جهان به حدود 3200 پ.م. متعلق‌اند و احتمالاً در سومر نوشته شده‌اند. از آن جا كه فرهنگ نوشتاري ميان‌رودان دو زبانه بود، از اوايل هزاره‌ي سوم پ.م. تا پايان هزاره‌ي نخست پ.م.، از زبان سومري متناوباً در سراسر خاورميانه‌ي باستان استفاده گرديد. متن‌هايي كه تماماً يا بخش‌هايي از آن‌ها به زبان سومري‌اند، در تركيه، مصر، سوريه، عراق، و ايران يافته شده است.
زبان سومري زباني يگانه و منفرد است، بدين معني كه با هيچ يك زبان‌هاي زنده و مرده‌ي جهان خويشاوند نيست (اگر چه تلاش‌هاي ناموفقي براي ارتباط دادن زبان سومري با شماري از زبان‌ها انجام يافته است). زبان سومري زباني پيوندي است، ريشه‌هاي واژه به لحاظ دستوري اجزايي دارند كه براي ساخت گونه‌هاي تركيبي دستوري، به پيش يا پس آن‌ها مي‌پيوندند.
فن نگارش در ميان‌رودان، حيات خود را به صورت يك سامانه‌ي تصوير نگارانه (pictographic) يا انديشه‌نگارانه (ideographic) آغاز نمود. به سخن ديگر، كهن‌ترين نشانه‌هاي نوشتاري، تصاويري بودند كه انديشه‌ها را نمايش مي‌دادند. در خط سومري، نشانه‌ي "ماه" مي‌تواند معني "ماه"، "واژه"، "سخن گفتن"، و غيره را بدهد. سامانه‌ي كهن ترسيم طرح و گرده‌ي نشانه‌هاي نوشتاري بر گِل با يك قلم نوك‌دار، به سرعت در برابر نشانه‌هاي ايجاد شده با لبه‌ي چهارگوش شده‌ي يك قلم ني كه سر سه‌گوش مشخص و انتهايي تيز داشت، واپس نشست. اين شكل سه گوشه‌ي نشانه‌هاي نوشتاري، مأخذي براي نام اين خط شد: ميخي.
نوشتار سومري هم‌چنان انديشه‌نگارانه باقي ماند اما انديشه‌نگارها به زودي با علامت‌هاي نشان دهنده‌ي تركيبات صوتي، يعني "هجانگارها" (syllabogram) تكميل شدند. بسياري از اين نشانه‌ها از اصل "تجسم تصويري" سرچشمه گرفته‌اند؛ چنان كه از نشانه‌ي "ماه" براي نوشتن صداي /ka/ استفاده مي‌شد، چرا كه واژه‌ي دلالت كننده به ماه در زبان سومري "ka" بود. اين شيوه، سامانه‌ي نوشتاري را قادر مي‌ساخت كه هم به اسم شخص‌هاي غير سومري دلالت كند و هم به نشانه‌هاي دستوري.*
* http://psd.museum.upenn.edu/sumerian.htm

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ هر نوع اقتباس يا نقل قول از مطالب اين تارنما بدون ذكر منبع و مأخذ آن (نام و نشاني تارنما و پديد آورنده‌ي آن) خلاف اصول اخلاقي و مدني است. بكوشيم با احترام گزاري به حق مالكيت معنوي پديد آورندگان آثار فرهنگي و هنري، شعورمندي، بلوغ فكري و مدنيت خود را احراز و اثبات نماييم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ آريايي‌ها از شمال نيامدند: بخش 1 و 2 (دكتر جهانشاه درخشاني).
+ مافياي تاريخ ايران‌نگاري (در نقد آراي پورپيرار).

۶ مرداد ۱۳۸۳

پاسخي به پان‌ترك‌ها -3

روي آوردن و دست زدن به تقلب و نيرنگ و جعل، راه‌كار همواره‌ي نژادپرستان تجزيه طلبي چون اشرار پان‌تركيست است كه دچار واماندگي و درماندگي مطلق علمي و عقلي‌اند. دو نمونه از تازه‌ترين جعليات شيادانه‌ي اشرار پان‌تركيست - كه دوست ارجمند آقاي بابايادگار آگاهي داده‌اند - مبتني بر تحريف ناشيانه‌ي روايتي در تاريخ طبري است.
نخستين نويسنده‌ي پان‌تركيست مي‌نويسد: «يكي ازاسناد مهمي كه ازحضور اقوام ترك زبان درآذربايجان پيش از اسلام حكايت دارد "اخبار عبدين شريه" [در متن چنين است] است. عبيد در دوره جاهليت دريمن به دنيا آمده و يكي ازمعمرين و جهانديدگان دوره خلافت معاويه بوده است. معاويه اورا به دمشق دعوت كرد و از اخبار عرب و ملوك آن قوم جويا شد و وي به پرسش‌هاي معاويه پاسخ داد. به دستور معاويه اخبار او تدوين گرديد […] درجريان گفتگوي عبيد با معاويه دوبار ازآذربايجان سخن به ميان آمده است.
معاويه گفت: خداوند تو را چيزها دهاد، از حال آذربايجان بگو؟ عبيد گفت: آذربايجان از سرزمين‌هاي ترك است و تركان در آن گرد آمده‌اند. بار دوم عبيد از حمله رائد كه از امراي يمن بوده به آذربايجان سخن گفته است. معاويه گفت يا عبيد سخن‌ات را دنبال كن!
گفت : ... جنگ را به تأخير افكند. پس تركان و خزران پيمان شكني كردند .... [در متن چنين است] معاويه گفت: ترك و آذربايجان كدام است؟ عبيد گفت: يا اميرالمومنين اين دو سرزمين آنان است»!!!
اما حقيقت آن است كه چنين كتابي اساساً وجود ندارد و تاكنون هيچ پان‌تركيستي نشانه‌ي نسخه‌ي اصلي كتاب را نداده و از متن اصلي آن چيزي نقل نكرده بل كه از نوشته‌ي پان‌ترك‌هاي ديگر اين مطلب را اقتباس كرده است. درست مانند همان خبر جعلي و بي‌خردانه‌اي كه اشرار پان‌تركيست به "يونسكو" نسبت داده و مدعي شده بودند كه اين سازمان زبان تركي را دومين زبان باقاعده‌ي دنيا (!!!) و زبان فارسي را "سي و سومين لهجه‌ي زبان عربي" معرفي كرده است!!!!!
دومين نويسنده‌ي پان‌تركيست مي‌نويسد: «طبري مي گويد: "منوچهر در آذربايجان با تركان جنگيد ... كيخسرو و فرزندان او در آذربايجان با تركان جنگيدند .. و گشتاسب در آذربايجان با تركان جنگيد و عده زيادي از آنها را كشت". وي حدود تركان را از آسيا تا روم مي‌داند. اين نوشته حضور تركان را حداقل همزمان به دوران كيانيان مي رساند»!!!
جداي از اين كه اشخاص مورد اشاره‌ي اين نقل قول همگي اسطوره‌اي‌اند و در نتيجه اخبار منسوب به آن‌ها نيز از مقوله‌ي اساطير به شمار مي آيند، بايد گفت كه چنين رواياتي در كتاب طبري وجود ندارد و به خوبي آشكار است كه پان‌تركيست‌هاي شرور چون هميشه كوشيده‌اند كه توهمات و تخيلات روان‌پريشانه‌ي خود را به مورخان كهن و معتبر نسبت دهند.
اما اصل روايت طبري كه اين دو نويسنده‌ي پان‌ترك داستان خود را با نيم‌نگاهي به آن ساخته و پرداخته‌اند، و گويي كه هيچ كس نمي‌تواند پرده از نيرنگ‌شان بردارد، به طبري نسبت داده‌اند، مي‌گويد كه كه رائش بن قيس، شاه اسطوره‌اي يمن، در زمان منوچهر، پادشاه اسطوره‌اي ايران، در آذربايجان به تركاني كه آن را تصرف كرده بودند حمله برد و بسياري از آنان را كشت و اسير گرفت (تاريخ طبري، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، بنياد فرهنگ ايران، 1352، ص293). جداي از اين كه همه‌ي شخصيت‌ها و وقايع اين روايت طبري اسطوره‌اي هستند و اين روايت، در اصل، بازگو كننده‌ي يك افسانه‌ي متأخر عربي است، در آن، از تركان نه به عنوان مردمان و اهالي آذربايجان، بل كه به عنوان تصرف كنندگان آذربايجان (كه ممكن است خاطره‌اي به جا مانده از حملات پياپي خزرهاي ترك‌زبان و يهودي مذهب به اران و آذربايجان باشد) سخن رفته است.
من مي‌خواهم توجه همه‌ي خوانندگان فرهيخته را به اين نكته جلب كنم كه تاكنون، «هيچ» اثر و نوشته‌اي بر سنگ و گل و چوب و فلز و سفال و چرم و پوست و كاغذ - چه از روزگار پيش از اسلام و چه از دوران پس از اسلام، تا سده‌ي يازدهم هجري - از استان آذربايجان به دست نيامده كه نشان دهد آذربايجاني‌ها ترك‌تبار يا ترك‌زبان بوده‌اند. نخستين منابعي كه از رواج زبان تركي در آذربايجان سخن مي‌گويند، متعلق به سده‌ي يازدهم هجري و پس از آن‌اند، يعني 300 سال پيش!! پان‌تركيست‌هاي تجزيه‌طلبي كه نيك مي‌دانند بناي پوشالي عقايد نژادپرستانه‌ي‌شان بر «هيچ» استوار است، از ابتداي پيدايش فرقه‌ي شوم‌شان به دست شوروي و عثماني، جز فحاشي و هتاكي و مظلوم‌نمايي، حربه‌ي ديگري براي دفاع از عقايد بي‌پايه‌ و پوچ‌شان نداشته‌اند و تاكنون، جز رسوايي و بي‌آبرويي بيش‌تر، بهره‌اي از تبليغات ضدايراني و تفرقه‌افكنانه‌ي خود نبرده‌اند.
ما ياوه‌هايي چون: «مردم آذربايجان از ابتداي تاريخ، ترك‌تبار و ترك‌زبان بوده‌اند» يا «ترك‌ها تمدني هفت هزار ساله در اين منطقه دارند» را - كه پيوسته و شعارگونه در نوشته‌هاي نژادپرستان پان‌تركيست تكرار مي‌شود - زماني مستند و قابل قبول مي‌شمرديم كه آن‌ها مي‌توانستند فقط و فقط يك خط نوشته، بر سنگ يا كاغذ، از دوران پيش از سده‌ي يازدهم هجري ارائه كنند كه نشان دهد پيش از اين تاريخ، زبان يا تبار مردم آذربايجان تركي بوده است. اما پان‌تركيست‌ها در اين زمينه آن چنان فقير و تهي‌دست‌اند و بر چنان برهوت و كويري گام مي‌زنند كه اگر به هر ادعاي ديگر آنان نيز چنين انگشت بگذاريم، همه‌ي سرمايه‌ها و نقشه‌هاي‌شان را بر باد داده‌ايم. با اين حال، جالب است كه اين جماعت رسوا و بي‌ريشه، هنوز مدعي‌اند كه صاحبان برترين و كهن‌ترين تمدن جها‌ن‌اند و دنياي قديم و جديد يك‌سره از آنِ نژاد زرد و قوم ترك و مغول است!!!

+ نمونه‌اي ديگر از توضيح اين جانب درباره‌ي روايت طبري را سرور گرامي آقاي «بابايادگار» در مقاله‌ي خود ("سخني كوتاه با پان‌ترك‌ها …")، مندرج در تارنماي جناب آقاي «آرين اولادقباد»، نقل نموده‌اند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ فردوسي و پيام شاهنامه (دكتر محمدامين رياحي خويي).
+ زبان فارسي عامل اتحاد (پارميس سعـدي).
+ خليج هميشه فارس (سورنا گيلاني).
+ پورپيرار و اهوره مزدا (آرمان اولادقباد).

۲ مرداد ۱۳۸۳

زرتشت و پان‌عربيسم

يكي از سرسپردگان يا دستياران ناصر پورپيرار، كه از نام مستعاري كه برگزيده (ع. گلسرخي) و شيوه و لحني كه در پيش گرفته، مرام و مسلك كمونيستي - توده‌اي خود را برملا ساخته است، در جهت مجيزگويي پيشواي‌اش، پورپيرار، به انكار وجود شخصيت و دين زرتشت پرداخته و آن را حاصل جعل محافل يهودي- شعوبي دانسته است!! اين فرد توده‌اي، در دست‌رس نبودن متن‌هاي اوستايي- زرتشتي را از عصر ساساني، دليل جعلي بودن دين زرتشت مي‌انگارد، اما وي غافل از اين حقيقت عيان است كه تا پيش از اسلام، در ايران هرگز سنت و ضرورت نگارش متون ديني وجود نداشته است تا در نتيجه‌ي آن زرتشتيان بخواهند به كتابت فراگير متون ديني خود بپردازند. اما پس از اسلام، زرتشتيان، در تلاش براي ايستادگي و استواري در برابر اسلام، دين نوآمده‌ي حاكم، به كتابت فراگير متون ديني خود روي آوردند، و بدين گونه، اينك، متوني زرتشتي بسياري در دست‌رس است كه هر چند پس از اسلام به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند، اما بازگو كننده و ناقل سنت‌ها و آموزه‌هاي ديرين و ديرپاي زرتشتي هستند. بر اين اساس و بدين قياس، آيا بايد قرآن را كه چند صد سال پس از پيامبر به كتابت درآمده (به گفته‌ي پورپيرار: «خط قابل نگارش عرب در آخر قرن سوم تدوين شده است»!) دروغين، و محمد را شخصيتي جعلي پنداشت؟!
جداي از اين كه فن نگارش سنتي انحصاري و غير عمومي در ايران بوده، همان كتاب‌هاي محدود به نگارش در آمده در عصر ساساني نيز به سبب ويراني‌ها و آسيب‌هاي كه بر اين كشور وارد شده، "به تدريج" از ميان رفته است؛ چنان كه مورخ بزرگ عرب‌تبار سده‌ي چهارم هجري، ابوالحسن مسعودي، به اين حقيقت تصريح دارد: «به مرور زمان و از حوادث پياپي، اخبار ايشان (ايرانيان) از ياد برفته و فضايل‌شان فراموش شده و آثارشان متروك مانده و فقط اندكي از آن نقل مي‌شد» (التنبيه و الاشراف، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي، 1381، ص 98).
درست است كه به سبب محدوديت و غيرفراگيري سنت نگارش در ايران، از دوران پادشاهي هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان فعلاً متن دست اولي در دست‌رس نيست كه در آن نام زرتشت آمده باشد (به جز متون مانوي؛ چنان كه ماني در كتاب "شاپورگان" خود از زرتشت به عنوان پيامبر راستين پيش از خود كه در ايران مبعوث شده بود، ياد مي‌كند: آثار الباقيه، ابوريحان بيروني، ترجمه‌ي اكبر داناسرشت، انتشارات اميركبير، 1377، ص 308)، اما از عصر هخامنشي تا دوران پس از اسلام، انبوهي از نويسندگان يوناني و لاتيني و سرياني و ارمني و… از زرتشت و دين او به تفصيل سخن گفته‌اند. براي نمونه، «پلوتارك»، مورخ يوناني سده‌ي نخست ميلادي، مي‌نويسد: «بيشنيه‌ي مردم و خردمندترين آنان اين ديدگاه را دارند: آنان به وجود دو خدا باور دارند كه به سان رقيب‌ يك‌ديگرند، يكي آفريننده‌ي نيكي و ديگري موجد بدي. گروهي ديگر، آن را كه بهتر است خدا، و رقيب‌اش را شيطان مي‌خوانند؛ چنان كه، براي نمونه، زرتشت مغ، كه نوشته‌اند پنج هزار سال پيش از نبرد تروا مي‌زيسته، يكي را اورمزد (Horomazes) و ديگري را اهريمن (Areimanius) مي‌خواند، و نيز او نشان داد كه از ميان همه‌ي چيزهاي دريافتني براي حواس، اورمزد را مي‌توان بيش از همه به روشنايي مانند كرد، و اهريمن را، برعكس، به تاريكي و ناداني، و در ميانه‌ي اين دو، ميترا (Mithres) وجود دارد. هم‌چنين زرتشت آموخته است كه مردم بايد به اورمزد فديه‌هاي نذري و پيش‌كشي‌هايي براي شكرگزاري تقديم كنند» (Isis and Osiris, 46). حال، پورپيرار و نوچگان مجيزگوي او با اتكا به چه دليل و مدركي چنين اسناد پرشمار و موثق و قابل فهمي را جعلي مي‌خوانند؟ آيا تاكنون مدركي علمي (اعم از نسخه شناسي، سبك شناسي و…) از جانب پورپيرار و عقبه‌ي او براي رد اصالت و اعتبار اين متون عرضه شده است؟ تاكنون جز تكرار طوطي‌وار «يهودي‌ساخته» بودن اين متون، چيز ديگري را از زبان پورپيرارها نشنيده‌ايم.
اين سرسپرده‌ي توده‌اي پورپيرار، در جايي ديگر، مدعي مي‌شود كه در هيچ سند ايراني و بومي‌اي، سخني از زرتشت و دين او نرفته است. برخلاف اين ادعاي ناآگاهانه و جاهلانه، سواي متون ايراني مانوي، كمابيش همه‌ي آثار تاريخي و حتا دين‌شناختي (ملل و نحل) عصر اسلامي ايران (يعقوبي، طبري، بيروني، مسعودي، حمزه، دينوري، ابن قتيبه، مقدسي، ثعالبي، ابن‌اثير، شهرستاني، مسكويه، مرتضا رازي، و…)، از زرتشت و دين او سخن گفته‌اند؛ حال آن كه اين متون آگاهي خود را درباره‌ي دين زرتشت از منابع انيراني (يوناني و جز آن) به دست نياورده‌اند و پيداست كه آن‌ها در اين باره، به زرتشتيان يا منابع زرتشتي موجود دست‌رسي داشته‌اند. چنان كه ابوالحسن مسعودي، مورخ عرب‌تبار سده‌ي چهارم هجري، مي‌نويسد: «به سال سي‌ام پادشاهي وي (ويشتاسپ) زرادشت پسر پورشسب پسر اسپيمان دين مجوسي را به وي عرضه داشت كه آن را پذيرفت و مردم ممالك خود را به پذيرفتن آن وادار كرد … زرادشت كتاب معروف ابستا را آورد … ابستا بيست و يك سوره داشت كه هر سوره دويست ورق بود و شمار حروف و صداهاي آن شصت حرف و صدا بود … اين خط را زرادشت پديد آورده بود و مجوسان آن را دين‌دبيره يعني نوشته‌ي دين نامند … بعضي از سوره‌ها به فارسي كنوني نقل شده كه به دست دارند و در نمازهاي خويش مي‌خوانند … زرادشت براي ابستا شرحي نوشت و آن را زند ناميد كه به عقيده‌ي ايرانيان كلام خداست كه به زرادشت نازل شده است» (التنبيه و الاشراف، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي، 1381، ص87-85؛ بسنجيد با: همو، مروج الذهب، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي، 1370، ص 24-223).
چنان كه ديده‌ايم، پورپيرار و اتباع وي، به راحتي از اين اسناد گويا و شفاف و معتبر چشم مي‌پوشند و هر جا كه امكان چشم پوشي نباشد، آن آثار را طبق معمول، حاصل جعل محافل يهودي- شعوبي‌اي مي‌انگارند كه تنها در تاريك‌خانه‌ي ذهن پوسيده‌ي آنان موجوديت دارند.
ع. گلسرخي، ادعاي مضحك‌تر و بي‌خردانه‌تري را نيز به ميان مي‌آورد و مي‌گويد كه چون شمار پي‌روان دين زرتشت اندك است، پس زرتشتي‌گري، ديني جعلي و ساختگي است!! همين سخن پوچ و نامربوط گلسرخي، بي‌نياز به هر بحث و پاسخي، به خوبي سطح و تراز علمي و عقلي گوينده‌ي آن را برملا مي‌سازد و نشان مي‌دهد كه پورپيرار و سرسپردگان قوم‌پرست وي، تا چه حد از ذهن و انديشه‌اي واپس مانده و كودكانه و رشد نيافته برخوردارند.
گلسرخي در ادامه مي‌نويسد كه «از نظر تفكر مذهبي و احكام ديني، دين زرتشت بي‌ترديد بي در و پيكرترين آيين جهان است […] خود زرتشتي ها نيز […] نه اوستا مي توانند بخوانند، نه ادعيه معلوم و عمومي دارند، نه مثل ساير اديان سنت ديني مشخص دارند، نه احكام روزانه و ماهانه مشخص (مانند نماز خواندن، كليسا رفتن و ... ) دارند و نه بسياري از ويژگي هاي طبيعي اديان ديگر».
بيان چنين ادعايي، در حالي كه مي‌دانيم دين زرتشت داراي مناسك و آدابي مفصل و دقيق و مؤكد است (نگاه كنيد به كتاب ونديداد)، آشكار مي‌سازد كه مدعي اساساً هيچ آگاهي و دانشي از آن چه كه در خيال خود به نقد و رد آن كوشيده (دين زرتشت) ندارد و آن چه به نگارش درآورده، تنها تكرار طوطي‌وار و كوركورانه‌ي ياوه‌هاي بي‌پايه‌ي پيشوا‌ي پان‌عرب- كمونيست اوست، كه همو نيز، جز داستان‌پردازي و خيال‌بافي، چيز ديگر را به خورد سرسپردگان‌اش نمي‌دهد.
اين نكته كاملاً بديهي است كه پان‌عربيست‌هايي چون پورپيرار و نوچگان‌اش، وجود پيامبري وحياني و متفكري بزرگ و جهاني چون زرتشت را در ميان ايرانيان بر نتابند و تحمل نكنند و اين گونه، به رد و انكار وي بكوشند. و جالب آن كه پان‌ترك‌ها، از آن رو كه نتوانسته‌اند از شخصيت بزرگ و انديشه‌هاي درخشان زرتشت چشم طمع بپوشند، در پي ترك‌تبار نمودن زرتشت برآمده‌اند!!

۳۰ تیر ۱۳۸۳

تاريخ آموزش و پرورش درايران باستان-3

نوشته‌ي: سورنا گيلاني

+ آموزش و پرورش در عصر سلوكيان و اشكانيان :
با انقراض يافتن سلسله هخامنشي توسط اسكندر مقدوني و سپس تاسيس سلسله سلوكي به توسط يونانيان (مقدونيان) در ايران، شكوفايي فرهنگي ايران در مقايسه با دوران گذشته به واقع از ميان رفت. به عبارتي در اين دوره آموزش و پرورش به شيوه سنتي دچار ركود گرديد. زيرا بنا به مدارك و مستندات تاريخي از سوي سلوكيان بسياري از آتشكده‌ها و ديگر امكنه آموزشي ويران گرديد و سعي و تلاش در يوناني كردن آداب و رسوم اجتماعي و تربيتي شد (دراني، ص 27). به واقع سلوكي‌ها عامل بزرگي در جهت يوناني كردن مشرق زمين بودند و در شهر سلوكيه علوم و دانش‌ها و صنايع يوناني ترويج و تبليغ مي‌گرديد. به عنوان مثال «ديوژن بابلي» و جانشين او «اپلدور» به تعليم و تعلم فلسفه رواقي در سلوكيه ميپرداختند (پيرنيا، ص1866).
به طور كلي در دوره سلوكيان علم و دانش در ايران رو به ضعف و فتور نهاد و نهادهاي آموزشي و مقررات حاكم بر آن تقريباً مختل گرديد، اما با روي كار آمدن خاندان پارتي و آغاز زمامداري شاهان اشكاني دگر بار فرهنگ ايراني احيا گرديد و با گذشت زمان روز به روز بر غناي فرهنگي ايران آن عصر افزوده گشت. البته از تعليم و تعلم و تربيت دوران پارت‌ها نيز اطلاعات چنداني در دست نميباشد. ليكن آن چه مسلم است زبان پارتيان زباني بوده كه پهلوي خوانده ميشد و البته اندك تفاوتي با پهلوي ساساني نيز داشته است (پيرنيا، ص 2355؛ الماسي، ص 93) كه البته در اوايل عصر اشكاني زبان و خط يوناني رواج بسيار داشته است (الماسي، ص 93). خط اشكانيان خط آرامي بوده است و البته خط يوناني و پهلوي نيز كاربرد داشته است و همچنين نبايد تصور كرد كه خط ميخي به طور كلي متروك شده بود، زيرا در بابل لوحه هايي كه متعلق به اشكانيان است و به خط ميخي نگاشته شده، يافته اند (پيرنيا، ص 2355). به طور كلي در اين باب ميتوان اظهار داشت كه پارتيان در اوايل زمامداري خويش از زبان يوناني در نگارش كتيبه‌ها و روي سكه‌ها استفاده ميكردند و به تدريج از اواخر قرن اول ميلادي استفاده از زبان يوناني كنار نهاده شد و زبان پارتي جايگزين گرديد (سلطان‌زاده، ص 22).
اشكانيان بر روي پوست آهو مينگاشتند. ازجمله سه نوشته مربوط به دوران زمامداري پارتيان در اورامان كردستان كشف شده است كه هر سه بر پوست آهو نگارش يافته است و دو برگ آن به خط يوناني و سومي به زبان پهلوي و خط آرامي ميباشد، البته اشكانيان از كتان و پاپيروس نيز جهت نگارش استفاده ميكردند (سلطان‌زاده، ص 22-21).
پارتيان به سبب ايراني بودن و گرايش داشتن به سنت‌هاي كهن كوشش داشتند تا نهادهاي آموزش و پرورش را به سبك پيشين زنده نمايند به گونه‌اي كه در نيمه دوم حكومت اشكاني آتشكده‌ها رونق بسيار يافتند و آموزش و تعليم به توسط مغان استحكام نسبي يافت و حتا براي گروه‌هاي اشراف و خاندان برگزيده آموزشگاه‌هايي داير گرديد (دراني، ص 27 ).
اشكانيان به جوانان خود سواري و تيراندازي و شيوه‌هاي مختلف جنگ را ميآموختند و به طور كلي ميتوان اذعان داشت تربيت آن‌ها متناسب با احتياجات ملي بود. البته اشكانيان خواندن و نوشتن نيز ميآموختند ليكن اين امر مختص طبقات اشراف و ممتاز جامعه بود (وكيليان، ص 94).
آن گونه كه از تواريخ بر ميآيد، اشكانيان را برنامه سوادآموزي و درسي نو باوگان طبقات ممتاز شامل موارد ذيل بود: علوم ديني، خواندن و نوشتن، حساب، علم الاشيا و دروس علمي به سان كشاورزي، و البته لازم است ذكر گردد كه اشكانيان نيز به سان هخامنشيان در روش تدريس به جنبه‌هاي عملي آموزش توجه ويژه داشتند و حتا به هنگام ضرورت معلم شاگرد را تنبيه مينمود (وكيليان، ص 94).
نكته بسيار جالب در مورد دانش عصر اشكاني پيدايش و اختراع نوعي شبه پيل الكتريكي است كه در حفاري‌هاي قريه‌اي در اطراف بغداد، نمونه‌هاي بسياري از آن يافته‌اند، اشكانيان از اين پيل‌ها به مقدار قابل توجهي نيروي برق به دست ميآوردند و از آن جهت آبكاري مصنوعات خويش به توسط طلا و نقره استفاده مينمودند. به عبارت ديگر همان عملي را انجام مي‌دادند كه امروزه آبكاري الكتريكي ناميده ميشود (حكمت، ص 238).
+ آموزش و پرورش در عصر ساسانيان:
با شكست اردوان پنجم و مرگ او در نبرد روي داده در قرن سوم ميلادي در جلگه هرمزدگان ميان او و اردشير بابكان، سلسله اشكاني انقراض يافت (پيرنيا، ص2218) و آفتاب دولت ساساني پديدار گرديد. آفتاب دولتي كه بنا به گفته‌ي كريستنسن مؤلف كتاب «ايران در زمان ساسانيان» عهد بزرگ تمدن ادبي و فلسفي ايران باستان در دوران حكومت پادشاهان اين سلسله و بالاخص خسرو اول آغاز ميگردد ( كريستنسن، ص297).
در آن زمان نيز با توجه به اوضاع طبقاتي به مانند ادوار سابق، تعليم و تربيت عاليه به تقريب ويژه خانواده‌هاي نجبا و اشراف بوده است و مردم عادي به واقع بهره‌اي از آن نداشتند، ليكن به دلايل متعدد نياز بيشتري به دبيران و كارگزاران دولتي و ماموران مالياتي احساس ميگردد و لذا تعليم و تربيت نسبت به سابق تا حدي گسترده‌تر ميگردد و حتا ظاهراً تعداد بسيار معدودي از طبقات غير اشرافي و متوسط الطبقه نيز از سواد و تعليم و تربيت مختصري برخوردار بوده‌اند (الماسي، ص 95).
در عصر ساساني به سبب پيدايش مذاهبي نوين نظير مانوي و مزدكي و هم‌چنين ظهور و گسترش دين مسيح و بودا و مسائل جديد اقتصادي و سياسي، بحث درباره علوم اجتماعي و حكومتي و غيره بيش از پيش معمول گرديد و حتا در تواريخ مذكور است كه پادشاهاني به سان انوشيروان بدين گونه مسائل اظهار علاقه داشته و در مباحث اين چنيني شخصاً شركت ميجستند (كشاورزي، ص86).
حكومت ساساني هم‌چنين با توجه به رسميت دادن به دين زرتشت و تكيه بر آن به جهت تمركز قدرت، ضرورت وجود دستگاه‌هاي آموزشي ديني را احساس نمود و لذا آموزشگاه‌هاي ديني كه معمولاً در آتشگاه‌ها بودند كثرت پذيرفت و ازدياد اين امكنه كثرت موبدان را نيز سبب گرديد.
بدان گونه كه از تواريخ بر ميآيد، در زمان ساسانيان سازمان‌هاي تربيتي عبارت بودند از خانواده، مدرسه، و مدارس ويژه‌ي بزرگ‌زادگان كه معمولاً در نزديكي قصر شاهي ساخته ميشدند (الماسي، ص95). مطابق نظر كريستنسن، جوان بعد از گذراندن مراحل مختلف تعليمي و تربيتي در سن بيست سالگي مورد امتحان و آزمون دانشمندان و هيربدان قرار ميگرفت (كريستنسن، ص298).
غلامي از خدمتگزاران دربار خسرو اول تفصيل تعليماتي را كه آموخته بود بدين طريق شرح ميدهد: «در سن مقرر او را به مدرسه گذاشته‌اند و قسمت‌هاي مهم اوستا و زند را مانند يك هيربد در آن جا از بر كرده، سپس در تعليمات متوسطه‌ي ادبيات، تاريخ، فن بيان، هنر اسب سواري، تيراندازي، نيزه بازي و به كار بردن تبر زين را آموخته و موسيقي و سرود و ستاره شناسي را فرا گرفته و در شطرنج و ساير بازي‌ها به حد كمال رسيده است و ... » (كريستنسن، ص 299).
هم‌چنان كه پيش از اين ذكر گرديد، عصر ساساني مقارن است با شيوع و گسترش دين مسيح و هم‌چنين ظهور مكتب‌هاي مانوي و مزدكي و از سوي دگر توسعه و پيش‌رفت باورهاي بودايي و عقايد و افكار چيني، كه نقشي اساسي را نيز در ايجاد سازمان‌هاي نوين آموزش در ايران ساساني ايفا نمودند و لذا آموزشگاه‌ها هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت توسعه يافتند و بسط پيدا نمودند. بارزترين نمونه آن دو مدرسه مشهور ايراني يكي در «رها» و ديگري در «نصيبين» بود كه هر يك حدود هشت‌صد جوينده دانش را در خود جاي داده بودند (الماسي، ص 98). بنا به مستندات باقيمانده از آن دوران، مدت تحصيل در مدرسه نصيبين سه سال بود و در هر حال درطي دو دوره تابستاني و زمستاني مجالس درس برگزار ميشد و براي اقامت شاگردان درآن مجموعه‌اي متشكل از خانه‌هاي كوچك اختصاص يافته بود كه در هر كدام هشت تا ده نفر ميزيستند و بدون اجازه مسؤولان مدرسه حق خروج از محوطه مدرسه را نداشتند و تنها به هنگام تعطيلي مجالس درس اجازه بيرون رفتن مييافتند و معمولاً مجالس درس در آن از صبح تا شام برقرار بود (سلطان‌زاده، ص 33).
با گسترش دين مسيح و زبان سرياني حوزه‌هاي علمي بسياري را مسيحيان در شهرهاي ايران بنا نهادند كه از اين مدارس عالمان بزرگي به مانند نرسي، فرهاد، رييس دير مامتي موصل، پولس ايراني كه كتابي مشتمل بر بحث منطق براي انوشيروان نوشته و هم اكنون نيز در دست است، برخاستند (حكمت، ص 388).
از دگر مراكز آموزشي عهد ساساني كه ميتوان بدان اشاره داشت حوزه علمي «ريو اردشير» به رياست معانا بيت اردشيري معروف به معانا ايراني مي باشد كه به تعليم و آموزش طب و نجوم و فلسفه در آن پرداخته مي‌شد، از سوي دگر كليساي نستوري واقع در حوالي مداين از مهم‌تري مراكز تدريس منطق و فلسفه و نجوم در عصر ساساني محسوب ميشد (ضميري، ص61؛ كريستنسن، ص99 [299]).
اما معتبرترين و مشهورترين مركز آموزش عالي ايران باستان دانشگاه گندي شاپور ميباشد كه تا اواخر قرن سوم هجري نيز فعال بوده است (كشاورزي، ص86) و معروف است كه بر سر در آن نگاشته بودند: «دانش و فضيلت برتر از بازو و شمشير است» (وكيليان، ص102). بناي گندي شاپور را به شاپور اول ساساني و به قرن سوم ميلادي نسبت ميدهند ليكن برخي احتمال مي‌دهند كه اردشير بابكان سنگ بناي آن را به نام پسر خويش شاپور نهاده باشد و فرزندش شاپور آن را تكميل و به اتمام رسانده باشد (حكمت، ص 385).
در دانشگاه گندي شاپور علي‌رغم اين كه فلسفه، رياضيات، ادبيات و الهيات تدريس مي‌گشت و حتا دانشكده‌اي براي نجوم و رصدخانه‌اي نيز جهت رصد ستارگان در آن ساخته شده بود (دراني، ص 46)، پزشكي بيش از ساير علوم رونق داشت و برخي از نام‌دارترين استادان طب و داروسازي كه از گندي شاپور فارغ التحصيل گشتند نظير بخت‌يشوع و ماسويه و يوحنا بن ماسويه، تأليفات‌شان پايه‌گذار اساس علم طب در تمدن اسلام شد (وكيليان، ص 99).
روي هم رفته اساتيد گندي شاپور از سه دسته تشكيل مي شدند :
- مسيحيان سرياني كه ساكن و تبعه ايران و در حقيقت ايراني بودند.
- ايرانيان اصلي كه زبان پهلوي و دين زرتشتي داشتند.
- علماي هندي كه نسبت به دو گروه ديگر در اقليت بودند (دراني، ص46).
اهميت و اعتبار دانشگاه گندي شاپور كه بيمارستان و هم‌چنين كتابخانه بزرگي با هزاران جلد كتاب را نيز شامل ميشد (سلطان‌زاده، ص 31) از عهد زمامداري خسرو اول فزوني يافت. زيرا به سال 529 ميلادي «ژوستينين» امپراتور روم مدارس آتني را تعطيل ساخت و در نتيجه جمعيت فلاسفه پراكنده گشت. هفت تن از فيلسوفان تحت تعقيب و فراري عصر تعصبات مذهبي كليسايي بيزانس به ايران مهاجرت مي‌نمايند و در دربار انوشيروان مورد استقبال و احترام قرار ميگيرند (گيرشمن، ص332). اين هفت دانشمند كه به سه گروه استادان سابق الذكر گندي شاپور اضافه گشتند و به تدريس و تعليم پرداختند عبارت بودند از: دمسقيوس سوريايي، سيمبليتيوس كليكيايي، يولاميوس فروگي، پريسيكيانوس لوديه‌اي، هرمياس فينيقي، اپيدوروس غزي، و ديوجانوس فينيقي (كريستنسن، ص306؛ ضميري، ص62).
البته اقدامات پادشاهان ساساني در حمايت از دانش محدود به همين اقدامات نبود بل كه در اين راه به فعاليت‌هاي دگري نيز دست يازيدند. از جمله اردشير بابكان، موسس سلسله، متخصصان ويژه‌اي را به هند و بين النهرين و شهرهاي بيزانسي نزديك فرستاد تا آثار مهم را گردآوري نمايند. شاپور فرزند و جانشين او نيز چنين كوششي به خرج داد و پزشكان يوناني را به ايران فراخواند تا به مطالعه پزشكي بپردازند (دراني، ص 50). از سوي دگر، خسرو انوشيروان نيز پزشك مخصوص خويش «برزويه» را به سفر هند براي به دست آوردن كتب ارزشمند گسيل ميدارد كه او كتب بسياري را از هند به ايران منتقل و به زبان پهلوي ترجمه نمود كه از جمله مشهورترين آن‌ها ميتوان به كليله و دمنه اشاره داشت (گيرشمن، ص332؛ كريستنسن، ص307).
همان گونه كه پيش‌تر ذكر گرديد، در عهد ساساني دو مكتب نوين مزدكي و مانوي صفحاتي نوين را در تاريخ فلسفه ايران گشودند كه در جاي خويش قابل توجه است. مزدكيان و مانويان نيز به تبليغ و تعليم اصول خويش پرداختند و به خصوص حكمت مانوي از مرزهاي ايران خارج گرديد و در گستره وسيعي از دنياي آن روز يعني از چين تا سرزمين گل (فرانسه امروزي) هواداراني يافت (حكمت، ص409). ماني هم‌چنين كتب بسياري را براي ترويج آيين خويش نگاشت از جمله كتاب‌هاي «كفالايا» [كه در واقع مجموعه سخنان ماني است كه شاگردان‌اش پس از مرگ وي گردآوري و ترجمه كرده‌اند] و «شاپورگان». جالب است كه ماني براي سهولت آموزش اصول آيين خويش به مردم عامي و بي‌سواد، در كتب خويش از تصاوير زيبا سود ميجست و به همين سبب او را ماني نقاش نيز لقب داده بودند. يكي از معروف‌ترين كتاب‌هاي او كه تصاوير زيبا در آن جلوه گر بود كتاب «ارژنگ» ميباشد (هوار، ص175؛ جهت اطلاعات بيش‌تر رجوع كنيد به كريستنسن، ص 150-131). مزدك نيز با نشر افكار خويش كه به مرام اشتراكي اشتهار دارد و بسيار به فلسفه كمونيستي امروزين شباهت داشت در واقع از نيروهاي موثر در فرآيند تعليم وتربيت عصر ساساني بوده است، او نيز كتابي را براي تعليم و تبليغ آيين خويش نگاشته بود كه اكنون از ميان رفته است ليكن در منابع عربي قرون اوليه اسلامي به دو ترجمه ابن مقفع و ابان لاحقي ازآن اشاره شده است (جهت اطلاعات بيش‌تر رجوع كنيد به هوار، ص177-179 و كريستنسن، ص 261-228).
خلاصه مطلب اين كه آموزش و پرورش عصر ساساني را ميتوان در چند جمله به شرح ذيل بيان نمود:
در روزگار ساسانيان تحولات اجتماعي، سياسي و پيش‌رفت دانش و هنرهاي گوناگون و هم‌چنين ارتباطات بين المللي و توسعه انديشه‌ها و هم‌چنين پيوند ديانت با حكومت سبب گرديد تا آموزش و به ويژه آموزش عالي علي‌رغم محدوديت‌هاي برآمده از تمايزات طبقاتي در مرتبه والايي قرار گيرد.

كتاب‌نامه :

- الماسي، علي محمد: تاريخ آموزش و پرورش اسلام و ايران، دانش امروز، 1370
- پيرنيا، حسن: تاريخ ايران باستان، افسون، جلد سوم، 1380
- حكمت، عليرضا: آموزش و پرورش در ايران باستان، موسسه تحقيقات و برنامه ريزي علمي و آموزشي، 1350
- دراني، كمال: تاريخ آموزش و پرورش ايران قبل و بعد از اسلام، سمت، 1376
- سلطان‌زاده، حسين: تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تاسيس دارالفنون، آگاه، 1364
- ضميري، محمد علي: تاريخ آموزش و پرورش ايران و اسلام، راهگشا، 1373
- كريستنسن، آرتور: ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، صداي معاصر، 1378
- كشاورزي، محمد ع.: تاريخ آموزش و پرورش در ايران و اسلام، روزبهان، 1382
- گيرشمن، رومان: تاريخ ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمود بهفروزي، نيل، 1382
- وكيليان، منوچهر: تاريخ آموزش و پرورش در اسلام و ايران، دانشگاه پيام نور، 1378
- هوار، كلمان: ايران و تمدن ايراني، ترجمه حسن انوشه، اميركبير، 1363

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ دو تارنماي جديد فرهنگي:
ـ سرزمين جاويد
ـ فرهنگ نياكان ما

۲۳ تیر ۱۳۸۳

خاستگاه خط پارسي باستان

نوشته‌ي: روديگر اشميت
پيدايش و معمول‌سازي خط ميخي پارسي باستان از جمله‌ي مجادله‌آميزترين مسائل در مطالعات ايراني باستان است؛ از دهه‌ي 1960 تاكنون، اين دو موضوع مكرراً و از ديدگاه‌هاي متفاوت، بدون دست‌يابي به توافقي كلي، مورد بحث بوده‌اند. جمع‌بندي كلي زير مبتني است بر: 1- گواهي مربوط به ابداع خط ميخي، ارائه شده در بند هفتاد سنگ نبشته‌ي بيستون داريوش (DB 4.88-92)، كه در آن از يك شيوه‌ي جديد نوشتار "به آريايي"، كه پادشاه آن را ابداع نموده، ياد مي‌گردد؛ 2- ملاحظات متعدد باستان شناختي و سبك شناختي كه ترسيم چندين مرحله را در پيدايش و توسعه‌ي يادواره‌ي (monument) بيستون روا مي‌دارد؛ 3- نبشته‌هايي كه متعلق به پيش از زمان داريوش پنداشته شده‌اند؛ 4- و در نهايت، تجزيه و تحليل خود اين سامانه‌ي نگارش.
اين امر محتمل است كه توسعه و تكامل خطي جديد براي نوشتن زبان اصلي هخامنشيان در دوران كورش دوم آغاز شده باشد، اما كهن‌ترين نمونه‌هاي گواهي شده‌ي گونه‌ي جديد خط ميخي، سنگ‌نبشته‌هاي بزرگ و كوچك داريوش در بيستون هستند. ادعاهاي مربوط به وجود برخي نبشته‌هاي كهن‌تر پارسي باستان را مي‌توان به طور قاطع رد نمود: دو نبشته‌ي حك شده بر لوحه‌هايي زرين، به دست آمده از همدان و ساخته شده به نام آريارمنه (AmH) و ارشامه (AsH)، به ترتيب پدر پدربزرگ و پدربزرگ داريوش يكم، چنان كه از زبان نسبتاً معيوب‌شان، كه مانند واپسين متن‌هاي هخامنشي است، بر مي‌آيد، معتبر و قابل اعتماد نمي‌باشند. به علاوه، دو قطعه‌ي كوچك بازمانده از سنگ‌نبشته‌هاي پاسارگاد (CMb، CMc)، كه به كورش دوم منسوب شده‌اند، در واقع به نظر مي آيد كه به داريوش متعلق‌اند، در صورتي كه قطعه‌ي سوم (CMa)، نخست فقط به ايلامي و بابلي نبشته شده بود كه سپس (در زمان داريوش) ترجمه‌ي پارسي باستان به بخش‌هاي بدون نبشته‌ي بيروني آن افزوده گرديده بود. (…)
دليل قطعي معمول شدن خط ميخي پارسي با سنگ‌نبشته‌ي زيرين برجسته‌نگاري بيستون، در تاريخچه و چگونگي پيدايش خود اين يادواره نهفته است، چرا كه نبشته‌هاي پارسي باستان ضميمه‌ي نگاره‌هاي منفرد در برجسته‌نگاري و در سنگ‌نبشته‌ي بزرگ، افزوده‌هاي متأخرتر به طرح اصلي يادواره هستند. پذيرش آغازين زبان‌هاي منحصراً پيش- هخامنشي (ايلامي و بابلي) براي نگارش نبشته‌هاي يادواره‌ي بيستون را مي‌بايست به عنوان دليل و گواه عدم استفاده از پارسي باستان براي نگارش اسناد، تا آن زمان، تفسير نمود.
خط ميخي پارسي باستان به آشكارا، اختصاصاً براي نگارش زبان پارسي باستان ساخته شده بود، تا اين كه براي برخي ديگر از گويش‌هاي ايراني باستان مانند مادي. شكل علامت C (با زائده‌اي در زير آن) در خط ميخي پارسي بسيار ساده است و بدين سبب احتمالاً از جمله‌ي علامت‌هاي نخستين اين خط است كه فقط واج /c/ (از ايراني باستان thr*، به لحاظ آوايي شبيه به [s]) را نشان مي‌دهد، و تا آن جا كه دانسته است، مشخصه‌اي منحصر به پارسي باستان است و با نظام آواشناختي زبان مادي، كه در آن thr محفوظ مانده، بيگانه مي‌باشد [مانند Mica در پارسي باستان و Mithra در زبان مادي].*

* This article is based on: R. Schmitt, "Cuneiform Script", Encyclopaedia Iranica, vol. 6, 1993, pp. 460-61

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ خيال‌بافي پان‌تركيست‌ها (در تارنماي فرهنگ ايرانيان باستان).

۱۹ تیر ۱۳۸۳

تاريخ آموزش و پرورش درايران باستان –2

نوشته‌ي: سورنا گيلاني

+ آموزش و پرورش در دوران حکومت مادها :
مدارک موجود درباره تمدن و فرهنگ مادها آن چنان اندک است که امکان اظهار نظر قطعي را درباره اوضاع فرهنگي مادها دشوار مي‌سازد. در واقع راجع به معارف مادها اطلاعاتي در دست نمي‌باشد زيرا که نه سنگ نبشته‌اي از آنان تاکنون کشف شده است تا مدرک قرار داده شود و نه از يوناني‌ها و يا ملل دگر در اين زمينه اطلاعات جامعي به دست آمده است (بيژن، ص120). حتا تاکنون هيچ مدرک مستقيمي که دال بر آشنايي مادها با خط وکتابت باشد به دست نيامده است (دياکونوف، ص339)؛ ليکن تا حدي تعليم و تربيت اجتماعي مادها را مي‌توان از کيفيت تعليم و تربيت عصر هخامنشي حدس زد، زيرا که پارس‌ها در بادي امر از حيث تمدن و معارف در رتبه‌اي پايين تر از مادها قرار داشتند، ليکن هم‌نژاد و هم‌کيش و هم‌زبان آنان بودند و وقتي که پارسيان بر آنان سلطه يافتند تمدن آنان را نيز اخذ نمودند (با توجه به اين که تمدن هخامنشي از تمامي تمدن‌هاي تابع از جمله تمدن ايلامي جهت رشد خويش استفاده نموده است).
به هر تقدير مادها مطمئناً داراي خط و کتابت بودند و اين خط احتمالاً مشابه هماني بوده است که امروزه خط باستاني پارسي خوانده مي‌شود. زيرا اين نکته مسلماً غير محتمل است که پادشاهي بزرگ ماد فاقد خط و کتابت بوده باشد و پارسيان واجد خط باشند (دياكونوف، ص 340).
البته شواهدي نيز بر اثبات اين امر دلالت دارد زيرا با توجه به مطالب کتاب دانيال در اين که مادها صاحب خط بوده‌اند و نوشته‌هايي به زبان مادي وجود داشته است جاي ترديد باقي نمي‌ماند (بيژن، ص 124). حتا ظاهراً خواندن و نوشتن تا حدي در ميان مردمان معمولي نيز مرسوم بوده است و فقط منحصر به مغ‌ها و روحانيان و اشراف نبوده است. زيرا بر طبق آن چه که از تواريخ بر مي‌آيد مردم عرايض خود را به شاه مي‌نگاشته اند و شاه عرايض را مي‌خواند و هر حکم را نوشته و به آنان بازپس مي‌فرستاد . (هرودوت، ص60).
گذشته از اين، نگارنده تاريخ ماد نظريه ديگري نيز ابراز مي دارد : « ... خط ميخي پارسي باستاني با خط ميخي بابلي و ايلامي تفاوت بسيار دارد و با اين که محتملاً با ديگر خطوط ميخي آسياي مقدم منشأ مشترکي دارد ولي آن را نمي توان مستقيماً مأخوذ از آن‌ها شمرد. تعبير کلام آن است که چند حلقه فاصل بر ما مجهول است و بيش‌تر گمان مي‌رود که خط ميخي ماد جزء اين حلقه‌هاي فاصل و مجهول بوده است، به عبارتي پارسيان خط ميخي را از مادها اخذ کردند... » (دياكونوف، ص 340).
جالب است که استرابون جغرافيادان دنياي باستان نيز اذعان مي دارد که روش تعليم و تربيت معروف پارس‌ها از مادها اقتباس گشته بود (بيژن، ص127).
از سو? دگر ذکر وجود کتاب « تاريخ شاهان ماد و پارس» در کتب مختلف نظير کتاب استر، احتمال وجود ادبيات را در ميان مادها نشان مي دهد (بيژن، ص 125).
مادها براي امور اداري و لشگري خويش مطمئناً دفاتري به مانند پارسيان داشته‌اند ليکن واضح و مبرهن است که تشکيلات آنان بدان اندازه پيش‌رفته و پيچيده نبود که نياز به گروهي انبوه از دبيران احساس گردد بنابراين به احتمال زياد آموزش اين فنون در انحصار مغان بود (سلطانزاده، ص12) که البته لازم به ذکر است شواهدي نيز مبني بر وجود سازمان‌ها و دفاتري جهت اداره کارهاي مربوط به امور مالي و حسابداري با توجه به پيشرفت و رونق اقتصاد مادها به خصوص در زمينه زراعت و دامداري وجود دارد (حكمت، ص 149).
علاوه بر اين، بنا به نظر دياکونوف تعاليم زرتشتي به وسيله کاهنان و مبلغان قبيله ماد که به مغان موسوم بودند اشاعه يافت و به عبارتي تعاليم مغان مورد پشتيباني جدي شاهان ماد قرار گرفته بود و حتا تعاليم مزبور تا حدي عنفاً به مردم تحميل مي شد (دياكونوف، ص370). دياکونوف را حتا اعتقاد بر اين است که سرزمين ماد در قرون هفت و هشت پيش از ميلاد از کانون‌هايي بوده که از آن جا مفهومات ديني و فلسفي انتشار يافته است (دياكونوف، ص345).
به هرحال آن چه که از کيفيات زندگي مادها و با توجه به کم‌بود مدارک [مي‌توان] استنباط نمود اين است که آنان مطمئناً داراي ساختار و يا سازمان‌هايي جهت تعليم و تربيت بوده اند. هرچند مشخص نمي‌باشد که چنين سازمان‌هايي داراي چه درجه‌اي از پيش‌رفت و توسعه تمدني بوده‌اند. ليکن به احتمال قريب به يقين نسبت به همسايگان خويش در بين النهرين از حيث دانش و فرهنگ در مرحله پست‌تري قرار داشتند.

+ آموزش و پرورش در عصر هخامنشيان :
در باب آموزش و پرورش در عصر هخامنشيان نيز کسي که تحقيق در اين باب را مد نظر قرار مي‌دهد با کم‌بود منابع مواجه مي‌باشد، ليکن مدارک موجود مرتبط با اين دوران در مقايسه با عصر حکومت مادها بسيار بيشتر است که دست محقق را در نيل به هدف خويش اندکي بازتر مي‌نمايد. اسناد و مدارکي به سان نوشته‌هاي مورخان اروپايي آن روزگاران، کتيبه‌ها و الواح به جاي مانده از آن دوران و غيره. هم‌چنين، نگاهي به فهرست تشکيلات و سازمان‌ها در اين عصر مؤيد اين مي‌باشد که آموزش کشوري مطمئناً مورد توجه و عنايت بوده است و البته اداره‌ي تشکيلاتي بدين عظمت يقيناً بدون تعليم و تعلم امکان پذير نبوده است.
آن گونه که بر مي‌آيد در عصر هخامنشي مکان‌هايي براي آموزش کودکان و اطفال داير بوده است. به عنوان نمونه‌ي گزنوفون يوناني در ”کوروش‌نامه“ خويش دراين باب مي‌گويد : «اطفال به مکتب مي‌رفتند تا ادب بياموزند و رؤسا و مراقبان‌شان اکثر اوقات روز مراقب حال آنان بودند و قضاوت و عدالت را ميان آن‌ها مجري مي‌داشتند» (گزنوفون، ص6).
جالب آن است که بنا به ادعاي گزنوفون تا حدود شانزده يا هفده سالگي کودکان در اين مکان آموزش‌هاي مختلف نظير اعتدال مزاج، اطاعت، وظيفه شناسي، تيراندازي و پرتاب نيزه مي‌آموختند (گزنوفون، ص7). از سوي دگر، هرودوت که به پدر تاريخ اشتهار دارد اذعان مي‌دارد که دوره تربيت کودکان در ايران بين پنج تا بيست وپنج سالگي است و سه کار مهم بدانان آموخته مي‌شود : اسب سواري و تيراندازي و راستگويي (هردوت، ص 75).
گزونوفون هم‌چنين مدعي است که در ايران محلي به نام الوترا (Eleuthera) وجود داشته که در آن اطفال بزرگان تربيت مي‌يافتند (گزنوفون، ص5). گزنوفون در ضمن اذعان مي‌دارد که اطفال ايراني پس از اين که به سن بلوغ مي‌رسيدند، ده سال در اطراف بناهاي دولتي به سر مي‌بردند تا هم از بناهاي دولتي حراست نمايند و هم به اعتدال مزاج عادت يابند (گزنوفون، ص5).
افلاطون نيز درباره تعليم شاه‌زادگان هخامنشي بيان مي‌دارد که شاه‌زادگان به محض تولد به خواجگان و پرورشگران سپرده مي‌شدند تا به بهترين شکل پرورده شوند و زماني که کودک به هفت سالگي پاي مي‌نهاد سوارکاري و شکار به او آموخته مي‌شد و در چهارده سالگي چهار نفر که به مربيان شاهانه موسوم بودند براي تعليم و تربيت شاه‌زاده انتخاب مي‌گشتند که يکي از آنان در دانايي برتر از ديگران بود و مسؤوليت آموزش حکمت زرتشت و آيين کشورداري را عهده‌دار مي شد و دومي که در دادورزي و عدالت شهره بود آيين راست‌گويي و درستکاري را به شاه‌زاده آموزش مي‌داد و نفر سوم که پرهيزگارترين بود به کودک آزادگي و پرهيزگاري مي‌آموخت و نمي‌گذاشت که وي مغلوب و دستخوش شهوات گردد و بدو مي‌آموخت که به راستي آزاده باشد و آموزگار چهارم نيز دلاوري و بي‌باکي را به شاه‌زاده مي آموخت . (سلطان‌زاده، ص 17؛ وكيليان، ص 83).
جاب است که گزنوفون مدعي است که تمام افراد ايراني مجاز به گسيل داشتن فرزندان خويش به مدارس بودند، ليکن شرطي را براي اين امر قائل مي‌گردد و اعزام اطفال به مدارس را فقط مختص کساني مي‌داند که محتاج ياري کودکان خويش در امر معيشت نبودند (گزنوفون، ص 10). آموزش عالي و تحصيلات عاليه را نيز در ايران باستان و با توجه به کمبود اسناد و مدارک عمدتاً با تأسيس دانشگاه گندي شاپور به عهد ساسانيان مرتبط مي پندارند، ليکن با توجه به شواهد به جاي مانده از آن ازمنه مي‌توان اذعان نمود که تعاليم عاليه در عصر هخامنشي نيز وجود داشته است. به عنوان نمونه، داريوش بزرگ در مصر، که ايالتي از ايالات ايران عهد زمامداري هخامنشيان محسوب مي‌گشت، دستور احياي دانشکده پزشکي شهر ساييس را صادر نمود و طبق فرمان او جوان‌هاي خانواده‌هاي برجسته ايراني براي فراگرفتن فنون پزشکي به ساييس گسيل گشتند (بيژن، ص326؛ سلطان‌زاده، ص19؛ ضميري، ص67).
از سوي دگر، در عصر هخامنشي دانشکده‌هاي عالي و مهم در شهرهاي بورسيپه، ميلت، ارخويي، ري، و بلخ جهت آموزش علم طب وجود داشت (حكمت، 383؛ ضميري، ص 61).
هم‌چنين وجود کتابخانه‌هاي بزرگ در عصر هخامنشيان در نقاط مختلف قلم‌رو هخامنشيان نشان دهنده آموزش و پرورش سازمان يافته مي‌باشد. از جمله کتابخانه‌هاي اين عصر کتابخانه‌هاي استخر، کهندژ، شاه اردشير، و شپيگان را مي‌توان نام برد (حكمت، ص 64).
حمايت شاهان هخامنشي از تحقيقات نجومي و علم هيأت نيز جالب توجه است و نشان دهنده اهميت امر دانش آموزي در ايران عصر هخامنشي. داريوش کبير منجم معروف کلداني آن روزگاران «نبوري مننو» را تحت حمايت خويش قرار داد و او در سايه چنين حمايتي به کنجکاوي‌ها و مطالعات نجومي خويش پرداخت. «کيدين نو» دگر منجم شهير کلداني معاصر هخامنشيان نيز در سايه حمايت دولت شاهنشاهي ايران همان سلسله مطالعات را پي گرفت و ادامه داد (بيژن، ص 333-332).
گزارش‌هاي مورخان يوناني آن ازمنه به سان «کتزياس» از وجود روزنامه‌ي رسمي در دربار هخامنشي حکايت مي‌کند که نشاني دگر از پيشرفت دانش و اهميت تعليم و تربيت آن روزگار مي باشد (ضميري، ص 21).
از سوي دگر، اشارات هرودوت در جريان گردآوري تاريخ معروف خويش مبني بر استفاده از آثار تاريخ نويسان ايراني و هم‌چنين اشارات کتاب‌هاي عزرا و استر به کتاب «تاريخ شاهان ماد و پارس» را مي‌توان دليلي دگر بر رواج تعليم و تربيت برشمرد (بيژن، ص333).
گسيل داشتن هيأت‌هاي اکتشافي و علمي جهت اکتشافات دريايي و جغرافيايي از سوي داريوش و خشايارشا را نيز مي توان از دگر نشانه‌هاي وجود آموزش و پرورش سازمان يافته در ايران هخامنشي فرض نمود (هردوت، ص 222-218).
شواهد بسيار ديگري نيز به طور غير مستقيم بر پيشرفته بودن روند تعليم و تربيت در عصر هخامنشيان دلالت دارد. از جمله مي‌توان به موارد ذيل استناد نمود:
- حفر ترعه‌ي سوئز بين رود نيل و درياي سرخ به روزگار حکومت داريوش کبير (حكمت، ص 443) و حفر کانال توسط دو سرمهندس ايراني به نام‌هاي «بوباروش» و «ارتاکائوش» به امر خشايارشا بر دماغه کوه اتوس در لشگرکشي به يونان به جهت عبور رزم ناوهاي ايران (هردوت ، ص363) نشان دهنده وجود مهندساني کارآزموده و کاربلد مي‌باشد که مطمئناً مهندسان کار آزموده فقط به ضرورت آموختن و تعليم به وجود مي آمدند.
- تاسيس دانشکده‌اي در سائيس مصر به فرمان داريوش بزرگ به جهت آموزش فنون کشورداري (بيژن ، ص 338).
- ايجاد جاده شاهي مشهور که از شوش تا سواحل درياي اژه امتداد داشت (هردوت، ص 312).
- بحث و بررسي‌هاي هفت سردار بزرگ پارسي پس از بازپس گيري تاج و تخت از مغ غاصب (سمرديس) در باب انواع حکومت و حتا صحبت آنان در مورد حكومت دموکراسي يا اليگارشي (هردوت، ص 222-218) يکي ديگر از دلايل آگاهي ايرانيان از علوم سياسي و فلسفه و بالطبع تعليم و تعلم آن است.
- نحوه انتخاب و انتصاب قضات از ميان افراد تعليم ديده ( سلطان‌زاده، ص 18) را نيز مي‌توان نشاني از توجه و آشنايي ايرانيان آن روزگاران با علم حقوق و آموزش آن دانست.
- الواح گلي کشف شده در خزانه تخت جمشيد نيز ثابت کننده آشنايي ايرانيان با فرآيند آموزش و تعليم مي‌باشد. به عنوان نمونه در ميان الواح گلي تخت جمشيد سندي مالياتي وجود دارد که حاوي بقاياي مالياتي بانويي است که قسمتي از ماليات خود را پرداخت نموده و به موجب اين سند تتمه آنرا داده و تسويه حساب گرفته است (حكمت، ص152). با توجه به اين الواح به سهولت مي‌توان دريافت که هخامنشيان در زمينه امور مالي و حساب‌داري، مراکز بايگاني داشته و کساني که مامور نگهداري و بايگاني اين اسناد بوده‌اند در اين زمينه آموزش‌هاي لازم را کسب کرده بودند.
- وجود صنعت فرش و بافندگي را مي‌توان دليل قاطع ديگري بر وجود دانش‌هاي گياه شناسي، رنگ شناسي، نقاشي و حتا کيميا و دام پروري و دام پزشکي دانست. از نمونه‌هاي بارز اين صنعت مي‌توان به قطعه فرش مکشوف در پازيريک که مشتمل بر تصوير ملکه‌ها و بانوان ايران عهد هخامنشي است و هم اکنون در موزه ارميتاژ لنينگراد روسيه نگه‌داري مي‌شود اشاره داشت (حكمت، ص 264-261).
- وجود آثاري به مانند تخت جمشيد و مکان‌هاي باستاني ديگر با آن همه محاسبات دقيق رياضي و فني و مهندسي دليلي بر وجود دانش ‏و آموزش معماري و هنر در عهد هخامنشيان است. با توجه به مطالب ذکر شده و علي رغم آن که کيفيت و روند آموزش و پرورش عصر هخامنشي کاملا مشخص نمي‌باشد، مي‌توان به سهولت دريافت که علم و دانش و تعليم و تعلم آن از ارزش و اعتبار بالايي برخوردار بوده است.

كتاب‌نامه:
- بيژن، اسدالله: سير تمدن و تربيت در ايران باستان؛ ابن سينا، 1350
ـ حکمت، عليرضا: آموزش و پرورش در ايران باستان؛ موسسه تحقيقات و برنامه ريزي علمي و آموزشي، 1350
ـ دياکونوف، ا، م: تاريخ ماد؛ ترجمه کريم کشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1379
ـ ضميري، محمد علي: تاريخ آموزش و پرورش ايران و اسلام؛ راهگشا، 1373
ـ وکيليان، منوچهر: تاريخ آموزش و پرورش در اسلام و ايران؛ دانشگاه پيام نور، 1378
- هرودوت: تواريخ؛ ترجمه‌ي ع. وحيدمازندراني، فرهنگستان ادب و هنر ايران، بي‌تا.
ـ گزنوفون: کوروش نامه؛ ترجمه رضا مشايخي، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1342

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


+ ذي القرنين (تارنمايي جديد در نقد آراي پورپيرار)

۱۶ تیر ۱۳۸۳

گويش اناركي

"انارك" شهركي با 2100 نفر جمعيت در منطقه‌ي بيابانك، واقع در شمال شرقي شهر نايين است. گويش اناركي پيوند نزديكي با گويش نايين دارد، و هر دو اعضاي شبكه‌ي هم‌تافته‌اي از گويش‌هاي محلي هستند كه عموماً «گويش‌هاي مركزي» ايران خوانده مي‌شوند.
+ برخي از واژگان گويش اناركي (aa = آ؛ x = خ):
Ker / Kert: كردن
Keft: افتادن
Waaf / waat: گفتن
Hanik / hanikishtan: نشستن
Mali: بسيار
Engoli: انگشت
Enju: زن
Mul: گردن
Yoshnow / yoahnuft: شنيدن
Masa: بزرگ
Werf: برف
Yumu: لباس
Mallu: گربه
Ber: در
Zuma: داماد
Sibi: سگ
Zuun: زبان
Horsh: فروختن
Xu: خواهر
Ko: كوه
Mer: مرد

+ ضماير:
mu : من
tu : تو
u / I : او
maa : ما
shemaa : شما
uhaa / ihaa : ايشان

+ صرف فعل win / di (= ديدن):
زمان حال:
mu I-win-I (مي‌بينم)
گذشته‌ي استمراري:
mu m-I-di (مي‌ديدم)
گذشته‌ي ساده:
mu m-I-di (ديدم)
گذشته‌ي بعيد:
mu m-I-di-y-a bi (ديده بودم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ بخش دوم مقاله‌ي «آموزش و پرورش در ايران باستان» را روز آدينه در اين تارنما بخوانيد.
+ چنان كه بيش‌تر دوستان دريافته بودند، به جز بخش پاياني مقاله امروز، مرز ايران و توران مشخص شد در پايگاه خبرگزاري ميراث فرهنگي، باقي آن از مقاله «آرش كمان‌گير» اين تارنما برگرفته شده بود.
+ صداي عدالت خواهانه كورش جهاني شد

۱۳ تیر ۱۳۸۳

تاريخ آموزش و پرورش درايران باستان -1
نوشته‌ي: سورنا گيلاني
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله‌ي حاضر، كه در سه بخش تقديم حضورتان خواهد شد، نوشته‌ي دوست ارجمند و دانشمندم، آقاي سورنا گيلاني است، كه بي‌ترديد براي عموم خوانندگان آموزنده و سودبخش خواهد بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در بحث و بررسي درباره‌ي آموزش و پرورش اعصار باستاني ايران محقق با كم‌بود شديد مدارك و اسناد روبه‌رو است و البته لازم به ذكر است كه هر چه قدر به تاريخ ورود اسلام به ايران نزديك گرديم اسنادي اين چنيني رو به فزوني مي رود كه البته مجددا لازم است يادآوري گردد كه افزايش چنين اسنادي هرگز بدان حد نمي باشد كه بتوان مستقيماً به آموزش و كيفيت آن در اعصار باستان دست يافت. ليكن با توجه به نوشته‌هاي مورخين غربي ازمنه باستان و هم‌چنين اسناد و كتيبه‌هاي به جاي مانده از آن دوران و ... با اندكي تعمق و تحليل مي توان تا حدي از آموزش و پرورش اعصار باستان و ويژگي‌هاي آن آگاه گرديد.
به هر حال با عنايت به شواهد به جاي مانده از ازمنه باستان مي توان اذعان داشت كه در ايران باستان عوامل اوليه تعليم و تربيت عبارت از موارد ذيل بودند :
1- طبيعت و وضع جغرافيايي كشور.
2- آرا و عقايدي كه آريايي‌ها با خود آورده بودند و زرتشت آن‌ها را پيراسته و اصلاح كرده بود و به عبارتي نقش دين در روند آموزش.
3- دولت و نقش ويژه آن در پرورش دادن متعلمين ( صديق، ص52).
طبيعت و وضع جغرافيايي به سبب اين كه ايران سرزميني است تقريباً خشك و بياباني و كوه‌هاي آن عمدتاً برهنه از رستني‌ها است، لذا ضرورت حيات در چنين سرزميني با توجه به كم‌بود منابع آب و غذا، سخت‌كوشي و مدارا است. بنابراين مردمان ايران باستان مردماني نيرومند، زحمت‌كش، قانع و سازگار بارآمدند. به واقع، طبيعت اينان را به آموختن چنين خصايصي وادار مي ساخت. از سوي ديگر ايران در همسايگي آسياي مركزي كه محل اسكان طوايف و ايلات و عشاير چادرنشين و بيابان‌گردي كه داراي توالد و تناسل زياد و وسايل معيشتي اندك بودند قرار داشت و ايرانيان مداوماً در حال مبارزه و مقاومت در برابر تهاجمات پياپي اينان كه براي تحصيل قوت و غذا به ايران هجوم مي آوردند بودند و لذا مجبور به آموختن چگونگي مقاومت و فنون جنگي و دليري گشتند. هم‌چنين در مجاورت ايران‌زمين در سمت مشرق دو كشور چين و هند و در سوي مغرب آسياي صغير و يونان بودند و راه عمده ارتباطي شرق و غرب از ايران مي‌گذشت و لذا ايرانيان آن زمان در طي قرون و اعصار از اين موقعيت سود برده و از علم و ادب و تمدن و هنر خاور و باختر استفاده مي كردند و ملل شرق و غرب را نيز از تمدن خويش بهره‌مند مي‌ساختند.
اما در باب دين به عنوان ديگر عامل مهم و فاكتور مؤثر در روند آموزش و پرورش بايد اذعان داشت كه دين زرتشت، كه علي‌رغم حضور دگر اديان در محدوده اين مرز و بوم فراگيرترين اديان بوده است، نقشي پررنگ را در اين زمينه ايفا نموده است. با توجه به اين كه دين زرتشت براي دانش و خرد اهميت بسيار قائل گشته است و مزداپرستان را به تعليم و تربيت فراخوانده است و حتي فرشته‌اي به نام «چيستا» بر امر آموزش تعيين نموده بود ( وكيليان، ص21) .
نمونه‌هايي از اهميت آموزش و تعليم در دين زرتشتي به عنوان گواهي بر صدق ادعاي فوق ذكر مي‌گردد :
در ونديداد آمده است كه : «اگر شخص بيگانه يا هم‌كيش يا برادر يا دوست براي تحصيل هنر نزد شما آمد او را بپذيريد و آن چه خواهد بدو بياموزيد» (صديق، ص56؛ كشاورزي، ص21).
و در دينكرد ديگر كتاب متعلق به زرتشتيان آمده است : «تربيت را بايد مانند زندگاني مهم برشمرد و هركس بايد بوسيله پرورش و فراگرفتن و خواندن و نوشتن خود را به پايگاه ارجمند رساند» (كشاورزي، ص81).
و ايضاً در پندنامه زرتشت آمده است : «به فرهنگ خواستاري كوشا باشيد، چه فرهنگ تخم دانش و بَرَش خرد، و خرد رهبر هر دو جهان است» (صديق، ص57).
هم‌چنين در ونديداد باز هم در اين باب آمده است : «از سه راه به بهشت برين مي‌توان رسيد، اول دستگيري نيازمندان و بينوايان، دوم ياري كردن در ازدواج بين دو نفر بينوا و سوم كوشش و كمك به تعليم و تربيت نوع بشر كه به نيروي دانش، شر و ستم اين دو آثار جهل از جهان رخت بر بندد» (حكمت، ص95).
با توجه به نمونه‌هاي فوق و ده‌ها نمونه‌ي ديگر، كه مجالي براي بيان آن‌ها نمي باشد، آيا نمي‌توان اذعان داشت كه دين زرتشت مشوق و ترغيب كننده يادگيري و آموختن بوده است؟
اما در مورد نقش دولت به عنوان سومين فاكتور مؤثر در امر آموزش، از زماني كه حكومت مادها در ايران تأسيس گرديد و سپس شاهنشاهي ايران بنياد گرفت و اقتدارات در يك جا تمركز يافت، اداره كردن اين كشور پهناور محتاج افرادي گرديد كه مورد اعتماد بوده و تكاليف خود را نيكو بشناسند و بدان عمل كنند. از اين رو دولت به حكم ضرورت از اطفال شاهزادگان و بزرگان و نجبا و طبقات برجسته كشور عده‌اي را براي رتق و فتق امور تربيت مي نمود، به گونه‌اي كه حتا بنا به گفته نگارنده كتاب تاريخ آموزش و پرورش ايران قبل و بعد از اسلام، دولت، افراد جامعه را به طور مستمر در كنترل داشت و تعليم و تربيت به منزله ضرورتي اجتماعي در اختيار صاحبان قدرت بود (دراني، ص 25).
اهداف آموزش و پرورش در ايران باستان:
با توجه به مدارك و اسناد به جاي مانده ازمنه باستان مي‌توان هدف كلي تعليم و تربيت در ايران باستان را اين دانست كه كودك عضو مفيدي براي جامعه گردد ( الماسي، ص71؛ صديق، ص 75).
در تأييد گفتار خويش به جملاتي از يسنا اشاره مي‌گردد كه در آن آمده است : «اي اهوره‌مزدا به من فرزندي عطا فرما كه از عهده انجام وظيفه نسبت به خانه من و شهر من و مملكت من برآمده و پادشاه دادگر مرا ياري كند» (حكمت، ص78؛ صديق، ص 75).
ليكن جزييات اهداف مهم آموزش و پرورش ايران پيش از اسلام را مي‌توان به صورت ذيل خلاصه نمود:
1- هدف ديني و اخلاقي كه تحت تعاليم زرتشت به شعر پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك جامه عمل پوشانند.
2- هدف نيرومندي و بهداشتي براي تندرستي و پاك تني و راستي و جوانمردي، چنان كه در دين زرتشت پاكيزگي تن براي هر زرتشتي از وظايف ديني است و ناپاكي تن و بيماري به اهريمن منسوب است.
3- هدف جنگي و نظامي جهت نگهداري حدود مرز و بوم و حفظ آرامش و دفاع در برابر دشمنان.
4- هدف اقتصادي به جهت تهيه نان و قوت مردم و رفاه و آسايش آن‌ها و حفظ خانواده و توسعه صنعت و هنرها.
5- هدف سياسي به جهت روابط عمومي و امنيت و كشورداري و روابط خارجي (الماسي، ص 72؛ حكمت، ص63).
سازمان آموزشي ايران باستان:
در طي قرون و اعصار متمادي سازمان تعليم و تربيت يك‌سان نبوده است و به فراخور زمان امكنه آموزشي اعصار باستان متفاوت بوده‌اند. ليكن در قسمت اعظم اين مدت، خانواده و آتشكده و آموزشگاه درباري به پرورش اطفال و نوجوانان مي‌پرداختند كه البته در برخي قرون دبستان و دانشگاه نيز بدان افزوده شده است (صديق، ص 59؛ الماسي، ص65). در ادامه در مورد اين امكنه آموزشي و به هنگام بحث در مورد دوره‌هاي مختلف حكومتي ايران باستان و روند آموزش و پرورش اين دوره‌ها بيش‌تر سخن به ميان خواهد آمد.
برنامه‌ي آموزشي در ايران باستان:
برنامه‌ي تعليم و تربيت در ايران باستان را مي‌توان شامل سه قسمت عمده دانست:
1- پرورش ديني و اخلاقي 2- تربيت بدني 3- تعليم خواندن و نوشتن و حساب براي طبقات خاص (ضميري، ص20؛ صديق، ص62).
پرورش ديني و اخلاقي: از آن جا كه آموزش‌هاي اوليه بيشتر جنبه ديني داشت اديان را مي‌توان نخستين پايگاه آموزش انساني دانست كه در زندگي روزمره نقش آموزش را با قدرت با زندگي فرهنگي مردم مي آميخته است (كشاورزي، ص10) و از آن جا كه در اوستا فصل مخصوصي به تربيت كودك ومعلم و روحاني اختصاص يافته بود و در پندنامه بزرگمهر نيز از اهميت آموزش ديني سخن به ميان آمده است و هركسي را موظف مي‌داند كه 3/1 شبانه روز را صرف تربيت ديني نمايد، مي توان اذعان داشت كه در واقع مهم‌ترين و يا يكي از مهم‌ترين قسمت‌هاي برنامه آموزشي ايران باستان، پرورش ديني و اخلاقي بوده است (صديق، ص64؛ وكيليان، ص24) و اين نوع آموزش به واقع رايج‌ترين و همگاني‌ترين نوع تعليم به شمار مي‌رفت كه در خانه و آتشكده معمولاً انجام مي‌پذيرفت (وكيليان، ص 24).
تربيت بدني و آموزش نظامي: يكي از مهم‌ترين نوع تعاليم نوجوانان و جوانان را تشكيل مي‌داده است و هدف آن دفاع از سرحدات و لشكركشي، پرورش روحيه‌ي سلحشوري و جنگاوري و حفظ وحدت مي بود. براي تربيت بدني سواركاري، تيراندازي، شكار، چوگان، ژوبين اندازي و شنا را مي‌آموختند ( جهت اطلاع بيشتر در اين باب رجوع كنيد به صديق، ص 72-66).
خواندن و نوشتن و حساب كردن: كه معمولاً فقط به عده معدودي آموخته مي‌شد. به مانند فرزندان بزرگان و نجبا و موبدان كه معمولاً براي فرمان‌دهي سپاه وحكم‌راني و دادرسي و نگاه‌داري دفاتر ديوان و حساب و ماليات تربيت مي‌شدند. در واقع مي‌توان اذعان داشت كه اين مرحله از آموزش فقط ويژه اشراف بوده است. از سوي دگر در اين مرحله به تربيت ترجمه كنندگان زبان‌هاي ملل مختلف نيز اقدام مي‌شده است. هم‌چنين مطابق نظر فردوسي، كه با منابع تاريخ ايران باستان آشنا بوده است، سخنوري آموختن نيز در اين مرحله همواره قسمتي از تربيت شاهزادگان بوده است.
ز بيداد و از داد و تخت و كلاه // سخن گفتن و رزم و راندن سپاه ( بيژن، ص 195-194).
محدوديت‌هاي آموزش و پرورش در ايران باستان:
علي رغم ويژگي‌هاي مثبتي كه در روند آموزش و پرورش ايران باستان وجود داشته است متاسفانه اين نظام آموزشي از محدوديت‌ها و يا بهتر است ذكر شود معايبي رنج مي‌برد. بزرگ‌ترين محدوديت‌ها و معايب سازمان آموزش ايران باستان را مي‌توان به شكل ذيل دسته بندي نمود:
1- آموزش و پرورش در انحصار طبقه اعيان و اشراف و شاهزادگان بود.
2- آموزش يافتگان سعي داشتند دانش و معلومات خويش را از مردم عادي مخفي دارند.
3- در آموزش و پرورش القا عقيده و انديشه حاكم بود كه نتيجه‌اش فرمان‌برداري مطلق و اطاعت كوركورانه در برابر افراد صاحب قدرت و منصب بود (وكيليان، ص 40).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ الماسي، علي‌محمد: تاريخ آموزش و پرورش اسلام و ايران، دانش امروز، 1370
- بيژن، اسدالله: سير تمدن و تربيت در ايران باستان؛ ابن سينا، 1350
ـ حكمت، عليرضا: آموزش و پرورش در ايران باستان؛ موسسه تحقيقات و برنامه ريزي علمي و آموزشي، 1350
ـ دراني، كمال: تاريخ آموزش و پرورش ايران قبل و بعد از اسلام؛ سمت، 1376
ـ دياكونوف، ا، م: تاريخ ماد؛ ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1379
ـ صديق، عيسي: تاريخ فرهنگ ايران؛ زيبا، چاپ هفتم، 1354
ـ ضميري، محمد علي: تاريخ آموزش و پرورش ايران و اسلام؛ راهگشا، 1373
ـ كشاورزي، محمدعلي: تاريخ آموزش و پرورش در ايران و اسلام؛ روزبهان، 1382
ـ وكيليان، منوچهر: تاريخ آموزش و پرورش در اسلام و ايران؛ دانشگاه پيام نور، 1378