۳ دی ۱۳۸۸

ثبت ‌ملي متن منشور كوروش در شيراز

متن منشور كوروش به عنوان نخستين سند مكتوب با ادبياتي تأثيرگذار درباره عـدالت و مراعات حقوق مردم جهان امـروز با حضور رييس‌جمهوري و اعضاي هيـــأت دولت در شيراز به ثبـــت ملي رسيد.
به گزارش واحد مركزي خبر، معاون رئيس‌جمهوري و رئيس سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري با اشاره به تشکيل ستاد وي‍ژه و کميته‌هاي تخصصي براي ورود، نگهداري و نمايش منشور کوروش در ايران به همراه ساير برنامه‌هاي علمي و فرهنگي، افزود: ثبت ملي منشور کوروش در آستانه ورود اين کتيبه استوانه اي ارزشمند به ايران را به فال نيک مي‌گيريم و بار ديگر به همه جهانيان اين پيام روشن را مي‌دهيم که ما ايرانيان بنيانگذار حقوق بشر در جهان بوده‌ايم و 2000 سال پيش از رهبراني همچون «ابراهام لينکلن»، سند دموکراسي، آزادگي، نفي بردگي و استثمار را براي جهانيان تدوين کرده بوديم. ‏
معاون رئيس‌جمهوري منشور کوروش را کهن‌ترين سند مکتوب با ادبياتي تاثير گذار درباره عدالت و مراعات حقوق انسان‌ها برشمرد و افزود: در زماني که بسياري از الواح مکتوب باقيمانده، از جنگ افروزي و تضييع حقوق انسان‌ها در سراسر گيتي خبر مي‌دهد، ايرانيان در اوج قدرت پيام صلح و دوستي، انسانيت و عدالت، نوعدوستي و احترام به ابناء بشر و اقوام و اديان را به جهانيان هديه مي‌کنند. ‏
بقايي گفت: منشور کوروش در دوراني نوشته و ساخته شد که جهان مالامال از جنگ، بردگي و اسارت و ظلم صاحبان قدرت و دارايي بر ضعفا بود و اين نخستين بيانيه حقوق بشر ارمغاني ازملت و دولتمردان ايران براي جهاني است که از جنگ و خشونت، جنگ تبعيض و بي‌عدالتي رنج مي‌برده است. ‏
رئيس سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري ثبت اين اثر معنوي و نمايش منشور کوروش در آينده نزديک را فرصتي دوباره و ارزشمند براي تکرار پيام صلح و دوستي ايران و ايرانيان براي جهانيان دانست و افزود: برنامه‌هاي ويژه اي براي تحقق اين منظور و تبيين جايگاه ميراث ايران و نقش تعيين کننده آن در تاريخ و حيات بشري تدارک ديده شده است که در آستانه ورود منشور کوروش به ايران در ايام نمايش عمومي و پس از آن اجرا خواهد شد. ‏
منشور حقوق بشر کوروش که با نام استوانه کوروش نيز شناخته مي‌شود، از جنس سفال بوده و در سال 539 پيش از ميلاد تهيه شده است. ‏
دور تا دور اين استوانه سفالين که 23 سانتي‌متر طول و 11 سانتي‌متر عرض دارد، در حدود 40 خط به زبان ميخي بابلي، فرمان‌هاي کوروش حک شده است. ‏منشور کوروش به عنوان نخستين منشور حقوق بشر شناخته مي‌شود و در سال 1971 ميلادي، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمي منتشر کرد و بدلي از اين منشور نيز در مقر سازمان ملل متحد در شهر نيويورک نگهداري مي‌شود. ‏
بر اساس توافق‌هايي ميان سازمان ميراث فرهنگي و موزه بريتانيا منشور کوروش 16 ژانويه 2010 مصادف با 26 دي‌ سال جاري به ايران منتقل و براي مدت چهارماه در موزه ملي ايران به نمايش گذاشته مي‌شود و فعاليت‌هاي علمي فرهنگي درباره مسائل باستان‌شناسي نيز در حاشيه نمـــايش اين شيء تاريخي ارزشمند تدارک ديده شده است.
---------------------------------------------------
نوشته‌ي فوق بي‌كم و كاست از اين منبع گرفته شده است:
روزنامه اطلاعات، 2/دي/1388، ص 2

۱۹ آذر ۱۳۸۸

بار ديگر: ارتش كمبوجيه و مصر

سرمان به‌كار خودمان گرم بود و داشتيم زندگيمان را مي‌كرديم؛ براي خودمان در پايتخت هخامنشيان و درست بيخ‌گوش آثار باستاني هتل مي‌ساختيم، از زير چهارباغ و كنار سي‌و‌سه پل، مترو عبور مي‌داديم.
فكر مي‌كرديم بالاخره نام شاهان را از كتب درسي براي هميشه حذف بكنيم يا نكنيم؟ و از اين دست شيرين‌كاري‌هاي شگفت‌انگيز كه يك جفت برادر ايتاليايي با خبر يافتن ارتش كمبوجيه حسابي سر ذوقمان آوردند؛ آن هم كجا؟ مصر.خلاصه آب دستمان بود زمين گذاشتيم و پايكوبان و مسرور از اين شكوه و جلال ايران باستان تصميم داشتيم بپريم در نخستين طياره‌اي كه در محل مورد نظر توقف مي‌كند تا چشم‌مان به جمال اين ارتش نازنين كه بسياري آن را افسانه مي‌خواندند، روشن شود و با خواهش يا تهديد چند ماهي هم كه شده آنها را قرض بگيريم و در موزه ملي نمايش دهيم تا حسابي دلمان بسوزد از آن همه شكوهي كه حالا از آن تكه استخواني بيش باقي نمانده.
برخي هم البته از ذوق كشف و شهود بهره برده و براي كمبوجيه مي‌سروديم: ارتش گمگشته باز آيد به ايران غم مخور ... كه مصرع دوم توي دهانمان ماسيد و يك باستان‌شناس مصري كه از قضا با پارتي بازي سمت مهمي هم در مصر پيدا كرده خبر فوق را به كل تكذيب كرد و گفت نه خاني رفته نه خاني آمده! حالا كم گرفتار بوديم بايد بيابيم پرتقال فروش را كه البته هميشه پاي پرتقال فروش ما مي‌خواهد ورزشي باشد يا اجتماعي يا فرهنگي وسط گود سياست گير افتاده.
حال بايد ديد اين ماجراي فرهنگي قرار است بستري باشد براي باز شدن يخ روابط سياسي ما و مصري‌ها يا وسيله‌اي است براي سردتر كردن روابط؛ البته بعد از اينكه پرتقال فروش مربوطه را يافتيم و بالاخره فهميديم اصلا ارتشي بود يا نبود؟
[خبر اين بود:] باستان‌شناسان ايتاليايي بقايا و استخوان‌هايي كه به احتمال زياد به لشكر كمبوجيه تعلق داشته و در حدود 2 هزار و 500‌ سال پيش در شن‌هاي صحرايي در غرب مصر مدفون شده‌اند را كشف كردند.
براساس نوشته‌هاي هرودوت، كمبوجيه پسر كورش پس از نافرماني كاهنان معبد آمون از خواسته‌هاي وي 50‌هزار جنگجو را از تبس براي حمله به واحه سيوه در مصر اعزام كرد كه اين سپاه پس از 7 روز پياده‌روي در بيابان به واحه‌اي به نام الخارجه رسيدند كه پس از خروج از آن ديگر هرگز ديده نشدند.
هرودوت مي‌نويسد: بادي قدرتمند و كشنده از جنوب برخاسته و تود‌ه‌هاي عظيمي از شن را به همراه آورده است و تمامي نيروهاي اين لشكر را در خود مدفون كرده است.
افسانه لشكر ناپديد شده كمبوجيه به‌تدريج در غبار تاريخ به فراموشي سپرده شده بود تا اينكه اين دو دانشمند ايتاليايي اعلام كردند نشانه‌هايي را از لشكر ايراني كه توسط توفان شن بلعيده شده بودند، كشف كرده‌اند.
در كنار اين اجساد صخره‌هايي به شكل يك پناهگاه طبيعي در ابعاد 35 متر در 8/1متر در 3 متر كشف شده كه به‌دليل ابعاد بزرگ، مكاني مناسب براي پناه گرفتن از توفان شن به شمار مي‌رفته است.
براساس گزارش [شبكه] ديسكاوري، محققان ايتاليايي برخلاف ديگر باستان‌شناسان، مسيري متفاوت از مسيرهاي مورد مطالعه را از سمت جنوب بررسي كرده و موفق به كشف بقاياي اين لشكر بزرگ شدند.
رئيس سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري در نامه‌اي زودهنگام از رئيس‌جمهوري مدد خواست و رئيس‌جمهور هم دستور اعزام هيأتي به صحراي مذكور را صادر كرد. اما...
زاهي هواس، باستان‌شناس معروف مصري كه اكنون دبيركل ارشد هيأت باستاني مصر است در سايت رسمي خود اين خبر را تكذيب كرده و نوشت لازم است من مردم جهان را در زمينه اخباري كه به تازگي در روزنامه‌ها و خبرگزاري‌ها منتشر شده است درباره برادران ايتاليايي كه كشف بقاياي ارتش كمبوجيه پادشاه ايراني را مطرح كرده‌اند، آگاه و در همين‌جا اعلام كنم كه اين اخبار بي‌پايه و اساس و گمراه‌كننده است.
او فعاليت اين دو برادر را غيرقانوني مي‌خواند و يادآوري مي‌كند كه آنها پيش از اين نيز با افسانه‌بافي قصد فروش اشياي عتيقه‌اي را در مكان‌هاي ديگر داشته‌اند. و سازمان ميراث‌فرهنگي نيز طي اطلاعيه‌اي بر مواضع خود پافشاري كرده و ماجرا را تا حدودي سياسي اعلام كرد.
همچنين پائولو گاللو رئيس هيأت باستان‌شناسي در واحه ‌البحرين مصر و محقق مصرشناس در دانشگاه تورين ايتاليا و عضو انجمن باستان‌شناسي اسكندريه مصر نظراتي نزديك به زاهي هواس بيان كرده است. او گفته: «من اين ادعا را تأييد نكرده بلكه آن را تكذيب مي‌كنم. مي‌توان گفت در واحه البحرين (در مصر)، تنها اثر باستاني كه تاكنون به دست آمده، معبدي متعلق به سلسه سي‌ام فراعنه است... هيچ‌كس زماني كه برادران كاستيليوني مي‌گويند ما اين اشيا را يافتيم، آنجا حضور نداشته و هيچ‌كس نمي‌داند آنها اين اشيا را دقيقا كجا پيدا كرده‌اند و هيچ‌كس (غير از خودشان) تاكنون اين اشيا را از نزديك نديده است. بنابراين اين يك رويه و روش علمي نيست. اين آقايان باستان‌شناسان آماتور هستند و حرفه‌اي به حساب نمي‌آيند. چون باستان‌شناسان حرفه‌اي و متخصص به‌گونه ديگري عمل مي‌كنند. حرفه‌اي‌ها ابتدا اشياي پيدا شده را در جاي خود باقي گذاشته تا از آن مستند‌نگاري علمي، عكاسي و گزارش كاوش تهيه كنند و سپس بلافاصله مقامات مسئول و متخصصان ديگر را درخصوص يافته‌هاي خود در جريان مي‌گذارند.»
او تاكيد مي‌كند: «آقايان كاستيليوني باستان‎شناسان آماتوري هستند كه مدت‌هاست اجازه ورود به مصر را ديگر ندارند، چون مقامات مصري دقيقا به خاطر روش‌هاي غيرعلمي‌شان به آنها بي‌اعتمادند». همچنين او مي‌افزايد: « تنها منبعي كه از ناپديد شدن اين لشكر سخن‌ مي‌گويد فقط هرودوت است. تمام داستان و تاريخ‌نگاري هرودوت، مورخ يوناني، عليه كمبوجيه است. او در حقيقت مي‌خواهد تصويري منفي از كمبوجيه ترسيم كند.
احتمالا به همين دليل او از اين تحرك نظامي در صحرا سخن مي‌گويد تا نشان دهد كمبوجيه اصلا فرمانده خوبي نبوده است. اين ادعاي هرودوت همانند ادعاي ديگرش درباره كشته شدن گاو آپيس توسط كمبوجيه است. در حالي كه در جريان كاوش‌هاي باستان‌شناسي در مقبره گاو مقدس، تابوت بسيار زيبا و بزرگي به دست آمد كه آن را كمبوجيه براي تدفين اين گاو مقدس ساخته و به مصري‌ها اهدا كرده است. بنابراين علم باستان‌شناسي، خلاف گفته‌هاي هرودوت را نشان داده است.»
اقدام بعدي، درخواست ايران از يونسكو
سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري بيكار ننشسته و همچنان در تلاش براي كشف حقيقت ماجراست و با ارسال نامه‌اي به يونسكو خواستار كمك اين سازمان جهاني براي صيانت از هويت 50‌هزار سرباز هخامنشي در مصر شده است.
حسن محسني، مديركل اداره روابط عمومي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري از ارسال نامه‌اي به يونسكو براي صيانت از هويت 50هزار سرباز هخامنشي در مصر خبر داد. وي با اشاره به نگراني‌هاي موجود نسبت به تلاش مصري‌ها براي از بين بردن هويت اين سربازان هخامنشي مي‌گويد: دكتر زاهي هواس، رئيس شوراي‌عالي عتيقه‌جات مصر در وبلاگ شخصي خود آورده است كه كشف بقاياي ارتش كمبوجيه در مصر بي‌اساس و دروغ است. اين اظهار نظرهاي مقامات مصري نشان مي‌دهد كه به‌دليل فشارهاي سياسي اقدام به انتشار چنين مطالبي مي‌كنند به همين دليل طي نامه‌اي از يونسكو درخواست كرده‌ايم تا سريعاً هيأت كاوش باستان‌شناسي را براي تعيين و تثبيت هويت 50هزار سرباز هخامنشي در مصر اعزام كند. مدير روابط عمومي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري مي‌افزايد: در اين نامه پيشنهاد كرده‌ايم كه مسئوليت هيأت باستان‌شناسان اعزامي به مصر، با ايران باشد.
محسني با بيان اينكه ماهيت تاريخي كشف اين 50هزار سرباز هخامنشي و حساسيت‌هاي فراوان آن براي دولت مصر چندان خوشايند نخواهد بود، يادآور شد: شوراي‌عالي عتيقه‌جات مصر زير نظر رئيس‌جمهوري مصر اداره مي‌شود و همين موضوع مي‌تواند بار سياسي خاص ادعاي رئيس اين شوراي‌عالي و تأثير تعيين‌كننده فشارهاي احتمالي وارده را دو چندان كرده باشد.
وي در ادامه مي‌گويد: تمام مستندات مرتبط با بقاياي 50هزار سرباز هخامنشي توسط دانشگاه لچه بررسي شده است اما نگران اين هستيم كه فشارهاي سياسي بر اين دانشگاه باعث شود هويت آثار را خدشه‌دار كنند و تغيير دهند به همين دليل با ورود يونسكو به اين قضيه و اعزام هيأت كاوش به مصر تا حدودي از نگراني‌ها كاسته مي‌شود.

رضا مرادي غياث آبادي [...] نيز در اين باره مي‌نويسد: تازگي اخبار فراواني از 2 برادر دوقلوي ايتاليايي كه بازمانده‌هاي ارتش كمبوجيه در مصر را كشف كرده‌اند، منتشر شده است. در برخي گزارش‌هاي فارسي از همين خبر، چنان روي دوقلو بودن اين دو برادر تأكيد و اصرار شده كه گويي اگر آنان دوقلو نبودند، ارتش كمبو جيه كشف نمي‌شد. در چند سال اخير اين سومين بار است كه كساني مدعي كشف ارتش كمبوجيه در مصر يا در ليبي مي‌شوند.
ساختار اين خبر - همچون نمونه‌هاي پيشين- بسيار عاميانه و اكتشافاتي «ژول ورن» گونه و مناسب نشريات جنجال‌مآب است كه به‌دنبال مخاطب بيشتر و جلب‌ توجه هستند. تا آنجا كه موضوع را دنبال كردم، هيچ گزارش علمي يا دست‌كم گزارش مقدماتي‌اي كه متكي به شواهد باستان‌شناختي، نقشه‌ها و عكس‌هاي مستند باشد، پيدا نكردم. چند عكس بي‌ربط با موضوع و ساختگي نيز در پيشاني اخبار آمده بود كه سخت سوءظن برانگيز مي‌نمود. چنين خبري را فعلاً به صرف همين گزارش‌ها نمي‌توان باور داشت؛ مگر آنكه گزارش‌هاي علمي‌تر و معتبرتري از آن نشر يابد.
بازگويي روند مطالعات و سير منطقي آن و نيز نام مكان‌هايي كه در اين خبر آمده است، همگي با يكديگر متناقض و بي‌ارتباط هستند. براي مثال شهر و واحه ‌سيوَه (به اشتباه: سيوا) در شمال‌غربي مصر و نزديكي مرز ليبي، شهر سُلوم در شمال مصر و در ساحل درياي مديترانه، شهر و واحه‌الخَرجَه (خَرجَه/ خرِگه) در مصر مركزي‌ و معبد بزرگ آمون در كرنَك، در جنوب شرقي مصر و شمال سد اسوان است‌ (البته معبد كوچك ديگري براي خداي آمون در سيوه وجود داشته است).
ما ايرانيان نيز كه گاهي در برابر خارجيان احساس ضعف مي‌كنيم و تصور مي‌كنيم هر چه در نشريات فرنگي گفته شود، وحي منزل و بلاترديد است و جايي براي بحث و بررسي نمي‌گذارد‌ همچون هميشه به سرعت ذوق‌زده و احساساتي شديم و بدون احساس نياز به كسب اطلاعات بيشتر از منابع موثق علمي، آن‌ را خبر اول روزنامه‌ها و نشريات كرديم.
البته بديهي است كه در كنار اهداف معلوم و نامعلومِ سازندگان اين قصه‌هاي ماجراجويانه و اكتشافي، نشريات و مخاطبان آنها نيز به اخبار مهيج نياز دارند. اولي براي كسب مخاطب و دومي براي نيازهاي تخديري و كسب هيجان‌. بر هر دو گروه بالا به نسبت نامه رئيس سازمان ميراث فرهنگي به رئيس دولت مبني بر پيشنهاد پيگيري و انجام كاوش‌هاي باستان‌شناسي در مصر، خرده كمتري وارد است. جا داشت كه ايشان با صبوري و مشورت و بررسي بيشتر به اين زودي در دام خبرسازان نمي‌افتاد.
بنده از مناسبات ديپلماتيك چيزي سر در نمي‌آورم و نمي‌دانم كه في‌المثل چگونه مي‌توان در كشوري كه با آن در قطع رابطه كامل هستيم، دست به عمليات كاوش زد؛ اما همين قدر مي‌دانم كه دستگاه باستان‌شناسي مصر به نحو چشمگيري در منطقه پيشرفته و روزآمد است. بسياري از دانشگاه‌ها و انستيتوهاي باستان‌شناسي جهان در آنجا فعال هستند و دفتر و دستك و كارگاه و آزمايشگاه دارند. بعيد مي‌دانم آنان نيازي به توان باستان‌شناسي كشوري داشته باشند كه ابزار و امكاناتي بيش از بيل و ماله و كمچه ندارد.
هميشه پاي سياست در ميان است
اولين بار سازمان ميراث فرهنگي در اطلاعيه خود پاي سياست را به ميان اين ماجراي فرهنگي باز كرد؛ البته كارشناسان مسائل سياسي و روابط بين‌الملل نيز چنين مسأله‌اي را دور از ذهن نمي‌دانند. يكي از آنها دكتر ماكان عيدي پور، كارشناس روابط بين‌الملل است كه در گفت‌وگو با همشهري اين موضوع را تأييد مي‌كند. او مي‌گويد: امروز روابط ايران و مصر در تيره‌ترين وضعيت ممكن است. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي روابط سياسي ايران و مصر قطع شد اما امروز ما در روابط فرهنگي هم مشكلات زيادي داريم به‌خصوص در بحث ميان شيعه و سني و نسل كشي تازه‌اي كه آغاز شده است. صرف‌نظر از اين موضوع ماجراي ضد‌ايراني شدن اعراب را هم بايد در نظر گرفت.
عيدي پور معتقد است در شرايط كنوني اينكه مصري‌ها بخواهند اقتدار تاريخي ايرانيان را انكار كنند، دور از ذهن نيست. وي مي‌گويد: زمزمه امپراتوري ايران كه تا مصر پيشروي كرده احياي امپراتوري پارس را به‌دنبال دارد و طي آن قدرت گرفتن شيعه را در پي خواهد داشت كه اين امر نه تنها براي مصري‌ها كه براي جامعه عرب قابل پذيرش نيست؛ همان طور كه در ماجراي حذف نام خليج‌فارس، اعراب از هيچ كاري كوتاهي نمي‌كنند. اين كارشناس امور بين‌الملل در ادامه تأكيد كرد: امروز دنياي عرب حتي حاضر است از ثروت بسياري كه ممكن است كشف اين اثر و نمايش آن در موزه‌ها برايشان به ارمغان بياورد، بگذرد تا نام ايران را از تاريخ حذف كند و به ذهن كسي خطور نكند كه ايران بزرگ‌ترين قدرت منطقه در زمان باستان بوده است.
عيدي پور نكته جالب ديگري را مطرح مي‌كند و آن عكس‌العمل رژيم اشغالگر قدس است. او مي‌گويد: بايد ديد مواضع اسراييلي‌ها چه خواهد بود. از طرفي در تمام متون مقدس يهود شاهان ايراني ستوده شده‌اند و از طرفي ديگر پذيرفتن قدرت تاريخي ايران براي آنها گران تمام مي‌شود؛ به‌نظرم بايد منتظر سرمايه‌گذاري‌هاي آنها در هاليوود بود تا با ساختن آثاري چون 300 دست به تحريف تاريخ ايران بزنند.
اذعان به جاه و جلال ايراني‌ها خطرات ژئوپوپليتيك را به همراه خواهد داشت. قوم يهود هميشه در تلاش بودند تا با تاريخ جعلي خود را به ماقبل تاريخ وصل كنند و در اين راه بهترين كار بهره بردن از شاهان ايراني و اقتدارشان بوده است. مواضع رژيم اشغالگر قدس در آينده جالب توجه خواهد بود. عيدي پور پيشنهادي را هم در اين زمينه مطرح مي‌كند و مي‌گويد: چندين راه براي شكستن يخ روابط سياسي هميشه وجود دارد كه مي‌توان به ورزش و فرهنگ در اين ميان اشاره كرد. ماجراي به‌وجود آمده مي‌تواند بستر مناسبي براي برقراري روابط صلح آميز ميان ما و مصري‌ها باشد كه اين امر تنها با مذاكرات دوستانه و عدم‌ موضع‌گيري‌هاي تهديدآميز ممكن خواهد بود.
[...] موضوع بر سر بودن ‌يا نبودن ارتش مذكور نيست، موضوع اينجاست كه ماجراي ارتش كمبوجيه ناتواني بزرگي را بر ما نمايان مي‌كند و آن هم نبودن تحقيقات و پژوهش‌هاي كافي در زمينه تاريخ در كشور و هيجان‌زده شدن زود هنگام همه ماست. مادامي كه علاقه زيادي به تاريخ گذشته كشور نشان نمي‌دهيم و بيشتر به سياه‌نمايي و دلزدگي از شاهان و ستم‌هاي آنان مشغوليم بايد با چنين رويدادهايي هم مواجه شويم.
مهم نيست كه تاريخ، تاريخ ستم و ظلم بوده يا مظلوميت، مهم اينجاست كه اصل ماجراي تاريخ براي ما روشن باشد كه هم ارزش‌هاي ميراث فرهنگي مان را بدانيم و بشناسيم و هم اقتدار ايراني را كه از شرق تا غرب را در برگرفته بود و هم اينكه هر كسي نتواند با احساسات ما به اين راحتي بازي كند. فرض كنيم چنين ارتشي اصلا وجود ندارد يا اين اكتشاف حاصل شهرت‌طلبي 2برادر ايتاليايي است چرا ما بايد تا اين اندازه احساساتي با مسأله روبه‌رو شويم و فرصت تحقيق و پژوهش در اصل ماجرا را هم به‌ خود ندهيم؟
----------------------------------------------
همه‌ي نوشته‌ي فوق برگرفته شده است از:
روزنامه همشهري، 18/آذر/1388، ص 13 و 23

۴ آذر ۱۳۸۸

ارتش كمبوجيه پيدا نشده، گم شد

داستان بسيار ساده شروع شد. هنوز جوهر خبر كشف بقاياي ارتش كمبوجيه در شمال مصر در رسانه‌ها خشك نشده است كه دبيركل ارشد هيات آثار باستاني مصر آن را بي‌اساس خواند تا اين داستان شروع نشده به پايان برسد.
داستان با داستانسرايي برادران دوقلوي ايتاليايي شروع مي‌شود كه با نشان دادن چند جمجمه و چند سلاح برنزي در قسمتي از صحراي مصر قصد دارند به جهانيان بقبولانند كه آثار كشف شده بقاياي ارتش گمشده كمبوجيه پادشاه ايرانيان باستان است كه به يكباره در اين محل كشف شده است (+).
رسانه‌هاي ايراني همه به تكاپو مي‌افتند و البته اما در اين ميان سازمان ميراث فرهنگي براي آن كه درجه حساسيت خود را نسبت به اين موضوع نشان دهد از آغاز مذاكره مصر براي بازگشت اين آثار باستاني خبر داد.
هيجان بر رفتارهاي همه رسانه‌اي‌‌ها و حتي غير‌رسانه‌اي‌ها سايه مي‌افكند تا رئيس سازمان ميراث فرهنگي به عنوان بالاترين مقام مسوول در زمينه ميراث فرهنگي ايران در نامه‌اي خطاب به رئيس‌جمهور پيشنهاد جلسه‌اي مشترك را با مسوولان وزارت امور خارجه، نماينده تام‌الاختيار كشور مصر و نماينده اين سازمان برگزار كند تا نكات و مسائل مرتبط با اين موضوع از نقطه‌نظر سياسي و ديپلماتيك بررسي شوند. در اين نامه همچنين پيشنهاد انجام كاوش باستان‌شناسي در قالب يك گروه متخصص ارائه مي‌شود تا با بررسي علمي و تخصصي موضوع توسط پژوهشگران و باستان‌شناسان، نسبت به انعكاس توانمندي‌هاي فني و علمي ميهن اسلامي در سطح بين‌المللي اقدام شود.
رئيس‌جمهور نيز در پاسخ ضمن اعلام موافقت خود، نامه‌اي خطاب به رئيس سازمان ميراث فرهنگي ارسال مي‌كند. در بخشي از اين نامه آمده بود: در موضوع كشف اخير لازم است، تلاش كافي در جهت بازبيني زوايا و وقايع تاريخي آن صورت پذيرد و اطلاع‌رساني مناسب به ملت ايران و عموم مردم علاقه‌مند جهان انجام شود. همچنين استفاده از ظرفيت‌هاي كارشناسي ملي در موضوع ميراث فرهنگي و بهره‌گيري از كارشناسان جهاني و ظرفيت‌هاي ديپلماسي و بين‌المللي مورد انتظار است.
«زاهي هواس» آب بر آتش ريخت
اما از ديگر سو تمام دنياي باستان‌شناسي مي‌داند كه «زاهي هواس» باستان‌شناس برجسته‌اي است. او اگر تمامي زواياي مختلف دنياي تمدن باستان مصر را كند وكاو نكرده باشد، قسمت اعظمي از كشفيات دوران فراعنه مصر مديون تلاش اوست. تا جايي كه در محافل غيررسمي از او به عنوان فرعون امروز مصر ياد مي‌كنند.
زاهي هوّاس كه اكنون دبيركل ارشد هيات آثار باستاني مصر است روز گذشته بدون توجه به هيچ حاشيه‌اي در رابطه با اين كشف به طور صريح در سايت رسمي خودش نوشت: «لازم است من مردم جهان را در زمينه اخباري كه بتازگي در روزنامه‌ها، خبرگزاري‌ها و شبكه‌هاي تلويزيوني درباره برادران دوقلوي آنجلو (Angelo) و آلفردو (Alfredo) كاستيگليوني (Castiglioni) كه كشف بقاياي ارتش كمبوجيه، پادشاه ايراني را مطرح كرده‌اند، آگاه و در همين جا اعلام كنم كه اين اخبار بي‌پايه و اساس و گمراه‌كننده است.»
اين باستان شناس جهاني حتي پا را فراتر از اين هم گذاشت و در ادامه اين مطلب نوشت:‌ اين دو برادر هيچ پروژه كاوش باستان‌شناسي را در محوطه تاريخي برنيكه پانخريسوس (Berenike Panchrysos) در واحه‌ي بحرين (Bahrin) در نزديكي واحه‌ي سيوه (Siwa) نداشته‌اند و پروژه كاوش در اين محوطه تاريخي از سال 2002 ميلادي توسط دكتر پائولو گالو (Paulo Gallo) از دانشگاه تورين آغاز شده است.
هواس براي آن كه اعتماد به نفسش را درباره اين موضوع در مطلب شديد اللحن خود به رخ خوانندگان بكشاند، اين‌گونه مطلبش را به پايان برد: برادران كاستيگليوني هيچ مجوز كاوش باستان‌شناسي از هيات آثار باستاني مصر نگرفته‌اند. به همين دليل، هر آن چيزي را كه آنها ادعاي كشف آن را دارند، غيرقابل باور است. دو باستان‌شناس ايتاليايي اكنون معلوم نيست در كجاي دنيا مشغول كشف رازهاي تاريخ هستند. زيرا در يكي از سايت‌هاي معتبر بين‌المللي در زمينه باستان‌شناسي، اين برادران دوقلو دلالاني خطاب شده‌اند كه حتي چندي پيش مي‌خواسته‌اند شمشيري قلابي را نيز به يك توريست آمريكايي بفروشند.
حال با تمام اين اوصاف شايد نكته پنهان در كشف بقاياي ارتش كمبوجيه دوم، هيجان‌زدگي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري در اين زمينه باشد كه سايت خبري متعلق به اين سازمان اولين سايتي بود كه اين خبر را بدون تحقيق منتشر كرد و سپس براي آن‌كه به سربازان دروغين جان نيز بدهد پرونده مذاكره براي كاوش در منطقه‌اي باستاني كه شايد اصلا وجود ندارد را به روي ميز مذاكره با مصري‌ها برد. حال اين موضوع بماند كه اكنون بسياري از محوطه‌هاي تاريخي در ايران كاوش نشده از سوي غارتگران ميراث فرهنگي غيرمجاز كاوش مي‌شوند و آن وقت جالبتر آن است كه سال گذشته هيچ بودجه‌اي هم از سوي اين سازمان براي كاوش‌هاي باستاني در ايران اختصاص داده نشد. شايد بهتر باشد اين سازمان به كاوش‌هاي داخلي بيشتر توجه نشان دهد تا واكنش به اخباري دروغين كه دلالان بين‌المللي آثار تاريخي آنها را منتشر مي‌كنند.
------------------------------------------------------------
تمام مطلب فوق از اين منبع برگرفته شده است (با ويرايش برخي نام‌ها):
روزنامه جام جم، 4/آذر/1388، ص 16

۱۸ آبان ۱۳۸۸

سرقت ادبي

آن چه كه موجب شد نويسنده اين سطور از انتشار مقالات و پژوهش هاي خود در اين وبلاگ پرهيز كند، سرقت پياپي اين مطالب و درج آن‌ها در وبلاگ‌هاي ديگر بدون ذكر منبع و مأخذشان بود. متأسفانه همين مشكل به كتاب‌هاي من نيز سرايت كرده است؛ براي نمونه، به تازگي فردي بخش‌هايي از كتاب مرا (هخامنشيان: فرمان‌روايان زمين و دريا، فصل دوم) تكه تكه نموده و در وبلاگ خود (+)، بدون بردن نام كتاب و نويسنده‌ي آن، منتشر كرده است. جالب آن كه همين شخص در وبلاگ من با نام «هموطن» پيامي گذاشته (+) و مرا به خواندن مطالبي كه از كتابم برگرفته، فراخوانده است!!!
پايبندي به اصول اخلاقي و احترام گذاشتن به حقوق ديگران گوهر گرانسنگي است كه شوربختانه روز به روز ناياب‌تر مي‌شود.

۱۴ مهر ۱۳۸۸

مقام‌هاي موسيقي محلي ايران به نام بيگانگان ثبت شد

در حالي كه ثبت رديف‌هاي موسيقي ايراني در فهرست ميراث معنوي يونسكو، چند روزي شادي را به خانه اهالي اين هنر ناب آورد، اما خبر ثبت يكي از گنجينه‌هاي هنر معنوي فلات ايران؛ «موسيقي عاشيق‌لار» به نام يكي از كشورهاي همسايه، آه از نهاد همه دوستداران موسيقي برآورد.
ايران، سرزميني بزرگ است كه فرهنگ‌هاي اقوام گوناگون و متعددي را در دل خود جاي داده و براي قرن‌ها از آنها حفاظت كرده و باعث رشد و شكوفايي‌شان شده است.
در اين ميان، مقام‌هاي متنوع موسيقي نواحي ايران، يكي از مجموعه ميراث‌هاي گرانبهايي است كه اگرچه چندان از سوي مراكز و نهادهاي فرهنگي مورد حمايت و توجه قرار نگرفته، اما به مدد سرپنجه و حنجره نوازندگان و خوانندگان بي‌ادعاي چهارگوشه اين سرزمين، همچنان زنده و پايا مانده است.
خبر هشداردهنده درباره ميراث معنوي كشور ما بويژه در حوزه موسيقي آن است كه پاره‌هاي جدا شده از سرزمين اصلي ايران، امروز به مدعيان اصلي اين ماندگاري‌هاي كهن تبديل شده‌اند. در همين ارتباط، چند روز پيش، موسيقي عاشيق‌لار كه سال‌هاي گذشته پرونده آن از سوي ايران براي ارائه به يونسكو آماده شده بود، از سوي كشور آذربايجان در بخش شاهكارهاي فرهنگ شفاهي به ثبت رسيد.
در حاشيه اين خبر، با كمال تاسف بايد گفت در حالي كه براساس كنوانسيون ميراث ناملموس يونسكو مي‌توان پرونده‌ها را به صورت چند ميلي‌متري تهيه و ثبت كرد، ما در ارتباط با موسيقي عاشيق‌لار در تعامل با كشور آذربايجان غفلت كرديم و فرصتي بزرگ را از دست داديم.
در همين ارتباط، محمد سرير در گفتگو با ايسنا اظهار اميدواري كرد كه بعد از اين مسوولان موسيقي تا دير نشده است به فكر ثبت ديگر موسيقي‌هاي نواحي و مقامي كشور باشند.
مديرعامل خانه موسيقي يادآور شد: از آنجا كه موسيقي در كشور ما هنوز به عنوان اولويت و هنري ناب شناخته نشده است، وظيفه ما نشان دادن اهميت موسيقي به عنوان بخشي اثرگذار از هويت ملي كشور است كه با ثبت رديف‌هاي موسيقي اين مسير را آغاز كرده‌ايم.
(به نقل از: روزنامه جام جم 1388/7/13 ص 16)
-----------------------------------------------------
بخوانيد:
+ ملاحظاتي درباره‌ي تبار فارابي: ايراني يا آلتايي؟
+ نگاهی به ادعاهای ناصر پورپیرار در باره سلمان فارسی


۱۶ شهریور ۱۳۸۸

«هخامنشيان: فرمان‌روايان زمين و دريا» منتشر شد


نوشته‌ى داريوش احمدى (كيانى)
ناشر: جوانه توس
چاپ اول: 1388
بها: 3900 تومان

فهرست مطالب:
1. كورش، پادشاه جهان
2. نياكان داريوش
3. نگارش آرامي كتيبه‌ي بيستون
4. منشور بنيان‌گذاري كاخ داريوش در شوش (نگارش ايلامي)
5. گبرياس، نجيب‌زاده‌ي پارسي
6. دربار و درباريان هخامنشيان
7. قراردادها در عصر هخامنشيان
8. اقتصاد در امپراتوري هخامنشي
9. سكه و ضرب سكه در عصر هخامنشيان
10. نظام شهروندي در عصر هخامنشيان
11. گاه‌شماري در عصر هخامنشيان
12. بابل در عصر هخامنشيان
13. مصر در عصر هخامنشيان

مركز فروش: تهران، خيابان انقلاب، خيابان دانشگاه، پلاك 1، انتشارات توس، تلفن 66970677

۳ شهریور ۱۳۸۸

كشف اتفاقي تمدن - فراموشي عمدي تاريخ

پس از كشف 2 محوطه هخامنشي با ستون‌هاي سنگي در نزديكي روستاي شيفه رامهرمز، يك كتيبه سنگي در فروردين‌ماه سال‌جاري با نقوش و خطوط درشت در اين محوطه باستاني يافت شد. اين كتيبه به صورت دورو بر سنگ معدن رودخانه زرد نوشته شده است.
يكي از روستاييان اين كشف را به اطلاع انجمن دوستداران ميراث فرهنگي رساند تا آن را به اداره ميراث فرهنگي منتقل كنند.
برخي باستان‌شناسان به خاطر كشف آن در منطقه‌اي كه پايه ستون‌هاي هخامنشي در آن مشاهده شده، اظهار داشتند كه كتيبه متعلق به دوره هخامنشيان است. البته در كنار نوشته‌هاي روي كتيبه، اشكالي نيز ديده مي‌شد كه به گفته كارشناسان نياز به مطالعه بيشتر و عميق‌تري دارد.
از اين رو سازمان ميراث فرهنگي خوزستان از يك كارشناس رمزگشايي خطوط باستاني دعوت كرد تا كتيبه را بازخواني كند.
از آنجا كه در خبرها آمده بود كتيبه كشف شده به خط ميخي است، كارشناس اعزامي از تهران به رامهرمز در خطوط ميخي تخصص داشت، اما وي با مشاهده كتيبه اذعان كرد اين كتيبه به خط پهلوي باستان است. هم‌اكنون باستان‌شناسان پهلوي باستاني در حال بازخواني اين كتيبه‌اند و بنابراظهارات رئيس سازمان ميراث فرهنگي خوزستان تاكنون نتايج شناسايي خط رونوشته شده و لااقل قدمت كتيبه اعلام نشده است؟!
اين كتيبه هم‌اكنون در موزه رامهرمز نگهداري مي‌شود و براي بازديد دوستداران ميراث فرهنگي به تماشا گذاشته شده است. حجم اين كتيبه 40 تا 50 كيلوگرم و 70 *50 سانتي‌متر است.
لازم به ذكر است، اداره كل راه و ترابري در حال جاده‌كشي بين رامهرمز و هفتگل بود كه اين كار به كشف چند محوطه باستاني انجاميد. اكنون اين محوطه باستاني، جزو زمين‌هاي كشاورزي است!
جاده آسفالت دقيقا از ميان دو كاخ هخامنشي گذشته و اكنون در دوطرف جاده آثار كمي از5 پايه ستون به چشم مي‌خورد. اين در حالي است كه به گفته برخي اهالي منطقه، در اين محوطه تا پيش از احداث جاده، آثار 18 پايه ستون كاملا مشخص و هويدا بود.
6 سال پس از مشاهده يك پايه ستون‌هاي هخامنشي در روستايي از توابع رامهرمز همچنين در آخرين روزهاي اسفندماه سال 1387 با كشف بقاياي 2 كاخ هخامنشي در رامهرمز اطمينان حاصل شد كه اين محوطه باستاني مي‌تواند از روزگاران كهن ناگفته‌هاي بسياري را افشا كند؛ اما در رامهرمز، بيشترين آثار تاريخي يافت شده در راستاي كاوش‌هاي سازمان ميراث فرهنگي خوزستان نبوده و اتفاقي صورت گرفته است.
حسيني، مسؤول پژوهشي سازمان ميراث فرهنگي خوزستان درباره ضرورت كاوش كارشناسانه اين منطقه باستاني اظهار كرد: در صورت تامين اعتبار و فراهم شدن شرايط، منطقه باستاني رامهرمز كاوش خواهد شد.
(برگرفته از روزنامه جام جم 1388/6/2)

۳۱ تیر ۱۳۸۸

فردوسي از آغاز تا انجام

(بخش نخست)
سال 329ق/940م در تاريخ ادبيات ايران از دو جهت به ياد ماندني است: نخست اينكه رودكي سمرقندي ـ پدر شعر فارسي ـ در اين سال با زندگي بدرود گفت، و ديگر آنكه حكيم ابوالقاسم فردوسي ـ پدر حماسه‌هاي ملّي و زنده كننده زبان و موجوديت فرهنگ ايراني ـ در اين سال در روستاي باژ (پاژ، فاز، باز) واقع در يك منزلي شمال شرقي طابران توس ديده به جهان گشود.‏
فردوسي از نجيب‌زادگان توس و از ميان طبقه «دهقانان» برخاسته بود. از خانواده و كسانش آگاهي نداريم. نام او و پدرش در نخستين ترجمه شاهنامه به زبان تازي، كه در حدود سال 620 هـ صورت گرفته، «منصور بن حسن»، و كنيه و لقب شاعري‌اش بنا بر خود شاهنامه و كهن‌ترين منابع موجود درباره سرگذشت وي، يعني تاريخ سيستان و چهار مقاله، «ابوالقاسم فردوسي» آمده است. ‏
‏«دهقانان» كه فردوسي از ميان آنها برخاسته بود، گروهي از نجباي درجه دوم، و صاحب دولتاني بودند كه اهميت و قدرتشان به اين باز بسته بود كه اداره محل خويش را ارثاً برعهده داشتند؛ از امور لشكري به‌دور نبودند؛ اما عموماً از راه درآمد املاك موروثي روزگار مي‌گذاشتند و خود را به دفاع از فرهنگ و ارزشهاي قومي و همچنين سرزميني كه در آن سكونت داشتند، پايبند مي‌ديدند. اين گروه در هر وقت و زمان نزد معلمان ديني و آگاهان از گذشته، به‌خوبي تربيت و تهذيب مي‌شدند و در حفظ سنت و فرهنگ و روايات ملي كوشا بودند؛ چنان كه پيش از سقوط حكومت ساساني، روايات تاريخي و داستانهاي ملي را ـ بدان گونه كه با دين ارتباط مي يافت ـ حفظ داشتند و سينه به سينه به نسلهاي پس از خود انتقال مي‌دادند.
دوران كودكي و نوجواني فردوسي مقارن ايامي بود كه گروه دهقانان به ضرورت از پيش متشكلتر و بيدارتر بودند، براي آنكه زمزمه مخالفت با فرهنگ و ميراث رو به گسترش بود و نياز به يك بسيج همگاني براي حفظ دستاوردهاي فرهنگي و ابقاي تاريخ و قوميت ايران بيش از پيش احساس مي شد. فردوسي به‌مانند همه دهقانان اراضي و املاكي داشت كه مي‌توانست از درآمد حاصل از آن تا سالها در امنيت اقتصادي و بدون دغدغه خاطر زندگي كند. بنابراين حدود شصت سال از عمر شاعر گرانمايه توس، كه در دوره ساماني گذشت، بهترين دوران زندگاني اوست؛ زيرا كه جوان بود و برخوردار و تندرست و دوستكام. به‌ويژه كه در اين دوران زبان فارسي ـ كه از ديار خراسان بزرگ سر بر كرده بود ـ رو در باليدن داشت و آثار گرانبهايي به شعر و به نثر در دامان خود پديد ميآورد.‏
از همان سال ولادت فردوسي ستارة بخت سامانيان رو به تيرگي گذاشت، و آثار ادبار و ناسازگاري كه از سالهاي آخر حكومت امير ساماني، نصر بن احمد (جلوس 301، وفات 332 هـ / 943م) پيدا شده بود، مي رفت كه تا چند دهه ديگر دست عناصر ايران‌دوست و خدمتگزار را به‌كلي از اداره امور كوتاه كند.‏
در آن سالها كه مصادف بود با دهه‌هاي نخستين سده چهارم هجري، دو گروه متفاوت از ايرانيان فرهيخته بركار بودند: گروهي تازي مآب و متمايل و پشتگرم به دستگاه خلافت بغداد، كه آثار خود را به زبان عربي و بر وفق مراد بغداد پديد مي‌آوردند، و دسته ديگر، ايران‌گرايان و ايران دوستاني كه با خلافت بغداد همرأيي و همسويي چنداني نداشتند و ترويج و گسترش فرهنگ و قوميت ايراني را عمدتاً با ياري زبان فارسي دري وجهة همت قرار داده بودند. امراي ساماني و وزيران ايران‌دوست آنان كه دستگاه و قدرتي سزاوار توجه به هم زده بودند، از زمره اين گروه دوم‌اند. در آن سالها جنب و جوش ادبي و فرهنگي گويا در توس بيش از جاهاي ديگر نظرگير بود، به‌ويژه كه طبقه دهقانان با آن روحيه ايران‌گرايي و فرهنگ مداري به دلايل خاص تاريخي و جغرافيايي در اين ناحيه بيش از ديگر نواحي خراسان بزرگ يا قلمرو حكومت سامانيان باليده بودند. خوشبختي و توفيق فرهنگي توس در آن سالها بيشتر از اين روي بود كه اميري نژاده، خردمند، فرهيخته و دل آگاه از جانب سامانيان بر آنجا حكومت مي‌كرد. اين مرد فرهنگ دوست، ابو منصور محمد بن عبدالرزاق توسي بود كه نسب به «اسپهبدان» ايران و خانواده كُنارنگيان توس مي‌رساند و به گواهي كارهايي كه كرده، ‌انديشه‌اي بلند و نژادي بزرگ داشت.‏
يكي از مهمترين كوششهاي ايران گرايانه او گردآوري، تنظيم و سر و سامان دادن به تاريخ گذشته ايران بود. به اين ترتيب كه از وزير و پيشكار خود «ابومنصور معمّري» خواست «تا خداوندان كتب را از دهقانان و فرزانگان و جهانديدگان از شهرها بياورند...» و بنشانند تا كتابها و كارنامه‌هاي شاهان و زندگاني و اقدامات هر يك را از هر جا كه بود، فراز آورند و در كتابي به نام «شاهنامه» گرد كنند. شاهنامه منثور كه نخستين كتاب نثر پارسي دري است و بعدها به پاس كوشش فراگير همين امير ايران‌دوست به «شاهنامه ابومنصوري» نامبردار شده، ثمره اين همت بود و به واقع راه را براي فردوسي هموار كرد. با شناختي كه از كشمكش‌ها و حركتهاي ضد ايراني در ميانه سده چهارم هجري داريم، گردآوري اين داستانها و تدوين و بازنويسي آنها به فارسي دري امري حتمي و ناگزير بود، تا مدعيان دريابند كه با چه قومي سر و كار دارند و با كدام پشتوانه فرهنگي مي‌توانند با آنها به معارضه برخيزند!‏
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سرانجام در سال 351هـ/ 962م در حالي كه سپهسالار سامانيان و والي خراسان بود، در جنگي ناجوانمردانه با حريفان كشته شد و از آن پس تا حدود سي سال خانواده سيمجوريان حاكم خراسان گشتند. اين كه روزگار فردوسي از زمان ولادت تا شروع به نظم شاهنامه چگونه گذشته است، بر ما روشن نيست. بي‌شك او هم مثل هر دهقان آزاده ديگري نگران سرنوشت ايران و تاريخ و فرهنگ سرزمين خويش بوده، و از اختلافات و نادانيها و بي‌فرهنگي‌هايي كه به بركناري و انزواي خاندان عبدالرزاق و روي كار آمدن سيمجوريان انجاميد، در رنج بود و همزمان خود را براي اقدام دفاعي شايسته‌اي آماده مي‌كرد.‏
آغاز به نظم شاهنامه به عنوان يك واكنش فرهنگي در برابر سلطه غلامان و آل سيمجور كه بر خراسان و توس غلبه يافته بودند، از دهه دوم حاكميت آنان آغاز شد. ابتدا دقيقي توسي، كه به نقل فردوسي «جوان و گشاده زبان» بود، احتمالاً در سال 365هـ/ 975م نظم شاهنامه منثور را آغاز كرد، و ‌اندكي بعد پس از سرودن هزار بيت به ناگهان در جواني به دست غلام خود كشته شد و كار نظم خداينامه نافرجام ماند.‏
مهتر گردن‌فراز
از اين هزار بيتي كه از دقيقي بر جاي مانده و فردوسي آن را در شاهنامه خويش جاودانه كرده است و همچنين قرائتي كه از زندگي و احوال خصوصي دقيقي در دست است، چنين برمي‌آيد كه او اگر زمان هم مي‌يافت، شايستگي لازم را براي تعهد نظم شاهنامه نداشت. اين بود كه ضرورت اين كار به عنوان پيامي همگاني در هيات يك نياز بر فردوسي نهيب زد و او را به ادامه كار دقيقي برانگيخت. و چنين بود كه دهقان‌زاده توس، كه ديگر در اين سالها پا به حوالي چهل سالگي گذاشته و از هر جهت براي پذيرفتن اين رسالت خطير آماده شده بود، با نگراني از اينكه مبادا عمر و دارايي‌اش در صورت درنگ بيشتر به اين كار وفا نكند، مردانه قدم در اين ميدان نهاد. در اين راه جوانمردي از دوستان همشهري وي به تشويق او همت گماشت و اسباب كار را برايش فراهم كرد و به او قول داد نسخه‌اي از شاهنامه منثور را برايش بياورد.‏
مرا گفت: خوب آمد اين راي تو // به نيكي خرامد همي پاي تو // نبشته من اين دفتر پهلوي // به پيش تو آرم، نگر نغنوي // گشاده زبان و جوانيت هست // سخن گفتن پهلوانيت هست // شو اين نامه خسروان باز گوي // بدين جوي نزد مهان آبروي
در همين زمان دوست ديگر، كه در برخي از نسخه‌هاي كهن شاهنامه اسمش اميرك منصور ضبط شده است، به او نيز قول همراهي داد:‏
بدين نامه چون دست بردم فراز // يكي مهتري بود گردن‌فراز // جوان بود و از گوهر پهلوان // خردمند و بيدار و روشن روان // مرا گفت كز من چه بايد همي // كه جانت سخن برگرايد همي // به چيزي كه باشد مرا دسترس // به گيتي نيازت نيارم به كس...‏
اما دريغا كه اين مهتر گشاده دل و گردن فراز در سن جواني بر دست «نهنگان مردم كشان» كشته و يا ناپديد شد، و فردوسي از وجود دوستي كارآمد و دل آگاه محروم ماند. همو بود كه به فردوسي سفارش كرده بود تا كتاب خود را، در صورتي كه به اتمام رسيد، به پادشاهي بزرگ تقديم كند، و فردوسي اين توصيه او را در ياد داشت:‏
يكي پند آن شاه ياد آوريم // ز كژّي، روان سوي داد آوريم // مرا گفت كاين نامه شهريار // گرت گفته آيد، به شاهان سپار
در اين زمان كه بايد حوالي سال 370هـ/ 980م باشد، هنوز شاهان ساماني بر سر كار بودند.‏اما اين «مهتر گردن فراز» كه فردوسي اين همه در آغاز كار به ياري او پشتگرم مي‌داشت، كيست؟ شايد يكي از دو پسر محمد بن عبدالرزاق توسي، فراهم آورنده شاهنامه منثور ـ عبدالله يا منصور ـ كه هر دو در زمان فرمانروايي «تاش» در خراسان، به رغم خاندان سيمجور، ميان سالهاي 371 تا 377 هـ به كار گماشته شدند، و از بخت بد در كشمكش‌هاي ميان تاش سپهسالار و سيمجوريان، با خواري و بي‌سرانجامي ناپديد شدند. در همين سالهاي تاريك كه بنابر برخي نسخه‌هاي شاهنامه:‏
زمانه سراسر پر از جنگ بود // به جويندگان بر جهان تنگ بود
فردوسي كار بزرگ نظم داستانهاي ملي را آغاز كرد و به رغم ناملايمات، روي از ادامه كار در هم نكشيد، و تا سالها بعد با شور و دلبستگي به كار خطير خود ادامه داد.‏
(برگرفته از: روزنامه اطلاعات 1388/4/31)
ادامه دارد ...

۱۴ تیر ۱۳۸۸

يافته‌هاي جديد، تأكيد مجدد بر پارسي بودن خليج فارس

(برگرفته از: روزنامه اطلاعات 1388/4/14)
با كشف لايه‌هاي استقراري دوره‌هاي ساساني و صدر اسلام و نيز تعدادي آمفورا (سفال اژدري) در دومين فصل كاوش باستان‌شناسي بندر باستاني سيراف، بار ديگر بر پارسي بودن خليج فارس تأكيد شد.
سرپرست هيأت كاوش هاي باستان‌شناسي بندر باستاني سيراف در گفتگو با ايسنا، افزود: فصل دوم كاوش و سيراف از خردادماه آغاز شد و به‌ مدت 45 روز ادامه يافت و اكنون اقدام هاي مطالعاتي پس از كاوش در حال انجام‌اند.
محمد اسماعيلي ادامه داد: در اين فصل، چهار گمانه لايه‌نگاري داشتيم كه يكي از آنها در نزديكي مسجدجامع و قلعه ساساني سيراف، يكي ديگر در كنار منطقه بنگ سار و ديواره ساحلي سيراف و دو گمانه ديگر در قلعه كهنه زده شدند.
او درباره مهم‌ترين اهداف اين فصل كاوش، توضيح داد: تعيين توالي فرهنگي، بازنگري در لايه‌نگاري و مطالعات پيشين كه توسط هيأت انگليسي انجام شده بود، بررسي توسعه شهر سيراف از زمان شكل‌گيري تا قرن چهارم هجري قمري و مطالعه روابط تجاري سيراف در دوره‌هاي ساساني و اسلامي با بخش‌هاي مختلفي مانند سواحل جنوبي خليج فارس، مناطق داخلي ايران، هند و چين از اهداف دومين فصل كاوش باستان‌شناسي سيراف بود.
اسماعيلي درباره يافته‌هاي اين فصل كاوش نيز گفت: در اين فصل، لايه‌هاي استقراري دوره‌هاي ساساني و صدر اسلام شناسايي شدند. هم‌چنين مواد فرهنگي شاخصي از دوره ساساني مانند سفال‌هاي اژدري (آمفورا) به‌دست آمد. اين سفال‌ها كه تقريباً سالم‌اند، مخصوص تجارت دريايي از دوره اشكاني تا عباسيان و دوره صدر اسلام بوده‌اند.
اين باستان‌شناس با تأكيد بر اينكه كشف آمفورا در سيراف براي نخستين‌بار اتفاق مي‌افتد، اظهار داشت: مطالعات اين سفال‌ها، مي‌تواند پاسخگوي پرسش‌هاي مهمي باشد كه درباره تجارت دريايي سيراف از دوره ساساني مطرح‌اند. امسال در قلعه كهنه سيراف كه در سال 1385 شناسايي شد، يك نمونه سفال هندي با پوشش قرمز براق به‌دست آمد كه اين سفال به اواخر دوره ساساني تعلق دارد.
وي درباره قلعه كهنه نيز توضيح داد: اين قلعه در بالاترين نقطه سيراف قرار دارد و از موقعيت استراتژيكي برخوردار بوده است. در واقع، در زمان حمله و هجوم به سيراف، از اين قلعه كه ابعاد آن 110 در 170 مترمربع است، به‌عنوان محل اصلي و حاكم‌نشين استفاده مي‌شد.
سرپرست هيأت كاوش سيراف گفت: امسال براي نخستين‌بار، با حمايت سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري بوشهر، مطالعات گسترده باستان‌شناسي در حوزه خليج فارس انجام شد كه از آن جمله به بررسي بنادر باستاني خليج فارس، برنامه كاوش باستان‌شناسي سيراف و لايه‌نگاري بنادر مهرويان و سينيز در نزديكي بندر ديلم مي‌توان اشاره كرد.
سيراف در 235 كيلومتري شرق بوشهر و 35 كيلومتري عسلويه قرار دارد، اسماعيلي گفت: با توجه به توسعه صنعتي پارس جنوبي، متأسفانه ساخت‌وساز‌هاي شديدي در منطقه انجام مي‌شوند كه بيشتر، در عرصه آثار تاريخي‌اند. به همين دليل، بجاست كه مسئولان توجه بيش‌تري داشته باشند تا با سرمايه‌گذاري خوب در بحث مطالعات باستان‌شناسي، عمليات نجات‌بخشي سيراف به‌صورت كامل انجام شود.
وي اضافه كرد: اين كاوش‌هاي باستان‌شناسي با هدف مقابله با اقدام هاي برخي كشورها براي تغيير نام خليج فارس انجام مي‌شود و يافته‌هاي اين فصل، مدارك مهمي درباره پارسي بودن خليج فارس هستند و اين مسأله، توجه بيشتر مسئولان را مي‌طلبد.

۲۳ خرداد ۱۳۸۸

پايان جهان در دين زردشتي

در گاهان (گاثها) كه سرودهاي خود زردشت است و در آنها اصول عقايد وي را مي‌توان يافت، اشاره چنداني به پايان جهان نشده است، اما چنين مي‌نمايد كه در بندي از گاهان (يسن 43، بند 3) سخن از مردي است كه در آينده مي‌آيد و راه نجات را مي‌يابد. اين اشاره محتملاً دال بر اعتقاد زردشت به ظهور مرد نجات‌بخشي در پايان جهان است. همچنين در گاهان چند بار به واژه سوشينت (سودبخش) بر مي‌خوريم كه در ادبيات بعدي زردشتي به صورت سوشيانس درآمده و منجي‌ نهايي زردشتي به شمار آمده است و در موردي نيز سخن از دين سوشينت (يسن 45، بند 11) است. واژه فرشوكرتي (كامل سازي = كامل سازي جهان)، در زبان پهلوي فرشگرد ، يكي ديگر از اصطلاحاتي است كه در گاهان (يسن 30، بند 9) بدان اشاره شده و به موضوع آخر جهان مربوط مي‌شود، يعني زماني كه پس از ضعف، و سرانجام نابودي اهريمن و نيروهاي اهريمني، جهان به كمال نخستين خود باز مي‌گردد. در اوستاي متأخر كه حاصل تلفيق عقايد زردشت و باورهاي پيش از زمان او و نيز تحولات دين بعدي است، اشارات بيش‌تري به پايان جهان شده است (يشت 19، بندهاي 88 ـ96).
مطالب مفصل در اين باره را در كتابهاي پهلوي مي‌يابيم كه گرچه زمان تدوين نهايي آنها غالباً سده 3 و 4ق/ 9 و 10م است، مطالب آنها از دورانهاي كهن سينه به سينه تا آن زمان رسيده است. براساس اين كتابها عمر جهان 12000 سال است كه به 4 دوره 3000 ساله تقسيم مي‌شود. دوران اختلاط نيكي و بدي كه حاصل آن جهان كنوني است، 6000 سال دوم از اين دوره را تشكيل مي‌دهد كه «تاريخ» جهان است. زردشت در آغاز هزاره 10، يعني در ميانه دوران اختلاط، ظهور كرده است. ظاهراً در دورانهاي كهن فقط اعتقاد به يك منجي كه در پايان جهان مي‌آيد، وجود داشته است، اما بعداً اين اعتقاد پيدا شده كه در اواخر هر هزاره از 3000 سال باقي مانده از عمر جهان پسري كه نطفه او در رحم دختري باكره از نسل زردشت، در هنگام آب‌تني بسته شده، زاده مي‌شود. ظهور او در آغاز هزاره با معجزاتي همراه است و اين در زماني است كه نيروي اهريمن و ديوان همار او افزايش يافته و دين و اصول اخلاقي به سستي گراييده است. ايران دستخوش تاخت و تاز اقوام بيگانه شده و بيگانگان بر ايران فرمانروايي يافته‌اند و همه جا دچار جنگهاي بزرگ است. از اين روست كه ظهور منجي لازم مي‌نمايد تا قدرت دين مجدداً برقرار گردد. نام 3 پسر زردشت هوشيدر و هوشيدرماه و سوشيانس است.
در اواخر هزاره 10 هوشيدر متولد مي‌شود و درست در آغاز هزاره 11 در 30 سالگي ظهور مي‌كند. در هنگام ظهور او خورشيد 10 شبانه روز در اوج آسمان،‌ همان‌گونه كه در آغاز خلقت در آنجا بود، مي‌ايستد و گياهان به مدت 3 سال خشك نمي‌شوند، گرگ بسيار بزرگي كه قدرت همه گرگها در آن جمع است، پيدا مي‌شود كه هيچ سلاحي بر آن كارگر نيست،‌ غولها و ديوهاي گوناگوني ظاهر مي‌شوند كه يكي از آنها ديوي است به نام مَلْكوس يا مَرْكوس كه سرما و طوفان بزرگي ايجاد مي‌كند و موجب مي‌شود كه مردم و حيوانات بسياري بر اثر آن از ميان بروند. سرانجام دعا و استغاثه مؤمنان اين ديو را از ميان برمي‌دارد. در پايان سده 5 از اين هزاره 2/3 مردم جهان مؤمن و 1/3 كافرند. از كساني كه در اين زمان به ياري دين زردشتي مي‌آيند، بهرام ورجاوند (داراي نيروي معجزه‌آميز) از نسل كيان است كه از كابل يا هندوستان مي‌آيد. همچنين از كساني كه هوشيدر را ياري مي‌كنند، پشوتن پسر گشتاسب است كه از جاويدانان به شمار مي‌آيد و در اين زمان براي ياري هوشيدر با سپاهي از كَنْگْدِز (دژي افسانه‌اي در شرق ايران) بيرون مي‌آيد (دينكرد، 666 ـ672؛ روايات پهلوي، فصل 48، بندهاي 1 تا 21؛ زند بهمن يشت، فصل 7 و 8؛ جاماسب نامه، فصل 17، بند 2).
هوشيدرماه، دومين منجي زردشتي، در اواخر هزاره 11 زاده مي‌شود و در آغاز هزاره 12 (هزاره 6 از آغاز اختلاط جهان) در 30 سالگي ظهور مي‌كند. خورشيد در اين هنگام 20 شبانه‌روز در ميان آسمان مي‌ايستد و 6 سال گياهان خشك نمي‌شوند. ظهور اژدهاي شگفت‌انگيزي كه قدرت همه مارها را در خود دارد، از حوادث اين دوران است. حادثه ديگر رها شدن ضحّاك از زندان فريدون است. براي باز به بند كشيدن او گرشاسب كه به عقيده زردشتيان، يكي از جاويدانان است، برانگيخته مي‌شود و ضحّاك به دست وي كشته مي‌شود (دينكرد، 672 ـ674؛ روايات پهلوي، فصل 48، بندهاي 22ـ36؛ جاماسب نامه، فصل 17، بند 4ـ 8). سرانجام در پايان اين هزاره سوشيانس، آخرين منجي زردشتي، ظهور مي‌كند. خورشيد 30 شبانه‌روز در ميان آسمان مي‌ايستد. جاودانان زردشتي مانند كيخسرو و طوس و گرشاسب به ياري او مي‌آيند. نبرد نهايي نيروهاي اورمزدي با قدرتهاي اهريمني، كه در اين زمان بسيار ضعيف شده‌اند، صورت مي‌گيرد. هر يك از ايزدان هماورد اهريمني خود را از ميان مي‌برد و اورمزد خود اهريمن را شكست مي‌دهد. به روايتي او را از راه همان سوراخي كه در آغاز خلقت به جهان تاخته بود، به دوزخ يا عالم تاريكي كه جاي اصلي اوست، مي‌فرستد و به روايت ديگر، اهريمن كاملاً از ميان مي‌رود.
در پايان جهان به جاي چشمه‌‌هاي آب، چشمه‌هاي آتش بيرون مي‌آيد، باران باز مي‌ايستد، كوهها بر زمين فرو مي‌ريزند و زمين هموار مي‌گردد. اين زمان هنگام رستاخيز يعني برانگيختن مردگان است. وقتي كه روان به تن آنان باز آمد و آنان از زمين برخاستند، همه در مجمع «ايست واستر» [پسر ناميراي زرتشت] گرد مي‌آيند. مؤمنان از كافران جدا مي‌گردند. آنگاه آتش بزرگي جهان را فرا مي‌گيرد و فلزات همه گداخته مي‌شوند و مردم بايد از آن رود بزرگ گداخته بگذرند، گذر از اين سيل گداخته براي مؤمنان مانند گذشتن از رودخانه‌اي از شير گرم است. كافران با گذشتن از آن، از گناه خود پاك مي‌شوند و سرانجام اورمزد مهربان همه كافران را كه قبلاً در دوزخ مجازات شده بودند و اكنون با گذر از فلز گداخته پاك شده‌اند، مي‌بخشايد و همه به بهشت مي‌روند و تا ابد در آنجا آسوده از بيم اهريمن به سر مي‌برند. سوشيانس با اجراي مراسم «يسنا» كه مهم‌ترين آيين ديني زردشتي است، موجب جاودانگي مردمان مي‌شود (دينكرد، 675 ـ676؛ روايات پهلوي، فصل 48، بندهاي 37ـ107، جاماسب نامه، فصل 17، بند 9ـ16؛ گزيده‌هاي زادسپرم، فصل 34، 35).
(برگرفته از: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل مدخل "آخر الزمان")

۱۶ خرداد ۱۳۸۸

اوباما، کاربرد نادرست نام خلیج فارس یا خوش خدمتی به جاعلان عرب؟

انکار نمی‌توان کرد که تمامیت ارضی هر کشور، ابتدایی‌ترین جزء اتحاد ملی و انسجام دینی آن کشور به شمار می‌رود و قوام و بقای هر ملتی بر مبنای حفظ تمامیت ارضی آن کشور استوار است.
بی تردید ملت ایران در برابر موضوع تمامیت ارضی و تهدید‌های موجود از حساسیت بسیار بالایی بر خوردار است که نمونه آن را در مسأله اهانت نشریه نشنال جیوگرافیک به نام خلیج فارس و واکنش ایرانیان سراسر جهان شاهد بو دیم که حتی پیشاپیش دولت وقت به این مسأله واکنش نشان داده و این نشریه را به عذرخواهی واداشته اند.
برای همین می‌توان به این نکته اشاره کرد که دغدغه مندی کاندیداها به این موضوع اقبال بیش از پیش مردم را برای حضور در عرصه انتخابات در پی خواهد داشت.
در مورد جدید نیز باراک اوباما رییس جمهور آمریکا در سخنان اخیر خود خطاب به مسلمانان جهان در چهارم ژوئن 2009در قاهره برای دومین بار از واژه بی معنا و ابتر خلیج (Gulf) به جای خلیج فارس استفاده کرده در حالی که مقام های دولت آمریکا تاکنون همواره نام کامل و رسمی و بین المللی Persian Gulf را در سخنرانی ها و مکاتبات بین المللی خود به کار می بر ده اند، این تغییر رویه باید با پاسخ قاطع و حساسیت لازم دولت و ملت ایران همراه شود.
پیشتر پس از سخنرانی اوباما در روز جمعه ۲۷ ماه مارچ 2009 و به کار گیری نام بی معنای "خلیج" به جای "خلیج فارس" ایرانیان در دفاع از نام خلیج همیشه فارس در یک فرا خوان اینترنتی به این نشانی: ( http://petitions.tigweb.org/persiangulf) که از طریق پست الکترونیکی برای سراسر جهان ارسال شده است، در حال جمع آوری امضائ نامه ای اعتراضی علیه این اقدام غیر اخلاقی رییس جمهور آمریکا هستند.
لازم به ذکر است که در سند چشم انداز 20 ساله ایران، کشوری توسعه یافته با جایگاه اول اقتصادی علم و فناوری با هویت اسلامی تعریف شده است که یکی از راه های رسیدن به این جایگاه و منزلت، حفظ هویت ملی و باستانی می باشد وبر این اساس یکی از ارکان حفظ هویت ملی ایران زمین در گرو زنده نگه داشتن نام خلیج فارس و جلوگیری از تحریف نام آن می باشد.
بی تردید تلاش پیگیر همه 22 كشور عرب زبان براي تغيير نام خليج‌فارس به نام‌هاي ديگر، به جز تعصب نژادي از هيچ‌گونه بار علمي، تاريخي و فرهنگي برخوردار نيست و پاره‌اي سازمان‌ها،‌ ارگان‌ها و خبرگزاري‌ها و مراكز فرهنگي سياسي كه با بهره‌گيري از كمك‌هاي مالي و دريافت رشوه از اين كشورها بر اين‌گونه جعليات دامن مي‌زنند، بايد در برابر وجدان بيدار جهانيان و نيز ملت ايران، به اشتباه خود اعتراف و آن را اصلاح نمايند.
استمرار و تداوم حركاتي نظير جعل نام خليج فارس، روح سازگاري و تفاهم ملت‌هاي همجوار را خدشه‌دار مي‌كند. اگر جعل نام خليج‌فارس ادامه يابد، ديري نخواهد پاييد كه بسياري از مكان‌هاي جغرافيايي ديگر جهان نيز براساس سليقه دولت‌ها تغيير نام يابند، ولي روح واقع‌نگري بين‌المللي و عدم تعصب نژادپرستانه سبب شده، نام‌هاي تاريخي قديم جايگاه و كاربرد خود را حفظ نمايند، همان‌گونه كه به طور مثال به‌رغم اين‌كه سه چهارم كرانه‌هاي خليج مكزيكو را سواحل آمريكا دربر گرفته، اين خليج هيچ‌گاه به نام خليج آمريكا تغيير نام داده نشده است.
واكنش صريح دست‌اندركاران سياست خارجي و امنيت ملي ايران، نسبت به تغيير نام خليج‌‏فارس توسط مقام های سیاسی خارجی و نهادهاي معتبر بين‌المللي، امري ضروري است و در اين راستا، اتخاذ اقدامات مناسب بازدارنده نظير تغيير نام مكان‌هاي مورد توجه و علاقه تاريخي جغرافيايي كشورهايي كه نام‌هاي تاريخي و جغرافيايي ملت ايران نظير نام خليج‌فارس را تحريف مي‌كنند در رسانه‌هاي همگاني نقشه‌ها و كتاب‌هاي درسي و اسناد ايران، مي‌تواند بسيار تاثيرگذار باشد.
بي ترديد وجدان‌هاي بيدار و حقيقت‌جويي در همه جاي دنيا، حتي در ميان اعراب هم وجود دارند كه بر به‌كارگيري صحيح نام تاريخي خليج‌فارس تاكيد مي‌ورزند. همان‌گونه كه چندی پیش خبری بر این مینا منتشر شد که پس از این که در نقشه های جغرافیایی يكي از كتاب‌هاي درسي منتشر شده در عربستان سعودي از واژه صحيح خليج فارس استفاده شد ، اين امر به واكنش جاهلانه و بدوي‌گراي دولت اين كشور و جمع‌آوري و سوزاندن تمامي 5/1 ميليون نسخه این كتاب‌انجاميد.
هرگونه سهل انگاری در رابطه با نام خلیج فارس بی تردید هویت ملی ما را در معرض خطر جدی قرار خواهد داد.همانگونه که پیشتر مشاهده کردیم مسامحه در برابر مساله خلیج فارس، نه تنها هیچ واکنش مثبتی از سو ی همسایگان جنوبی ما در پی نداشت بلکه گستاخی و هتاکی بیش از پیش انان را مو جب شد.
متأسفانه در حالی که به تازگی نام، نقشه و هویت جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی در رسانه‌های همگانی و به ویژه رادیو تلویزیون و در اعلام وضعیت هوا در ایران حذف شده است شاهد تبلیغات و سرمایه‌گذاری عظیم امارات و سایر دولت‌های عربی برای ادعاهای واهی خودشان علیه نام خلیج فارس و جزایر سه گانه ایرانی در رسانه‌های همگانی، اینترنت، رادیو و تلویزیون و شبکه‌های ماهواره‌ای هستیم و در همین راستا حتی وعده‌های وسوسه انگیز سرمایه گذاری مشترک اقتصادی با ایران در جزایر سه‌گانه شنیده شده که این ریسک بسیار بزرگ، تهدیدی جدی برای حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ما در موقعیت استرتژیک این جزایر و خلیج فارس خواهد بود.
علاوه بر این برنامه‌ریزی دشمنان ایران به ویژه اعراب و انگلیس و شبکه های وابسته به استعمار بریتانیا به ویژه BBC برای مسامحه و عدم حساسیت در به کار گیری نام جعلی «خلیج» یا «Gulf» به جای خلیج فارس و Persian Gulf در داخل و خارج کشور نیز روند نگران کننده‌ای را به خود گرفته است.
و از سوی دیگر به رغم حساسیت زیاد ایرانیان در مورد حذف نام خلیج فارس از نقشه‌ها، بروشورها و همه اقلام بازی‌های کشور‌های اسلامی در تهران که با تهدید کشور‌های عربی صورت گرفته سازمان تربیت بدنی هیچ اقدامی جهت باز نگری در این تصمیم انجام نداده است.در باره این تصميم بايد پرسيد:
آيا کشور هاي عربي با بر خورد هاي دزدانه و جاعلانه خود با نام خليج فارس که آشکارا به تحريف و قلب تاريخ وتهديد عليه تماميت ارضي ايران مي پردازند واقعا اسلامي هستند؟ و آيا اسلام جعل و دروغگويي را در هر شکل تقبيح نکرده است؟
آيا تامين هزينه هاي گزاف پذيرايي و برگزاري اين مسابقات با خرج ملت ايران با اين شرايط از چه ارزشي برخوردار بوده است؟آيا حضور کشور هاي عربي در بازي هايي که نام خليج فارس در آن به خاطر تهديد عرب ها حذف شده سبب نشده که رسانه هاي گروهي عربي از آن به عنوان عقب نشيني ايرانيان از کاربرد نام خليج فارس و يک پيروزي بزرگ براي اعراب تلقي کنند؟
آيا با اين تصميم گرفته شده نمي توان انتظار داشت که از اين پس در هر مسابقات بين المللي آينده که در ايران برگزار شود جهت خوشايند و شرکت کردن عرب ها در مسابقات، نام خليج فارس از مدال ها، نقشه ها، بنرهای تبلیغاتی، بروشورها و ساير اقلام و لوازم مسابقات حذف شود؟
پس آيا حذف نام جزایر سه گانه از بخش های خبری رادیو تلوزیون و برگزاري بازي هاي اسلامي در ايران با اين شرايط توجيهي دارد؟ و آيا تاکيد بر برگزاري بازي ها با نام هويتي خليج فارس، حتي با قيمت عدم حضور اعراب زياده خواه و جاعل نمي تواند قاطعيت ايرانيان شجاع و متمدن را در حراست و پاسداشت نام خليج فارس که به هويت ايران و ايراني گره خورده براي افکار عمومي بين المللي به دنبال داشته باشد؟
(منبع: وبسايت تابناك)

۶ خرداد ۱۳۸۸

حفظ تماميت ارضي ايران

آنچه توجه بیش از پیش کاندیداهای دوره دهم ریاست جمهوری اسلامی ایران را می‌طلبد هوشیاری، قاطعیت و اعمال حساسیت لازم در برابر تهدید‌های واقعی مو جود علیه تمامیت ارضی ایران است که بی تردید در صورت عدم واکنش مناسب در آینده باید انتظار گسترش ابعاد این تهدیدها را هم داشته باشیم.
فراموش نباید کرد که در منازعات استراتژیک منطقه‌ای، توجه کافی به چالش‌های پیچیده پیش رو، از اهمیتی به مراتب گسترده‌‌تر از اختلاف نظرهای داخلی برخوردار هستند چراکه حفاظت از حاکمیت ملی و سرزمینی و تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران، پاسداشت سند هویت ملت ماست.
خوشبختانه اهمیت حفظ تمامیت ارضی ایران در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به خوبی نمود داشته است.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی، آشکارا حفظ تمامیت ارضی کشور را به همراه استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی از مهمترین ارکان حفظ کشور عنوان کرده است.
در این باره، در اصل نهم قانون اساسی آمده است: «در جمهوری اسلامی ایران، آزادی، استقلال، وحدت و تمامیت ارضی کشور از یکدیگر تفکیک‌ناپذیرند».
اصل هفتاد و هشتم قانون اساسی تصریح می‌کند: «هرگونه تغییر در خطوط مرزی، ممنوع است» و در اصل یکصد و پنجاه و دوم نیز آمده است: «سیاست خارجی ما بر اساس نفی هرگونه سلطه‌جویی و سلطه‌پذیری، حفظ استقلال همه‌جانبه و تمامیت ارضی کشور است... » همچنین بنا بر اصل 153 قانون اساسی «هرگونه قرارداد که موجب سلطه بیگانه شود، ممنوع است».
2-ملت ایران هرگز فراموش نکرده اند که روس‌ها در سال 1813 با قرارداد گلستان، ایران شمالی (جمهوری آذربایجان کنونی) و با قرارداد ترکمانچای در سال 1828 ارمنستان و نخجوان را از ایران جدا کردند(لازم به ذکر است که مهلت صد ساله این قرارداد‌ها هم اکنون به سر رسیده است.). انگلیس هم با تحمیل قرارداد 1850، هرات و افغانستان را از ایران جدا نمود.
پس از آن پیمان آخال در سال 1260 هجری خورشیدی (1881 م.) و در زمان ناصرالدین شاه قاجار مرو و ماوراء النهر (‌ترکمنستان و ازبکستان امروزی) را رسماً از ایران جدا کرد و انگلیس در سال 1905 هم بخش اعظم بلوچستان را از ایران جدا و به امپراتوری هند شرقی خود ضمیمه کرد و در آخرین سناریو هم در سال 1970 بحرین عزیز از مام میهن جدا گشت.آیا می‌توان انتظار روزی را کشید که ایرانیان با برنامه‌ریزی‌های اصولی اعمال حقوق تاریخی خود را عملی سازند؟ کشور چین شاهد خوبی است که با جدیت و اعمال بازی‌های سیاسی پس از چند قرن توانست هنگ کنگ را از انگلیس و ماکائو را از پرتغال باز پس گیرد و هم اکنون نیز به بازگشت مجدد تایوان بسیار نزدیک است.
3- آیا گاه آن فرا نرسیده که به جای اعتماد و دوستی یکجانبه با کشور‌هایی که همواره اصلی ترین عنصر هویت ایرانی و تمامیت ارضی ما را تهدید می‌کنند، همگرایی با کشور‌ها و ملت‌های حوزه تمدنی ایران زمین در دستور کار دولت جدید قرار گیرد؟
آیا ایرانی تباران دورتادور ایران شامل اقوام تاجیک، تالش، کرد، آذری، ارمنی، اوستیایی، داغستانی و... در فراسوی مرز‌های ایران که همواره دل در گرو عشق به سرزمین مادری خود ایران دارند و هیچگاه ریشه‌های هویتی ایرانی خود را فراموش نکرده اند شایسته سرمایه گذاری عظیم فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ایران نیستند؟
بی تردید با جدی نگرفتن فرصت‌های موجود توسط ما، رقبای منطقه ای همچون ترکیه همانگونه که ازهنگام فرو پاشی شوروی تاکنون عمل کردند دست کم از نظر اقتصادی جای ایران را سریعا خواهند گرفت.
4 -هرگونه سهل انگاری در رابطه با نام خلیج فارس بی تردید هویت ملی ما را در معرض خطر جدی قرار خواهد داد.همانگونه که پیشتر مشاهده کردیم حضور مقام بلند پایه ایران در اجلاسی که همواره از نام جعلی برای خلیج فارس استفاده می‌کند و نشستن زیر نام خلیج...، نه تنها هیچ واکنش مثبتی از سو ی اعراب در پی نداشت بلکه گستاخی و هتاکی بیش از پیش انان را موجب شد.
متاسفانه اخیرا در حالی که طرح نام، نقشه و هویت جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابو موسی در رسانه‌های همگانی و به ویژه رادیو تلوزیون و حتی اعلام وضعیت هوا در ایران کمرنگ شده است شاهد تبلیغات و سر مایه گذاری عظیم امارات و سایر دو لت‌های عربی برای ادعاهای واهی خودشان علیه نام خلیج فارس و جزایر سه گانه ایرانی در رسانه‌های همگانی، اینترنت، رادیو تلوزیون و شبکه‌های ماهواره ای هستیم و در همین راستا حتی وعده‌های وسوسه انگیز سرمایه گذاری مشترک اقتصادی با ایران در جزایر سه گانه شنیده شده که این ریسک بسیار بزرگ، تهدیدی جدی برای حاکمیت ملی وتمامیت ارضی ما در این جزایر و خلیج فارس خواهد بود.
علاوه بر این برنامه‌ریزی دشمنان ایران به ویژه اعراب و انگلیس و شبکه BBC برای مسامحه و عدم حساسیت در به کار گیری نام جعلی «خلیج» یا " Gulf"به جای خلیج فارس و Persian Gulf"" در داخل و خارج کشور نیز روند نگران کننده ای را به خود گرفته است.
در مورد اخیر هم شاهد حذف نام خلیج فارس از نقشه‌ها، برو شورها، و همه اقلام بازی‌های کشور‌های اسلامی در تهران بودیم که این امر که با تهدید کشور‌های عربی صورت گرفته برای ملت ایران به هیچ شکلی قابل توجیه نیست و بسیار ضروری است که دولت دهم نسبت به باز نگری در این تصمیم غیر منطقی اقدام فوری نماید، چرا که یک قدم عقب نشینی در برابر خواست نا حق اعراب ادامه و توسعه در خواست‌های نا مشروع آنان را در پی خواهد داشت.
5- در حالی که كشورهای عربی در دهه‌های اخیر، همواره بر تكرار ادعاهای بی‌پایه خود علیه تمامیت ارضی ایران پافشاری می‌كنند تجربیات سالیان اخیر موید این نکته است که موضع نرم و واکنش خفیف در برابر آنان کارساز نخواهد بود بلکه اعمال قدرت و قاطعیت ایران، آنان را سر جای خود می‌نشاند.
هیچگاه از یاد نمی‌بریم هنگام آغاز گزافه گویی‌های امارات علیه ایرا ن در سال 1371 آقای‌هاشمی رفسنجانی ريیس‌جمهور وقت با جمله تاریخی"... سران امارات برای تجزیه جزایر همیشه ایرانی ابوموسی و تنب بزرگ و تنب کوچک از ایران باید از دریای خون بگذرند..." چنان رعبی در دل‌های سیاه دلان ضد ایرانی انداخت که شیخ زاید بن سلطان آل نهیان رییس امارات به حالت رعشه و ترس و لرز شدید از ایران طلب بخشش کرد.
6- در پایان باید تأکید کرد ملت ایران در تاریخ چند هزار ساله خود و به ویژه در طول جنگ هشت ساله عراق علیه ایران به اثبات رسانده‌اند كه با رشادت و ازخودگذشتگی جوانان پاك و فداكار و تقدیم خون گلگون صد هزار شهید همچون باکری‌ها، جهان آرا‌ها، شیرودی‌ها، حسن باقری‌ها، دوران‌ها و... و رشادت‌های ده‌ها هزار جانباز قطع عضو و شیمیایی و ایثار هزاران خانواده داغدار شهیدان جاویدالاثر از وجب به وجب مرزهای خشكی و آبی میهن عزیز خود ایران دفاع كردند و اجازه نداده‌اند كه هیچ‌یك از اهداف شوم سردار مفلوك قادسیه كه شامل لغو قرارداد 1975 الجزایر، حاكمیت كامل بر اروندرود، تجزیه خوزستان، تغییر نام خلیج همیشه فارس و نیز جدا ساختن جزایر سه‌گانه از ایران بود، به نتیجه برسد و دیگر بار نیز اجازه نخواهند داد كه پاره‌ای دیگر از ایران همچون بحرین از مام میهن جدا شود.
(منبع: وب‌سايت تابناك)

۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

شاهنامه، ايران را از تهاجم فرهنگي حفظ مي‌كند

(برگرفته از: روزنامه جام جم 1388/02/30)

گروه فرهنگ و هنر: مراسم بزرگداشت حكيم ابوالقاسم فردوسي با سخنراني اسلامي‌ندوشن، دولت‌آبادي، رواقي، كزازي و لطفي شامگاه دوشنبه در دانشگاه تهران برگزار شد.
به گزارش ايسنا، محمدعلي اسلامي‌ندوشن در اين مراسم با يادي از محمدامين رياحي و آثار بزرگي كه درباره فردوسي خلق كرده است، گفت: <شاهنامه> ابعاد مختلف سياسي، اجتماعي، تاريخي و رواني دارد كه يكي تاثيري است كه در آثار جدي بعد از خود گذاشت. همه آثار پرتوي از شاهنامه است؛ زيرا شاهنامه افق بزرگي در دنياي بعد از خود باز كرد و مي‌توان ايران را به دو قسمت دنياي پيش از شاهنامه و دنياي پس از شاهنامه تقسيم كرد.
اين پژوهشگر و استاد دانشگاه با نام‌ بردن از 6 نفر از سران تفكر و ادب فارسي كه از شاهنامه تاثير ‌گرفتند، ياد‌آور شد: خيام، نظامي، سعدي، حافظ، ناصرخسرو و مولوي از اين اثر تاثير گرفتند.
در ادامه محمود دولت‌آبادي با بيان اين‌ كه فردوسي چونان شخصيتي است كه آموزگاران من بايستي درباره او سخن بگويند و گفته‌اند، يادآور شد: در شاهنامه دو جور نگاه وجود دارد؛ يك نگاه از آن مايه كه امثال من هنرجوي ادبيات دارند و مي‌كوشند معرفت موجود در شاهنامه را دريابند؛ اما يك نگاه بيروني هم به شاهنامه وجود دارد كه پهلو به شوونيسم مي‌زند؛ يعني ناسيونالسيم افراطي و من مي‌گويم غير از اين است.
دولت‌آبادي تاكيد كرد: اين‌ كه از بيرون به شاهنامه نگريسته مي‌شود، بيشتر شفاهي و شنودي است؛ اما آنچه درون شاهنامه است، يك حقيقت بشري است. برخي از دور و بدون اين‌ كه به مفاهيم شاهنامه آشنا باشند، آن را ناسيوناليسم افراطي مي‌دانند. برخي پنداشتند شاهنامه يك اثر نژادي است، اين كاملا غلط است؛ فردوسي به هيچ‌وجه نژادپرست نيست.
وي همچنين متذكر شد: كساني كه نگاه ناآگاهانه به فردوسي دارند و به آن به ‌صورت ناسيونالسيم افراطي نگاه مي‌كنند، اشتباه مي‌كنند و كساني كه به آن حمله مي‌كنند؛ دو بار اشتباه مي‌كنند. نگاه فردوسي نسبت به تمام شخصيت‌هايي كه وجود دارند، نگاه انساني يكسان است. اين است كه من مدعي هستم كه اين اثر بشري فراتر از نژاد و نقطه و منطقه است.
اما ميرجلال‌الدين كزازي هم در سخناني گفت: من بر اين باورم كه فردوسي با پايبندي و وفاداري بسيار شاهنامه را سروده است. وقتي مي‌توانيم بگوييم برخورد او با شاهنامه و سرچشمه‌ها و آبشخورهاي خويش برخوردي آييني بوده است، فردوسي با داستان ايران چنين رفتاري داشته است؛ اما هميشه امايي بزرگ هست. پايبندي فردوسي به داستان ايران در قلمرويي است كه او مي‌توانسته در آن چنين كند. يكي از لغزش‌گاه‌هاي بزرگ در شاهنامه‌شناسي اين است كه ما مرزهاي گوهرين را در اين نامه نامبردار درهم مي‌آميزيم. اگر چنين كنيم، دستاورد رنج ما ناكام مي‌ماند.
كزازي با اشاره به سه ‌قلمرويي كه در شاهنامه مي‌توان از يكديگر بازشناخت و شاهنامه‌پژوهان بايد اين سه قلمرو را پاس دارند، گفت: قلمروي اول، فرهنگ و منش ايراني است كه در شاهنامه به شيوه‌اي گوهرين بازنموده شده است. اگر به اين پرسش بخواهيم پاسخ دهيم كه ايران چيست و ايراني كيست، ناگزير به شاهنامه بازمي‌گرديم؛ زيرا بهترين و كامل‌ترين پاسخ اين پرسش‌ها را تنها در شاهنامه مي‌توان يافت. هر شاهكار ديگر ادبي تنها نمود و بازتابي از اين چيستي را بر ما آشكار مي‌سازد. هرچند فردوسي برترين نمونه اين فرهنگ و منش است. در تنگناي اين تن، فردوسي ايراني‌ترين ايراني است كه ما مي‌شناسيم.
او همچنين افزود: شاهنامه و فردوسي پيوندي تنگ و ساختاري باهم دارند؛ اگر فردوسي جز شاهنامه مي‌سرود؛ فردوسي نمي‌شد و اگر شاهنامه را كسي جز فردوسي مي‌سرود، شاهنامه نمي‌بود. بخت بلند ما ايرانيان است كه توانسته‌ايم سخنوري چون فردوسي را بپرورانيم. فردوسي پايگاه ايراني‌ ماندن ماست؛ چون شاهكاري پديد ‌آورده است پايان‌ناپذير و تا زماني كه شاهنامه هست و ايرانيان با شاهنامه آشنايند و در متن و روان زندگي آنها جاري است، هيچ بيمي از تهاجم فرهنگي نيست.
در اين مراسم همچنين محمدرضا لطفي در سخناني گفت: وقتي ما از رديف موسيقي ايران صحبت مي‌كنيم، مي‌بينيم حفظ رديف‌هاي موسيقي به شاهنامه بسيار شباهت دارد. خانه‌هاي مختلف رديف خيلي به خانه‌هايي كه در شاهنامه است، شباهت دارد و ما بايد از خانه‌هاي تو در تو عبور كرده و به روشنايي ازلي كه فردوسي به آن تاكيد دارد، برسيم، كه براي رسيدن به آن، چيزي جز آيين مهر و قلب روشن نيست.

۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

چاپ دوم «پايان جهان و ظهور موعود در اديان ايران باستان» منتشر شد



پايان جهان و ظهور موعود در اديان ايران باستان
نوشته‌ى داريوش احمدى

ناشر: جوانه توس
شمارگان: 1000
چاپ: دوم، بهار 1388
208 صفحه
3500 تومان

معرفي
نويسنده كتاب كوشيده است با بررسي و تحليل متون ديني زرتشتي و مانوي خوانندگان را با عقايد و باورهاي جالب و تفكربرانگيز ايرانيان باستان درباره چگونگي پايان جهان و نشانه‌هاي آن، وضعيت انسان و زمين در آن برهه، منجي موعود و نحوه‌ي ظهور او، و نيز چگونگي وقوع رستاخيز و سرانجام كار جهان آشنا گرداند.
از سوي ديگر در اين كتاب اطلاعات دست اول، جامع و سودمندي درباره‌ي نام‌ها و اصطلاحات و نكات ديني، اسطوره‌اي و تاريخي ارائه گرديده است، مانند: ويشتاسپ، جاماسپ، بيدخش، ايرانشهر (ريشه‌شناسي نام ايران)، انيران، آزادگان، بزرگان، ديو، ايزد سپندارمذ، ايزد مهر، ديو خشم، دروج، جمشيد، بيورسپ (ضحاك)، افراسياب، خيون، فر، ايزد سروش، ايزد رشن، آبان، ايزد نريوسنگ، پشوتن، اوشيدر، ديو آز و ...
مطالعه‌ي اين كتاب به عموم علاقه‌مندان و پژوهشگران تاريخ و فرهنگ ايران باستان و اديان، و نيز جستجوگران راز و رمزهاي مربوط به پايان جهان، توصيه مي‌شود.

مركز فروش: تهران، خيابان انقلاب، خيابان دانشگاه، پلاك 1، انتشارات توس، تلفن 66970677



۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

پژوهشي تازه درباره افول و سقوط ساسانیان


(برگرفته از: وب‌سايت BBC)

مطالعه ای تازه در باره اضمحلال و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی در ایران از ارتباط اعراب مهاجم به ایران با بخش هایی از حکومت ساسانی خبر داده است.
پروانه پور شریعتی استاد ایرانی بخش مطالعات ایران و اسلامی دانشگاه اوهایو در کتاب "افول و سقوط ساسانیان"، با عنوان فرعی "اتحاد اشکانی - ساسانی و پیروزی اعراب بر ایران" نگاه مسلط بر مطالعات ساسانی را مورد نقد قرار داده است. نگاهی که طی بیش از هفتاد سال گذشته تحت تاثیر نظریه آرتور کریستین سن بوده است.
خانم پور شریعتی نظریه وجود یک شاهنشاهی متمرکز ساسانی را رد می کند و در گفت وگویی با بخش فارسی بی بی سی می گوید: "حکومت ساسانی شکلی شبیه به یک کنفدراسیون داشته است که نتیجه همکاری سیاسی خانواده های بزرگ اشکانی و ساسانی بوده است و خانواده های اشکانی در بر سر کار آمدن یا سقوط بیشتر پادشاهان ساسانی موثر بوده اند."
به گفته خانم پور شریعتی اوج همکاری خاندان های اشکانی و ساسانی در زمان پیروزی های ساسانیان در زمان جنگ های سی ساله با رومیان است و با تزلزل در اتحاد این خانواده ها زمان شکست ساسانیان فرا می رسد و دوره ای از تغییر و بی ثباتی حکومت ایران را فرا می گیرد. دوره ای که شاهد بر سر کار آمدن هشت پادشاه و ملکه در طی چهار سال است.
بنا بر مطالعه پروانه پور شریعتی در زمان حمله اعراب، حکومت ایران به دو بخش پارس ها و بخش شمالی تقسیم شده بود و ارتش ایران به به سه فرقه تجزیه شده بود.
خانم پور شریعتی می گوید برخی از خانواده های اشکانی متحد ساسانیان مانند خانواده بسطام و بندویه در زمان شروع حمله اعراب با رهبران عرب در ارتباط بوده اند و رهبران عرب هم در مکاتبات خود گفته اند که تنها خواهان عبور از ایران برای رسیدن به ماوراءالنهر در آسیای میانه و دستیابی به راه های بازرگانی هستند و مدعی حکومت و تاج و تخت ایران نیستند و برخی از رهبران نظامی ایران مانند رستم فرخ هرمز در جریان این مکاتبات بوده اند.
خانم پور شریعتی معتقد است که موفقیت اعراب در حمله به ایران نتیجه مصالحه یکی از خانواده های اشکانی با اعراب بود و ارزیابی تاریخی شاهنامه فردوسی همین نظر را تایید می کند که با سایر روایت های تاریخی تاریخ نگاران دوره اسلامی متفاوت است.
بر اساس نگاه نویسنده، شاهنامه فردوسی افزون بر اهمیت ادبی باید به عنوان یک متن تاریخی مورد بازنگری قرار گیرد. مطالعه خانم پور شریعتی نشان می دهد که شاهنامه دارای برخی از اسنادی است که از سوی برخی از خانواده های اشکانی به عنوان منبع روایت تحولات تاریخی در اختیار فردوسی قرار گرفته است.
همچنین به گفته پروانه پور شریعتی، شاهنامه اطلاعاتی را در باره تقسیم بندی نواحی ایران در دوره ساسانی در اختیار ما می گذارد که تا چند سال پیش هیچ اطلاع تاریخی از آن نداشتیم و اکنون مطالعات سکه شناسی جدید آن را تایید می کند.
خانم پور شریعتی با مطالعه تاریخ های نوشته شده از سوی ارمنیان و سریانی ها و دیگر اقوام مجاور ایرانیان و همچنین بررسی نتایج تازه مطالعات سکه شناسی سیر تحول ساختار سیاسی و اجتماعی ساسانیان را گزارش کرده است.
خانم پور شریعتی می گوید روایت هایی که از سوی تاریخ نگاران اسلامی در اختیار ما قرار گرفته حتی از نظر گاه شماری هم دقیق نیست و گاه اطلاعاتی وارونه در اختیار ما قرار می دهد.
او همچنین می گوید: "اسناد نشان می دهد که نظر آرتور کریستین سن که می گفت تاریخ پانصد ساله اشکانیان را باید با آمدن ساسانیان به فراموشی سپرد، درست نیست و باید از یک تداوم هزار ساله سنت ها و فرهنگ و حاکمیت های منطقه ای خاندان های اشکانی سخن گفت."
بنا بر نظر وی نظریه دو قرن سکوت ایرانیان پس از حمله اعراب درست نیست و ما با مجموعه ای از تحولات وجود داشته که نشان از تداوم تاریخی ایران پس از حمله اعراب دارد.
کتاب پروانه پور شریعتی در مجموعه آثار کتابخانه بین المللی مطالعات ایرانی منتشر شده و در برخی از دانشگاه های آمریکا و بریتانیا مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

۲۹ فروردین ۱۳۸۸

بابك خرم‌دين

(برگرفته از: دانشنامه جهان اسلام)
دربارة اصل و نسب او روایت قابل اعتمادی در دست نیست . یک روایت در الفهرست (ص 404) و روایت دیگری در تاریخ طبری (سلسلة سوم ، ص 1232)، که هر دو ساختة دشمنان بابک و خرّمدینان است ، در نسبِ او طعن کرده و او را ثمرة ازدواجی غیرشرعی دانسته اند. روایت دیگری که در الاخبارالطوال (ص 402) آمده است و آن نیز اصلی ندارد او را از فرزندان مطّهربن فاطمه دختر ابومسلم خراسانی می داند. این روایت ساختة خودِ خرّمیان است که منتظر بودند تا کسی از نسل ابومسلم ، ملک را از دست بنی عبّاس بگیرد (مقدسی ج 4، ص 31، ج 6، ص 95).
روایتی که در الفهرست دربارة نسبِ بابک و جوانی او آمده مأخوذ است از کتابی به نام اخبار بابک تألیف واقدبن عمروالتّمیمی که در دست نیست . ظاهراً مطالب کتاب البدء والتاریخ دربارة بابک نیز مأخوذ از همین کتاب است . به موجب این روایت ، جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از مآخذ دیگر جاویدان بن سهل ) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف ) رئیس جاویدانیّه (از خرّمیان ) هنگام بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد از گِزیر (مأمور پذیرایی از تازه واردان به ده ) تقاضای منزل می کند و گِریز، برای توهین ، او را در منزل مادر بابک جای می دهد. این رفتار نشان می دهد که مردم ده و رئیس آن مسلمان بوده اند و نمی خواسته اند که از یک نفر «خرّمی » در جای آبرومندانه ای پذیرایی کنند. جاویدان از کاردانی بابک خوشش می آید و با اجازة مادرش او را همراه می برد تا سرپرست اموال و املاک خود سازد. پس از زمانی که بابک نزد جاویدان به سر می برد جاویدان بر اثر زخمی در می گذرد و زنِ جاویدان که عاشق بابک شده بود به یاران جاویدان می گوید که روح او در بابک حلول کرده است و او جانشین جاویدان است . زن جاویدان طیّ تشریفاتی بابک را جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان می سازد و خود نیز به ازدواج او درمی آید. این قسمت از منقولات کتاب اخبار بابک درست به نظر می آید زیرا چنانکه از منابع دیگر نیز برمی آید خرّمیان به تناسخ معتقد و قائل به «تغییر اسم و تبدیل جسم » بودند (مقدسی ج 4، ص 31). نیز تشریفاتی که زن جاویدان بنابراین روایت برای ارتقای بابک به مقام رهبری خرّمیان ترتیب داده بود اصیل می نماید.
بابک ، اندک زمانی پس از وصول به جانشینی جاویدان و ریاست خرّمیان ، بر ضدّ خلافت عبّاسی شورید و بر قسمت مهمّی از آذربایجان شمالی و شرقی چیره شد. به گفتة ابن ندیم (ص 406)، خرّمیان اهل قتل و جنگ و غصب اموال نبوده اند. مقدسی (ج 4، ص 30 ـ 31) می نویسد که خرّمیان اصحاب ادیان دیگر را مُصیب می دانستند و از ریختن خون پرهیز داشتند مگر به هنگامی که عَلَم خلاف برافرازند. پس چه باعث شد که بابک عَلَم خلاف برافراشت؟ برای شورش بابک می توان علل سیاسی و روحی و دینی و اقتصادی ذکر کرد. مرگ هارون الرشید در 193 منجر به جنگ امین ومأمون و کشته شدن امین و وقوع فتنه و آشوب در بغداد و عراق شد. طبری (سلسلة سوم ، ص 1015) آغاز «حرکت » بابک را در 201 ذکر کرده است و این سال اوج فتنه در بغداد و عراق بود. بغدادیان ، یعنی در حقیقت خاندان بنی عبّاس و اتباع ایشان ، از تسلّط حسن بن سهل و ایرانیان بر بغداد ناراضی بودند. مأمون ، در اثنای این بحران ، امام علی بن موسی الرّضا علیه السلام را ولی عهد خود کرد و خبر آن را به اطراف و اکناف نوشت . بغدادیان پس از اطلاع از این کار مخالفت خود را ظاهر ساختند و مأمون را از خلافت خلع کردند و ابراهیم بن مهدی را به جای او نشاندند. در این سال قحطی و گرسنگی در خراسان و ری و اصفهان بروز کرد و مرگ و میر در میان مردم افتاد. بنا به گفتة یعقوبی (ج 2، ص 540)، در 198 بیشتر ولایات عراق و شام و یمن و آذربایجان و ارمنستان از مرکز خلافت اطاعت نمی کردند و در این ولایات بعضی از سرداران عرب سر به شورش برداشته بودند. در یکی از این سالهای پرآشوب ، مأمون حاتِم بن هرثَمْة بن اَعْیَن را به حکومت ارمنستان فرستاد، ولی چند روز پس از این انتصاب ، به حاتِم خبر رسید که پدرش هرثمه در زندان مأمون مرده است . پس با مأمون به مخالفت برخاست و با بِطْریقان (رؤسا و ملاّ کان بزرگ ) ارمنستان و با بابک و خرّمدینان به مکاتبه پرداخت و کار مسلمانان را در نظر ایشان سهل و ناچیز جلوه داد تا آنکه بابک و خرّمیان سر برآوردند و بابک بر آذربایجان چیره شد.
بنابه گفتة مقدسی ، خرّمدینان پس از کشته شدن ابومسلم به دست منصور خلیفة عبّاسی سخت به خشم آمده بودند و این امر ظاهراً برای آن بود که ابو مسلم را همچون کسی می دیدند که در برابر عرب قیام کرده بود و به همین دلیل پس از قتل او در پی تحقّق آرزوهایش بودند و می خواستند ملک و سلطنت را به ایرانیان بازگردانند ( ج 5، ص 134). پس نهضت خرّمدینی نه تنها نهضتی دینی که سیاسی و ملّی نیز بود. به دلیلِ فقدان مدارک نمی توان ابومسلم را از خرّمدینان دانست و حتی انگیزة مجاهدات او را در راه تحکیم خلافت بنی عباس و برانداختن بنی امیّه نمی توان به مخالفت او با عرب یا، به طریق اولا، با اسلام منسوب کرد، ولی ارباب مذاهب و ادیان غیراسلامی ایران و مخصوصاً خرّمدینان او را قهرمانی ملّی و ضدّ عرب می شمردند. خرّمدینان پس از قتل ابومسلم به دنبال فرصتی بودند تا سربرآورند، و مرگ هارون الرّشید و وقایع سالهای 193 تا 201 فرصتی در اختیارشان گذاشت که بابک از آن استفاده کرد.
عامل روانی دیگری نیز در کار بود و آن اینکه خرّمدینان را ظاهراً مسلمانان ، اعمّ از عرب و ایرانی ، تحقیر می کردند. داستان رفتار توهین آمیز گزیرِده بلال آباد با جاویدان حاکی از این معنی است . مقدسی می نویسد که اصحاب بابک در فقر و ذلّت به سر می بردند (ج 6، ص 116، در آنجا باید به جای «کانَ»، «کانوا» خواند). ظاهراً مردم خرّمی مذهب آن روستاها و نواحی ، که از ذلّت و خواری رنج می برده و بنا به عقاید دینی خود منتظر قیام بوده اند، به دستور بابک شوریده و عمّال و مأموران خلیفه را به شرحی که در البدء والتاریخ (همانجا) آمده به قتل رسانده اند. این برخورد خونین ، مسلمانانِ شهرهای دیگر را تهییج کرد وبه جنگ با خرّمیان که آن را جهاد می دانستند برانگیخت . چنانکه در منابع آمده است ، در سپاه افشین عدّة زیادی از «مطوّعه » یا داوطلبان جهاد بوده اند.
گذشته از علل سیاسی و روانی ، عامل اقتصادی را نیز نباید از نظر دور داشت . بنا به گزارش مقدسی (همانجا)، اصحاب بابک و خرّمدینان در تنگدستی می زیستند. این تنگدستی به طور کلّی ناشی از تحکم عمّال دولتی و جنگهای امرای محلی با یکدیگر بوده است . زورگویی عمّال امری عادی بوده است ، ولی شورش بر ضدّ خلافت موجب تجمّع ستمدیدگان شده است . بنا به نقل ابن ندیم (ص 407) از کتاب اخبار بابک ، زن جاویدان به بابک گفته بود که از قول جاویدان به خرّمیان خواهد گفت که بابک «جبّاران » را خواهد کشت و دین مزدکی را احیا خواهد کرد و آنها را که خوار و پست بوده اند عزیز و والا خواهد کرد. پس یکی از بهانه های این قیام مبارزه با جبّاران و رفع ذلّت و پستی از مردم و احیای آیین مزدک یعنی به عقیدة ایشان ایجاد مساوات در اموال بوده است .
چون خبر شورش بابک به گوش مأمون رسید، یحیی بن مُعاذبن مسلم از موالی بنی ذُهْل (از شاخه های قبیلة بنی شیبان ) را مأمور ارمنستان و آذربایجان و سرکوب بابک کرد. بنا به گفتة یعقوبی ، یحیی بن معاذ با بابک چندین جنگ کرد که در آنها هیچ یک از دو طرف به پیروزی دست نیافتند. پس از آن مأمون عیسی بن محمدبن ابی خالد را مأمور جنگ با بابک کرد و او با سپاهیان معروف به «حَرْبیّه » عازم جنگ شد (ج 2، ص 564)، امّا شکست خورد و ناگزیر به ارمنستان بازگشت . شکست عیسی از بابک به قول طبری (سلسلة سوم ، ص 1045) در 206 بوده است .
چون کار بابک بالا گرفت مأمون زُرَیْق بن علیّ بن صدقة الاْزدی را به جنگ او فرستاد، ولی او نیز کاری از پیش نبرد و مأمون محمدبن حُمَیْد طوسی را مأمور دفع غائله کرد. محمدبن حمید سردار بزرگ و مشهوری بود و شعرای نامدار مانند بُحْتری و ابوتمام طائی او را مدح کرده اند. محمد در آغاز به پیروزیهایی دست یافت ، ولی در راهی سخت و باریک به او حمله شد وبه قتل رسید. به گفتة طبری این واقعه روز شنبه 25 ربیع الاول 214 در «هشتاد سر» اتفاق افتاد.
مأمون پس از آن عبداللّه بن طاهر را مأمور جبال و آذربایجان و ارمنستان کرد. عبداللّه بن طاهر تا دینور رفت و از آنجا به فرماندهانی که با محمدبن حمید بودند دستور داد تا در مواضع خود بمانند. در این میان طلحة بن طاهر که حاکم خراسان بود درگذشت و مأمون عبداللّه بن طاهر را به جای او مأمور خراسان کرد و عبداللّه به خراسان رفت (یعقوبی ، ج 2، ص 565). به گفتة طبری (سلسلة سوم ، ص 1102)، مأمون او را میان جنگ با بابک و رفتن به خراسان مخیّر ساخت و او حکومت خراسان را برگزید. آنگاه مأمون علی بن هشام را مأمور آذربایجان و جنگ با بابک کرد. رفتار علیّبن هشام مقبول امرای آذربایجان نیفتاد و مأمون او را احضار کرد وبه قتلش فرمان داد. به گفتة طبری (سلسلة سوم ، ص 1107)، علی بن هشام قصد داشته است که نزد بابک برود.
گرفتاریهای مأمون در 216 و 217 و 218 در جنگ با روم شرقی و مرگ او در 218 موجب شد که خرّمیان در قسمتهای دیگر ایران یعنی در اصفهان و ری و ماسبذان و مهرجان کذک (لرستان ) سر برآوردند و شاید این امر به تشویق و تحریک بابک بوده است . شورش خرّمیان در این قسمت از ایران در جنگ خونینی که میان ایشان و سردار معتصم به نام اسحاق بن ابراهیم بن مُصْعَب درگرفت به شکست خرّمیان و کشتار عظیم ایشان منجر شد.
شورش خرّمیان در اصفهان و همدان و لرستان ، و قدرت روز افزون بابک در آذربایجان ، موجب شد که معتصم ، برخلاف مأمون ، خطر بابک را بسیار جدّی تلقی کند. به همین دلیل معتصم همة همّ و نیروهای خود را صرف برانداختن بابک کرد. برای این کار یکی از سرداران بزرگ خود به نام خیذربن کاووس معروف به افشین را که از بزرگ زادگان فرغانه بود برگزید و سردار بزرگ دیگری به نام ابوسعید محمدبن یوسف طائی ثَغْری را همراه او ساخت . معتصم دستور داد تا افشین باروها و دژهایی راکه بابک میان زنجان و اردبیل خراب کرده بود مرمت کند و در مواضع مناسب لشگرگاههایی برای حفظ راهها و تأمین وصول قوای کمکی و ارسال خواربار و تجهیزات از بغداد به اردبیل مستقر سازد.
ظاهراً هدف بابک از ویران کردن قلاع و استحکامات سر راه این بود که راههای مواصلاتی میان زنجان و اردبیل را مختل کند و بدین وسیله بقایای لشکریان خلیفه را در شهرها وقصبات منزوی سازد و دست ایشان را از مرکز خلافت کوتاه کند و بعد بر ایشان بتازد و کارشان را یکسره کند. از نقشه های جنگی او یکی هم آن بود که در مواضع مناسب کمین می کرد و به کاروانهای حاملِ خواربار و تجهیزات حمله می برد. در اجرای این نقشه توفیقهایی نیز به دست آورده بود.
افشین با آمادگی کامل و تجهیزات مفصّل به راه افتاد. ارتباط کامل بغداد را با اردبیل تأمین کرد و در محلی به نام بَرْزَنْد در چهار فرسنگی اردبیل فرود آمد و آنجا راکه تا قلعة بَذّ، پایگاه اصلی بابک ، هفت فرسنگ فاصله داشت لشکرگاه خود قرار داد و در فاصلة میان دو قلعه خندقهایی کند. شبکة جاسوسی و خبرگیری منظمی هم برقرار کرد. سپاهیانش که مرکّب از عرب و ترک و فرغانه ای و داوطلبان جهاد (مطوّعه ) بودند به همه گونه تجهیزات رزمی مجهّز بودند.
چون امرای محلّی آذربایجان دریافتند که معتصم با تمام قوا تصمیم به برانداختن بابک گرفته است، از بابک روی برتافتند یا از کمک به او خودداری کردند. محمّدبن البعیث که از امرای محلّی آذربایجان بود و از مرند تا کنار دریاچة اورمیه و تبریز در تصرف او بود ودر ایّام شوکتِ بابک ناچار از او اطاعت می کرد چون از لشکرکشی بی سابقة افشین آگاهی یافت روی از بابک برتافت و عصمت کردی یکی از فرستادگان و «اسپهبذان » بابک را بغدر گرفت و نزد المعتصم فرستاد. المعتصم از عصمت دربارة متصرّفات بابک و راهها و گذرگاههای بلاد او و روش جنگی او اطلاعات بسیاری به دست آورد که البته در پیروزیهای افشین مؤثر افتاد.
درجنگی که در 220 میان بابک و افشین در محلّی به نام اَرْشَق روی داد بابک شکست خورد و ناچار شد که از متصرّفات خود در اطراف اردبیل و برزند دست بکشد و به صحرای مُغان برود و از آنجا به قلعة بذ، که دژ اصلی او بود، پناه برد.
در 221 در ناحیة هشتادسر، میان یکی از سرداران افشین به نام بُغای بزرگ و بابک جنگی درگرفت که به شکست بغا انجامید امّا در جنگهای بعدی شکست در جانب بابک بود.
در 222 معتصم یکی دیگر از سرداران خود به نام جعفربن دینارالخیّاط را به یاری افشین فرستاد و پس از آن غلام خود ایتاخ را با سی میلیون درهم برای مخارج جنگی و مواجب سپاهیان گسیل کرد. ظاهراً پس از شنیدن این خبر بود که بابک به تئوفیل (توفیل ) امپراتور روم شرقی متوسل شد و او را به جنگ با معتصم برانگیخت تا شاید بتواند از شدّت فشار سپاه افشین بر خود بکاهد. بنا به گفتة طبری (سلسلة سوم ، ص 1234)، چون بابک بر ضعف خود یقین کرد و خود را به هلاکت نزدیک دید، نامه ای به پادشاه روم نوشت به این مضمون که پادشاه عرب همة سپاهیان و جنگیان و حتّی خیّاط (یعنی جعفربن دینار) و طبّاخ (یعنی ایتاخ ) خود را به جنگ من فرستاده و کسی در دربار خلیفه نمانده است ، اگر می خواهی به او حمله کنی بدان که کسی در آنجا نیست که رو در روی تو بایستد.
ازگزارشهای طبری برمی آید که خودِ معتصم نیز دستورهای جنگی صادر می کرد و دربارة ادارة امور جنگ به افشین پیامهایی می فرستاد، تا آنجا که بسیاری از داوطلبان یا مطوّعه این کندی را از خود افشین دانستند و او را به اهمال و تعلّل در کار بابک متهم ساختند. بعدها، هنگامی که افشین را به دستور خلیفه به محاکمه کشاندند و مازیار را با او روبرو ساختند، مازیار مدعی شد که افشین به او پیغام فرستاده بود که بابک خود را از روی حماقت به کشتن داد و هرچه من (یعنی افشین ) کوشیدم تا مرگ را از او بازگردانم ممکن نشد (طبری ، سلسلة سوم ، ص 1311). شاید این سخنِ افشین اشاره به قول امانی بوده است که در روز پنجشنبه نهم رمضان 222 هنگام حمله به قلعة بذ برای بابک فرستاده بود (یعقوبی ، ج 2، ص 578 ـ 579).
پس از جنگهای سخت که بکندی پیش می رفت ، سرانجام سپاه افشین به کوه بَذ رسید. بابک بر سر راه دشمن چاهها و حفره ها کنده بود و پای اسبهای سپاه افشین در آنها فرو می رفت . در اینجا دستة «گِلْغَریّه » به کمک رسیدند و دیوارهای خانه های سر راه را خراب کردند و چاهها را پرکردند. بابک گردونه ای پر از سنگ بر بالای کوه آماده کرده بود و چون سپاهیان افشین خواستند از کوه بالا بروند آن گردونه را بر سر ایشان غلتاند، ولی این تدبیر نیز مفید نیفتاد و سرانجام سپاهیان و داوطلبان به درون قلعة بذ راه یافتند. اصحابِ بابک سخت دفاع کردند و افشین دستور داد تا خانه ها و کاخهای ایشان را آتش زدند. بابک از درِ دیگر قلعه وارد شد و پس از آن مقداری مال و توشه با خود برداشت و بیرون رفت و از رود ارس گذشت و خود را در پناه تپه ها و بیشه ها به ارمنستان رساند. افشین دستور داده بود که سر راهها و گردنه ها و راههای خروج از بیشه ها را بگیرند. در این میان امان نامه ای از معتصم رسید و افشین از یاران بابک که اسیر شده بودند خواست تا امان نامه را نزد بابک ببرند، اما کسی از ترس بابک جرأت این کار را نداشت . سرانجام دو تن از جان گذشته حاضر شدند که امان نامه را به بابک نشان دهند به شرط آنکه افشین در صورت کشته شدن ایشان حافظ عیال و اولادشان بشود. پسر بابک نیز نامه ای به همراه ایشان برای پدرش فرستاد. اما بابک بی آنکه نامه را بخواند به آورندة آن دشنام داد و او را کشت و نامه را بی آنکه مُهْر از آن بردارد به گردن مقتول آویخت و آنگاه روبه دیگری کرد و دشنامهای سختی به پسرش داد و او را بندة پستِ بی مقدار خواند و از پدری او اظهار بیرازی کرد.
بابک ، با یکی دو تن از همراهانِ خود، خسته و گرسنه به ارمنستان رسید. در آنجا، به تفصیلی که در طبری آمده است ، سَهْل بن سُنْباطِ ارمنی ، از مالکان و امرای آن سامان ، او رابه بهانة پذیرایی به قصر خود دعوت کرد و بعد او را گرفت و تسلیم افشین کرد. افشین در برابر این خدمت صدهزار درهم به پسر او و یک میلیون درهم برای خود او از معتصم گرفت و کمربندی گوهرنشان و تاجی که علامت «بطریقان » بود به او داد و سهل بدین ترتیب به مقام بطریقی ارتقایافت (طبری ، سلسلة سوم ، ص 1232). برادر بابک به نام عبداللّه نیز که هنگام فرار بابک همراه او بود به یکی از بزرگان ارمنی به نام عیسی بن یوسف خواهرزادة اصطفانوس (استپان ) پادشاه بَیْلَقان پناه برد و او هم عبداللّه را گرفت و تسلیم افشین کرد.
دوتن از سرداران افشین به نامهای یوزباره (یا: یوباره ) و «دیوداد» روز دهم شوّال 222 بابک را به برزند نزد افشین بردند و افشین اورا به سامرّا برد. در شب پنجشنبه سوم صفر223 وارد این شهر شدند. در آنجا به دستور معتصم لباسی از دیبا و کلاهی از سمور بر بابک پوشاندند و سوار فیلش کردند و از مَطیره تا باب العامه برای تماشای عامه گرداندند. سپس به طرز فجیعی که در تاریخ آمده او را کشتند و تنش را به دار آویختند (محّلِ داری که بابک را به آن آویخته بودند تا مدتی در سامرّا معروف بود). برادرش عبداللّه را نیز در بغداد نخست به همان شکل فجیع کشتند و تنش را درقسمت شرقی میان دوجِسْر به دار آویختند.
دربارة عدّة کسانی که در طی بیست سال به دست بابک کشته شده و زنانی که به دست او اسیر شده بودند مطالبی در کتب تاریخ آمده است که مبالغه آمیز به نظر می رسد، بویژه که این اخبار از سوی مخالفانِ بابک به دست ما رسیده است .
منابع : ابن خرداذبه ، المسالک والممالک ، چاپ دخویه ، لیدن 1889، ص 121؛ ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران 1350 ش ؛ احمدبن داود دینوری ، الاخبار الطوال ، چاپ عبدالمنعم عامر، قم 1368 ش ، ص 402 به بعد؛ محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل و الملوک ، چاپ دخویه ، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965؛ سیف الله کامبخش فرد، «قلعة جمهور یا دژ بذ جایگاه خرمّدین »، بررسیهای تاریخی ، دورة 1، ش 1 (دی 1345 ش )، ص 1ـ28؛ علی بن حسین مسعودی ، التنبیه والاشراف ، لیدن 1894؛ همو، مروج الذهب ، چاپ شارل پلا، بیروت 1965ـ1979، ج 5؛ مطهربن طاهر مقدسی ، کتاب البدء والتاریخ ، پاریس 1899ـ 1919، چاپ افست تهران 1962؛ حسن بن علی نظام الملک ، سیرالملوک (سیاست نامه ) ، چاپ هیوبرت دارک ، تهران 1355 ش ، ص 313ـ319؛ احمدبن اسحاق یعقوبی ، تاریخ یعقوقی ، لیدن 1883.