۸ شهریور ۱۳۸۳

باغ در ايران باستان

از هزاره‌ي نخست پ.م. تاكنون، "باغ" بخش ضروري معماري ايران، چه شاهانه و چه محلي، بوده است. علاوه بر اشارات منابع تاريخي مكتوب به باغ‌هاي هخامنشي (Arrian, Anabasis 5.29.4-5؛ Xenophon, Oeconomicus 4.20-25)، شواهد باستان‌شناختي نيز در اين باره در پاسارگاد، تخت جمشيد، شوش، و محل‌هاي ديگر موجود است.
هخامنشيان دل‌بستگي بسياري به باغباني و كشاورزي داشتند. دستگاه اداري آنان كوشش و جديت ساتراپي‌ها را براي طراحي و اجراي شيوه‌هاي بديع در كشاورزي و درختكاري و آب‌ياري، سخت مورد تشويق و پشتيباني قرار مي‌داد. گونه‌هاي متعددي از گياهان در سراسر امپراتوري عرضه و مرسوم گرديده بودند (Xenophon, Oeconomicus 4.8.10-12).
جدا از جنبه‌هاي سودآورانه‌ي باغ و لذت‌هاي حسي آن، باغ‌هاي شاهانه، نمادگرايي سياسي، فلسفي و ديني را به هم مي‌پيوستند. انگاره‌ي شاه آفريننده‌ي باغي بارخيز از زميني بي‌بار و بر، و پديد آورنده‌ي نظم و تناسب از آشفتگي و بي‌ساماني، و بازسازنده‌ي بهشتي ايزدي بر زمين، مبحث و گفتار بزرگي را [در باورداشت‌هاي ملل جهان] تشكيل مي‌دهد كه اقتدار و مرجعيت، باروري، و مشروعيت را نمادپردازي مي‌كند.
آن چه كه باغ را در عصر هخامنشي ويژه و استثنايي مي‌ساخت، اين بود كه براي نخستين بار، باغ نه تنها به بخشي ضروري در معماري تبديل شد، بل كه كانون و مركز آن نيز بود. از آن پس، باغ‌ها جزء مكمل و لازم فرهنگ ايراني بودند. نسل‌هاي پياپيِ شاهان آسيايي و اروپايي و باغ‌دوستان، از مفهوم و طرح باغ‌هاي ايراني تقليد كردند (Xenophon, Cyropaedia 5.3.7-13; idem, Oeconomicus 4.13-14).
كهن‌ترين باغ‌هاي مربوط به هخامنشيان در نجد ايران، در پاسارگاد واقع‌اند: بوستان شاهانه‌يِ محل اقامت كورش بزرگ (530-559 پ.م.)، بنيان‌گذار امپراتوري پارسي. كاخ‌هاي شاهانه در پاسارگاد به صورت رشته و رديفي از كاخ‌ها و عمارت‌هاي كلاه فرنگيِ به طور هندسي طراحي شده، واقع در ميان باغ‌ها، باغچه‌ها، و آب‌گذرهاي سنگي با دقت بسيار تراشيده و رديف شده، كه در يك بوستان اصلي داراي گياهان و جانوران گوناگون قرار داشتند، طراحي و ساخته شده بودند. بررسي‌‌هاي جديد پيش‌نهاد مي‌كنند كه چنين باغي، شايد الگويي براي "چهار باغ" و "هشت بهشت" آينده بوده است.
از زمان شاهنشاهي هخامنشي، انگاره‌ي بهشت زميني در ادبيات و زبان‌ فرهنگ‌هاي ديگر نفوذ و گسترش يافت. واژه‌ي اوستايي -paridaeza، پارسي باستان -paridaida*، مادي -paridaiza* (= گرداگرد- محصور، يعني باغ حصاردار) در يوناني به paradeisoi نويسه‌گرداني (transliterated) شد، سپس در لاتيني به صورت paradisus درآمد، و از اين جا به زبان‌هاي اروپايي وارد شد، يعني، paradis فرانسوي، و paradise انگليسي. اين واژه به زبان‌هاي سامي نيز راه يافته است: pardesu اكدي، pardes عبري (نحميا2/8؛ جامعه2/5؛ سرود سليمان4/13)، و "فردوس" عربي (قرآن 18/107؛ 23/11).
اگر چه مفهوم بهشت ممكن است به حماسه‌ي سومري "گيلگمش" (Gilgamish) بازگردد، اما به نظر مي‌رسد كه اين انگاره به طور مستقل و جداگانه‌اي در سنت‌هاي هندوايراني موجود بوده است، چنان كه در اين زمينه، اشاراتي را در اوستا مي‌يابيم. *

* A. Shapur Shahbazi, s.v. "Garden", in: Encyclopaedia Iranica, vol. X/3, 2001

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ طنز پرداز و نمايش‌نامه نويس بزرگ و انقلابي معاصر، ناصر پورپيرار، در جديدترين نمايش روحوضي خود، با محدود كردن همه‌ي منابع تاريخي گزارش كننده‌ي لشكركشي خشايارشا به يونان، به كتاب هردوت، و سپس جعلي اعلام كردن اين اثر، كوشيده است كه اين لشكركشي پرآوازه را دروغين جلوه كند! پورپيرار از سر ناآگاهي مطلق از تاريخ، يا شايد از براي نيرنگ‌بازي و دروغ‌زني، به اين حقيقت آشكار توجهي نكرده است كه انبوهي از مورخان باستان، و نه فقط هردوت، به اين لشكركشي تصريح كرده‌اند و اساساً اين لشكركشي، به سان جنگ‌هاي "پلوپونز"، از معروف‌ترين حوادث تاريخ باستان اروپاست. پيش از هردوت، اديب بزرگ يوناني "آشيل" (آخيلوس)، در نمايش‌نامه‌اي سخت پرآوازه و نافذ در ادبيات كهن يوناني، به نام "پارس‌ها"، به شرح اين لشكركشي خشايارشا به يونان پرداخته است. از معاصران هردوت، "كتزياس"، "توسيديس" ... و از مورخان بعدي، "پلوتارك"، "يوستين" و ... نيز از اين رخ‌داد به تفصيل سخن رانده‌اند. جالب آن كه پورپيرار با انتشار كتاب كتزياس، كه حاوي اين روايت نيز هست، در عمل، براي گزارش كتزياس صحت و اعتبار قائل شده است؛ و جالب‌تر آن كه، پورپيرار كتاب ديگري منتشر كرده است به نام "لشكركشي خشايارشا به يونان" (نوشته‌ي چارلز هيگنت، انتشارات كارنگ، 1378) كه در آن به تفصيل اين ماجرا شرح و بررسي گرديده است! پيداست كه پورپيرار برخلاف نمايش روحوضي اخير خود، به لشكركشي خشايارشا به يونان كاملاً معتقد است. پورپيرار، كه تناقض‌گويي‌هاي پيوسته و روزافزون او بلاي جان‌اش شده است، در حالي اثر پرآوازه‌ي هردوت را جعلي مي‌خواند كه در مقدمه‌ي كتاب ياد شده (لشكركشي …) مي‌نويسد: «هردوت در حد توان در رعايت بي‌طرفي كوشيده و حتا از سوي اكثر مورخين يوناني بعد از خود متهم به "ايران دوستي" شده است. تواريخ او گنجينه‌اي از روايات سنتي شفاهي درباره‌ي ايران باستان است و هر گونه ايراد احتمالي را بايد در "مخدوش" بودن روايات دريافتي او جست‌وجو كرد و با تمسك به اسلوب استاندارد علمي، واقعيات پنهان را از دل آن برآورد، و اين همان است كه از دو سده‌ي پيش در اروپا شكل گرفت»!!! شگفتي ديگر آن كه، پورپيرار از سويي، بُرده نشدن نام هردوت را در "الفهرست" ابن نديم نشانه‌ي جعلي بودن كتاب هردوت مي‌انگارد، و از سوي ديگر، همين كتاب الفهرست را نيز جعلي اعلام مي‌كند!!!
باري، نيرنگ‌بازي و دروغ‌گويي و عوام فريبي ناصر پورپيرار پايان ناپذير است و بهره‌ي خواننده‌ي مطالب‌اش، پوزخندي است از سر تمسخر و ترحم، به ويراستاري كه در پي ملهم شدن از غيب، به ناگاه تبديل به مورخي انقلابي، بل كه يكي از اولياء الله شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ جنبش موالي در ايران از ورود اسلام تا پايان روزگار امويان (1) (سورنا گيلاني).
+ نگرش از عرب سوسمار خور چيست؟ (كورش هخامنش).
+ تاريخ و تبار سيستان (آرين اولادقباد).
+ زرتشت، اوستا و پورپيرار (آرمان اولادقباد).

هیچ نظری موجود نیست: