آذربايجان به روايت استرابو
"استرابو" جغرافي نگار برجستهي يوناني (سدهي يكم ميلادي)، در بخشي از اثر ارزنده و پرمحتواي خود "جغرافيا" (كتاب 11، فصل 13 بند 3-1) گزارش بسيار سودمند و باارزشي را از تاريخچه و وضعيت سرزمين آذربايجان ارائه داده است كه متن كامل آن را در ادامه ميخوانيد. مطالب داخل قلاب [] از من است:
1. ماد به دو بخش تقسيم گرديده است. بخشي از آن "ماد بزرگ" خوانده ميشود، كه پايتخت آن همدان است، شهري بزرگ و دربر دارندهي اقامتگاههاي شاهانهي امپراتوري ماد (پارتيها استفاده از اين شهر را به عنوان اقامتگاهي شاهانه حتا تا امروز نيز ادامه دادهاند، و شاهان پارتي دست كم تابستان خود را در اين جا به سر ميبرند، چرا كه ماد كشور سردي است؛ اما اقامتگاه زمستاني آنان شهر سلوكيه در كرانهي دجله نزديكي بابل است). بخش ديگر اين سرزمين، "ماد آتورپاتكان" (به يوناني: Media Atropatene) است، كه نام آن از نام فرماندهاش، Atropates (ايراني: آتورپات)، گرفته شده است، كسي كه مانع شد اين كشور، كه بخشي از ماد بزرگ بود، فرمانبردار و مطيع مقدونيان گردد. وي پس از آن، خود را شاه اعلام كرد، و اين كشور را در چارچوب يك دولت مستقل سازمان داد، و جانشيني و ميراثبري فرزندان وي [در مقام پادشاهي آتورپاتكان] تا امروز بر جاي است. جانشينان او با شاهان ارمنستان و سوريه، و بعدها، با شاهان پارتي عقد ازدواج بستند.
2. ماد آتورپاتكان در شرق ارمنستان و Matiane، غرب ماد بزرگ، و در شمال دو سرزمين پيش گفته واقع است. و در همسايگي ناحيهاي كه گرداگرد فرورفتگي درياي گرگان را دربر ميگيرد، و در مجاورت Matiane در غرب قرار دارد. آتورپاتكان كشور كوچكي نيست و چنان كه Apollonides ميگويد، با توجه به قدرت خود، ميتواند نيرويي به فراواني ده هزار سوارهسپاه و چهل هزار پيادهسپاه را آماده و بسيج كند. آتورپاتكان بندرگاهي به نام Capauta دارد، كه بر آب آن نمك شوره ميبندد و سخت ميشود. اين نمك باعث خارش ميشود و رنجآور است، اما اين اثر را ميتوان با استفاده از روغن زيتون تسكين داد […] آتورپاتكانيها همسايگان نيرومندي در ميان ارمنيان و پارتيها دارند، و غالباً از سوي آنان تاراج ميشوند. اما مردم آتورپاتكان باز هم در برابر آنان پايداري ميكنند و آن چه را كه از ايشان ربوده شده است، دوباره به دست ميآورند. چنان كه، براي نمونه، آنان شهر Symbace را از ارمنيان، زماني كه اينان فرمانبردار و مطيع روميان شدند، بازپس گرفتند؛ و خود آتورپاتكانيها به دوستي با قيصر دست يافتند، اما آنان همزمان به پارتيها نيز اظهار بندگي ميكنند.
3. كاخ شاهانهي تابستاني پادشاهان آتورپاتكان در دشتي در Gazaca [نزديكي مياندواب]، و كاخ زمستانيشان در دژي به نام Vera [= مراغه] واقع است كه Antony در لشكركشي خود عليه پارتيها آن را محاصره كرده بود. اين دژ از ارس دور است، رودي كه مرز ميان ارمنستان و آتورپاتكان را به وسعت دو هزار و چهارصد استاديا تشكيل ميدهد، بنا به شرح Dellius، دوست آنتوني، كه گزارشي دربارهي لشكركشي آنتوني عليه پارتيها نوشت، و در آن عمليات، وي همراه آنتوني و خود يك فرمانده بود. همهي نواحي كشور آتورپاتكان حاصلخيز است، به جز بخش شمالي آن كه كوهستاني و ناهموار و سرد است، و اقامتگاه كوهنشيناني به نام كادوسي Cadusii، امردي Amardi، تپوري Tapuri، كورتي Cyrtii، و مردمان مشابه ديگر، كه كوچنده و غارتگرند؛ و منابع زاگرس و Niphates اين قبايل پراكنده را تأمين ميكند. قبيلههاي كورتي در پارس و Mardi (چون امرديها نيز اين گونه خوانده ميشوند) و قبايلي با همان نام در ارمنستان، همين خصلت و مشخصه را دارند.
۹ تیر ۱۳۸۳
۵ تیر ۱۳۸۳
افسانهي يهودي هامان
بنا به داستان كتاب "استر"، هامان يك درباري برجستهي احشوروش/ Ahashwerosh (خشايارشا؟) بود. وي در اين كتاب به عنوان شخصيت منفي و شرور داستان به تصوير كشيده شده است: او از مردخاي (Mordecai)، كسي كه در دربار شاه حضور داشت اما احترام هامان را با تعظيم كردن به جاي نميآورد، بيزار بود. هامان براي تلافي اين بيحرمتي، نقشهي كشتار همهي يهوديان قلمرو پادشاهي، و به دار آويختن مردخاي را ترتيب داد. اما او بر اثر مدخلهي شهبانو "استر"، كه مردخاي وي را تحريك كرده، و شاه را وادار به لغو نقشههاي هامان نموده بود، سقوط كرد. پايان داستان چنين است كه هامان و ده پسرش به فرمان شاه به دار آويخته شدند و مردخاي به مقام سابق هامان ترفيع داده شد. داستان كتاب استر را منابع تاريخي تأييد نميكنند، و شخصيت هامان ميتواند به كلي خيالي و ساختگي باشد. در عين حال، با توجه به برخي جزييات ديگر در اين داستان، به نظر ميرسد كه نام وي ميتواند با محيط سدهي پنجم پ.م. متناسب باشد.
گفته ميشود كه هامان پسر Hammadatha يِ اگاگيتي (Agagite) بود. معناي نام هامان روشن نيست و چندين تعبير مختلف براي آن پيشنهاد شده است. يك تعبير ممكن آن است كه هامان از نام پدرش، شايد به صورت يك اسم تصغير، مشتق شده است. اشتقاق هامان از اسم خاص ايلامي humpan نيز مطرح گرديده است. نيا-نام (patronym) هامان را ميتوان به عنوان شكلي ديگر از نام Hauma-data "آفريده (يا دادهي) [ايزد] هئومه" تعبير كرد. لقب اگاگيتي را ميتوان با نام شاه عمالقه (Amalekites)، مردمي نيمه اسطورهاي كه آثارشان از تاريخ در پي آوارگيهاي دوران كهن اسرايلييان و پادشاهي نخستين ايشان، محو و نابود شد، مرتبط دانست. عنوان عمالقه بعدها تبديل به نامي نمادين براي دشمنان مردم يهود شده بود. نيا-نام و لقبي كه هامان برگرفته است، با دورهي مورد بحث وفق ميكند، ولي، اين تعبير معناي بهتري ميدهد اگر لقب وي را نه اشارهاي به عمالقه، بل كه برگرفته از a-ga-ga، ag-ga-ga ي ايلامي بيانگاريم.
نام ده پسر هامان، كه در كتاب استر (9/9-7) برشمرده شده است، برحسب اشكال محتمل ايراني، به طور گوناگوني تفسير گرديده است. اين نامها، آن گونه كه در متن تورات ارائه گرديده، چنيناند: Paeshandatha، Dalphon، Aspatha، Poratha، Adalia، Aridatha، Parmashta، Arisai، Aridai، Vaizatha. به نظر ميرسد كه واپسين نام، آشكارا Vahya-zata* "زادهي بهترين فرد" باشد. برخي ديگر از اين نامهاي را نيز ميتوان به طور موجهي، ايراني تعبير كرد، اما شناخت نمونهي روشن و مطمئن گونههاي ايراني نامهاي ارائه شده در اين فهرست، دشوار است.
هامان، شخصيتي نيز در قرآن و روايات اسلامي است. او در قرآن به عنوان مشاور فرعون آشكار ميگردد و گفته ميشود كه براي دستيابي فرعون به خداي موسا در آسمان، برجي را براي وي ساخته بود (قرآن28/38، 40/ 38 به بعد).*
* This article is based on: Shaul Shaked, "Haman", Encyclopaedia Iranica, vol. XI/6, 2003
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ اصفهان : اسپاهان
+ جيرفت، «قديميترين تمدن شرق»
+ داريوش، نخستين نظام دادرسي را بر پهنه گيتي گستراند
۴ تیر ۱۳۸۳
تاريخ نخستين اشكانيان
خاستگاه مردم پارتي كمابيش مبهم و تيره است. استرابو (11/515) گزارش ميدهد كه نخستين ارشك (پارتي: Arshak، يوناني: Arsaces) مردي سكايي از قبيلهي نيمه بيابانگرد پرني/ Parni، بخشي از مردم Dahi، كه بيابانگرداني بودند كه در امتداد رود جيحون يا تجند زندگي ميكردند، بود كه به پارت حمله كرد و آن را فتح نمود. استرابو به گفتهي كساني نيز اشاره ميكند كه مدعياند ارشك فردي بلخي بود كه پس از شورشي ناكام از دست ديودوتوس/ Diodotus ، حاكم بلخ، گريخت. ژوستين (61/1) نيز با روايت سكايي بودن ارشك همداستان است. تحليل ريچارد فراي آن است كه ما ميتوانيم خاستگاه پرني اشكانيان را باور داشته باشيم، اما محتملتر است كه ارشك و مردم وي با مهاجرت به پارت درآمده باشند، تا آن كه با هجوم و حمله. اين مردم مهاجر تا پيش از اين كه اندكي قبل از 250 پ.م. به سوي جنوب، به داخل ايالت پارسي پرثوه/ Parthava (پارت) حركت كنند، با نام "پارتي" شناخته نميشدند. اشارات منابع هخامنشي و يوناني نخستين به "پارتيان"، به اهالي پيشين پرثوه راجع است و نه به پارتيهاي اشكاني.
پارتيها با دلگرمي يافتن از كاميابي ديودوتوس در شورش عليه سلوكيان، در 247 پ.م. عليه آندراگوراس/ Andragoras، ساتراپ منصوب آنتيوخوس (دوم) تئوس (247-261 پ.م.) در پارت، به پا خاستند. اين تاريخ را يك لوحهي دو تاريخه، كه جرج اسميت كشف نمود، ثابت ميكند (Assyrian Discoveries, London, 1875). شورش پارتيها را برادران ارشك و تيرداد رهبري ميكردند. سرانجام ارشك شاه پارت شد و نام وي جهت تجليل، مورد استفادهي همهي شاهان بعدي پارتي قرار گرفت.
در طي سدهي دوم پ.م.، پارتيان توانستند فرمانروايي خود را به بلخ، بابل، شوش، و ماد گسترش دادند. در زمان مهرداد دوم (88-123 پ.م.) فتوح پارتي از ارمنستان تا هند امتداد داشت. پس از پيروزيهاي مهرداد دوم، پارتيان ادعاي ميراث بردن از يونانيان و هخامنشيان را آغاز كردند. آنان به زباني همانند با زبان هخامنشيان سخن ميگفتند و از خط پهلوي استفاده ميكردند و يك نظام اداري مبتني بر نمونههاي هخامنشي برقرار نمودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ رسم الخط فارسي (داريوش آشوري).
+ پارسي سخن بگوييم.
۳ تیر ۱۳۸۳
گويش بهدينان
گويش "بهدينان" يكي از گويشهاي مركزي ايران است كه "بهدينان" (= مردم نيكدين)، يعني زرتشتياني كه در يزد و كرمان و شهركها و روستاهاي پيرامون آن زندگي ميكنند، يا از آن منطقه آمدهاند، بدان سخن ميگويند. اين گويش را خود بهدينان "دري" ميخوانند و ديگران "گبري" (gawr در گويش بهدينان ="مرد زرتشتي"؛ gabr در فارسي ="كافر، آتشپرست").
اين گويش عضوي از زنجيرهي گويشهاي مركزي ايران است اما تأثيراتي را نيز از ديگر گروههاي گويشي نشان ميدهد، و بيشتر شبيه به گويش يهودي يزد و كرمان است، هر چند از اين گويش جدا و متمايز است. در گويش بهدينان، به سبب دچار شدن به فرايند يكنواخت سازي متناسب با تأثيرات زبان فارسي، يا به طور مستقيمتر، گويش محلي جمعيت مسلمان، تفاوتهايي در واژگان و همهي سطوح دستور زبان آن پديد آمده است. در عين حال، اين گويش دچار تغييرات تدريجي فزايندهاي است، و در ميان مهاجراني كه به مراكز شهري بزرگ در غرب، و هند، رفتهاند، رو به نابودي.
تا سال 1975 حدود 25 هزار زرتشتي در ايران وجود داشت كه 19 هزار تن از آنان در تهران، و كمابيش 4 هزار نفر در يزد و پيرامون آن زندگي ميكردند. تا اواسط دههي 1980، جمعيت زرتشتيان به كمتر از 20 هزار نفر كاهش يافت و عملاً از اين شمار، كسي در كرمان باقي نماند (G. Windfuhr, EIr. IV:105).
گويش بهدينان به طور كلي به دو گروه كرماني و يزدي تقسيم ميشود، كه در ادامه با برخي مشخصات آن آشنا ميشويد (aa = آ، x = خ):
كرماني: vaaj / يزدي: voj = گفتن
كرماني: zomaad / يزدي: zomod = داماد
كرماني: saba / يزدي: sva = سگ
كرماني - يزدي: z(o)van = زبان
كرماني: xow / يزدي: xarm = خواب
كرماني: po(o)rer / يزدي: po(o)r = پسر
كرماني: doter / يزدي: dot = دختر
كرماني: chu / يزدي: chuv = چوب
كرماني: cham / يزدي: chem = چشم
كرماني - يزدي: dasht = دست
كرماني: yen = زن
كرماني: aaw / يزدي: wow = آب
كرماني - يزدي: gosh = گوش
كرماني: braar / يزدي: d(e)ver = برادر
كرماني: estaare / يزدي: sora = ستاره
كرماني: pedar / يزدي: bder = پدر
كرماني: keda / يزدي: xda = خانه
+ ضماير:
me = من / ta = تو / in = او / mo = ما / suma = شما / iye = ايشان
+ جملات:
az yoga-sh e belend sho (از جاياش بلند شد).
Osh-vot (او گفت).
Eze sho-e (من ديروز رفتم).
Mo sha shinod-im (ميتوانيم بشنويم).
Miye ke-n-it (كي هستيد؟).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ سابقه تاريخ اسكان عشاير عرب در خوزستان (دكتر امير خنجي).
۲۹ خرداد ۱۳۸۳
آسياي مركزي و همسايگاناش
در نيمهي دوم سدهي دوم پ.م.، آسياي مركزي صحنهي هجوم بيابانگردان از شرق و غرب بود. در پي اين تاخت و تازها، ناگزير، سكاها به سمت جنوب، به سوي سرزميني كه حاوي نامي آنهاست، يعني "سيستان" (از واژهي ايراني مقدم Sakastana*) حركت كردند، و نيز به سوي هند، كه در آن جا پادشاهي كوچك Saka را پديد آوردند. احتمالاً سكاها در اين زمان، حكومتي نيز در "ختن" بنيان نهادند. دولت يونانيِ باختر تحت فشار اين هجوم بيابانگردان سقوط كرد اما فرمانروايان ديگر در كوههاي هندوكش و در هند قدرت خود را حفظ كردند. پس از دورهي اغتشاشات، يكي از اين اقوام مهاجر، كه در منابع چيني Yue-zhi/ Yueh-chih خوانده شده، دولتي را در شمال رود جيحون بنيان نهاد و سپس در سدهي نخست ميلادي، تحت رهبري يكي از قبايلي كه نام آن به امپراتوري جديد "كوشان" داده شد، به سوي جنوب گسترش يافت. چنين به نظر ميرسد كه در شمال سغد، اتحاديهاي از آبادينشينها و قبايل بيابانگرد، مبدل به كشوري گرديده كه در منابع چيني Kang-qu/ K'ang-chu خوانده شده است.
آشكار نيست كه كوشانيان تا چه اندازه بر مردمان مقيم آسياي مركزي سلطه داشتهاند، اما به واسطهي كميابي سكههاي كوشاني در خوارزم، و نيز ضرب سكههاي خوارزمي، ميتوان پي برد كه خوارزميان مستقل از كوشانيان بودند يا ارتباط فرمانبردارانهي ضعيفي با آنان داشتند. سغديها نيز احتمالاً در پيوندي فرمانبردارانه با كوشانيان واقع بودند، كه بيشتر كارها و فعاليتهاي آنان را در شبه قارهي هند اداره و هدايت ميكردند.
در سغد، شكل محلي مزداپرستي، دين عمده و غالب اين منطقه بود، هرچند مزداپرستي و مسيحيت نسطوري هر دو پيرواني در اين ناحيه داشتند، و ميتوان فرض نمود كه در اصل، اين سغديها بودند كه هر دو دين ياد شده را از طريق مبلغان حاضر در كاروانهاي بازرگاني به شرق گستردند. در تركستان چين، زبان سغدي به زبان آميختهي تركها تبديل شد، و حتا دولتهاي ترك در مغولستان و كوههاي آلتايي، از سغدي به عنوان زبان نوشتاري خود استفاده ميكردند، هر چند بعدها، با ايجاد تغيير و تصرف در خط سغدي، نظام نوشتاري ويژهاي را براي زبانهاي خود پديد آوردند.
خوارزميان نيز پيرو شكلي محلي از مزداپرستي بودند، هرچند در اين جا نيز، مانند سغد، دينهاي عامگرا فعال بودند. جستارهاي باستانشناسي در خوارزم، فرهنگ و تمدني همچند سغد را آشكار ساخته است، اما نه به صورت شكوهمندانه و خودنمايانه. خوارزميان، نه مانند دولتشهرهاي سغدي، تحت رهبري يك دودمان پادشاهي متحد شده بودند. زبان آنان در اصل به يك الفباي تغيير يافتهي آرامي نوشته ميشد، اما بعدها، شايد در سدههاي 10 و 11، خوارزميان شروع به نوشتن زبان خود به حروف عربي كردند، كه ظاهراً مشابه با كار سغديان نبود. مبلغان حاضر در كاروانهاي خوارزمي از آغاز سدهي 9، اسلام را در منطقهي ولگا گسترش دادند، و تاتارهاي ولگا روابط خود را با خوارزميان در زمانهاي بعد نيز حفظ كردند. يكي از كالاهاي تجارت خوارزم با شمال، نقرهاي بود كه به شكل پياله، ريتون و بشقاب ساخته ميشد. خوارزميان همان نقشي را در گسترش انديشهها و فرهنگ ايراني در غرب آسياي مركزي ايفا كردند كه سغديان در شرق آن.*
* This article is based on: R. N. Frye, "Central Asia III.", Encyclopaedia Iranica, vol. 5, 1992, pp. 166-67
۲۶ خرداد ۱۳۸۳
اير = آريايي
اير/ er (پارسي ميانهي كتيبهاي: er، با املاي: 'yly؛ جمع: eran، با املاي: 'yl'n) يك عنوان قومي، برابر -ariya پارسي باستان و -airya اوستايي، به معناي "آريايي" يا "ايراني" است. هيچ دليل بسندهاي براي تمايز و تفاوت معنايي حالت مفرد er و حالت جمع eran وجود ندارد و ارجاع قومي آن مسلّم است. بنابراين، ترجمهي واژه ي پارسي ميانهي كتيبهاي er به "نجيبزاده" منطقي نميباشد. Er پارسي ميانه ممكن است از شكل مندرج در زبانهاي ايراني باستان، مانند -airya اوستايي، گرفته شده باشد؛ در واژگان مرتبط با تبليغات سياسي و ديني ساسانيان، احتمالاً در نتيجهي تأثيرات سنت اوستايي، حالتهاي ديگري نيز از اين واژه يافته ميشود.
در سنگنبشتهي شاپور در كعبهي زرتشت واژهي er به چشم ميآيد. در متن پارتي اين كتيبهي سه زبانه، ary و aryan اشكال مترادف با اير و ايران پارسي ميانهاند. در متن يوناني همين سنگنبشته، علاوه بر حالت جمع Arianon (آرياييها)، شكل مفرد Arian نيز وجود دارد كه به نظر ميرسد، بدون ترجمه شدن، يك اصطلاح ايراني را نشان ميدهد، چنان كه در مورد نامهاي قومي و القاب نيز اين گونه است. در سنگنبشتههاي ساساني، عبارت يوناني Arianon ethnos با عبارت پارسي ميانهي Eran-shahr و پارتي Aryan-xshahr "= سرزمين ايران" مطابقت ميكند.
در اين سنگنبشتهي شاپور و بر چند سكهي بهرام دوم، مطابق با يك كاربرد قاعدهمند مرتبط با تبليغات ساساني، عنوان پارسي ميانهي er بر عنوان mazdesn (= مزداپرست، مزدايي) مقدم است، و عنوانهاي "ايراني" و "مزدايي" چنان ارتباط داده شده كه گويي آنها كمابيش القابي سلطنتياند (شاهزاده نرسه در كتيبهي شاپور و شاه بهرام دوم بر سكهاش). با وجود اين، بر سكههاي ساساني عنوان er به ندرت يافته ميشود؛ در واقع، متداولترين فرمول، حذف er از مقابل mazdesn است، چرا كه اشارهي معمولي متن نبشته به شاهانِ Eran (و Aneran) ذكر آن را غير ضروري ميسازد.
همانندي خوانشي er پهلوي (با املاي 'yl) با er پهلوي (با املاي 'dl) "= پايين، زير، فرو"، كه به جهت پيوند و ادغام واژگاني برآمده از خط پهلوي ممكن شده است، ريشه شناسي نادرستي را القا كرده و معناي اخلاقي "فروتني" را به اين عنوان قومي بخشيده، و چنان كه در نامهي تنسر ميخوانيم، با طبع آناني كه فرمانبردار پادشاهان قانوني ايران بودند، سازگار شده است.*
* This article is based on: G. Gnoli, "Er, Er Mazdesn", Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/5, 1998
۲۵ خرداد ۱۳۸۳
سازمان دربار هخامنشيان
اسناد ايلاميزبان تخت جمشيد گواهي ميدهند كه نمايندگان بسياري از مردمان امپراتوري در تخت جمشيد كار ميكردند، و اين كه مترجمان بسيار زيادي براي هماهنگ كردن آنان مورد نياز بود؛ به همين گونه، در شوش نيز هيأتي از مترجمان براي كارمندان كشوري وجود داشت كه از همهي بخشهاي امپراتوري، كه از مصر تا هند گسترده بود، ميآمدند (مانند سيلوسون ساموسي؛ هردوت3/140). بخش عمدهاي از كاركنان دربار هخامنشي (نانواها، آشپزها، متصديان شراب و…) از ميان مردمان مغلوب امپراتوري استخدام ميشدند.
بزرگترين صاحبمنصب دربار، يعني hazar-patish* "رييس هزار تن" يا خيليارخ (chiliarch)، مسؤول برقراري نظم و امنيت در كاخ بود. از آن جا كه وي رييس دربار و همهي مأموران آن، و فرمانده جانپاسان شاه، شامل هزار پارسي نژاده، بود، از اعتماد شاهنشاه برخوردار بود و دربارهي همهي موضوعات مهم به پادشاه گزارش ميداد. انتظار ميرود هر كدام از دوستان شاه كه خواهان باريابي نزد وي بود، درخواست خود را به hazar-patish* ارائه ميكرد و او درخواست كننده را به حضور شاه هدايت مينمود. به نوشتهي كُرنِليوس نِپوس (Canon 3)، در زمان اردشير سوم (38-359 پ.م.) خيليارخ دومين مقام كشور را پس از شاه در اختيار داشت، هر چند اقتدار Aristazanes خيليارخ فروتر از آن ِخواجه Bagoas بود (ديودورس سيكولوس16/47).
ديگر مقام مهم و بانفوذ دربار، كارپرداز خانوادهي پادشاهي بود، كه ظاهراً حوزهيِ اداريِ واحدِ مسؤول بر همهي كاخها و املاك پادشاهي داخل امپراتوري را اداره ميكرد. "والتر هينتس" ثابت نمود كه لقب اين مقام درباري vitha-patish* "رييس تشريفات دربار" بوده، و اين كه بر انبارها، مخازن شراب، و گلههاي پادشاهي نظارت ميكرده است؛ هينتس همچنين نتجيه گرفته است كه اين صاحبمنصب همواره يك مادي بوده؛ چرا كه در برجستهنگاري تخت جمشيد با جامهي مادي تصوير شده است، اما اين نتيجهگيري نميتواند چندان درست باشد. در طي دوران پادشاهي كمبوجيه و داريوش بزرگ، بين سالهاي 529 و 497 پ.م.، كارپرداز خانوادهي پادشاهي Farnaka بود.
ديگر رجال برجستهي دربار، نيزهبر (arshtibara*) و كمانبرِ (vachabara*) پادشاهي بودند، كه احتمالاً افسر گروه جانپاس پادشاه و گردونهران پادشاهي (چنان كه بر يك مهر داريوش يكم ترسيم شده) بودند. در زمان خشايارشا اين مقام اخير در اختيار Patiramphes پسر Otanes بود (هردوت7/40). مقام "ساقي پادشاهي" نيز وجود داشته است (هردوت3/34؛ گزنفون، هلنيكا 7/1/38).
شماري از "داوران پادشاهي"، كه به طور مادام العمر از ميان اشراف پارسي تعيين ميشدند، در دربار زندگي ميكردند و به شاه در زمينهي قوانين و رسوم مشورت ميدادند (هردوت3/31). مأموران مخفي پادشاهي، كه "منشيان" شاه خوانده ميشدند، با هر ساتراپي همراه بودند و خط اصلي ارتباط اداري ميان دربار شاهنشاهي و دولتهاي محلي را تشكيل ميدادند (هردوت3/128). همهي دربار، و نيز دولتهاي ايالتي، تحت نظارت هميشگي "گوشها" و "چشمها"ي شاه بود (گزنفون، كوروپديا 8/2/12-10). مانند منشيان، اين عاملان مخفي از ساتراپها و ديگر مراجع محلي مستقل بودند و هر گفتار و كردار فتنهآميزي را بيدرنگ به پادشاه گزارش ميدادند.
اين كارمندان كشوري نيز معمولاً بخشي از دربار را تشكيل ميدادند، هر چند القاب آنان الزماً لقبهايي درباري نبود: ابلاغگران (azdakara)، كه فرمانهاي رسمي را ابلاغ ميكردند؛ خزانهداران (ganzabara)؛ حسابرسان (hammarakara)؛ بازجويان قضايي (frasaka*)؛ پليس مخفي (vistar-bara*)؛ و دبيراني كه ميتوانستند به زبانهاي ايلامي، آرامي، يا اكدي بنويسند.*
* This article is based on: M. A. Dandamayev, "Courts and Courties I.", Encyclopaedia Iranica, vol. VI, 1993, p. 357-58
۱۵ خرداد ۱۳۸۳
سنگنبشتهي داريوش در شوش
سنگنبشتهي پارسي باستان معروف به DSe، بنانبشتهاي متعلق به كاخ داريوش كبير در شوش است. محتواي اين نبشتهي ارزشمند، وجوه بسيار جالب توجهي را از منش فردي، اصول درخشان جهانداري، و انديشههاي مردمدارانهي سياسي داريوش بزرگ به نمايش ميگذارد و خواننده را با انديشه و كردار ستايشبرانگيز و بيمانند بزرگترين پادشاه تاريخ ايران آگاه ميسازد.
ترجمهي فارسي اين سنگنبشته، برپايهي برگردان انگليسي "رولند كنت" و مقابله با متن پارسي باستان آن فراهم آمده است:
7-1: خداي بزرگ است اهوره مزدا، كه اين زمين را آفريد، كه آن آسمان را آفريد، كه شادي را براي انسان آفريد، كه داريوش را شاه كرد، يك شاه از [ميان] بسيار، يك فرمانروا از [ميان] بسيار.
14-7: منم داريوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه كشورهاي دربردارندهي همهي نژادها، شاه در اين زمين بزرگ دوركران، پسر ويشتاسپ، يك هخامنشي، يك پارسي، پسر پارسي، يك آريايي، از تبار آريايي.
30-15: داريوش شاه ميگويد: اينها كشورهايي هستند كه من، به خواست اهوره مزدا، بيرون از پارس فروگرفتهام؛ من بر آنان پادشاهام؛ آنان برايام خراج ميآورند؛ آن چه را بدانان ميگويم، همان را ميكنند؛ قانون من، كه آنان را پاس ميدارد، [چنين است]؛
ماد، ايلام، پارت، هرات، باختر، سغد، خوارزم، زرنگ، آرخوزيا، ستگيديا، مكران، هند، [سرزمين] سكاهاي هومستا، [سرزمين] سكاهاي تيزخود، بابل، آشور، عربيه، مصر، ارمنستان، كاپادوكيه، لوديه، [سرزمين] ايونيهاي هاي كنار دريا و آن سوي دريا، تراكيه، ليبي، اتيوپي، كاريه.
41-30: داريوش شاه ميگويد: بدكاريهاي بسياري بود كه نيكو ساختم. كشورها در آشوب بودند. يكي، ديگري را ميزد. سپس به خواست اهوره مزدا چنان كردم كه يكي، ديگري را هرگز نزند. [اينك] هر كسي در جايگاه خويش است. قانون من - كه [خطاكاران] از آن ميترسند - چنان است كه توانا، ناتوان را نزند و نكُشد.
49-41: داريوش شاه ميگويد: دستساختهها (= بناها) ي بسياري را كه پيشتر از جايگاهشان برون آمده بودند، به خواست اهوره مزدا، در جايگاه خود نهادم. شهركي به نام [++++]، باروي آن به سبب كهنگي فروريخته بود، [و] پيش از اين بازسازي نشده بود، از آن [زمان] تاكنون، پس من باروي ديگري را ساختم.
52-49: داريوش شاه ميگويد: باشد كه اهوره مزدا و ديگر ايزدان، مرا و خاندان مرا، و آن چه را كه نبشتهام بپايد.
۱۲ خرداد ۱۳۸۳
مفهوم آب در فرهنگ ايران باستان
چنان كه گفته شده است، زرتشتيان را به راستي ميتوان پريستاران آب و آتش خواند؛ آنان حتا در اين بزرگداشت آب، آشكارا سنتي كهنتر را دنبال ميكردند. ايرانيان باستان به آب به عنوان سرچشمهي حيات، كه گياهان، جانوران، و انسانها را ميپرورد، حرمت مينهادند. در كيهانشناسي آنان، آب دومين آفرينش از هفت آفرينش (پهلوي: dahishnan) بود كه درون جهان تقسيم شد. آب نيمهي زيرين "آسمان" گويسان را فراگرفت، بدين سان، همهي آبها در پايين زمين قرار دارند. درياي بزرگي با نام اوستايي Vourukasha (پهلوي: وَركَش، فراخكرد) وجود داشت كه "جاي گرد آمدن آبها" بود (ويديوداد21/15). اين دريا را رودي اسطورهاي به نام Harahvati Aredvi Sura* تأمين ميكرد؛ و دو رود ديگر از آن جاري و ناشي ميشد: "ونگهوي دايتيا" Vanghvi Daitya (پهلوي: وِه دايتي يا وِه رود) به سوي شرق و "رنگها" Rangha (پهلوي: اَرَنگ) به سوي غرب. به نوشتهي بندهش (ترجمهي م. بهار، ص 74)، اين رودها، كه زمين را در برگرفتهاند، در درياي جذر و مد دار Pititka (پهلوي: پوتيك) پاك ميشوند و سپس آب آنها به درياي فراخكرد باز ميريزد (ويديوداد 5/19-18؛ بندهش، همان جا). در مركز درياي فراخكرد كوه Us.hendava برآمده كه پيرامون قلهي آن بخارهايي كه به صورت ابرهاي باراني پراكنده شده بودند، گرد ميآيند (بندهش، ص73؛ يشت 8/33-32). بنابراين، همهي آبهايي كه در زمين جاري ميشوند يا بر آن فرو ميريزند، از فراخكرد ميآيند. كوچكترين چشمه يا قطرهي شبنم را ميتوان نمايندهي كل آفرينش آب دانست. از آن جا كه اين آفرينش براي زندگي ايرانيان باستان ضروري و بنيادين بود، ظاهراً براي پاك و زيا نگاهداشتن وي، براي آن قربانيهايي ميكردند.
در دين زرتشت، استفاده از آب در تهيهي فديههاي مايع (آب زوهر) تا به امروز تداوم يافته است. آب پيش از قرباني يا در آغاز برخي از اعمال عبادي بر خاك ريخته ميشود. به علت تقدس آب، هرگز نبايد در طول ساعات تاريكي، كه ديوان رفت و آمد ميكنند، آن را از چاه يا آبِ روان كشيد؛ و هيچ گاه نميتوان آب زوهر را شبانه پيشكش كرد. به جز "آب زوهر" كه مستقيماً براي خود آب تهيه ميشود، قربانيهاي ديگري (شامل قربانيهاي خوني) نيز به ايزدان مرتبط با آب، يعني، آبان، اپانم نپات (Apanm Napat) و اردوي سورا پيشكش ميشد. در آموزشهاي خود زرتشت، نگاهباني و سروري آفرينش آب به Haurvatat (خرداد) سپرده شده، و بدين سان بر حرمت باستاني آن تأكيد گرديده است.*
* This article is based on: M. Boyce, "Ab I. The concept of water in ancient Iranian culture ", Encyclopaedia Iranica, vol. I, 1985, p. 27