۲۹ بهمن ۱۳۸۱

جايگاه اسكندر مقدوني در تاريخ ايران

اسكندر مقدوني از جمله كساني‌ست كه به جهت كارها و كردارهاي‌اش، هاله‌اي از اسطوره‌ها بر گرد شخصيت تاريخي وي پديد آمده است. هر چند اسكندر در ميان اروپاييان و غربيان قهرماني بزرگ و بي‌نظير دانسته مي‌شود و شايد برترين شخصيت تاريخي آنان به شمار مي‌آيد، اما در نزد مللي كه مغلوب‌اش شده بودند، او فقط يك ويران‌گر بدنام بود؛ چنان كه در متون زرتشتي از وي همواره با صفت «گُجسته» (= ملعون) ياد شده و همراه با ضحاك و افراسياب، از كارگزاران اهريمن به شمار آمده است.
اما اگر بخواهيم موضوع اسكندر را با نگاهي علمي ارزيابي كنيم، بايد ببينيم كه او چه كرده و چگونه بوده كه در ثنا و ستايش وي تا اين حد اغراق و مبالغه شده است. چنان كه در ادبيات پارسي نيز انبوهي از «اسكندرنامه‌ها» (مانند اثر نظامي گنجوي) موجود است كه فقط شخصيتي نيك و درست و پيامبروار از اسكندر مي‌شناسند و به نمايش مي‌گذارند.
سابقاً در يكي ـ دو نشريه‌ي داخلي چنين رسم شده بود كه هر كه مي‌خواست ميهن‌پرستي خود را آشكار كند، بايد ماجراي اسكندر و حمله‌ي او به ايران را از بيخ و بن انكار مي‌كرد؛ اما واقعيت آن است كه روش رد و انكار و تقبيح در پژوهش‌هاي علمي و تاريخي به كار نمي‌آيد و حقيقتي را آشكار نمي‌سازد بل كه با جست و جويي روش‌مند، بدون پيش‌داوري و مبتني بر اسناد است كه مي‌توان به نتايجي خردپذير در عرصه‌ي مطالعات تاريخي دست يافت. رد و انكار كامل ماجراي اسكندر نه تنها به معناي ناديده انگاشته شدن انبوه آثار و اسناد تاريخي و باستان‌شناختي‌ست، بل كه حذف تاريخ اسكندر و سلوكيان، خلأيي زماني به مدت بيش از يك صد سال در تاريخ ايران ايجاد مي‌كند كه با هيچ وصله و پينه‌اي نمي‌توان آن را پوشاند.
البته از سوي ديگر، روايت‌هاي مربوط به غلبه‌ي اسكندر بر ايران نيز حاوي گزافه‌گويي‌ها و تناقضات و نكات خردناپذير فراواني‌ست (چنان كه در اين روايات، در زمينه‌ي نبردهاي اسكندر با ايرانيان، در ابتدا پيروزي با ايرانيان است، اما در پايان، به ناگاه و به گونه‌اي معجزه‌آسا بُرد با مقدونيان مي‌شود). اما وجود چنان مسائلي به تنهايي، دليل و گواهي بر كذب و نادرست بودن خطوط اصلي و كليات ماجراي اسكندر نمي‌شود. نبايد فراموش كرد كه مبالغه‌گويي و داستان‌پردازي، شيوه‌اي رايج در ميان تمام تاريخ‌نويسان باستان است.
نكته‌ي بسيار جالبي كه به جاي تكاپو براي رد و انكار بايد آن را در نظر گرفت، اين است كه با وجود آن كه امپراتوري شكوه‌مند هخامنشي مغلوب اسكندر شد اما ديري نپاييد كه شكوه و عظمت فرهنگ و جهان‌داري پارسي چنان اسكندر را مبهوت و شيفته‌ي خود ساخت كه او به شتاب، پذيراي فرهنگ و آداب و اخلاق و سياست‌ورزي ايراني شد. او حتا مانند ايرانيان لباس مي‌پوشيد و چون پادشاهان هخامنشي رفتار مي‌كرد (پيرنيا، ص6 ـ1474). و چنين بود كه او خود و تمام سردارا‌ن‌اش را به ازدواج با زنان ايراني درآورد تا مقدونيان اين گونه با تبار پارسي درآميزند و هر چه بيش‌تر ايراني و هخامنشي گردند (همان، ص6 ـ 1675). پيروي و متابعت عميق و وسيع اسكندر از شيوه‌ي كشورداري و فرهنگ و آداب پارسي، امروزه مورخان را بر آن داشته است كه وي را به منزله‌ي واپسين پادشاه هخامنشي به شمار آورند [دوستاني كه به كتب خارجي دسترس دارند، در اين زمينه به ويژه مي‌توانند به كتاب Alexandre le Grand (چاپ چهارم: پاريس 1994) نوشته‌ي Pierre Briant (يكي از بزرگ‌ترين هخامنشي‌شناسان معاصر) مراجعه نمايند].
بر اساس قراين موجود، حتا مي‌توان تصور كرد كه يكي از دلايل كشورگشايي شتاب‌ناك اسكندر جوان در امپراتوري ايران، اين بوده كه وي با پذيرش اصول و سنن كشورداري و فرهنگي پارسي و هخامنشي و «خودي» جلوه دادن خويش، و با به كار بستن تبليغات فراوان در اين باره (مانند هديه دادن به زنان آبستن، چنان كه رسم پادشاهان هخامنشي بود [پيرنيا، ص1665]؛ به جاي آوردن احترامات بسيار براي كورش و رسيدگي به وضع آرام‌گاه وي [همان، ص67 ـ1664]؛ تدفين با تشريفات پيكر داريوش سوم [همان، ص1293]؛ و مواردي ديگر كه پيش‌تر گفته شد) خود را ميراث‌برنده‌ و ادامه دهنده‌ي قانوني و مشروع امپراتوري هخامنشي جلوه نموده و از اين راه، افكار عمومي و برخي از فرمان‌دهان و شهربانان امپراتوري را مجاب به پيروي و فرمان‌برداري از «پادشاه جديد هخامنشي» كرده باشد (همان كاري كه پيش‌تر، كورش و داريوش كبير در مواجهه با كشورهاي مغلوب، به بهترين گونه‌اي انجام داده بودند).
به گمان من، امروزه بهتر است به جاي لعن و رد اسكندر بكوشيم نشان دهيم كه او تا چه حد وام‌دار و مديون فرهنگ و انديشه‌ي پارسي بوده و اگر توفيقي در كشورگشايي و آميزش فرهنگ‌ها داشته است، از همين بابت بوده و چه بسا كه او پيروزي‌هاي‌اش را در كسوت يك ايراني (در مقام يك پادشاه جديد هخامنشي) به دست آورده باشد (فراموش نكنيم كه در برخي روايات، مانند شاهنامه، اسكندر برادر ناتني داريوش سوم (داراي دارايان) معرفي شده است).
نكته‌ي ديگر آن كه، ساختار اجتماعي و سازمان دولتي و ديوان‌سالاري ايران هخامنشي كه اسكندر خود را به خوبي در چارچوب آن جاي داده بود، پس از وي عيناً به سلسله‌ي سلوكي منتقل شد و مبنا و پايه‌ي كشورداري ايشان و ديگران دودمان‌هاي آينده‌ي حاكم بر ايران گرديد و همان نظام نيز سرانجام به روم و اروپا رسيد و الگوي آنان قرار گرفت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ حسن پيرنيا: «تاريخ ايران باستان»؛ 1378
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



تخت جمشيد