۶ اسفند ۱۳۸۱

بحران احساس‌گرايي در مطالعات تاريخي و ديني

سه خصلت «احساس‌گرايي، جزميت و غرور» خاستگاه معضلاتي‌ست كه از ديرباز، ساختار انديشگاني و فرهنگي جوامع شرقي و از جمله ايران را تحت تأثير خود قرار داده است. اما هنگامي كه اين سه خصلت از عرصه‌ي معمول خود، يعني روابط اجتماعي و فردي انسان‌ها، پا به حيطه‌ي علوم (به ويژه علوم انساني كه با هويت آدمي در پيوند هستند) مي‌گذارد، مشكل و بحران صد چندان مي‌شود.
متأسفانه از آن رو كه امر پژوهش در ايران موضوعي فراموش شده و بي‌اهميت است، برخي نويسندگان ما كه نه مواد پژوهشي لازم را در اختيار دارند و نه روش‌هاي پژوهش را مي دانند، در نهايت، نمي‌توانند جز مطالبي سطحي و كهنه و تاريخ گذشته را عرضه دارند. و البته نتيجه‌ي آن، همانا در جا زدن و عدم پيش‌رفت و ترقي در عرصه‌ي علوم مختلف است.
عجيب‌تر آن كه همان گروه از نويسندگان، غالباً دانش سطحي خود را با آن سه خصلت ياد شده نيز در مي‌آميزند و از موضع احساس‌گرايي، مسائل علمي را از منظر «تحسين/ تكفير» مي‌نگرند و تحليل مي‌كنند و از موضع جزميت و غرور، باورهاي و نوشته‌هاي خود را حقيقت مطلق مي‌پندارند و بي‌چون و چرا مي‌انگارند و از هر نوع نقدي نيز بر مي‌آشوبند. اما واقعيت آن است كه در مطالعات علمي، تنها از موضع انتقادگري، چراجويي و بي‌طرفي است كه مي‌توان به نتايج و دستاوردهاي خردپذير و راه‌گشا دست يافت و نه از طريق احساس‌گرايي و جزميت و غرور. تنها آن نوع پژوهشي مي‌تواند براي پيش‌رفت و ارتقاي علوم و محافل علمي مفيد و مؤثر باشد كه: 1 ـ بدون پيش‌داوري و جانب‌داري باشد. 2 ـ مبتني بر اسناد و مدارك معتبر و موثق باشد. 3 ـ نتايج آن قطعي و حتمي تلقي نشود. 4 ـ روش‌ها و دستاوردهاي آن همواره در معرض نقد و ارزيابي باشد و…
برخي نويسندگان ما در حوزه‌ي مطالعات تاريخي و ديني ـ كه بسيار مستعد احساس‌گرايي نيز هست ـ از سر ميهن‌پرستي يا هر انگيزه‌ي ديگري، فقر اطلاعاتي خويش را با احساس‌گرايي و جزم‌انديشي خود در مي‌آميزند و مطالبي را عرضه مي‌دارند كه نه تنها گره‌گشا و كارساز نيست، بل كه بر ابهامات و مجهولات و سردرگمي‌هاي موجود نيز مي‌افزايد. براي نمونه، اين نوع نويسندگان به تاريخ ايران صرفاً از ديدگاه تحسين و تمجيد يا رد و تكفير مي‌نگرند و مطالعاتي عوام‌پسندانه، بدون اتكا بر اسناد معتبر و غير روش‌مند عرضه مي‌دارند؛ به جزييات و ابعاد مختلف موضوع وارد نمي‌شوند و قضايا را از دور و بدون در نظر گرفتن معيار منطق، بررسي و ارزيابي مي‌نمايند. مثلاً، برخي نويسندگان مي‌كوشند وجود اسكندر و سلسله‌ي سلوكي را در ايران، يكسره انكار كنند اما ايشان با اين كار نه تنها گواهي ده‌ها متن تاريخي را ناديده گرفته‌اند، بل كه انبوهي آثار باستان‌شناختي مربوط به آن دوران (مانند: كتيبه‌ها، سكه‌ها، بناها، پيكره‌ها و..) را نيز به چشم نياورده‌اند و از سوي ديگر، با حذف سلسله‌ي سلوكي، بيش‌ از يك صد سال خلاء زماني در تاريخ ايران ايجاد كرده‌اند كه با هيچ وصله و پينه‌اي نمي‌توان آن را به هم آورد.
در حوزه‌ي دين‌شناسي اوضاع از اين هم بدتر است. مدت‌هاست چنين اعلام و تبليغ كرده‌اند كه بسياري از آموزه‌ها و آيين‌هاي اصيل و كهن دين زرتشت حاصل تحريف و دست‌كاري مغان است. در واقع، هر كدام از آموزه‌‌هاي زرتشت كه از ديدگاه انسان «امروزي» عجيب و پيچيده جلوه كرده، بي‌درنگ جعلي و غير اصيل پنداشته شده است (مانند: آيين‌هاي پرستاري از آتش، هوم، طهارت، تدفين، و انديشه‌هايي چون ثنويت و…). اما تصور تحريف شدگي دين زرتشت دو ايراد اساسي دارد: يك ايراد منطقي و يك ايراد روش‌شناختي.
ايراد نخست آن كه، تصور وجود تحريف و تغيير در دين زرتشت بدان حد كه همه‌ي متون و تمام سنت زنده‌ي آن را در برگرفته باشد، دور از عقل و منطق است. در واقع، آن آيين‌ها يا آموزه‌هايي كه تحريف يا جعل شده انگاشته مي‌شوند (مانند پرستاري از آتش يا آيين هوم)، از اصول بنيادين دين زرتشت و مورد تأكيد و تصريح در متون آن، و مورد اجرا در سنت زنده‌ي آن هستند. حال، هنگامي كه تمام اين عقايدِ متهم به جعلي بودن، در متون و آموزه‌هاي زرتشتي از گذشته تاكنون وجود داشته‌اند، پس بر پايه‌ي كدام سند و مدركي مي‌توان آن‌ها را ساختگي و غير اصيل تصور كرد؟ آيا مي‌توان پنداشت زرتشتياني كه بر ايمان خود بيش از سه هزار سال پاي فشرده‌اند، به سادگي و بي‌هيچ واكنشي اجازه داده باشند كه بلافاصله پس از درگذشت پيامبرشان، مغان فرضي، دين‌شان را سراپا تحريف و دست‌كاري كرده باشند؟
اما برخي از نويسندگان كه دريافته‌اند امكان انكار اصالت اين انديشه‌ها و آيين‌ها وجود ندارد، به ديدگاهي «سمبوليستي» روي آورده و كوشيده‌اند كه اين آموزه‌هاي و آيين‌هاي مورد بحث را نماد و كنايه‌اي از مسائل ديگر (مانند معنويات و اخلاقيات) بنمايند و در اين راه حتا به اشعار حافظ و مولانا هم متوسل شده‌اند! (ولي زرتشت باستاني كجا و اين شاعران مسلمان كجا؟) اما اين تصور نيز به خطاست؛ چرا كه آن آموزه‌ها و آيين‌هايِ متهم به تحريف شدگي، به همان شكل اصيل خود، در سنت زرتشتي و در تمام متون آن عيناً مطرح و موجود بوده و در هيچ كجا و در هيچ موردي، برداشتي نمادگرايانه‌ از آن‌ها نشده است. (براي نمونه، در هيچ يك از متون و آموزه‌هاي زرتشتي، اصل «ازدواج با محارم» [خويتودَه] تعبير به «صله‌ي رحم» [چنان كه برخي از سمبوليست‌ها مي‌پندارند] نشده بل كه به همان شكل اصيل خود، همواره مطرح و معمول بوده است. بنابراين، اين ديدگاه سمبوليستي نيز به علت فقدان سند و مدرك، مردود مي‌باشد.
ايراد دوم، در نظر نگرفتن مقطع زماني ـ مكاني پيدايش و شكل‌گيري آيين زرتشت، به هنگام تحليل و بررسي اين دين است. براي نمونه، طبيعي‌ست كه از نگاه انسان «امروزي» ستايش ايزدان يا معبودهاي پر شمار در دين زرتشت، (در قياس با اديان ابراهيمي) عملي دور از شأن يك دين توحيدي و چه بسا گونه‌اي شرك محسوب شود اما با در نظر گرفتن مقطع زماني ـ مكاني شكل‌گيري آن عقايد زرتشتي و عدم مقايسه‌ي آن با ادياني كه ماهيتي بسيار متفاوت از دين‌هاي آريايي دارند، اين انديشه‌ها و آيين‌ها، در زمان و جايگاه خود، طبيعي و منطقي ديده شده و لذا اين تصور كه عقايد ياد شده جعلي و ساختگي‌اند، ديگر پيش نخواهد آمد.
بايد توجه داشت كه در روزگار زرتشت، در بينش «آنيميستي» (Animistic) انسان كهن آن عصر، همه‌ي عناصر و موجودات و پديده‌هاي طبيعت و گيتي، داراي «روح مدبري» (مينو) دانسته مي‌شدند كه به لحاظ تصور چيرگي و تسلط‌شان بر گيتي، به عنوان معبود، مورد ستايش و پرستش مردم بودند. پس طبيعي‌ست زرتشتي كه در چنان جامعه‌اي زاده و زيسته و مي‌دانيم كه روحاني كيش سنتي زادگاه‌اش نيز بوده است، ميراث برنده‌ي همان عقايد مرسوم و كهن در دين خود باشد و صرفاً با قيد اين شرط كه ايزدان رايج (البته فقط آن‌هايي كه منشأ خير و سودبخشي بوده‌اند) كارگزاران اهوره‌مزدا در پيش‌برد راستي و سركوب دروغ هستند، توانسته مقام برتر و وحداني اهوره‌مزدا را حفظ نموده و عقايد سنتي را نيز به آساني با دين نوين خود سازگار سازد (و جز اين هم از يك روحاني متعلق به نظام آنيميستي آن عصر كه مخاطباني آنيميست داشته، انتظار نمي‌رود) و چنين است كه حتا در سروده‌هاي زرتشت نيز از بيش از بيست ايزد مختلف نام برده مي‌شود (بويس، ص170) [البته اگر در ترجمه‌هاي فارسي سروده‌هاي زرتشت علي رغم صراحت متن اوستايي آن، چنين چيزي را نمي‌بينيد، ايراد از همان درآميختن پيش‌داوري‌ها و برداشت‌هاي شخصي مترجمان با كار علمي يك ترجمه است].
البته با وجود آن چه كه گفته شد، بي‌گمان تحولاتي در برخي عقايد (جهت روزآمدسازي آن‌ها) و زياده‌روي در پاره‌اي از آيين‌هاي زرتشتي (به علت رشد علوم فقهي) راه يافته است و اين امر قابل انكار نيست، اما چنين فرآيندهايي منافي اصالت و اصول بنيادين اين دين نبوده و از چارچوب و جان‌مايه‌ي آن بيرون نمي‌باشد.
حاصل بحث آن كه، آميختن تصورات و آراي شخصي، پيش‌داوري‌ها و جانب‌داري‌ها به مطالعات علمي و اصرار به قطعيت و خطاناپذيري چنان مطالعات و عقايدي، مخالف با روح يك پژوهش علمي‌ست و منجر به عدم رشد و پيش‌رفت علمي و فكري و در جا زدن و توقف جامعه در محدوده‌ي عقايد جزمي و فرسوده‌ي خود مي‌شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
مري بويس: تاريخ كيش زرتشت، جلد دوم، 1375
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


******

موضوع مقاله‌ي هفته‌ي آينده: «ره‌يافت‌هايي به دين زرتشت»