۵ فروردین ۱۳۸۲

قوم آريايي

الف) واژه‌ي «آريا» به زبان اوستايي «ايريه / Airya»، به پارسي‌باستان «آريه / Ariya» و به زبان سنسكريت «آريه / Arya» مي‌باشد. اين نام‌ ــ واژه به معناي «نجيب و شريف و آزاده و دوست» است [فراي، ص 2 ؛ فروشي، ص 11 ؛ اسماعيل‌پور، ص 79].
قوم «آريايي» يا به تعبيري ديگر «هندوايراني» شاخه‌ي شرقي قوم بزرگي‌ست به نام «هندواروپايي» كه در هزاره‌ي سوم پ.م. از سرزمين‌هاي واقع در دشت‌هاي جنوب روسيه، نواحي شرقي و فرودست رود Dniepr ، شمال قفقاز و غرب اورال برخاستند و به تدريج بخش‌هاي گسترده‌اي از اروپا و آسيا را به دست آوردند [گيرشمن، ص 9 و 4 ـ 52 ؛ دوشن‌گيمن (1375) ، ص 21 ؛ بهار (1377) ، ص 143 ؛ بهار (1376) ، ص6 ـ 385 ؛ بهار (1352) ، ص‌ هفده؛ فروشي، ص پنج؛ اسماعيل‌پور، ص 78].
هندوايرانيان يا آريايي‌ها كه در منطقه‌ي تمدني «آندرونو»Andronovo (گستره‌اي شامل سرزمين‌هاي واقع در سيبري غربي تا رودخانه‌ي اورال) مي‌زيستند، در هزاره‌ي دوم پ.م. گروه‌هايي را به قصد مهاجرت و كشف مناطق جديد و مطلوب، به سوي جلگه‌ي سند و غرب آسيا (آناتولي، زاگرس و ميانْ‌رودان) روانه و ره‌سپار كردند. اين گروه‌ها در پيوند با اقوام بومي آسيايي مانند كاسي‌ها و هيتي‌ها، توانستند دولت‌هاي نيرومند و تمدن‌هاي درخشاني را در آن مناطق پديد آورند [كمرون، ص16 و 70 و 7ـ 106؛ گيرشمن، ص 52 ؛ بويس (1377) ، ص64 ـ 58 ؛ بويس (1376) ، ص9ـ 28 ؛ بويس (1375) ، ص 17؛ فراي، ص 3 ؛ دوشن‌گيمن (1375) ، ص 22 ؛ اسماعيل‌پور، ص 79].
گروه ديگري از اقوام هندوايراني (آريايي) كه نياكان ايرانيان بعدي را تشكيل مي‌دادند، در هزاره‌ي نخست پ.م. از همان خاستگاه، به سوي نجد ايران ره‌‌سپار شدند و سرانجام در دامنه‌هاي زاگرس متوقف گرديدند و هر كدام پس از مدت‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري و درآميختن با اقوام بومي‌ منطقه، حكومت و تمدن درخشاني را پديد آوردند. «ماد»ها و «پارس»ها دو گروه اصلي از اين اقوام مهاجر آريايي بودند كه در غرب و جنوب‌غرب نجد ايران حكومت و تمدن خويش را بنيان نهادند [كمرون، ص 107؛ بويس (1377) ، ص 68 ، 64 ؛ بويس (1375) ، ص 17؛ فراي، ص 112و 5 ـ 44 ؛ گيرشمن، ص 64 ؛ هينتز، ص 164 ؛ هوار، ص 28 ؛ بهار (1376) ، ص 9ـ 388 ؛ بهار (1377) ، ص 143 ؛ زرين‌كوب، ص 69 به بعد؛ اسماعيل‌پور، ص 79].
آرياييان و در كل، هندواروپاييان داراي آن گونه خصوصيات و ويژگي‌هاي انديشگاني، اجتماعي، زيستي و انسان‌شناختي مشترك و واحدي هستند كه در مجموع، آنان را از اقوام متعلق به نژادهاي ديگر كاملاً مُنفك و متمايز مي‌سازد و لذا اطلاق عنوان «قوم» را به اين گروه، كاملاً بديهي و معقول مي‌نمايد. اين ويژگي‌ها عبارت‌اند از:
1. پدرسالاري: عنصر نرينه هم در ايزدستان (Pantheon) و هم در جامعه‌ي اين قوم چيرگي دارد [فراي، ص 32 ؛ بهار (1376) ، ص 50 ـ 449 ؛ پيرنيا، ص 164].
2. دام‌داري: گله‌داري و دام‌پروري كار و پيشه‌ي اصلي و عمده‌ي اين قوم و خصوصاً پرورش اسب، ويژه‌ي آنان بوده است [گيرشمن، ص 65 ،63 ؛ فراي، ص 39 ، 31 ؛ بهار (1376) ، ص 386].
3. زبان: تمام اقوام هندواروپايي (از جمله، هندوايرانيان) داراي زباني با ريشه و ساختار مشترك هستند كه به گروه زبان‌هاي «پيوندي» تعلق دارد؛ زبان‌هاي گوناگون هندواروپايي داراي انبوه واژگان مشترك و همانند هستند كه نشانه‌ي اصل و منشأ واحد همه‌ي اين زبان‌ها مي‌باشد [ميراث ايران، ص 319 ؛ لغت‌نامه‌ي دهخدا، ص 9 ؛ پيرنيا، ص 34 ؛ http://iranianlanguages.com/indo-european.htm ؛ www.geocities.com/valentyn_ua/Tables.html].
4. جنگ‌جويي و سواركاري: اين اقوام عمدتاً جنگ‌جوياني اسب‌سوار بودند كه كه نيروي سوار و ارابه‌هاي‌شان ضامن پيروزي و فتوح آنان بود و از اين لحاظ در دوره‌هايي، به عنوان نيروي نظامي و رزمي به خدمت اقوام بومي منطقه درآمدند [گيرشمن، ص 67 ، 65 ؛ فراي، ص 32].
5. دين: كيهان‌شناسي (Cosmology)، يزدان‌شناسي (Theology) و انديشه‌هاي ديني‌ ــ اسطوره‌اي اقوام هندواروپايي هم‌سان و مشترك است. در ميان همه‌ي اقوام هندواروپايي اعتقادي واحد و كهن به خداي آسمان (با نام اصلي: Deiwos) وجود دارد [گيرشمن، ص 53 ؛ الياده، ص 80 ؛ بهار (1376) ، ص 450 ؛ فراي، ص 33]. و نيز خداياني با كاركرد شهرياري‌ ـ دين‌ياري، جنگ‌جويي، و كشاورزي‌ ـ باروري در يزدان‌شناسي اغلب اين اقوام موجود است [ستّاري، ص 41 ـ 1 ؛ دوشن‌گيمن (1350) ، ص 73 به بعد]. اسامي و كاركرد خدايان هندي ودايي و ايراني باستان عموماً هم‌سان و مشترك است [بهار (1376) ، ص 87 ـ 452 ؛ بهار (1352) ، ص بيست و دو ـ بيست و شش؛ اسماعيل‌پور، ص 7 ـ 80 ؛ پيرنيا، ص 163].
6. ريختار (morphous): هندواروپاييان و آرياييان متعلق به نژاد سفيد هستند و اين امر آنان را از سياه‌پوستان و آلتاييك‌هاي زردپوست جدا مي‌كند. مشخصه‌ي ديگر هندواروپاييان داشتن جمجمه‌هاي مسطح است كه آنان را از اقوامِ ديگرِ داراي جمجمه‌ي بيضي متفاوت مي‌سازد [گيرشمن، ص 65 ؛ پيرنيا، ص 30].
ب) در متون كهن و نو زرتشتي، نام ميهن باستاني زرتشت و خاستگاه و سرزمين مقدس و اجدادي آرياييان (ايرانيان) «ايران‌ويج» دانسته شده است. اين واژه به زبان اوستايي «ايريانَه وَاِجَهْ / Airyāna-vaējah» و به پارسي‌ميانه (پهلوي) «اِران‌وِج / Ērānvēj» است و به معناي «[خاستگاه] تبار آريايي» مي‌باشد. از اين واژه در اوستا بسيار ياد شده است: يسنه‌ي 9/14 ؛ هرمزديشت/21 ؛ آبان‌يشت/104و 17 ؛ درواسپ‌يشت/25 ؛ رام‌يشت/2 ؛ ارت‌يشت/45 ؛ وي‌ديو‌داد 1/2 ـ 1و 2/21 ؛ و ... (هم‌چنين نگاه كنيد به: بُن‌دَهِش، ص 152 ، 133 ، 106 ، 78 ، 76 ، و...).
شناسايي آثار باستان‌شناختي متعلق به حدود سده‌ي 15 پ.م. در منطقه‌ي تمدني آندرونُوُ (از سيبري غربي تا رود اورال) و مطابقت آن با توصيفات گاهان و اوستاي كهن از جامعه‌ي عصر زرتشت، قرار داشتن زادگاه زرتشت و خاستگاه آرياييان (ايران‌ويج) را در حوزه‌ي ياد شده و مشخصاً در «قزاقستان» كنوني، آشكار و ثابت مي‌كند [بويس (1377) ، ص 49 به بعد؛ بويس (1381) ، ص 15 ؛ بهار (1376) ، ص 387 به بعد]. قبايل آريايي (نياكان ايرانيان بعدي) پس از مهاجرت از اين منطقه به سوي نواحي جنوبي‌تر در آسياي ميانه و سپس به داخل نجد ايران (سده دهم پ.م.)، سرزمين اجدادي و خاستگاهي خود را كه در گذشته ترك‌ كرده بودند، به نام «ايران‌ويج» مي‌شناختند و مي‌خواندند. گفتني‌ست كه «زرتشت» ـ پيام‌بر باستاني ايرانيان ـ چند سده‌ پيش از آغاز مهاجرت آريايي‌ها (نياكان ايرانيان)، در «ايران‌ويج» مي‌زيسته است: سده‌ي سيزدهم پ.م. [بويس (1377)، فصل دوم].
در اوستا (يشت13/4 ـ 143) قبايل هندوايراني‌تبار ساكن ايران‌ويج و پيرامون آن، «ايريَه» Airya (قوم خود زرتشت)، «تورَ» Tura، «سيريمَ» Sairima، «سايني» Sāini، و «داهي» Dāhi، دانسته شده و به روح مؤمنان اين قبايل درود فرستاده شده است [بويس (1377) ، ص 32 ؛ بويس (1376) ، ص 144 ؛ فراي ، ص 8 ـ 67 ؛ كريستنسن، ص 9 ـ 95 ؛ فروشي ، ص 5 ـ 13].
پ) در باره‌ي مسير مهاجرت اقوام آريايي (ماد و پارس‌) به داخل نجد ايران، از ديرباز دو ديدگاه وجود داشته است؛ در ديدگاهي، مدخل اين مهاجرت قفقاز پنداشته شده و در ديدگاه ديگر، ماورا‌ءالنهر و خراسان. اما امروزه قطعيت و درستي ديدگاه دوم آشكار و ثابت گرديده است؛ چرا كه اولاً، به دست آمدن انبوهي آثار باستان‌شناختي از نواحي مركزي ايران (مانند سيلكِ كاشان) كه مربوط و متعلق به مردماني مهاجر و نورسيده با ويژگي‌هاي آريايي‌ست، نشان مي‌دهد كه اين ناحيه در مسير مهاجرت اقوام آريايي (ايراني) قرار داشته است [بويس (1376) ، ص 41 ؛ بويس (1375) ، ص 19 ؛ بويس (1377) ، ص 66 و 64 ؛ گيرشمن، ص 1 ـ 60 ، 67 به بعد؛ بهار (1376) ، ص 391 ، 389]؛ و ثانياً، نزديكي و پيوستگي زبان پارسي‌باستان با زبان‌هاي آريايي آسياي ميانه (مانند خوارزمي و سغدي) بسيار بيش‌تر است تا با زبان‌هاي آريايي ناحيه‌ي قفقاز مانند «سَرمَتي» [بويس (1375) ، ص 18 ؛ فراي، 79 و 74 ؛ هوار، ص 28 ؛ استرابون (پيرنيا، ص 160)] و اين نكته نمودار پيوند و نزديكي افزون‌تر اقوم ايراني (ماد و پارس) با ديگر اقوام آريايي ساكن ماوراءالنهر و آسياي ميانه است تا آريايي‌تباران مقيم قفقاز.
بر پايه‌ي آن چه گفته شد، آشكار است كه مدخل مهاجرت اقوام ايراني (ماد و پارس) ماوراءالنهر و خراسان بوده است.
ت) در چند سال اخير، گروهي از نويسندگان تجزيه‌طلب، به منظور «اثبات موجوديت خود از طريق نفي هويت ديگران»، به ردّ و انكار قوميت «آريايي» روي آورده‌اند. اما تكاپوي باطل و بي‌‌ارزش اين عده كاملاً بي‌نتيجه است چرا كه انبوهي از اسناد و مدارك پيوسته‌ي تاريخي به موجوديت تمام عيار قومي به نام «آريايي» تأكيد و تصريح مي‌كند:
1. در تمام متون زرتشتي كهن و نو، قوميت ايرانيان «آريايي» دانسته شده است؛ مانند: اوستا (خرداد يشت/5 ؛ آبا‌ن‌ يشت/42 ، 49 ، 58 ، 69 ، 117 ؛ تير يشت/6 ، 36 ،56 ، 58 ، 61 ؛ درواسپ‌ يشت/21 ؛ مهر يشت/4 ،13 ؛ فروردين‌ يشت/10 ،43 ، 44 ، 87 ، 143 ،144 ؛ بهرام‌يشت/50 ، 53 ،60 ؛ رام‌يشت/32 ؛ ارت‌يشت/41 ، 43 ؛ اشتاديشت/1 ،2 ، 7 ، 9 ؛ زامياديشت/57 ، 59 ،60 ،62 ، 64 ، 69 ؛ و…) و نيز بن‌دهش، ص 72 ، 83 ، 109 و…
آيا مي‌توان باور و تأكيد هزاران ساله‌ي ايرانيان را به قوميت خود، آن چنان كه در متون مذهبي كهن و نو ايشان بازتاب يافته و به آشكارا «آريايي‌» خوانده شده، ناديده گرفت؟
2. داريوش و خشايار ـ پادشاهان هخامنشي ـ در پاره‌اي از متون بازمانده‌ي خود، خويشتن را «يك آريايي از تبار آريايي» (Ariya:Ariyačiça) معرفي مي‌كنند (DNa, DSe, XPh). داريوش بزرگ در متن‌هايي ديگر، زبان‌اش را «آريايي» (DB.IV) و «اهورَمزدا» را نيز «خداي آريايي‌ها» اعلام مي‌دارد [بريان، ص 406 ؛ ويسهوفر، ص 11]. آيا اين بيان صريح و استوار پادشاهان هخامنشي را در باره‌ي اصالت قوم «آريايي» مي‌توان مردود دانست و از آن چشم‌پوشي كرد؟
3. شماري از مورخان باستان مانند هردوت [پيرنيا، ص 7 ـ 666]، استرابون [پيرنيا، ص 160] و موسا خورني [فراي، ص 4 ، 411] مادها و پارس‌ها را «آريايي» خوانده‌اند. آيا اطلاق روشن اين عنوان را از جانب مورخان مذكور مي‌توان ناديده انگاشت؟
4. اساساً نام كشور «ايران» خود به تنهايي گويا و مُبين تبار «آريايي» مردمان اين سرزمين است و نشانه‌ي آشكار اصالت و حقيقت قوم «آريايي». مي‌دانيم كه واژه‌ي «ايران» مركب است از: «اير» (= آريا) + «ان» (= پسوند مكان) و به معناي «جايگاهِ آرياييان» [فرهنگ فارسي، ج 5 ، ص 206 ؛ فروشي، ص 11].
آيا بعد از هزاران سال كه ايرانيان سرزمين و تبار خويش را «آريايي» خوانده و دانسته‌اند، مي‌توان منكر وجود اين «قوميت» شد؟
چكيده‌ي بحث آن كه، آريايي‌ها مردماني بوده‌اند با زبان، عقايد، فرهنگ و ريختار مشترك و هم‌سان كه هم خود و هم ديگران اين قوم را به روشني «آريايي» خوانده و ناميده‌اند. حال چه گونه مي‌توان اين گروه از مردمان را كه داراي چنان مشتركات و ويژگي‌هاي واحدي هستند، يك قوم مشخص و معين به شمار نياورد و در چارچوب يك «قوميت» تعريف و شناسايي نكرد و براي آنان «نامي» قائل نشد ـ نامي كه اين قوم از ديرباز بر خود داشته‌ است؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ اسماعيل‌پور، ابوالقاسم: «اسطوره، بيان نمادين»، انتشارات سروش، 1377
ـ الياده، ميرچا: «رساله در تاريخ اديان»، ترجمه‌ي جلال ستاري، انتشارات سروش، 1376
ـ بويس، مري (1375): «تاريخ كيش زرتشت»، جلد دوم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس
ـ بويس، مري (1376): «تاريخ كيش زرتشت»، جلد يكم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارت توس
ـ بويس، مري (1377): «چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه
ـ بويس، مري (1381): «زردشتيان؛ باورها و آداب ديني آن‌ها»، ترجمه‌ي عسكر بهرامي، انتشارات ققنوس
ـ بريان، پيير: «تاريخ امپراتوري هخامنشيان»، ترجمه‌ي مهدي سمسار، انتشارات زرياب، 1378
ـ «بن‌دهش»: نوشته‌ي فرنبغ دادگي، ترجمه‌ي مهرداد بهار، انتشارت توس، 1369
ـ بهار، مهرداد (1352): «اساطير ايران»، انتشارات بنياد فرهنگ ايران
ـ بهار، مهرداد (1376): «پژوهشي در اساطير ايران»، انتشارات آگه
ـ بهار، مهرداد (1377): «از اسطوره تا تاريخ»، نشر چشمه
ـ پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات افراسياب، 1378
ـ دوشن‌گيمن، ژاك (1350): «زرتشت و جهان غرب»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات انجمن فرهنگ ايران باستان
ـ دوشن‌گيمن، ژاك (1375): «دين ايران باستان»، ترجمه‌ي رؤيا منجم، انتشارات فكر روز
ـ زرين‌كوب، عبدالحسين: «تاريخ مردم ايران»، (ايران قبل از اسلام)، انتشارات اميركبير، 1373
ـ ستاري، جلال: «جهان اسطوره‌شناسي»، جلد چهارم، نشر مركز، 1379
ـ فراي، ريچارد: «ميراث باستاني ايران»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368
ـ فروشي، بهرام: «ايران‌ويج»، انتشارات دانشگاه تهران، 1374
ـ فرهنگ فارسي: دكتر محمد معين، انتشارت اميركبير، 1380
ـ كريستنسن، آرتور (1376): «مزداپرستي در ايران قديم»، ترجمه‌ي ذبيح‌الله صفا، انتشارات هيرمند
ـ كمرون، جرج: «ايران در سپيده‌دم تاريخ»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
ـ گيرشمن، رومن: «تاريخ ايران از آغاز تا اسلام»، ترجمه‌ي محمود بهفروزي، انتشارات جامي، 1379
ـ «لغت‌نامه‌ي دهخدا»، مقدمه: زيرنظر دكتر محمد معين، 1337
ـ «ميراث ايران»: زيرنظر ا.ج. آربري، ترجمه‌ي احمد بيرشك و ديگران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346
ـ ويسهوفر، يوزف: «ايران باستان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1377
ـ هوار، كلمان: «ايران و تمدن ايراني»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1379
ـ هينتز، والتر: «دنياي گم‌شده‌ي ايلام»، ترجمه‌ي فيروز فيروزنيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1376


******

موضوع مقاله‌ي هفته‌ي آينده: «سرودهاي زرتشت»

۲۷ اسفند ۱۳۸۱

ره‌يافت‌هايي به دين زرتشت (بخش دوم)

1 ــ يكي از عقايد نادرست اما رايج درباره‌ي دين زرتشت، رد وجود ايزدان و معبودهاي گوناگون در آموزه‌هاي اصيل زرتشت و نسبت دادن وحدانيتي از نوع اديان سامي ــ ابراهيمي به آن است. خاستگاه اين عقيده و تلقي اشتباه، نخست، انطباق دادن الگوي وحدانيت اديان سامي بر نظام يزدان‌شناسي (theology) آريايي ــ زرتشتي و دوم، تحليل اصول اين دين بدون در نظر گرفتن مقطع زماني و مكاني پيدايش آن است. بنا بر مورد اول، پژوهشگران مسيحي انتظار داشتند كه در دين زرتشت نيز مانند اديان سامي ــ ابراهيمي، خدايي يگانه كه هم منشأ نيكي و هم منشأ بدي باشد بيابند! آنان بر اساس همين پيش‌فرض، بر اين گمان افتادند كه يزدان‌شناسي زرتشت نيز بايد همچون يزدان‌شناسي اديان سامي ــ ابراهيمي مي‌شد و حال كه نشده، قطعاً جعل و تحريفي در آن راه‌يافته است!! در مورد دوم، پژوهشگران به مقطع بسيار كهن دين زرتشت توجه نكرده و ندانستند كه در نگاه انسان آنيميست (Animist) عصر زرتشت، تمام عناصر و پديده‌هاي گيتي داراي روح يا عقلِ مدبر (ايزد، خدا) بوده و آدمي در لحظه لحظه‌ي حيات و معاش خود، يكسره با موجودات و عرصه‌هاي قدسي و مينوي سروكار داشته است. طبيعتاً از نگاه اين انسان كهن، وجود انبوه خدايان در پيرامون‌اش و ستايش آنان، نه كفر و شرك، بل كه عين ايمان و خداشناسي بوده است. دين زرتشت نيز كه پيامبر آن روحاني كيش سنتي روستاي‌اش بوده است، در همين بستره و زمينه‌ي عقيدتي و ديني برآمده و رشد كرده و امري جدا و بيگانه از آن محيط و جامعه نبوده است. در اين ميان، تنها كافي بود كه پيامبر انبوه خدايان سودمند شناخته شده در كيش سنتي آريايي را آفريدگان و كارگزاران اهوره مزدا در پيش‌برد «اشه» و نابودي «دروغ» معرفي نمايد و بدين ترتيب، چند ــ خدايي (polytheism) كيش كهن را با برتري و يگانگي اهوره مزدا، سازگار نمايد. بديهي است كه زرتشت نه بر اين باور و انديشه بوده و نه مي‌توانسته و مقدور بوده كه براي توحيدي ساختن دين خود، بنيان ديني و بينش اسطوره‌اي مردمان آن عصر را (كه خود نيز يكي از آنان بوده) تماماً زير سوال برد يا ناديده گيرد و انكار كند.
صرف نظر از اين موارد، انكار وجود و اصالت ايزدان و معبودهاي گوناگون و مستقل در دين زرتشت و جعلي و ساختگي پنداشتن آن‌ها، ادعايي بدون سند و دليل است؛ چرا كه تمام سنت زنده‌ي زرتشتي و تمام متون آن (حتا گفتارهاي خود زرتشت) آكنده از اعتقاد به معبودهاي گوناگون كهن و نو است و اين تصور كه دين زرتشت دچار جعل و تحريف در سراسر متون و آموزه‌هاي آن شده است، به آشكارا نامعقول و غيرمنطقي‌ست. برخي ديگر از پژوهشگران كه براي رد چند ــ خدايي زرتشتي نتوانسته‌اند به حربه‌ي جعلي انگاشتن اين عقايد متمسك شوند، به تفسير و تأويل سليقه‌اي اين اصول روي آورده و تمام آموزه‌هاي زرتشتي را با بينشي سمبوليستي تحليل كرده‌ و خدايان شناخته شده در آن را رمز و نمادي از اخلاقيات و معنويات و نيكي‌ها و… دانسته‌اند. اما اين تصور نيز به وضوح نادرست و كج‌فهمانه است؛ چرا كه اساساً با ريشه‌ها و بنيان‌هاي باستاني و آنيميستي اين آيين تماماً مباينت دارد و نيز با تصريح متون و سنت زنده‌ي آن در تضاد كامل است.
2 ــ همان گونه كه انكار موجوديت و اصالت معبودهاي گوناگون در دين زرتشت، امري نادرست و نامستند است، رد وجود و اصالت «ثنويت» (Dualism = دوبُن‌شناسي) در يزدان‌شناسي زرتشت و نسبت دادن «تثليث» به آن (بدين معنا كه اهوره مزدا خالق و پدر سپند مينو و انگره مينو، و در نتيجه منشأ غايي نيكي و بدي‌ست) نيز مبتني بر هيچ نوع سند و مدرك و دليلي در ميان متون و آموزه‌هاي زرتشتي نيست. نكته‌ي مهم آن كه انگاره‌ي «ثنويت» آموزه‌ي كليدي و محوري دين زرتشت است چرا كه تبيين كننده‌ي مبدأ و منشأ و مقصد و ماهيت آفرينش و كيهان در اين آيين است: زرتشت در آموزه‌هاي خود اعلام مي‌دارد كه جهان هستي دو مبدأ جداگانه دارد؛ بدي‌ها و رنج‌ها مخلوق انگره مينو (اهريمن) و نيكي‌ها و سودمندي‌ها آفريده‌ي اهوره مزدا هستند و آدميان با گزينش آگاهانه و آزادانه‌ي راستي و نيكي در گيتي و حيات زميني (كه عرصه‌ي نبرد اورمزد و اهريمن است) و مبارزه‌ي تمام عيار با بدي‌ها، سعادت و كمال خود و رهايي آفرينش را از شر نيروهاي زيانكار اهريمني فراهم مي‌آورند و سرانجام با نابودي كامل اهريمن و كارگزاران‌اش در هنگامه‌ي رستاخيز، ملكوت خداوند را بر زمين پاك و عاري از عيب، مستقر مي‌سازند. بنابراين، انگاره‌ي «ثنويت» هم منشأ جهان هستي را تبيين مي‌نمايد، هم مقصد نهايي آن و هم وظيفه و جايگاه انسان را در اين ميان، كه جملگي در محور تقابل و رويارويي دو بنيان ازلي و جداگانه‌ي هستي مي‌گردد: اهوره مزدا و اهريمن.
موضوع ديگر آن كه نسبت دادن آفرينش انگره مينو (اهريمن) به اهوره مزدا و در نتيجه تصور اين كه اهوره مزدا منشأ نهايي بدي نيز هست، از نگاه دين زرتشت كفر مطلق است. چرا كه اهوره مزدا نه تنها ماهيتاً پاك و نيك است، بل كه گزينش وي نيز در ازل راستي و نيكي‌ست و آفرينش وي نيز سراسر سودمند و نيك بوده و آرمان او نيز در خلقت گيتي و آدمي، صرفاً دور و عاري ساختن هستي از بدي و رنج و زياني‌ست كه اهريمن پديد آورده است. اساساً ويژگي و مشخصه‌ي بنيادين و معروف آيين زرتشت آن است كه براي بدي‌ها و آفات گيتي ــ بر خلاف اديان ابراهيمي ــ منشأيي مستقل و جداگانه قائل است و چنين بيان مي‌كند كه خداوندي كه مظهر و منشأ خير و نيكي‌ست، نمي‌تواند همزمان منشأ بدي و زيانكاري باشد و اين امر با ذات مطلقاً پاك و نيك اهوره مزدا ناسازگار است. اين نكته نيز گفتني‌ست كه در متون اوستايي و پهلوي، هيچ اِسناد و تصريحي به جدايي و جداگانگي سپند مينو از اهوره مزدا وجود ندارد: «سپند مينو» روح آفرينش‌گر اهوره مزداست و نه فرزند و زاده‌ي او و يا خدايي جدا و مستقل.


******

موضوع مقاله‌ي هفته‌ي آينده: «قوم آريايي»

۲۱ اسفند ۱۳۸۱

گزيده‌هايي از سنگ‌نوشته‌ي داريوش در بيستون

پس از كشته شدن «برديا / گئوماتا» به دست داريوش كبير و شش تن از ياران‌اش، سراسر امپراتوري پارس دچار آشوب و اغتشاش گرديد. اما داريوش در طول يك سال و اندي (21ــ 522 پ.م.) موفق به سركوبي شانزده شورش و چيرگي بر سراسر خاك امپراتوري و برقراري نظم و امنيت در آن گرديد. او براي جاودانه ساختن ياد و افتخار آن پيروزي‌ها، فرمان داد كه سنگ‌نگاره‌اي بدين منظور بر روي صخره‌هاي كوه مقدس بيستون واقع در نزديكي كرمانشاه كنوني، بنگارند. در اين سنگ‌نگاره (كه ابعاد آن 3 در 5/5 متر است) به صورت نمادين، 9 سركرده‌ي شورشي با دست‌هايي بسته در مقابل داريوش به صف ايستاده‌اند و «برديا / گئوماتا» نيز در زير پاهاي وي افتاده است. داريوش كماني به دست چپ گرفته و «فَر كياني» نيز در بالاي تصوير در حال پرواز است. در پيرامون اين نگاره گزارش چگونگي شورش‌ها و چيرگي داريوش بر آن‌ها به همراه مطالبي ديگر، نخست به زبان ايلامي نگاشته شده بود اما سپس ترجمه‌هاي بابلي (اكدي) و پارسي باستان نيز بدان افزوده گشت. افزودن ترجمه‌ي پارسي باستان به اين نگاره پس از اختراع خط ميخي ويژه براي آن زبان (به فرمان داريوش) انجام يافت. براي آگاهي عموم مردم امپراتوري از مندرجات سنگ‌نگاره‌ي بيستون، نسخه‌هاي ديگري از سنگ‌نوشته‌ي آن، به ايالت‌هاي مختلف فرستاده شده بود (كخ، ص26 ــ 18).
در ادامه، گزيده‌هايي از سخنان داريوش كبير را در سنگ‌نوشته‌ي بيستون، بر اساس ترجمه‌ي خودم از متن پارسي باستان، مي‌خوانيد:

ستون يكم
(بند 1): من‌ام داريوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، شاه كشورها، پسر ويشتاسپ، نوه‌ي ارشام هخامنشي.
(بند 5): داريوش شاه گويد: به خواست اهوره مزدا من شاه‌ام. اهوره مزدا پادشاهي را به من بخشيد.
(بند 8): در اين كشورها، مردي كه وفادار بود، نيك پاداش دادم و آن كه دشمن بود، نيك كيفر دادم. به خواست اهوره مزدا اين كشورها قانون مرا اجرا كردند. آن چه به ايشان گفتم، آن گونه كردند.
ستون چهارم
(بند 55): داريوش شاه گويد: تو كه سپس شاه خواهي بود، از دروغ سخت بپرهيز. مردي كه خواهد دروغزن بُوَد، نيك كيفر ده؛ اگر چنين مي‌انديشي :« [بايد] كشورم در امان بُوَد».
(بند 59): داريوش شاه گويد: آن‌هايي كه پيش‌تر شاه بودند، در مدت [شاه بودن‌شان]، آن چه من در يك سال و اندي به خواست اهوره مزدا كردم، نكردند.
(بند 60): داريوش شاه گويد: آن چه را كه كرده‌ام باور كن [و] همان گونه به [اطلاع] مردم برسان. آن را پنهان مكن. اگر اين سند را پنهان نكني و به مردم بگويي، اهوره مزدا دوست تو باشد و دودمان‌ات بسيار و عمرت دراز گردد.
(بند 61): داريوش شاه گويد: اگر اين سند را پنهان داري و آن را به مردم نگويي، اهوره مزدا تو را بزند و براي‌ات دودماني نباشد.
(بند 63): داريوش شاه گويد: از آن رو اهوره مزدا [مرا] ياري كرد و ديگر خداياني كه هستند، چون بدكردار نبودم، دروغزن نبودم، خطاكار نبودم. نه من، نه دودمان‌ام. بر پايه‌ي راستي (= عدالت) رفتار كرده‌ام؛ نه به ناتوان و نه به توانا بد كرده‌ام. مردي كه با خاندان‌ام همكاري كرد، او را نيك پاداش دادم. آن كه زيان‌كاري كرد، او را نيك كيفر دادم.
(بند 64): داريوش شاه گويد: تو كه سپس شاه خواهي بود، مردي كه دروغزن يا خطاكار است، او را دوست مباش، او را نيك كيفر ده.
(بند 65): داريوش شاه گويد: تو كه سپس اين نوشته‌ها را كه من نوشتم، يا اين نگاره‌ها را ببيني، آن‌ها را ويران مكن، تا جاي ممكن آن‌ها را بپاي؛ تا زماني كه تندرست باشي.
(بند 66): داريوش شاه گويد: اگر اين نوشته‌ها يا نگاره‌ها را ببيني [و آن‌ها را] ويران مكني و تا زماني كه توانا هستي بپايي، اهوره مزدا تو را دوست باشد و دودمان‌ات بسيار و عمرت دراز گردد و آن چه كني، اهوره مزدا آن را براي‌ات نيك چاره كند.
ستون پنجم
(بند 73): داريوش شاه گويد: هر آن كه اهوره مزدا را بپرستد، بخشش [وي] از آن او خواهد بود، هم در زندگي و هم [پس از] مرگ.

copyright © prana.persianblog.com

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هايدماري كخ: «از زبان داريوش»، ترجمه‌ي پرويز رجبي، 1376
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سنگ‌نگاره‌ي داريوش در بيستون

۱۴ اسفند ۱۳۸۱

ره‌يافت‌هايي به دين زرتشت (بخش نخست)

در اين گفتار و بخش‌هاي بعدي آن كوشش خواهد شد كه تبيين و تحليلي روش‌مند و هرمنوتيك از برخي انديشه‌ها و آيين‌هاي كهن زرتشتي كه مدت‌هاست مورد سوء فهم واقع شده‌اند، عرضه گردد.
1 ــ بر خلاف بسياري از اديان جهان، به ويژه دين‌هاي سامي – ابراهيمي، گيتي و جهان مادي در بينش و آيين زرتشت داراي جايگاهي بس والا و ارزش‌مند است. آن گروه از نويسندگاني كه دين زرتشت را بيرون از چارچوب و محدوده‌ي آن بررسي نموده‌اند، چنين دريافته‌اند كه در اين آيين، جهان مادي (زمين، گيتي) امري فاني و ظلماني و بي‌ارزش و در تضاد و تقابل مطلق با جهان پاك و پاياي مينوي معرفي شده است. اما اين تصور، سخت به خطاست. در انديشه‌ي زرتشت، حيات مادي اوج كمال انسا‌ن‌ها است و انتقال مردم و ديگر موجودات از جهان مينوي و از شكل مينوي به جهان مادي و هيأت مادي، نه سقوط و هبوط بل كه عين عروج و كمال است: مبارزه با «دروغ» و بدي‌ها و نابودي نهايي اهريمن در هنگامه‌‌ي رستاخيز تنها در زمين و در جهان مادي ممكن و محقق مي‌گردد و پس از رستاخيز نيز بهشت و ملكوت خداوند بر همين زمين مستقر مي‌شود و مردمان سربلند برآمده از آزمون نهايي آخرت (رود آتشين)، با تن مادي و در همين زمين مادي سعادت‌مند و جاودانه خواهند زيست (بن‌دهش، ص148؛ متون پهلوي، ص144) و اين همه، نشانه‌ي محوريت و جايگاه والاي زمين و حيات مادي در سير كمال انسان‌ها و تمام كائنات است. شأن و مرتبه‌ي ويژه و برتر انسان نيز فقط در زمين آشكار و شكوفا مي‌شود چرا كه آزادي و اختيار و اراده‌ي او تنها در اين جهان و در هنگام گزينش از ميان نيكي‌ها و بدي‌هاي گيتي‌ست كه متجلي و عملي مي‌گردد و نه در جهان مينوي كه امكان هيچ گزينش و اختياري در آن نيست.
در بينش زرتشت، كار و معاش مادي نيز از جايگاه والايي برخوردار است و اين امر نشانه‌اي ديگر بر اهميت و ارزش‌مندي حيات و جهان مادي در اين آيين است. براي نمونه، زرتشت پرورش دام و حفظ و نگه‌داري دشت‌ها و مراتع و منابع طبيعي را كه پيشه‌اي رايج و اصلي در جامعه‌ي وي بود، عملي سخت مؤمنانه و عبادي به شمار مي‌آورد و آن را عين خدمت به خداوند و در جهت پيش‌برد نيكي و راستي مي‌داند (گاهان، يسنه‌ي 33/3). بايد توجه داشت كه در آيين زرتشت، زمين و جهان مادي و متعلقات سودمند آن، آفريده‌ي اهوره‌مزدا دانسته مي‌شود و از اين رو اصل و گوهر آن، يكسره پاك و نيك و مفيد مي‌باشد.
زرتشت برخورداري از دارايي مادي را ــ كه در آن زمان عبارت از دام بود ــ تقبيح و تحقير نمي‌كند بل كه آن را نعمت و لطف خداوند مي‌داند كه براي سعادت و آسايش انسان‌ها آفريده و متعلق گرديده است (گاهان، يسنه‌ي44/6 ، 47/3). حتا دارايي مادي تا بدان حد در نزد زرتشت ارزش‌مند است كه مي‌گويد به مؤمنان در بهشت، «دو گاو آبستن» پاداش داده خواهد شد (گاهان، يسنه‌ي 46/19).
با اين اوصاف، در دين زرتشت جهان مادي و حيات مادي نه تنها بي‌ارزش و حقير و ظلماني تصور نمي‌شود، بل كه سير كمال انسان و سعادت و رستگاري و جاودانگي وي فقط در آن است كه محقق مي‌گردد: زميني كه براي همه‌ي انسان‌ها ملموس و مأنوس است. در اين ميان، جهان مينوي تنها مبدأ حركت بشر به سوي دست‌يابي به كمال و رستگاري در جهان مادي (زمين) است.
2 ــ يكي ديگر از آيين‌هاي اصيل و كهن دين زرتشت، اصل «ازدواج با محارم» (به اوستايي: Xvaetvadatha؛ به پهلوي: Xvedodah) است كه به علت بغرنجي و پيچيدگي ناشي از ريشه‌هاي بسيار كهن آن، مانند برخي ديگر از انديشه‌ها و سنت‌هاي زرتشتي، مورد بد فهمي پژوهش‌گران واقع شده، اصالت و حتا موجوديت آن در اين دين، رد و انكار گرديده است. اما بدين اصل نه تنها در تمام متون و آموزه‌هاي زرتشتي تأكيد و تصريح شده، بل كه از واجبات ديني نيز به شمار آمده است و لذا هيچ سند و دليل معتبري در رد اصالت آن در دست نمي‌باشد و البته تصور جعلي بودن تمام متون و آموزه‌هاي مربوط به اين اصل، بسيار ساده‌لوحانه است.
نخستين اشاره‌ي تاريخي به اجراي اصل «ازدواج با محارم»، روايت هردوت (كتاب سوم، بند 31) است كه مي‌گويد «كبوجيه» براي نخستين بار چنين قاعده‌اي را نهاد و با خواهران‌اش ازدواج كرد. از اين نكته چنين برمي‌آيد كه او نخستين پادشاه ايراني بوده كه كوشيده است اين اصل و سنت را كه همراه دين زرتشت در همان عصر از شرق به غرب ايران راه يافته بود و براي ايرانيان غربي (پارس‌ها) هنوز غريب و نامأنوس مي‌نمود، به اجرا در آورد (بويس 1375، ص117). از عمل به اين اصل در ميان ديگر شاهان هخامنشي نيز ياد شده است. اسناد به دست آمده از دوران اشكانيان نيز گواه عمل به اين اصل در آن روزگار است (بويس 1381، ص 127). «كرتير» (موبد بزرگ عصر ساساني) در سنگ‌نوشته‌ي خود تصريح مي‌كند كه يكي از كارهاي برجسته‌اش، گسترش اصل «خويدوده» در ميان مردم بوده است (همان، ص141). متون پهلوي زبان زرتشتي كه پس از اسلام به تحرير درآمده‌اند، همگي به اين اصل اشاره دارند: دين‌كرد، داتستان دينيك، گزيده‌هاي زادسپرم، پندنامه‌ي آذرباد مارسپندان، ارداويراف‌نامه، مينوي خرد، روايات داراب هرمزديار. كتاب‌هايي چون روايات پهلوي و روايت اميد اشو وهيشتان نيز به گونه‌ي تفصيلي به اين موضوع پرداخته‌اند. حتا در كتاب‌هاي تاريخي دوران اسلامي هم به اجراي اين اصل در ميان زرتشتيان اشاره شده است. مانند تبصرة العوام مرتضا رازي، تاريخ يعقوبي و… (رضي، ص95 ــ 925).
بديهي‌ست كه با وجود اين تعداد اسناد و گواهي‌هاي روشن و صريح، نمي‌توان اصل «خويدوده» يعني ازدواج با محارم را غيراصيل و ساختگي پنداشت و به مغاني فرضي منسوب داشت. عموم زرتشتيان حتا پس از اسلام نيز با وجود فشارهاي وارد شده، به اين اصل مؤكد ديني عمل مي‌كردند تا سرانجام در سده‌هاي 18 و 19 ميلادي گروهي از پژوهش‌گران غربي با تفسير به رأي دين زرتشت، چنين القا كردند اصل ياد شده ــ به لحاظ عدم همخواني با اديان ابراهيمي و به ويژه مسيح ــ جعلي و غير اصيل است و بدين ترتيب، تدريجاً آيين خويدوده متروك گرديد. (البته اين سنت كهن در دوران بعد، به صورت ازدواج ميان خويشاوندان نزديك مانند پسر خاله و دختر خاله و پسر عمو و دختر عمو، در ميان ايرانيان مسلمان باقي و جاري‌ ماند و حتا مورد سفارش و ستايش قرار گرفت!)
ازدواج با محارم در ميان بسياري از اقوام باستاني مانند مصريان و ايلاميان رايج بوده و بخشي از آيين‌هاي ديني و فرهنگي آنان را تشكيل مي‌داده و طبعاً قبح و كراهتي بر آن مترتب نبوده است. حال اگر در فرهنگ‌هاي كنوني و برخي فرهنگ‌هاي باستاني چنين عملي قبيح دانسته مي‌شود، معقول نيست كه با معيار قرار دادن آن، عقايد و رفتارهاي‌ صاحبان فرهنگ‌هاي متفاوت، تقبيح و محكوم گردد.
اما در باره‌ي دلايل و عوامل پيدايش اصل خويدوده گفته مي‌شود كه جامعه‌ي زرتشتي در ابتداي شكل‌گيري به لحاظ شمار اندك پيروان و اعضاي خود، زناشويي درون خانوادگي را باعث افزايش آحاد اين جامعه و نيز پرهيز از آميزش با كافران شمرده و لذا عامل تحكيم پايه‌هاي دين دانسته است. بر اين اساس در آن روزگار، مؤمنان زرتشتي اين اعتقاد را يافتند كه چنين ازدواج‌هاي نزديكي عملاً خدمت به تحكيم دين و باعث نيرومندي آن است و بنابراين به لحاظ مذهبي، عمل و سنتي واجب به شمار آمد (بويس 1381 ،ص81؛ بويس 1375، ص7 ــ 116). چنين بود كه از آن پس، اصل خويدوده در ميان شاهزادگان و روحانيان و مردم عادي به انجام مي‌رسيد و در ادبيات و متون و اسناد تاريخي آنان تصريح و ستوده مي‌شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
«متون پهلوي»: تدوين جاماسب آسانا، ترجمه‌ي سعيد عريان، 1371
«بن‌دهش»: نوشته‌ي فرنبغ دادگي، ترجمه‌ي مهرداد بهار، 1369
هاشم رضي: «ونديداد»، جلد دوم، 1376
مري بويس 1381: «زردشتيان»، ترجمه‌ي عسكر بهرامي
مري بويس 1375: «تاريخ كيش زرتشت»، جلد دوم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


******

موضوع مقاله‌ي هفته‌ي‌ آينده: «گزيده‌هايي از سنگ‌نوشته‌ي داريوش در بيستون»