۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۲

خويشاوندي زبان‌هاي ايراني و اروپايي

در هزاره‌ي سوم پيش از ميلاد، قومي بزرگ متعلق به نژاد سفيد شمالي (Nordic) كه اعضاي آن ويژگي‌ها و مشخصه‌هاي زباني و فرهنگي و اجتماعي و ديني مشترك و يگانه‌اي داشتند، در سرزمين‌هاي وسيع دشت‌هاي جنوب روسيه، نواحي شرقي و فرودست رود Dniepr ، شمال قفقاز و غرب اورال مي‌زيستند. اين قوم بزرگ كه اينك آن را به نام «هندواروپاييان» مي‌شناسيم، در سده‌هاي بعد، به تدريج دست به مهاجرت‌هاي گسترده‌اي زده و بخش‌هاي بزرگي از سرزمين‌هاي آسيا و اروپا را به دست آوردند [گيرشمن، ص 9 و 4 ـ 52؛ بهار (1352)، ص هفده؛ بهار (1376)، ص6 ـ 385؛ فروشي، ص پنج].
طبيعي است كه اقوام هندواروپايي پس از مهاجرت و پراكندگي، به تدريج و به سبب اوضاع ويژه‌ي زيستگاهي خود و پيوند با اقوام بومي، دچار تغيير و تحول در آيين‌ها و فرهنگ و مشخصه‌هاي اصيل خود شده باشند؛ اما اين دگرگوني‌ها و تحول‌ها هرگز بدان حد نبوده است كه بتواند ريشه‌ها و ميراث اصيل هندواروپايي آنان را يكسره محو و نابود كند. اما آن ميراث مشترك اقوام هندواروپايي كه بيش از موارد و عناصر ديگر از آسيب و اثرات طبيعي و تاريخي در امان مانده و هنوز نشانه‌هايي برجسته از دوران وحدت و يك‌پارچگي نخستين اقوام هندواروپايي را در خود محفوظ داشته است، «زبان» است. زبان‌هاي كهن و نويي كه ملل مختلف متعلق به تبار هندواروپايي به آن سخن گفته و يا مي‌گويند، نه تنها داراي ساختار دستوري همانندي است، بل كه حاوي انبوهي از واژگان مشترك و مشابه است كه تفاوت ميان آن‌ها گاه در حد كم يا زياد بودن يك حرف يا يك صوت است.
پژوهش‌گران و زبان‌شناسان در طول يك سده‌ي اخير، با اتكا به پيوستگي و همانندي زبان‌هاي ملل هندواروپايي تبار، موفق به بازسازي زبان اصيل هندواروپايي (يعني زبان اصلي و نخستين قوم هندواروپايي پيش از جدايي و پراكندگي) شده‌اند.
شاخه‌هاي عمده‌ي خانواده‌ي زبان‌هاي هندواروپايي در غرب عبارت است از زبان‌هاي: ژرمني، سلتيك، يوناني، بالتو ـ اسلاويك، ارمني و آلبانيايي كه هر كدام داراي زير شاخه‌هاي جداگانه‌اي است.
شعب اصلي خانواده‌ي زبان‌هاي هندواروپايي در شرق عبارت است از زبان‌هاي : هندوايراني، تخاري (در آسياي ميانه) و آناتوليايي. زبان‌هاي ايراني كهن شامل زبان‌هاي اوستايي و پارسي باستان مي‌باشد و زبان‌هاي ايراني ميانه و نو شامل زبان‌هاي پارتي، پهلوي، سغدي، خوارزمي، بلخي، ختني، استي (Oseti)، فارسي، كردي، بلوچي، تاجيك، پشتو و… است. زبان‌هاي كهن هندي شامل زبان‌هاي سنسكريت و پراكريت مي‌باشد و زبان‌هاي آناتوليايي زبان‌‌هاي هيتي، ليديه، ليكيه، فريژيه و… را در برمي‌گيرد [ميراث ايران، ص 319؛ http://iranianlanguages.com/indo-european.htm].
در ميان كل زبان‌هاي هندواروپايي، زبان‌هاي اوستايي و سنسكريت جزء كهن‌ترين اعضاي اين خانواده‌اند.
براي مقايسه‌ي زبان‌هاي ايراني با زبان‌هاي اروپايي به منظور شناسايي و نمودن واژگان مشترك و مشابه، به ويژه زبان‌ اوستايي معياري مهم است چرا كه به لحاظ قدمت و اصالت، از ديگر زبان‌هاي ايراني پيشين‌تر و برتر است. بر اين اساس، در ادامه‌ي اين مطلب، به برخي همانندهاي بسيار نزديك زبان‌ اوستايي با زبان انگليسي اشاره مي‌شود. زبان فارسي با وجود آن كه يكي از جوان‌ترين اعضاي خانواده‌ي زبان‌هاي هندواروپايي است و به تحقيق، ساييده‌ترين و پيراسته‌ترين عضو اين گروه است (مانند واژه‌ي اوستايي Khshathra كه در زبان فارسي مبدل به «شاه» شده؛ و يا واژه‌ي اوستايي Khvarenah كه در فارسي تبديل به «فر» گرديده است و چنين حدي از روند سايش و چكيدگي، در ميان ديگر زبان‌هاي نو هندواروپايي، بي‌نظير است) و در برابر زبان‌هاي بومي و بيگانه نيز بسيار نرمش‌پذير بوده است، اما هنوز شمار زيادي از واژگان اصيل و مشترك با ديگر زبان‌هاي هندواروپايي در آن موجود و قابل مشاهده است:

* انگليسي: Now = اوستايي: Nu = فارسي: كنون، اكنون
* انگليسي: Father = اوستايي: Patar = فارسي: پدر
* انگليسي: Mother = اوستايي: Matar = فارسي: مادر
* انگليسي: Doughter = اوستايي: Dugedar = فارسي: دختر
* انگليسي: Brother = اوستايي: Bratar = فارسي: برادر
* انگليسي: ‍Path = اوستايي: Pathan = فارسي: راه
* انگليسي: Preis = اوستايي: Pereska = فارسي: بها
* انگليسي: Name = اوستايي: Naman = فارسي: نام
* انگليسي: Inter = اوستايي: Antare = فارسي: اندر
* انگليسي: Star = اوستايي: Star = فارسي: ستاره
* انگليسي: Thou = اوستايي: Tum = فارسي: تو
* انگليسي: Three = اوستايي: ‏Thri = فارسي: سه
* انگليسي: Devil = اوستايي: Daeva = فارسي: ديو
* انگليسي: Cow = اوستايي: Gao = فارسي: گاو
* انگليسي: He = اوستايي: He = فارسي: او
* انگليسي: Ice = اوستايي: Isi = فارسي: يخ
* انگليسي: Jinni = اوستايي: Jaini = فارسي: جن
* انگليسي: Not = اوستايي: Noit = فارسي: نه
* انگليسي: Upper = اوستايي: Upara = فارسي: ابَر
* انگليسي: Immortal = اوستايي: Ameretat = فارسي: امرداد، مرداد (بي‌مرگ)
* انگليسي: Fresh = اوستايي: Frasha = فارسي: تازه


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ بهار، مهرداد (1376): «پژوهشي در اساطير ايران»، انتشارات آگه
ـ بهار، مهرداد (1352): «اساطير ايران»، انتشارات بنياد فرهنگ ايران
ـ فروشي، بهرام: «ايران‌ويج»، انتشارات دانشگاه تهران، 1374
ـ گيرشمن، رومن: «تاريخ ايران از آغاز تا اسلام»، ترجمه‌ي محمود بهفروزي، انتشارات جامي، 1379
ـ «ميراث ايران»: زيرنظر ا.ج. آربري، ترجمه‌ي احمد بيرشك و ديگران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346



******

عنوان مقاله‌ي ويژه‌ي هفته‌ي آينده: معماي برديا

۲ اردیبهشت ۱۳۸۲

اسطوره‌ي آفرينش در آيين زروان

آيين زروان مذهبي بدعت‌آميز از دين زرتشت بود كه در اواخر عصر هخامشيان پديد آمد و رواج يافت. بنيان‌گذاران اين آيين، گروهي از روحانيان جوينده‌ي زرتشتي بودند كه تحت تأثير انديشه‌هاي زمان ـ محور بين النهرين قرار گرفته و به تثليث (سه‌گانه انگاري) در يزدان شناسي اعتقاد يافته بودند. آنان چنين مي‌پنداشتند كه اورمزد (= اهوره مزدا) و اهريمن برادراني همشكم‌‌اند و «زروان» (Zorvan) يا خداي زمان، به عنوان برترين نيروي عالم، پدر و زاينده آن دو است كه پس از زايش آن‌ها و سپردن شهرياري و سالاري جهان بدانان، هر چند عزلت گزيده و به كنار رفته است، اما برترين و والاترين اراده در عالم، در نهايت از آنِ اوست. البته در يزدان شناسي متأخر زرتشتي «زروان» ايزد كم اهميت زمان است كه منجر به گذرايي آفرينش مي‌شود و پيداست كه انگاره‌ي چنين ايزدي در زمان زرتشت وجود نداشته و مطرح نبوده است.
مذهب زرواني در روزگار ساسانيان به اوج سرآمدي و رواج خود رسيده بود و از اين روست كه در آيين ماني كه يك پايه‌ي آن بر دين زرتشت استوار بود، خداوندگار، «زروان» ناميده مي‌شد. سرانجام، پس از غلبه‌ي اعراب و اسلام بود كه مذهب زرواني به دليل يزدان شناسي نارسا و انتقاد برانگيز خود، واپس نشست و ارتدوكس زرتشتي با الاهيات استوار خود، كاملاً بر آن چيره گشت.
مذهب زرواني آيين‌ها و مناسكي خارج از دين اصيل زرتشتي نداشته است اما در يزدان‌شناسي و جهان‌بيني آن دو، تفاوت‌هايي كلان وجود دارد. زروانيان در مقابل ثنويت (Dualism) اصيل زرتشتي (يعني اعتقاد به وجود ازلي دو بنيان جداگانه و متضاد هستي: اورمزد و اهريمن)، به تثليت باورمند بودند و عقيده داشتند كه اورمزد و اهريمن برادرند و پدري به نام «زروان» (زمان) دارند كه او خدايي نامخلوق و ازلي است و اراده‌ي او فوق همه‌ي ايزدان و كائنات است. هم‌چنين زروانيان، معتقد به زهد و دنياگريزي و تقديرگرايي و جبرباوري بودند و البته چنين باوري با روح و ماهيت دين زرتشت در تضاد و تباين كامل است. كيهان شناسي و اسطوره‌هاي ديني زرواني نيز ماهيتي بسيار پيچيده‌ و خيال‌‌پردازانه دارد.
در شماري از متون زرتشتي، ردپاي مذهب زرواني كاملاً آشكار است؛ همچون «گزيده‌هاي زادسپرم» و «مينوي خرد». رساله‌اي نيز به نام «علماي اسلام» يك‌سره نمودار عقايد زرواني است. اما بيش‌ترين آگاهي ما از اين مذهب و اسطوره‌هاي آن حاصل گزارش‌ها و نوشته‌هاي منتقدانه‌ي نويسندگان مسيحي است.
اما اسطوره‌ي آفرينش همواره جايگاه برجسته و كلاني در ميان اسطوره‌هاي اقوام مختلف جهان داشته است؛ چرا كه بيان كننده‌ي محور و بنيان كيهان شناسي (Cosmology) و يزدان شناسي (Theology) آن مردم و نشان دهنده‌‌ي منشأ و خاستگاه جهان هستي و چند و چون پيدايش آن و روند و آرمان حيات است. اسطوره‌، تفسير و تحليل انسان كهن است از جهان هستي كه ماهيتي فراتاريخي و متافيزيكي و قداست و اصالتي خدشه ناپذير در نزد وي دارد و لذا هرگز نمي‌توان اسطوره‌ها را در چارچوب عقلانيت مدرن، فهم و تحليل نمود.
آگاهي ما از اسطوره‌ي آفرينش در آيين زروان، مشخصاً وام‌دار نويسنده‌اي ارمني به نام ازنيكِ كلبي (Eznik of Kolb) در سده‌ي پنجم ميلادي‌ست كه در يكي از كتاب‌هاي خود، به جهت نقد مذهب زرواني، چكيده‌اي از اسطوره‌ي مورد نظر را نقل كرده است. شماري ديگر از نويسندگان ارمني نيز اشاراتي بدين موضوع و حواشي و جزييات آن نموده‌اند.
ازنيك در توصيف اسطوره‌ي آفرينش در مذهب زرواني مي‌نويسد: «مغان گويند آن گاه كه هيچ چيز وجود نداشت، نه آسمان و نه زمين و نه هيچ يك از مخلوقاتي كه اينك در آسمان‌ها و روي زمين‌اند، فقط خدايي بزرگ به نام «زروان» وجود داشت. زروان هزار سال قرباني كرد تا از او پسري پديد آيد (توضيح: در اسطوره‌هاي بيشينه‌ي ملل جهان باور بر آن است كه عمل قرباني كردن منجر به پيدايش و پويايي هستي مي‌شود. گويي كه نيرويي در قرباني نهفته است كه با رها شدن آن، تحولي در جهت آفرينش‌گري ايجاد مي‌شود) و او را «اورمزد» بنامد تا وي آسمان‌‌ها و زمين و هر چه در آن است را بيافريند. زروان پس از هزار سال نسبت به كوشش‌هاي خود دچار شك شد و انديشه كرد كه آيا پس از اين همه قرباني كردن، پسري به نام اورمزد خواهد داشت يا آن كه تلاش‌ و انتظار وي بي‌نتيجه خواهد ماند؟ آن گاه كه زروان غرقه در انديشه بود، اورمزد و اهريمن همزمان در شكم وي پديد آمدند (توضيح: به نظر مي‌رسد كه زروان خدايي دو جنسي بوده چرا كه وجود مطلق وي بايسته مي‌كرده است كه صفت نرينگي و مادينگي را توأمان شامل باشد) «اورمزد» به جهت قرباني‌هايي كه كرده بود و «اهريمن» به سبب شك و ترديدي كه زروان ورزيده بود. چون زروان از اين حال آگاه گشت، با خود گفت از دو فرزندي كه در شكم من است هر كدام زودتر زاده شود و خود را بنماياند، پادشاهي جهان را به او خواهد بخشيد. اورمزد با آگاهي يافتن از انديشه‌ي پدر، ساده‌دلانه موضوع را با اهريمن در ميان گذاشت و گفت كه پدرمان چنين انديشيده است كه هر كدام از ما كه زودتر زاده و آشكار شود، فرمان‌رواي عالم خواهد شد! اهريمن با شنيدن اين موضوع بي‌درنگ شكم زروان را شكافت و به نزد پدرش شتافت. زروان به او گفت كه تو كيستي؟ اهريمن پاسخ داد كه من پسر تو هستم: اورمزد! زروان به او گفت: پسر راستين من خوش‌بو و درخشنده است اما تو تيره و بدبويي. در اين حين بود كه اورمزد در وقت مقرر، خوش‌بو و درخشان زاده شد و به نزد زروان آمد. همين كه زروان وي را ديد دانست كه پسر راستين او است؛ همو كه براي‌اش هزار سال قرباني كرده بود. پس دسته چوب مقدسي را كه در دست داشت [و نشانه‌ي قداست و روحانيت بود] به اورمزد داد و گفت: تا كنون من براي تو قرباني مي‌كردم و از اين پس تو بايد براي من قرباني كني، و آن گاه كه دسته چوب را به او مي‌داد، اورمزد را تقديس كرد. در اين هنگام اهريمن به زروان گفت: مگر تو عهد نكرده بودي هر يك از فرزندان‌ام كه زودتر زاده شود او را به پادشاهي عالم برخواهم گزيد؟ زروان براي آن كه از پيمان خود بازنگشته باشد به اهريمن گفت: اي موجود خبيث و بدكار! تو 9 هزار سال پادشاه عالم خواهي شد و اورمزد نيز بر سر تو [در آسمان‌هاي و بهشت] فرمان‌روايي خواهد كرد تا پس از آن 9 هزار سال، پادشاهي تمام جهان از آنِ او گردد. (توضيح: زروانيان طول تاريخ جهان را 12 هزار سال مي‌دانستند كه 9 هزار سال آن به كام و فرمان اهريمن بوده و 3 هزار سال بعد آن، به كام و فرمان اورمزد، تا آن كه تاريخ [زمانِ كران‌مند] به پايان رسد و فرمان‌روايي مطلق اورمزد به ابديت بپيوندد؛ به زمان بي‌كرانه) پس از آن اورمزد و اهريمن هر يك جداگانه آغاز به آفرينش مخلوقات خود كردند. هر چه اورمزد مي‌آفريد خوب و درست بود و هر چه اهريمن پديد مي‌آورد، زيان‌كار و نادرست…» [كريستنسن، ص 6 ـ 144؛ زنر، ص 50 ـ 349].


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ آرتور كريستنسن: «مزداپرستي در ايران قديم»، ترجمه‌ي دكتر ذبيح الله صفا، انتشارات هيرمند، 1376
ـ روبرت چارلز زنر: «طلوع و غروب زردشتي‌گري»، ترجمه‌ي تيمور قادري، انتشارت فكر روز، 1375


*******

موضوع مقاله‌ي هفته‌ي آينده: «خويشاوندي زبان‌هاي ايراني و اروپايي»

۲۶ فروردین ۱۳۸۲

كورش كبير (بخش دوم)

4- كورش و كرزوس
جابه‌جايي قدرت سياسي در داخل نَجد ايران در پي فتوح كورش، برخي دولت‌هاي ديگر را بدين گُمان انداخت كه در منطقه بي‌ثباتي و تزلزل سياسي پديد آمده و لذا مي‌توان با بهره‌برداري از فرصت به دست آمده، به تحركات و عمليات كشورگشايانه و توسعه‌جويانه پرداخت. چنين بود كه «كرزوس» Croesus پادشاه ليديه (546 ـ 568 پ.م.) با فروپاشيده ديدن دولت ارشتي‌وييگَ، بر آن شد تا قلم‌رو خود را كه در پي پيمان‌ صلح سال 585 پ.م. با دولت ماد، به سرزمين‌هاي غربي رود هاليس (Halys) محدود شده بود [هردوت (همان، ص200)]، به سوي شرق آن گسترش دهد و مانعي را در سر راه اين اقدام نبيند. بدين ترتيب، كرزوس لشكري آراست و با گذر از رود مرزي هاليس، كاپادوكيه (Cappadocia) را كه تا آن زمان بخشي از خاك ماد بود، به تصرف درآورد [هردوت (همان، ص270)؛ كورت، ص39؛ هوار، ص43].
كورش كه متكي به هوشياري و اراده‌اي والا و برخوردار از سپاهي ورزيده و سازمان‌يافته بود، در واكنش به تجاوز و تهاجم دولت نيرومد ليديه به سرزمين‌هاي غربي ماد ـ كه اينك بخشي از قلم‌رو پارس‌ها بود ـ درنگ نكرد و با سپاهيان خود ره‌سپار كاپادوكيه شد. كورش در زمستان 547 پ.م. در ناحيه‌ي پتريا (Pteria) با سپاه خود كه براي نخستين بار در آن دوران مجهز به ارابه‌هاي داس‌دار و بُرج‌دار و داراي شتر بود [گزنفون (پيرنيا، ص330، 347)] با نيروهاي متجاوز و مهاجم ليديه درآويخت [هردوت (همان، ص271)؛ هوار، ص44]. اما كرزوس كه سپاه‌اش در آستانه‌ي شكست و فروپاشي كامل قرار گرفته بود، ادامه‌ي نبرد را به سود خود نديد و لذا سريعاً‌ تا سارد (Sard) پاي‌تخت ليديه واپس نشست [هردوت (همان جا)]. كرزوس با اين گُمان كه دررسيدن سرماي سخت زمستان مانع از آن خواهد شد كه كورش به واكنش سريع دست زده و سپاه وي را تا سارد تعقيب كند، جنگ‌جويان‌اش را مرخص ساخت و در اين فرصت كوشيد كه ياري دولت‌هاي اسپارت و بابل و مصر را جلب كند [هردوت (همان، ص270، 272)؛ كورت، ص39؛ گيرشمن، ص120؛ هوار، ص44]. اما برخلاف تمام اين محاسبات و تصورات، كورش بي‌درنگ به سوي سارد روانه گشت.
كرزوس كه از حمله‌ي نامنتظر كورش سخت يكه‌خورده و از ياري متحدان‌اش نيز خبري نبود، با آشفتگي و سراسيمگي نيروهاي‌اش را ـ كه البته سوارهِ‌سپاه برجسته‌اي داشت ـ در دشت‌هاي واقع در شرق سارد روياروي سپاه كورش قرار داد. اما جنگ‌جويان ورزيده‌ي پارسي لشكر ليديه را به شدت شكسته و متلاشي ساختند و بازمانده‌ي نيروهاي ليديه را وادار به پناه‌جُستن در دژهاي سارد نمودند [هردوت (همان، ص272)]. كورش براي يك‌سره نمودن كار كرزوس، سارد را به محاصره گرفت و سرانجام با رخنه‌ي سپاه‌اش به داخل شهر (به روايت هردوت) و يا با تسليم شده اهالي سارد (به روايت كتزياس)، آن شهر گشوده شد و به تصرف فاتحان پارسي درآمد [كورت، ص39؛ گيرشمن، ص120؛ هوار، ص45؛ پيرنيا، ص273].
كرزوس پس از فتح سارد بازداشت گرديد ليكن بدون ديدن تعرضي، براي اقامت و گذران زندگي، تيولي در يكي از شهرهاي ليديه به او بخشيده شد [هردوت (همان، ص275)؛ ژوستن (همان، ص280)، بريان، ص112]. با گشوده شدن سارد، گنجينه‌ها و ثروت‌هاي عظيم و پرآوازه‌ي آن در اختيار كورش فاتح قرار گرفت و اينك او سرمايه‌هاي انبوهي را براي سامان‌دهي امپراتوري رو به گسترش خود در دست داشت.
اما پادشاه پارسي چون گذشته ـ و آينده ـ كوشيد تا براي استقرار و ثَبات مشروعيت حاكميت خود، سرزمين‌هاي مفتوح شده را از درون و با حفظ سنت‌هاي بومي اداره كند: وي ـ و به همين گونه، ديگر هخامنشيان ـ براي جلب رضايت و حمايت نهادهاي مذهبي اقوام مغلوب، در جهت نهادينه ساختن مشروعيت حاكميت خويش در پي تأييد و تصريح نهادهاي مذكور، خدمات و توجهات بسياري به معابد محبوب و مشهوري چون «دِلف» و «آپولون» روا داشت [بريان، ص116؛ بويس (1375)، ص8 ـ77] و از سوي ديگر، مديريت سطوح ميانه‌ي دولت و ديوانِ شهرهاي مفتوح را نيز به بوميان شايسته واگذار كرد [هردوت (همان، ص285)؛ بريان، ص115].
در بهار 546 پ.م. با ناآرام شدن اوضاع در مرزهاي شرقي امپراتوري در منطقه‌ي سكاها و باختر، كورش تداوم تثبيت سياسي و فتوح نظامي را به سرداران‌اش سپرد و خود به سوي مرزهاي‌هاي آن سوي امپراتوري ره‌سپار گرديد [هردوت (همان جا)؛ بريان، ص114]. در اين حين، فردي ليديايي به نام پكتياس (Paktyas) كه از جانب پادشاه فاتح به شهرباني (ساتراپي) سارد گماشته شده بود، سر به شورش برداشت و پادگان‌هاي پارسي را در سارد به محاصره گرفت. كورش كه در آن هنگام در همدان بود، با آگاهي از موضوع، بي‌درنگ سرداري مادي به نام مازارِس (Mazares) را به سركوبي اين شورش گماشت و گسيل داشت. پكتياس كه در خود توان ايستادگي در برابر مازارس را نمي‌ديد، با دررسيدن آن سردار، سريعاً از مواضع خود واپس‌نشست و گريخت اما به زودي دست‌گير و مجازات گرديد [هردوت (همان، ص7 ـ 285)؛ كورت، ص40؛ هوار، ص45].
مازارس از آن پس مأموريت يافت كه فتوح امپراتوري را در آسياي صغير گسترش دهد. تا آن زمان برخي از اقوام ساكن در شهرهاي يوناني‌نشين اين ناحيه، بدون درگيري و خون‌ريزي، فرمان‌بُرداري از امپراتور فاتح را پذيرفته بودند. هم‌چون ميلت (Milet) و نيز اهالي جزاير سامُس (Samos) و خيوس (Chios) كه در هيچ اتحادي عليه كورش وارد نشدند [هردوت (همان، ص283)]. مازارس در دوران فرمان‌دهي خود بر عمليات فتوح، مناطق يوناني‌نشين پرين (Prien)، مِ‌آندر (Meandre) و مگنزيا (Magnesia) را گشود [هردوت (همان، ص287)؛ كورت، ص40؛ گيرشمن، ص120]. پس از وي، «هارپاگ» سردار ديگر مادي فرمان‌دهي عمليات را بر عهده گرفت و يونيه (Ionie)، اِاُليان(Eolien)ها و دُريان(Dorien)ها را زير فرمان آورد و با استفاده از جنگ‌جوياني كه از اين اقوام دريافت داشته بود، بر كاريه(Carie)، ليكيه(Lycie) و پِداسيان(Pedasien)ها نيز چيره گشت و اهالي ثِ‌اُس (Theos) و فوسه (Phocce) را كه گروهي از آنان تهديد و تبليغ كرده بودند كه در برابر اشغال سرزمين‌شان دست به مهاجرت گروهي خواهند زد، با روش‌هاي سياسي وادار به تسليم كرد. بدين ترتيب تمامي سرزمين‌هاي آسياي صغير و يونانيان قاره‌اي ضميمه‌ي قلم‌رو امپراتوري كورش شدند [هردوت (همان، ص8 ـ387)؛ كورت، ص40 ـ 39؛ گيرشمن، ص120؛ هوار، ص45].
حضور كورش در مرزهاي شرقي و شمال شرقي و مجموعه عمليات نظامي وي در اين نواحي، منجر به گسترش مرزهاي امپراتوري در اين پهنه گرديد و پادگان‌هاي بسياري براي حفظ امنيت و استقرار حاكميت امپراتوري در اين ايالات نوگشوده برپا گرديد. به نظر مي‌رسد سرزمين‌هاي مفتوح كورش در نواحي شرقي و آسياي‌ميانه همان‌هايي باشد كه زماني بعد، داريوش بزرگ ميراث‌بَر حاكميت بر آنان شد: زَرَنگ، هرات، خوارزم، بلخ، سُغد، قندهار، سكاييه، ثَتَگو (θatagu) و رُخَج [داندامايف، ص138؛ بريان، ص1ـ 120؛ كورت، ص5 ـ44؛ هوار، ص46؛ پيرنيا، ص358؛ زرين‌كوب، ص122].
ظاهراً پس از يك‌سره شدن كار سارد بود كه كورش شهر «پاسارگاد» را به عنوان پاي‌تخت، جاي‌گزين شهر باستاني «انشان» نمود و به برآوردن كاخ‌ و پرديس و مجتمع‌هاي دولتي و مذهبي و مسكوني در آن پرداخت [بريان، ص218].

طرح ايوان كاخ كورش در پاسارگاد

5 - كورش و نبونيد
با گسترش فتوح كورش از آسياي ميانه تا آسياي صغير، ديگر موازنه‌ها و معادلات سياسي در منطقه به‌هم‌خورده و وزنه‌ي قواي سياسي و نظامي خاورميانه به سمت شكل‌گيري يك قدرت واحد و مطلق، سنگيني مي‌كرد. اما هم‌چنان دولتي در اين ناحيه باقي‌ مانده بود كه نه از امپراتوري پارسي فرمان مي‌برد و نه توان برتري‌ جويي را بر آن داشت: بابِل.
وجود وضعيت نه‌جنگ‌ ـ نه‌صلح در روابط ميان دولت‌هاي بابِل و پارس(انشان)، تنش‌ها و اختلافاتي را پديد آورده بود كه پيشينه‌ي آن به چندين سال قبل از فتح نهايي بابِل در 539 پ.م. بازمي‌گشت. از ريشه‌ها و عوامل اين تنش و اختلاف مي‌توان به مواردي چون فتح شوش و برخي نواحي شرقي دجله مانند گوتيوم‌ ـ كه دولت‌هاي آن‌ها دست‌نشانده‌ي بابِل بودند ـ به دست كورش [بريان، ص125؛ كورت، ص36، 41] و نيز به قصد بابِل براي هم‌دستي با ليديه در جنگ عليه پارسي‌ها [هردوت (همان، ص272)؛ ژوستن (همان، ص280)؛ گزنفون (وحيدمازندراني، ص283، 323)] اشاره نمود.
سرانجام، افزايش تدريجي تنش‌ها اين دو دولت را به يك رويارويي تمام‌عيار كشانيد. در پاييز 539 پ.م. كورش نيروهاي رزمنده‌ي خود را در ايالت گوتيوم (واقع در ميانه‌ي رود‌هاي دياله و دجله) گردآورد و از آن جا [گزنفون (پيرنيا، ص320؛ وحيدمازندراني، ص224)؛ هردوت (همان، ص21ـ 315)] به سوي مواضع «نَبونيد»Nabu-naid [به تلفظ يوناني: Nabonidus] پادشاه بابِل (539 ـ 556 پ.م.) در اُپيس (Opis) واقع در كرانه‌ي دجله پيش‌روي كرده و نيروهاي بابِل را در آن منطقه يك‌سره شكسته و تارومار ساخت. با ادامه‌ي پيش‌روي كورش به سوي بابل، جنگ‌جويان ديگري از بابِل در سيپَر (Sippar) موضع گرفتند ولي با نزديك شدن و دررسيدن لشكر كورش، توان ايستادگي را در خود نديدند و از آن شهر عقب‌نشيني كردند. سيپَر بدون خون‌ريزي تسليم پادشاه فاتح گرديد: 10 اكتبر 539 پ.م. [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (پيرنيا، ص369)؛ كينگ، ص4ـ272؛ داندامايف، ص141].
كورش براي فتح نهايي بابِل، «گَوبَروَ» Gaubarva (به تلفظ بابِلي: Gubaru و به تلفظ يوناني: Gobryas) فرمان‌دار ايالت گوتيوم را كه سپاه‌ او در خدمت‌اش بود [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان، 369)؛ داندامايف، ص147] براي اين منظور گزيده و به سوي شهر بابِل گسيل داشت. نيروهاي نبونيد در پاي باروهاي شهر با سپاه گَوبروَ درآويختند اما به سختي شكست يافته و به داخل دژهاي شهر پناه جُستند كه در پي آن، بابِل به محاصره گرفته شد [هردوت (پيرنيا، ص372)؛ گزنفون (همان، ص382)].
پس از چندي، با رخنه‌ي نيروهاي گَوبروَ به درون شهر، بابِل بدون كُشتار و خون‌ريزي و ابراز واكنش خاصي از سوي بابِليان ـ كه سودي در اين كار نمي‌ديدند ـ گشوده شد و شهر به طور مسالمت‌آميز به تصرف درآمد: 12 اكتبر 539 پ.م. [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان، ص369)؛ استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص368؛ فروشي، ص84)؛ كينگ، ص274؛ داندامايف، ص142]. در پي فتح بابِل، نبونيد نيز بازداشت و سپس به اقامت‌گاهي شايسته در كرمان تبعيد شد [بروس كلداني (پيرنيا، ص375)؛ كورت، ص43؛ هوار، ص47]. اما پسر و جانشين او «بِل‌شَراوصور» Belsharusur تا يك هفته هم‌چنان در برابر سپاه گَوبَروَ ايستادگي كرد تا سرانجام شكسته و كشته شد [سال‌نامه‌ي نبونيد ـ‌كورش (همان، ص369)].
كورش در 29 اكتبر به بابِل آمد و پس از ورود با استقبال و احترام گسترده‌ي انبوه مردم شهر و ساير نواحي روبه‌رو شد [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ367؛ فروشي، ص5 ـ84)]. وي براي برقراري آرامش و صلح در شهر، مؤكداً فرمان ممانعت از هر گونه غارت و تعدّي را داد و حتا به منظور پاس‌داشتن معابد و اماكن مقدس، به ويژه معبد بزرگ «اساگيلا» Esagila از هر تجاوز و دست‌بُردي، سربازان گوتي را به محافظت از آن‌ها برگماشت [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان، ص369)؛ كينگ، ص274؛ داندامايف، ص143]. هم‌چنين، كورش فرمان داد تا پيكره‌هاي خداياني كه در زمان نبونيد از معابد خود در سومر و اكّد به بابِل آورده شده بودند، به جايگاه‌هاي اصلي خود بازگردانند [سال‌نامه‌ي نبونيد‌ ـ‌كورش (همان جا)؛ استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص368؛ فروشي، ص85)].
با فروپاشي دولت نبونيد در بابِل، حكم تبعيد اقوام بازداشته شده در بابِل ـ مانند يهوديان ـ نيز لغو و منتفي گرديد و آنان توانستند به فرمان شاه جديد و فاتح، آزادي بازگشت به سرزمين‌هاي خويش را به دست آورند. مي‌توان گُمان برد كه در آن زمان براي جلب حمايت يهودياني كه ساكنان جاافتاده‌ي بابِل بودند، به منظور فتح كم‌دردسر آن شهر و نيز به جهت متعهد ساختن يهوديان به حاكميت شاهنشاه، چنين تبليغ شده بود كه پادشاه پارسي از بازسازي معبد ويران اورشليم پشتيباني خواهد كرد [عهد عتيق: كتاب‌ عزرا، باب اول، 2ـ4]. هر چند اين اعلام در واقع يك شعار بود و بازسازي آن محل ده‌ها سال بعد آغاز شد، ليكن صِرف اين بيان، و پيش از آن، آزاد گشتن يهوديان از تبعيد طولاني مدت‌شان در بابِل كه نتيجه‌ي طبيعي برافتادن دولت نبونيد بود، در نظر اين مردم نه روي‌دادي عادي و متعارف، بل كه حادثه‌اي استثنايي و معجزه‌اي نجات‌بخش از جانب خداوند و از طريق كورش جلوه كرد و انگيزه‌ي مبالغه‌گويي‌هاي بسياري گرديد [بريان، ص7ـ134؛ داندامايف، ص144؛ ويسهوفر، ص69؛ پيرنيا، ص377].
تبليغات طولاني مدت و كارآمد كورش عليه نبونيد، در فتح آرام و بدون خون‌ريزي بابِل و روي‌دادهاي پس از آن، بسيار مؤثر بود. نبونيد در دوران پادشاهي خود با ابراز توجهات فراوان به «سين»SIN خداي ماه «حَرّانيان» و نيز انتقال پيكره‌هاي خدايان شهرهاي «اور»Ur، «اوروك»Uruk و «اريدو»Eridu به بابِل، مردم و نهادهاي مذهبي بابِل را كه معتقد به «مردوك»Marduk خداي بزرگ بابِليان بودند، تا حدودي نسبت خود بدگُمان ساخت [بريان، ص127؛ داندامايف، ص141؛ گيرشمن، ص122]. با توجه به همين زمينه‌ها و وقايع بود كه كورش در تبليغات خود در پيش و پس از فتح بابِل، خويشتن را برگزيده‌ي دادگرِ خداوند (مردوك) اعلام نمود كه اينك با عزل شاه نالايق و نامؤمن بابِل (نبونيد) بر آن است تا به بهترين وجه، خدمت‌گزاري مردوك و نهادهاي مذهبي آن را به جاي آورده و شكوه و عظمت درخور بابِل را بدان بازگرداند [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ367؛ فروشي، ص5ـ82)؛ بريان، ص30ـ127؛ داندامايف، ص142]. بدين گونه بود كه كورش با هم‌آهنگ كردن خويش با سنّت‌ها و مذهب بابل، مشروعيت مطلوبي را براي حاكميت و حكومت خود به دست آورد و به عنوان پادشاه قانوني و مشروع و خودي بابل ـ و نه بيگانه ـ معرفي و شناخته شد و در طي مراسم آييني شكوه‌مندي، مقام سلطنت بابل را به طور نمادين از دست پيكره‌ي مردوك، خداي بزرگ، دريافت داشت و به لقب «شاهِ كشورها، شاهِ بابل» خوانده شد و قانوناً و شرعاً در شمار پادشاهان بابل درآمد [بريان‌، همان جا؛ كورت، ص42؛ داندامايف، ص6ـ145؛ گيرشمن، ص122؛ پيرنيا، ص370].
با وجود فتح بابل به دست كورش، چون موارد ديگر، هيچ تغيير و تصرف عمده‌اي در اوضاع اجتماعي و اقتصادي آن ايجاد و اِعمال نشد بل كه نهادهاي مذهبي تأييد و مقامات محلي در سمت‌هاي خود ابقا گرديدند و از نخبگان بومي براي هم‌كاري با فرمان‌رواي جديد به گستردگي استفاده شد و گردش امور شهر به روال عادي و سابق خود ـ در عين مسالمت و امنيت ـ ادامه يافت [بريان، ص186 به بعد؛ كورت، ص3ـ42؛ كينگ، ص275؛ داندامايف، ص144].
در ابتداي فتح بابل حكومت نظامي آن بر عهده‌ي «گَوبروَ» سردار پيروز سپاه كورش بود تا آن كه «كبوجيه» پسر كورش طبق مراسم مذهبي بابل در جشن سال نو تاج‌گذاري كرد و قانوناً به عنوان «شاه بابل» شناخته شد: مارس 538 پ.م. اما اين شهرياري كم‌تر از يك سال و در بين سال‌هاي 7ـ 538 پ.م. برقرار بود. پس از كبوجيه، فردي پارسي كه او نيز «گَوبَروَ» نام داشت، به فرمان‌داري بابل ـ كه اينك تبديل به يك استان يا ايالت (ساتراپي) گرديده بود، گماشته شد [بريان، ص130؛ كورت، همان جا؛ داندامايف، ص143، 8 ـ 146؛ هينتز (1380)، ص122،30ـ126؛ پيرنيا، ص372].
اكنون با تصرف بابل و برافتادن دولت آن، سرزمين‌هايي گسترده از مرزهاي مصر تا دامنه‌هاي زاگرس كه زير فرمان دولت نو‌ ـ‌ بابلي نبونيد بود، چون ميراثي در اختيار كورش قرار گرفت و اقوام گوناگون و پُرشماري مانند آرامي‌ها، عبري‌ها، فلسطيني‌ها، سوري‌ها، عرب‌ها و… كه در اين پهنه سكونت داشتند، به قلم‌رو امپراتوري پارس پيوستند و بدين ترتيب كورش بر يكي از مهم‌ترين كانون‌ها تجاري و توليدي جهان باستان دست يافت [بريان، ص1ـ130؛ كورت، ص42؛ پيرنيا، ص9ـ 415].
البته نبايد از نظر دور داشت كه تسلط قطعي وكامل پارسي‌ها بر بخش‌هايي از اين منطقه ، تا زمان كبوجيه مقدور نگشت و همين امر باعث شد كه مسير و ره‌گذر لشكركشي كورش به مصر گشوده و آماده نباشد و اين عمليات گسترده‌ي نظامي در زمان حيات وي به انجام نرسد [بريان، ص40ـ 139].
6- واپسين روزهاي كورش
آن چه در باره‌ي ده سال پاياني شاهنشاهي كورش بر ما پيداست، تنها اطلاعاتي در مورد لشكركشي وي در سال 530 پ.م. عليه سكاهاي ساكن آسياي ميانه است كه در مرزهاي شرقي امپراتوري به غارت و تجاوز دست گشوده بودند. كورش در طي اين لشكركشي گسترده بر آن بود تا مهاجمان را تدريجاً واپس نشاند، اقوام سركش را به زير فرمان آورد و براي تثبيت فتوح، استحكاماتي را در مناطق پاك‌سازي شده يا نوگشوده برپاسازد.
آن چه كه از مجموع روايت‌هاي مورخان باستان برمي‌آيد، آن است كه واپسين عمليات نظامي كورش در اين زمان، عليه گروهي از سكاهاي آسياي ميانه و به ويژه «ماساگِت» (Massaget)هاي ساكن ماوراي سيحون بوده است [هردوت (همان، ص419 به بعد)؛ ژوستن (همان، ص440)؛ داندامايف، ص 2 ـ 151؛ پيرنيا، ص440 به بعد؛ زرين‌كوب، ص129]. هر چند گفته مي‌شود كه كورش در يكي از اين نبردها جان‌باخته است، ليكن روشن است كه وي در طي اين لشكركشي، پيروزي‌هايي در سركوبي و فرونشاندن سركشي‌ها و ناآرامي‌ها و گسترش فتوح در آسياي ميانه داشته و چندين قوم سكايي را به زير فرمان آورده است [پيرنيا، ص442؛ كتزياس (همان، ص425) در روايت خود به چنين فتوحي تصريح مي‌كند.]. به هر حال، طبق روايتي [كتزياس (همان جا)؛ كُخ، ص13] كورش در يكي از اين نبردها ـ كه شايد با ماساگت‌ها بوده ـ مجروح گرديد وپس از سه روز درگذشت: اوت530 پ.م.
پيكر وي در پاي‌تخت امپراتوري‌اش «پاسارگاد» و در آرام‌گاهي كه در زمان حيات وي ساخته شده بود، به خاك سپرده شد [بريان‌، ص2ـ141]. كورش در زمان حيات خود، كبوجيه را نام‌زد قطعي نيابت و جانشيني خود ساخته بود [هرودوت (همان، ص3ـ422)؛ گزنفون (همان، 436)؛ كتزياس (همان، ص425)] و پيشينه‌ي اين امر از زماني پيداست كه كبوجيه پس از فتح بابل به مقام «شاه بابل» به اشتراك با پدرش نايل شده بود [بريان، ص2ـ1091؛ بويس (1375)، ص97]. «بَرديا» پسر ديگر كورش ـ كه تاريخ نشان داد هرگز از اين جانشيني خشنود نبود ـ در آن زمان، شهربان (ساتراپ) ايالات ماد و ارمنستان و كادوسان بود [گزنفون (همان، ص436)].
7- اسطوره‌ي كورش
كورش در متن ادبيات افسانه‌اي و تاريخي جهان جاي‌گاهي بسيار درخشان و والا داشته و از وي به عنوان پادشاهي جوان‌مرد، خردمند، مداراجو، باشفقت، پارسا و سرانجام «مسيح‌وار» ياد شده است تا آن جا كه حتا امروزه گروهي نيز وي را نخستين بنيان‌گذار «حقوق بشر» مي‌دانند.
اما جداي از اين واقعيت تاريخي كه كورش با تكيه بر خردمندي و شايستگي و توانايي سياسي‌ ـ نظامي خويش و با پشتوانه‌ي مادّي و معنوي حاصل از سكونت و امارت ديرپاي قوم‌اش در سرزمين‌هاي ايلامي توانسته بود در اندك زماني مرزهاي امارت كوچك‌اش را در دامنه‌هاي زاگرس از آسياي ميانه تا آسياي صغير گسترش دهد، اَبَرقدرت‌هاي پُرآوازه‌ي خاورميانه را به زانو درآورد و نخستين امپراتوري جهان را بر پايه‌ي دولتي واحد و سازمان‌يافته كه بر اقوامي پُرشمار و گوناگون مديريت سياسي واحد و متمركز و در عين حال تكثرپذيري را اعمال مي‌كرد، بنيان‌گذارد، به خودي خود و به تنهايي امري شگرف و بي‌مانند و درخور ستايش و تحسين است، اما اين مقام و جايگاه كورش به عنوان «بنيان‌گذار و باني امپراتوري جهان‌گير و مقتدر هخامنشي» بود كه خاستگاه و منشأ افسانه‌ها و روايت‌هايي شد كه هيبت و شخصيتي اسطوره‌اي و مقدس و ستودني براي «پادشاه بنيان‌گذار» ايجاد مي‌كرد: اين افسانه‌ها، كورش را نه متعلق به دودماني سلطنتي ـ چنان كه بود ـ بل كه وي را برآمده از مرتبه‌اي فرودست (مانند شباني يا عيّاري) تلقي مي‌كردند تا نشان دهند كه وي برگزيده و مورد عنايت و حمايت خداوند بوده كه توانسته است از چنان پايگاهي ـ به شتاب ـ به چنين مرتبه‌ي كمالي دست يابد و به افتخار و مقامِ برآوردن و بنيان گذاردن يك دودمان شاهنشاهي بزرگ و مقتدر نايل آيد [بريان، ص72؛ كورت، ص46؛ فراي، ص130؛ ويدنگرن، ص224؛ زرين‌كوب، ص113].
توصيف و تبيين شخصيتي مداراجو، مردم‌دوست و ربّاني از كورش، در مقايسه با بي‌رحمي‌ها، خون‌خواري‌ها، ستم‌گري‌ها و ويران‌گري‌هاي معمول شاهان آن روزگار خاورميانه، حتا در زمان خود وي نيز روشي مؤثر براي ايجاد مقبوليت و مشروعيت براي پادشاه فاتح در ميان اقوام مغلوب بود و اين نكته به روشني در اعلاميه‌ي روحانيان بابل و اسفار انبياي يهود، به گونه‌اي هم‌سان بازتاب يافته است.
وچنين بود كه در طول سالياني دراز، انبوهي از داستان‌ها و افسانه‌هاي ستايش‌آميز و شگرف در روايات ملي و عاميانه، در كنار تبليغات هدف‌مند سياسي، براي تبيين شخصيتي خارق‌العاده و اسطوره‌اي از كورش شكل گرفت تا از اين طريق به ويژه به اقوام متكثر قلم‌رو شاهنشاهي نشان داده شود كه: حكومت و حاكميت هخامنشيان كه اينك بر اقوام گوناگون و پُرشماري فرمان مي‌راند، كاملاً قانوني و مشروع و خودي‌ست؛ چرا كه فردي (كورش) آن را بنيان گذاشته كه به دليل فضايل و كمالات درخشان و بي‌مانندش، تسلط و حاكميت وي در نظر اقوام مغلوب، از ابتدا مشروع و مقبول بوده است.
در اين مجموعه از داستان‌ها و افسانه‌ها كه براي حفظ و انتقال ياد و خاطره‌ي بنيان‌گذار خارق‌العاده و محبوب و ستودني دودمان شاهنشاهي هخامنشي فراهم آمده و گاه با آواز و موسيقي و به شكل نقالي در ميان خواص و عوام روايت مي‌شد [گزنفون (همان، ص244)؛ استرابون (پيرنيا، ص1378)؛ مؤذن‌جامي، ص90 به بعد]، وصف رفتارها و اقدامات كورش ـ كه قهرمانانه و بشردوستانه بود ـ از نسلي به نسل ديگر منتقل مي‌گرديد و به عموم مردمي كه به نياكان و گذشتگان خود مباهات و افتخار مي‌كردند و از راه‌شان پي‌روي مي‌نمودند، آموخته مي‌شد.
اكنون كورش نه يك شخصيت صرفاً تاريخي، بل كه اسطوره‌اي جاودانه بود كه به آيندگان و در عرصه‌‌هاي مختلف، الگو و مشروعيت مي‌بخشيد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
افزون بر كتاب‌نامه بخش نخست مقاله:
ـ كينگ، لئونارد: «تاريخ بابل»، ترجمه‌ي رقيه بهزادي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1378
ـ مؤذن‌جامي، محمد‌مهدي: «ادب پهلواني»، انتشارات قطره، 1379
ـ ويدنگرن، گئو: «دين‌هاي ايران»، ترجمه‌ي منوچهر فرهنگ، انتشارات آگاهان ايده، 1377
ـ ويسهوفر، يوزف: «ايران باستان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1377

******

عنوان مقاله‌ي هفته‌ي آينده: اسطوره‌ي آفرينش در آيين زروان

۱۹ فروردین ۱۳۸۲

كورش كبير (بخش نخست)

1- درآمد
گروهي از اقوام آريايي دام‌دار و جنگ‌سالار ـ كه پيش‌تر، دسته‌هايي از آنان در هزاره‌ي دوم پيش از ميلاد از سرزمين‌هاي متعلق به حوزه‌ي تمدني «آندرونُو» Andronovo واقع در دشت‌هاي آسياي ميانه برخاسته [بويس (1377)، ص50 به بعد؛ بهار (1376)، ص387 به بعد؛ بهار (1352)، ص هفده به بعد] و به جلگه‌ي سند و خاورميانه مهاجرت كرده بودند [گيرشمن، ص52؛ كمرون، ص16،70،7ـ 106؛ دوشن‌گيمن، ص22؛ بويس (1375)، ص17؛ بويس (1376)، ص9ـ 28؛ بويس (1377)، ص64ـ 58 ] ـ در هزاره‌ي نخست پيش از ميلاد به داخل نَجد ايران ره‌‌سپار شدند [كمرون، ص107؛ بويس (1375)، ص17؛ بويس (1377)، ص68 و64؛ هينتز (1376)، ص 164؛ فراي، ص112؛ گيرشمن، ص64؛ بهار (1376)، ص388؛ زرين‌كوب، ص69 به بعد؛ هوار، ص28]. بخشي از اين اقوام آريايي كه «ماد» خوانده مي‌شدند، در مركز و غرب نجد ايران (حدود استان‌هاي همدان و كرمانشاه كنوني) سكونت يافتند و با اقوامي بومي هم‌چون «مانا» Manaها، «اليپي» Ellipi‌ها، و سپس «كيمري» Kimeri‌ها و «سكا»Sakaهاي مهاجر درآميختند و با از ميان برداشتن قدرت ويران‌گر «آشور»، سرانجام توانستند نخستين حكومت مستقل و نسبتاً استوار آريايي‌ها را در خاورميانه، تشكيل دهند.
دسته‌ي ديگري از اين اقوام آريايي كه «پارس» نام داشتند، پس از مدتي مجاورت و ارتباط با دولت پُرتوان «اورارتو» Urartu در جنوب و جنوب‌غرب درياچه‌ي اروميه [كمرون، ص108؛ گيرشمن، ص82 و 112؛ هينتز (1376)، ص164؛ هينتز (1380)، ص3ـ52؛ كُخ، ص11]، سرانجام در جنوب غرب نَجد ايران به سرزمين باستاني «ايلام» راه يافتند (سده‌ي 8 پ.م.) [بريان، ص76؛ كمرون، ص136؛ گيرشمن، ص81 و 109؛ كورت، ص29؛ داندامايف، ص133 به بعد؛ هينتز (1376)، ص164؛ بويس (1375)، ص22؛ كُخ، ص2ـ 11؛ آميه، ص70؛ هوار، ص40] و پس از سال‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري مسالمت‌آميز و پُرثمر با ايلاميان، فرهنگ و تمدني متناسب با موقعيت جديد خويش در نجد ايران و خاورميانه فراهم آوردند و پشتوانه‌ها و سرمايه‌هاي بايسته‌ي مادّي و معنوي را ـ كه منجر به شكل‌گيري يك امپراتوري عظيم گرديد ـ به دست آورده و اندوختند [بريان، ص6 ـ 65، 4ـ82، 96؛ آميه، ص73؛ هوار، ص96]. «كورش» (به پارسي‌باستان: Kûruš؛ به تلفظ ايلامي: Kuraš؛ به تلفظ يوناني: Cyrus) شاهنشاه و بنيان‌گذار امپراتوري «هخامنشي»، به اين قوم تعلق داشت.
2- كورش؛ از امارت تا امپراتوري
مهر كورش يكم، شاه انشان
به گواهي اسناد باستاني، نياكان كورش (پدر: كبوجيه‌ي يكم؛ پدربزرگ: كورش يكم؛ نيا: چيش‌پيش[Čišpiš]) فرمان‌روايان يكي از ايالت‌هاي مهم و باستاني سرزمين ايلام به نام «انشان»Anšan (بعداً: «پارسَ»Pārsa) بودند [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص368؛ فروشي، ص84 )؛ مُهر كورش‌يكم (كورت، ص 29)؛ گزنفون: كورش‌نامه (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4،323) كه به پادشاهي پدر كورش تصريح مي‌كند. {ايالت انشان كمابيش در محدوده‌ي استان فارس واقع بوده و مركز آن «شهر انشان»، در مرو‌دشت كنوني قرار داشته است. بخش‌هايي از ويرانه‌هاي اين شهر در محل «تَل مَليان» (در 46 كيلومتري شمال شيراز) به دست آمده است: هينتز(1380)، ص1ـ62؛ كخ، ص12؛ و نيز: http://home.columbus.rr.com/malyan/index.html }]. به نظر مي‌رسد كه پارس‌ها پس از مدت‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري با ايلاميان و حتا دولت آن، سرانجام، هم با نفوذ و اسكان تدريجي و هم در پي فتوح و پيكارهايي، موفق گرديدند كه شهرها و مناطق عمده‌اي را در ايالت ايلامي انشان ـ كه كمابيش منطبق بر استان فارس كنوني بود ـ در اختيار گيرند و سپس، با افول قدرت مركزي ايلام در پي تهاجمات ويران‌گرانه‌ي آشور و نيز درگيري‌هاي داخلي دولت آن، به رهبري نياكانِ كورش امارت و پادشاهي مستقل و خودگرداني را در اين ناحيه (ايالت انشان) و نواحي مجاور آن، تشكيل دهند [بريان، ص75، 4 ـ82، 96؛ كمرون، ص7ـ 136؛ كورت، ص9ـ 28؛ گيرشمن، ص11ـ 109؛ داندامايف، ص6 ـ 135؛ كُخ، ص13؛ آميه، ص73؛ پيرنيا، ص1ـ 230؛ زرين‌كوب، ص97؛ بويس (1375)، ص40].
كورش فرزند «كبوجيه»‌ي يكم Kabûjiya I [به تلفظ يوناني:Cambyses ] شاهِ انشان (559 ـ 585 پ.م.) بود [اسناد كُهني كه به پادشاهي كبوجيه‌ي‌يكم ـ پدركورش‌بزرگ ـ بر «انشان/ پارس» تصريح مي‌كنند، چنين‌اند: استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ 376؛ فروشي، ص84) و گزنفون (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4). برخي از منابع {هردوت (پيرنيا، ص234)؛ گزنفون (پيرنيا، ص244؛ وحيدمازندراني، ص4)؛ ديودور سيسيليايي (پيرنيا، ص259)} مدعي‌اند كه «ماندانه» Mandane دختر ارشتي‌وييگَ (آستياگ)، همسر كبوجيه‌ي‌يكم و مادر كورش‌بزرگ بوده است، اما به نظر مي‌رسد كه اين ادعا به لحاظ گاه‌شماري مردود باشد؛ چرا كه بر اساس اين روايات، زادسال كورش ـ كه پسر ماندانه دانسته شده ـ در حدود 583 پ.م. برآورد مي‌گردد اما تحقيقاً كورش حدود 601 پ.م. زاده شده است و از اين رو، در آن زادسال برآورده شده، كورش در واقع هجده سال داشته است {هينتز (1380)، ص106}] كه پس از پدر به مقام امارت انشان (پارسَ) دست يافت: 559 پ.م. [كهن‌ترين اسنادي كه به پادشاهي كورش بر «انشان» تصريح مي‌كنند، چنين‌اند: استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص8 ـ 376؛ فروشي، ص84)؛ سال‌نامه‌ي نبونيد (پيرنيا، ص260)؛ رؤيانامه‌ي نبونيد (پيرنيا، ص204)].
كورش در آستانه‌ي برپايي امپراتوري جهان‌گير خود، استوار و متكي بر سازمان دولتي و اجتماعي، ديوان‌سالاري، سپاه و مدنيتي درخشان و پيش‌رفته و نه بَدوي بود كه در پي سده‌هايي ميان‌كُنش با تمدن‌هاي برجسته‌ي نَجد ايران و ميان‌رودان، و به ويژه ايلام به دست آمده بود [بريان، ص66، 4ـ82، 96؛ آميه، ص73؛ فراي، ص99]، در رويارويي و ارتباط با دولت‌هاي مقتدر مجاور، از اعتماد به نفس و اراده‌ي برتري‌جويانه‌ي والا و بي‌مانندي برخوردار بود و اين امر، نَويد تحولات و روي‌دادهاي جديدي را در منطقه مي‌داد.
كورش پس از نزديك به يك دهه فرمان‌روايي بر انشان و سامان‌دهي امور داخلي دولت و سرزمين خويش، در خود آن توانايي را ديد كه به توسعه‌جويي ارضي بپردازد و با مجموعه اقداماتي سياسي‌ ـ نظامي، پايگاه و جايگاه پوياتر و فعال‌تري را به امارت خود در عرصه‌ي خاورميانه ببخشد. بدين ترتيب بود كه كورش نخست در رويارويي با دولت ماد قرار گرفت.
3- كورش و ارشتي‌وييگَ
درگيري‌هاي مرزي ميان انشان و ماد، در پي عمليات توسعه‌جويانه‌‌ي دولت كورش و احتملاً با تصرف سرزمين «گوتيوم» Gutium [استوانه‌ي كورش (پيرنيا، ص367؛ فروشي، ص83)] كه در جوار مرزهاي ماد بود و فتح آن تهديدي عليه متصرفات ماد به شمار مي‌آمد، و نيز ظن ارشتي‌وييگ (آستياگ) به هم‌دستي انشان با بابل براي تصرف منطقه‌ي راه‌بُردي «حران / Harran» [بريان، ص103؛ گيرشمن، ص104، 115؛ كمرون، ص169]، و شايد تلاش وي براي اعمال سلطه بر قلم‌رو پارس‌ها، زمينه‌ها و انگيزه‌هاي نخستين درگيري گزارش شده‌ي كورش را با دولتي ديگر (ماد) پديد آورد [هردوت (پيرنيا، ص9ـ 238) مي‌گويد كه نبرد ماد و پارس در پي شورش و اعتراض كورش عليه سلطه و حاكميت ماد‌ها بر پارس‌ها و به جهت آزادي و رهايي از بندگي مادها بوده است. پيش‌تر، هردوت (پيرنيا، ص 184) ادعا مي‌كند كه « فرَوَرتي/ Fravarti» {به يوناني: Phraortes} فرمان‌ده مادها (653 ـ 675 پ.م.)، توانسته بود پارس‌ها را فرمان‌بُردار و باج‌گزار خود نمايد؛ اما دانسته‌هاي مستقيم تاريخي ما بر خلاف تصويرسازي و ادعاي مورخان يوناني و لاتيني، گوياي آن است كه دولت ماد در بخش عمده‌اي از تاريخ خود نه يك امپراتوري متمركز و واحد، بل كه اتحاديه‌اي از قبايل متعدد آريايي و بومي ـ و به لحاظ اين ويژگي ـ فاقد نهادهاي پايدار و ريشه‌دار حكومتي و تمدني بوده است؛ از اين رو نمي‌توان تصور كرد كه دولت فرضي ماد در زمان فرورتي توانسته باشد شهرياري مقتدر پارس‌ها را در جنوب‌غرب نجد ايران و در ميان نفوذ آشور و ايلام و بابل بر آن ناحيه، باج‌گزار و فرمان‌بردار خود ساخته باشد و يا فرضاً، الگوهايي حكومتي و تمدني خود را به پارس‌ها منتقل كرده باشد {چنان كه پيش‌ترها اين گونه انگاشته مي‌شد}. از سوي ديگر، اسناد آشوري متعلق به همان عصر، برخلاف توصيف هردوت از فرورتي (و حتا پيش از آن: ديااكو) كه وي را پادشاه يك امپراتوري مقتدر و متمركز نشان مي‌دهد، او را فراتر از سركرده‌ي چند گروه شورشي ماد و مانا و كيمري ـ كه در ولايات آشوري تاخت‌وتاز مي‌كردند ـ و سرانجام در گم‌نامي نيز كشته شد، نمي‌داند{بريان، ص5 ـ 92؛ كورت، ص4 ـ 31}. بنا بر اين با مردود بودن فرمان‌برداري پارس‌ها از دولت ماد، موضوع انقلاب و شورش كورش عليه سلطه‌ي ماد نيز منتفي مي‌باشد.].
پادشاه ماد (550 ـ 585 پ.م.) «ارشتي‌وييگَ»*Aršti-vaiga [به تلفظ بابلي: Ištuvgēu؛ به تلفظ يوناني: Astyages] با افزايش تنش‌ها و خصومت‌ها ـ كه براي دولت ماد مخاطره‌آميز مي‌نمود ـ لشكركشي به انشان را رسماً آغاز نمود. تهاجم طولاني مدت ماد به انشان و درگيري ظاهراً سه ساله‌ي آن دو [بريان، ص103؛ پيرنيا، ص261] هيچ دست‌آورد مثبتي براي دولت ماد نداشت تا سرانجام در 550 پ.م. هنگامي كه ارشتي‌وييگَ شخصاً رهبري لشكركشي بزرگي را عليه انشان به دست گرفته بود، گروهي از فرمان‌دهان خسته از جنگِ سپاه وي كه گويا از پيش با كورش تباني كرده بودند، او را بازداشت و تحويل كورش نمودند [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان، ص260)؛ هردوت (همان، ص239)]. با دست‌گيري پادشاه ماد، سپاه وي تاب ايستادگي نياورد و در اندك زماني شكسته و پراكنده، و راه پاتك كورش تا قلب سرزمين ماد گشوده شد. با سركوب واپسين نيروهاي وفادار ارشتي‌وييگ در بيرون و درون «هگمتانَ» Hagmatāna [= همدان؛ به تلفظ يوناني: Ecbatana] (پاي‌تخت ماد)، سرزمين ماد يك‌سره به دست كورش افتاد [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان‌جا)؛ رؤيانامه‌ي نبونيد (همان، ص205)؛ هردوت (همان، ص 239)؛ كتزياس (پيرنيا، ص240)] و گنجينه‌هاي كاخ آن به مركز دولت كورش (شهر انشان)، منتقل گرديد [سال‌نامه‌ي نبونيد (همان جا)].
ارشتي‌وييگ پادشاه ماد كه اينك از تخت حكومت خويش فروافتاده بود، بدون آسيب ديدن، به اقامت‌گاهي شايسته در ناحيه‌ي گرگان تبعيد شد [هردوت (همان، ص239)؛ كتزياس (همان، ص240)؛ ژوستن (پيرنيا، ص260)] و قلم‌رو سلطنت وي از شرق نجد ايران تا ارمنستان و آناتولي به زير فرمان كورش درآمد و به مرزهاي انشان (پارسَ) افزوده شد. اما وجود پيوند و نزديكي قومي‌ ـ فرهنگي ميان مردم پارس و ماد و تبليغات متكي بر آن كه به منظور مشروعيت‌زايي و ايجاد مقبوليت و ثبات سياسي براي شاه جديد و فاتح ترتيب داده شده بود، كورش را به عنوان وارث قانوني و مشروع حكومت ماد، در پي عزل ارشتي‌وييگ، نمودار و معرفي ساخت [بريان، ص106؛ داندامايف، ص137؛ زرين‌كوب، ص107، 116]. اين راه‌بُرد سياسي‌ ـ ايدئولژيك برجسته و منحصر به فرد جهت مشروعيت‌زايي براي شاه فاتح، و خودي و قانوني نمودن حكومت و حاكميت وي بر اقوام مغلوب، در مورد تمام فتوح آينده‌ي كورش نيز به كار بُرده شد و البته بازخورد و دست‌آوردي بسيار مثبت و مفيد براي فاتح مقتدر پارسي در پي داشت. براي نمونه، اين روش در مورد ماد آن چنان كارايي داشت كه تا صدها سال در نظر مورخان يوناني، دولت پارس و ماد يگانه مي‌نمود و هخامنشيانِ نخستين، شاهان ماد دانسته مي‌شدند [داندامايف، ص137؛ پيرنيا، ص8 ـ207].

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ آميه، پير: «تاريخ ايلام»، ترجمه‌ي شيرين بياني، انتشارات دانشگاه تهران، 1372
ـ بريان، پير: «تاريخ امپراتوري هخامنشيان»، ترجمه‌ي مهدي سمسار، انتشارات زرياب، 1378
ـ بهار، مهرداد (1352): «اساطير ايران»، انتشارات بنياد فرهنگ ايران
ـ بهار، مهرداد (1376): «پژوهشي در اساطير ايران»، انتشارات آگه
ـ بويس، مري (1375): «تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، جلد دوم
ـ بويس، مري (1376): «تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، جلد يكم
ـ بويس، مري (1377): «چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه
ـ پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات دنياي‌كتاب‌ ـ افراسياب، 1378
ـ داندامايف، محمد: «ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي»، ترجمه‌ي روحي ارباب، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373
ـ دوشن‌گيمن، ژاك: «دين ايران باستان»، ترجمه‌ي رؤيا منجم، انتشارت فكر روز، 1375
ـ زرين‌كوب، عبدالحسين: «تاريخ مردم ايران (ايران قبل از اسلام)»، انتشارات اميركبير، 1373
ـ فراي، ريچارد: «ميراث باستاني ايران»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368
ـ فروشي، بهرام: «ايران‌ويج»، انتشارات دانشگاه تهران، 1374
ـ كُخ، هايدماري: «از زبان داريوش»، ترجمه‌ي پرويز رجبي، نشر كارنگ، 1376
ـ كمرون، جُرج: «ايران در سپيده‌دم تاريخ»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
ـ كورت، آملي: «هخامنشيان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1378
ـ گيرشمن، رومن: «تاريخ ايران؛ از آغاز تا اسلام»، ترجمه‌ي محمود بهفروزي، انتشارات جامي، 1379
ـ وحيدمازندراني، علي: «سيرت كورش كبير»، گزنفون، شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي، 1350
ـ هوار، كلمان: «ايران و تمدن ايراني»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1379
ـ هينتز، والتر (1376): «دنياي گم‌شده‌ي ايلام»، ترجمه‌ي فيروز فيروزنيا، انتشارات علمي و فرهنگي
ـ هينتز، والتر (1380): «داريوش و پارس‌ها»، ترجمه‌ي عبدالرحمن صدريه، انتشارات اميركبير


******

موضوع مقاله‌ي هفته‌ي آينده: كورش كبير (بخش دوم)

۱۲ فروردین ۱۳۸۲

سرودهاي زرتشت

سنت سرايش و خوانش اشعار حاصل از كشف و شهود در ميان روحانيان جوامع هندوايراني و چه بسا هندواروپايي، امري رايج و البته بسيار ارزش‌مند و مقدس بوده است. در واقع توان سرودن اشعاري شيوا و زيبا و نغز در تحليل جهان هستي و ستايش خدايان و بيان روابط و نظامات قدسي حاكم بر گيتي، ويژگي برجسته و كرامت عمده‌ي يك روحاني بوده است. اين اشعار نغز (كه در زبان اوستايي «مانثره / Manthra» ، در زبان سنسكريت «مانترا / Mantra» و در زبان پهلوي «مانسر / Mansar» خوانده مي‌شود) در عصر نبود خط و نوشتار، تنها ابزار و رسانه‌ي ارائه و جابه‌جايي و نقل انديشه‌ها و گفتمان‌هاي جوامع باستاني در طي نسل‌هاي پياپي بوده و محتوايي آكنده از بينش اسطوره‌اي و پيام‌ها و آموزه‌هاي ديني و كيهان‌شناختي داشته است. مانثرن(Manthran)ها و زئوتر(Zaotar)ها دو گروه از روحانيان هندوايراني بودند كه بيش از ديگران با هنر مقدس سرايش اشعار اشراقي سروكار داشتند و واعظان و آموزگاران الاهيات و آيين‌هاي ديني در قالب ابياتي بديع و شورانگيز، براي مخاطبان مشتاق خويش بودند. زرتشت كه خود يك مانثرن و زئوتر بود (يسن32/13 و يسن33/6) با اين سنت به خوبي آشنايي و بر آن تسلط كامل داشت. «گاهان» اثر منظوم زرتشت، دنباله‌رو همان سنت كهن سرايندگي روحانيان هندوايراني است (بويس1377، ص 82 و 100؛ بويس1376، ص 21 به بعد).
منظومه‌ي «گاهان» مجموعه‌اي از اشعار اشراقي زرتشت در پي تعمق و مراقبه بر روي جهان هستي و ماهيت و منشاء آن، چگونگي آفرينش و روابط انسان و جهان با نيروهاي قدسي و مينوي‌ست. اشعاري كه زرتشت ‌آن‌ها را در خلوت خويش با خداي خود بازگفته و با آميزه‌اي از آرايه‌ها و صور خيال و استعارات ظريف، بر زبان آورده و بعدها، مجموعه‌ي آن‌ را به صورت متني پايه، براي تحقق ارتباط نزديك و قلبي مؤمنان با نيروهاي قدسي و مينوي هستي (يعني امشاسپندان و ايزدان)، فراهم آورده و به يادگار نهاده است.
واژه‌ي مفرد «گاه» (به اوستايي: «گاثا / Gatha»؛ به پهلوي: «گاس / Gas» و به فارسي: «گاه» ؛ جمع آن: گاهان) به معناي سرود و شعر است و اصطلاحاً به مجموعه اشعار اوستايي زرتشت اطلاق مي‌گردد. گاهان مشتمل بر هفده سرود (يا: هات) از هفتاد و دو سرود كتاب «يسنَ / Yasna» است كه شامل 238 بند، 896 بيت و 5560 واژه مي‌باشد. اين هفده سرود گاهان به پنج بخش تقسيم مي‌گردد:
1 ــ «اهونويتي / Ahunavaiti» : شامل 7 سرود؛ از يسن 28 تا يسن 34
2 ــ «اوشتويتي / Ushtavaiti» : شامل 4 سرود؛ از يسن 43 تا 46
3 ــ «سپنتامينيو / Spentamainyu» : شامل 4 سرود؛ از يسن 47 تا 50
4 ــ «وهوخشثرَ / Vohuxshathra» : شامل يسن 51
5 ــ وهيشتويشتي / Vahishtoishti» شامل يسن 53
اثر ديگر زرتشت كه داراي همان اصالت و قدمت گاهان است، يسن «هفت هات» (به اوستايي: Haptanghaiti) نام دارد و شامل يسن 35 تا 41 است. اكنون چند دهه‌اي‌ست كه تعلق اين مجموعه به زرتشت اثبات شده است (بويس1377، ص 96، 100و 135 به بعد).
هفت هات نه چون گاهان كه منظوم و تك‌گويانه است، اثري منثور و سامان‌مند است كه هدف زرتشت از تقرير آن، ايجاد دعاهايي ثابت و رسمي براي كاربرد و بهره‌بري در مراسم عبادي و آييني بوده است. نثر عالي و درخشان هفت هات كه مناسب براي تلاوت منظم در آيين‌هاي ديني بوده، البته با نظم استادانه و ظريف گاهان تفاوت دارد اما فخامت كلامي و محتوايي هر دو اثر نشان دهنده‌ي تصميم و عمل شخص زرتشت در تعيين و تمهيد دعاهايي مناسب براي استفاده و تلاوت در مراسم و آيين‌هاي ديني خود مي‌باشد.
چند نمونه از ابيات گاهان بر اساس ترجمه‌ي خودم:
يسن28 / بند 1: اي مزدا! با دست‌هاي برافراشته در نماز، اين را خواستارم [از براي] ياري [كه بتوانم] نخست با همه‌ي كردارهاي سپند مينو ـ اي اشه! ـ خرد نيك و روان گاو را خشنود كنم.
يسن33 / بند 3: اي اهوره! كسي كه بهترين نيكي را براي [مرد] اشون (Ashavan؛ پيرو اشه يا قانون ناظمه‌ي الاهي) ــ چه دوست باشد يا هموند يا خويشاوند ــ بورزد يا از گاو نگاهباني كند، [جايگاه او] در دشت اشه و وُهومَن (= بهشت) خواهد بود.
يسن51 / بند1: شهرياري آرماني نيك (= ارض ملكوت) بهره‌ي [كسي‌ست كه] بيش‌ترين ياري را به جاي آورد و براي ايژه (Izha؛ ايزد يا مينوي قرباني) و اشه فراهم سازد. اي مزدا! اينك ما بهترين كردارها را [براي شما] بورزيم.
يسن53 / بند 1: بهترين خواسته از زرتشت سپيتامه شنيده شده است. اين كه مزداي اهوره به واسطه‌ي اشه به او زندگي همواره خوب بخشيده است، و نيز به آن‌هايي كه گمراه‌گر بودند [اما اينك] گفتارها و كردارها [ي درست] را از دين نيك‌اش آموخته‌اند.
چند نمونه از يسن هفت هات بر اساس ترجمه‌ي خودم:
يسن35 / بند 6 : آن چه كه مردي يا زني دانست كه درست و نيك است، بر اوست كه آن را آشكار كند و به جاي آورد و آن را به ديگران بفهماند تا آن را چنان كه هست بورزند.
يسن 36 / 5 : اي مزداي اهوره! تو را نماز مي‌بريم و سپاس مي‌گزاريم. با همه‌ي انديشه‌هاي نيك، با همه‌ي گفتارهاي نيك و با همه‌ي كردارهاي نيك به تو تقرب مي‌جوييم.
يسن39 / بند 2: روان جانوران اهلي و وحشي را مي‌ستاييم. روان اشونان را هر جا كه زاده شده باشند مي‌ستاييم؛ مردان و زناني كه دين نيك‌شان [بر دروغ] پيروز مي‌گردد يا خواهد گرديد يا گرديده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ بويس، مري (1376): «تاريخ كيش زرتشت»، جلد يكم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارت توس
ـ بويس، مري (1377): «چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه


دعاي مقدس اوستايي اهونَوَر



عنوان مقاله‌ي ويژه‌ي هفته‌ي آينده: «كورش كبير»