بلخ در عصر هخامنشي
«باختر» (يوناني: Bactria) پس از الحاق به امپراتوري پارس به دست كورش بزرگ در سدهي ششم پ.م.، همراه با «مرو» (يوناني: Margiana)، دوازدهمين ايالت امپراتوري را تشكيل داد. ظاهراً اين انضمام از طريق فتح به انجام نرسيده بود بل كه ناشي از سازش و پيوند شخصي پادشاهيها بود. حقايقي كه به اين موضوع دلالت دارند، آن است كه شهربان اين منطقه همواره يكي از خويشاوندان نزديك شاه بزرگ بود. و اين كه نظام اداري هخامنشي بدان راه نيافته بود. اشراف محلي، نقش بزرگي را در اين ايالت ايفا ميكردند و داراي همه گونه قدرت واقعي بودند. ثروت كلان اين گروه را، سرشاري گنجينهي جيحون گواهي ميكند. بلخ (يوناني: Bactra) موضع و جايگاه مسلطي را بر شاهراه سلطنتي رو به سمت هند به دست آورده بود. منافع حاصل از بازرگاني شرق- غرب، و نيز كشاورزي بسيار مترقي محلي، اين ايالت را قادر به پرداختن خراجي چشمگير (360 تالنت نقره در سال) ساخته بود.
باختريان سهم مهمي را نيز در سپاه پارسي تشكيل ميدادند. در نبرد سالاميس (salamis)، آنان زير فرمان مستقيم شاه بزرگ بودند. در جنگ گئوگملا (gaugamela) سوارهسپاه باختري در مقابل مقدونيان صف بسته بودند. زماني كه داريوش سوم پس از شكستاش در اين نبرد، به ايالتهاي فرادست امپراتوري پناه جست، بسوس (Bessos) باختري وي را به قتل رساند و سپس خود را شاه اعلام داشت. با وجود تداوم ايستادگي بسوس به واسطهي تاكتيك زمين سوختهاي كه تدبير داشته بود، سرانجام مقدونيان باختر را فتح كردند و بسوس تسليم آنان گرديد و به فرمان اسكندر كشته شد. از آن پس، بلخ به عنوان مركز فرماندهي كل اسكندر مورد استفاده قرار گرفت. پس از چيرگي بر همهي نيروهاي مقاومتگر، اسكندر سي هزار تن از باختريها و سغديهاي جوان را به عنوان گروگان در اختيار گرفت و شمار فراواني از باختريها را در سپاهاش جاي داد. در همان زمان، وي بسياري از كهنه سربازاناش را در مستعمرهنشينهاي در نظر گرفته شده براي تأمين سلطه و نفوذ مقدوني بر باختر، مستقر ساخت.
از پايگاههاي هخامنشي در باختر، اطلاعات اندكي به دست آمده است. بلخ كهن (Bactra) در زير ارگ (بالاحصار) بلخ كنوني عميقاً دفن شده است. شهرهاي Drapsaca و Aornos، ياد شده در آثار مورخان اسكندر، معمولاً با «قندوز» و «تشكورگان» مطابقت داده شدهاند، كه حفاري و كاوش در آنها هنوز برقرار است. به تازگي پيشنهاد شده است كه ممكن است Aornos در «آلتين دليار تپه» واقع شده باشد؛ كاوشگاهي در شمال بلخ كه حفاري در آن آغاز گرديد اما پيگيري نشد. ديگر كاوشگاههاي بازمانده از دوران هخامنشي، «قيزيل تپه» و «تلشكان تپه» در سرخان دريا، و «تخت قباد» (منشأ احتمالي گنجينهي جيحون) در ساحل سمت راست جيحون، ارگ دلبرجين، و شهرك مدور «آي خانم2» در ساحل چپ جيحون، هستند. همهي آثار بيروني باروها از خشت خام يا آجرهاي بزرگ، بر سكويي برجسته ساخته شدهاند. تاكنون در هيچ يك از آنها، انجام يافتن كاوشي كامل ممكن نشده است. *
* P. Leriche, "Bactria I. pre-Islamic period": Encyclopaedia Iranica, vol. 3, 1989, p. 340
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ بابايادگار عزيز پرسشي را دربارهي ماهيت «كوشانيان» مطرح نموده بودند. در پاسخ به ايشان بايد گفت كه در اواسط سدهي دوم پ.م.، گروهي از اقوام بيابانگرد، مشخصاً «تُخاري»هاي هندواروپايي تبار، تحت فشار هونها، از مرزهاي چين به سوي شمال افغانستان حركت كردند و با جاي گيري در آن سرزمين، پادشاهي يوناني باختر را برانداختند. در اوايل عصر مسيحيت، قبيله يا خانداني به نام «كوشان»، سروري و فرمانروايي بر بازماندهي تخاريان را در اين ناحيه به دست آورد و امپراتوري كوشان را در همان عصر، «كوجولا كادفيزس» بنيان نهاد و به زودي مرزهاي آن تا شمال هند گسترش يافت. كشور كوشان به مدت دو سده برخوردار از تمدن و حكومتي برجسته و مقتدر بود و سرانجام زير فشارهاي هپتاليان از شرق و ساسانيان از غرب، فروپاشيد. زبان رسمي كوشانيان، زبان ايراني بلخي بود كه با خط يوناني نوشته ميشد. دينهاي زرتشتي و بودايي در اين كشور رواج داشت و در سكههاي كوشاني بسياري، نام شماري از ايزدان زرتشتي شناسايي شده است.
+ خوانندهاي گرامي به نام «عليرضا» پرسيده بودند كه چرا نام «تخت جمشيد» چنين است در حالي كه هيچ كدام از هخامنشيان بدين نام نبودند؟ واقعيت آن است كه به سبب نبود سنت رسمي كتابت و تاريخنگاري در ايران عصر باستان، ياد و خاطرهي دودمانهاي سلطنتي كهن ثبت نشده و لذا در اذهان عمومي محفوظ و پايدار نمانده بود، آن گونه كه در ايران عصر اسلامي، هيچ يادماني خاصي از دوران فرمانروايي ايلاميان و پارسيان و اشكانيان در ميان مردم برجاي نبود. اما در مقابل، نيرومندي بينش اسطورهاي مردم ايران، منجر به آن گرديده بود كه باورهاي اسطورهاي، سنتي رايج و بانفوذ را در ميان مردم تشكيل دهند و گذشتهي نانوشته و فراموش شدهي اين سرزمين را روايتها اسطورهاي جبران و تلافي كنند. بدين سان است كه مجتمع ياد شده، نه به نام «تخت[گاه] داريوش»، كه يادش در اذهان عمومي محفوظ نمانده بود، بل كه با عنوان «تخت جمشيد»، كه بزرگترين شاه اسطورهاي ايران بود و در هر محفلي معروف، شناخته شد. بيشينهي آثار باستاني بازمانده از آن دوران كهن نيز، بدين شيوه، چنان نامهايي يافتهاند: نقش رستم، تخت رستم، زندان سليمان، قلعهي ضحاك و…
+ ملاحظاتي مختصر پيرامون كرد و كردستان (افشين زند)
+ پورپيرار، تركها و پانتركيسم (مرداويج)