از حماسهي ملي تا فردوسي
ايرانيان باستان، همچون بيشتر مردمان كهن، بي گمان برخوردار از چندين منظومهي حماسي و پهلواني بودهاند؛ اما آن آثار اينك بر جاي نمانده است. سرودهاي اوستا (يشتها) حاوي اشارههايي بسيار به كردارهاي پهلوانانه و شيطاني شخصيتهايي است كه از "شاهنامه"ي فردوسي بر ما شناخته شدهاند؛ مانند: Yima-xshaeta (جمشيد)، Dahaka (ضحاك)، Thraetaona (فريدون)، Keresaspa (كرشاسپ)، Frangrasiian (افراسياب)، Kauui-usan (كاوس)، Haosrauuah (خسرو)، Tusa (توس)، Vaesaka (ويسه)، Vishtaspa (گشتاسپ)، و Spentodhata (اسفنديار). به واسطهي اين اشارات ميتوان مضمون كهنترين شكل افسانههاي حماسي ايران را با حدي از قطعيت، بازسازي نمود.
كهنترين نمونهي بازماندهي منظومهاي حماسي در يك زبان ايراني، يعني «ايادگار زريران» (Ayadgar-i Zareran)، متعلق به دورهي ايراني ميانه است. اين قطعه با ابيات تكيهدار بدون قافيه، بيگمان در اصل به زبان پارتي تصنيف گرديده است اما در شكل بازماندهي كنونياش، تا اندازهاي به پارسي ميانه تبديل شده است. اين اثر از نبردهاي «ويشتاسپ» (گشتاسپ) و پيروان وي برضد دشمنان دين زرتشت سخن ميگويد. ظاهراً آثار بسيار ديگري از همين نوع، وجود داشته است. "حمزهي اصفهاني" (نويسندهي نيمهي نخست سدهي دهم م.) ميگويد كه حتا در روزگار وي، بيش از ده هزار برگ «به خط پارسي» حاوي روايتهايي تاريخي و داستاني كه ايرانيان «براي شاهانشان به نظم درآورده بودند»، برجاي بوده است. "حمزه" صريحاً ذكر ميكند كه اين نوشتارها در يكي از وزنها، اما بدون قافيه تصنيف شدهاند. ممكن است آثار حماسي مشابهي در زبانهاي ديگر ايراني نيز وجود داشته باشد. در حقيقت، متن گسيختهاي به زبان سغدي برجاي است كه از سرگذشت رستم حكايت ميكند. هر چند اين قطعه به خوبي محفوظ نمانده و اثري منظوم نيست، اما براي دلالت بدين موضوع، بسنده است.
با وجود اين، مدركي مبتني بر اين كه داستانهاي گوناگون حماسهي ملي ايران در دوران پيش از اسلام در رزمنامهي واحدي گرد آمده باشد، در دست نيست. «خداينامه» ي پارسي ميانه، كه در منابع عربزبان مكرراً به آن اشاره ميشود، تقريباً به يقين، اثري منظوم نبوده است. اما چه بسا چكيده و گزيدهي منثوري را از روايتهاي افسانهاي و تاريخي ايران در آستانهي پايان عصر ساساني، پيوسته و فراهم آورده بود. خداينامه را "ابن مقفع" (757-721م.) حدود اواسط سدهي هشتم م. به نثر عربي ترجمه كرد و پس از آن، به منبع اصلي اطلاعات نويسندگان عربزبان دربارهي «تاريخ» ايران تبديل شد. نام شماري از كتابهاي كهن نيز، به عربي و بعدها هم به فارسي نو، كه در آنها از شخصيتهاي حماسي گوناگون روايت ملي ايران سخن رفته و ظاهراً از نثر يا نظم پارسي ميانه ترجمه شده بودند، ثبت و ضبط گرديده است. چنين كتابهايي، منابع مستقيم يا غير مستقيم «شاهنامه» ي فردوسي هستند. در واقع، فردوسي در برخي قطعات اشاره ميكند كه منظومهي وي بر يك «نامهي باستان» مبتني است، يعني بر يك يا چند منبع نوشته شده به پارسي نو. در مقابل، عباراتي كه در آنها شاعر از استناد كردن به اطلاعات شفاهي سخن ميگويد، ميتواند نمودار بازگشت به منابع مكتوب وي باشد؛ به سخن ديگر، هنگامي كه فردوسي ميگويد داستاني را از فلان شخص «شنيده» است، صرفاً عبارتي را كه منبعاش پيشتر به نثر گفته بود، به نظم نقل و بازگو ميكند.
در بازنويسي آن گونه كتابهاي حماسي به شعر، فردوسي چندين پيشكسوت در ميان شاعران عربزبان و ايراني داشته است. "ابان بن عبدالحميد لاحقي" پيشتر شماري از كتابهاي از اصل ساساني را به ابيات قافيهدار عربي در بحر "رجز" درآورده بود - از جملهي آنها، "كتاب مزدك" (مزدكنامه) بود، يكي از آثاري كه سرانجام به شاهنامه وارد شد. پيش از ميانهي سدهي دهم م.، "مسعودي مروزي" روايتي از «كتاب شاهان» را به ابيات قافيهدار فارسي در بحر "هجز" تصنيف نمود، بحري ساخته شده با همان عناصر وزني بهسان بحر رجز عربي. تنها سه بيت از اين منظومهي مسعودي مروزي كه در كتاب «البدء و التاريخ» "مطهر مقدسي" (حدود 966م./355 ق.) نقل گرديده، شناخته شده است. ممكن است كه ابوالحسن مسعودي مورخ، آن گاه كه ميگويد «ايرانيان در اشعارشان» از ساختمانهايي كه اسفنديار بنا كرده، ياد نمودهاند، به همان اثر مسعودي مروزي و روايتهاي مندرج در آن اشاره ميكند. در نيمهي دوم سدهي دهم، "دقيقي" شاعر، مبادرت به آفرينش دومين روايت پارسيِ كاملِ «كتاب شاهان» به نظم نمود. اين اقدام متهورانه به سبب مرگ وي نيمه كار ماند اما چند صد بيت از گزارش "دقيقي" را دربارهي پادشاهي گشتاسپ، كه تا حد زيادي در مضمون، مطابق با "ايادگار زريران" ايراني ميانهي است، فردوسي در شاهنامهي خود گنجاند و بدين ترتيب، اين اثر براي نسلهاي آينده محفوظ ماند (Shah-nama, Moscow, VI, pp. 66ff.).
«شاهنامه» ي فردوسي نقل و بازگويي پاياني و قاطع حماسهي ملي ايران به نظم است. اين منظومهي ماندگار و سترگِ كمابيش پنجاه هزار بيتي را كه فردوسي در 400 ق./ 1010 م. به پايان رساند و به "محمود غزنوي" پيشكش كرد، همهي تاريخ افسانهاي، و از روزگار اسكندر بدين سو، تاريخ نيمهافسانهاي ايران را در برميگيرد. اين منظومه با سرگذشت «نخستين شاه» گيومرث آغاز ميشود و تا غلبهي اعراب ادامه مييابد. ايرانيان شاهنامه را به درستي، حماسهي ملي به تمام معناي خويش ميدانند. *
* F. de BLOIS, "Epics": Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/5, 1998
۱۱ فروردین ۱۳۸۳
۷ فروردین ۱۳۸۳
زبانهاي ايراني ميانه -3
+ نوشتهي: دكتر احسان يارشاطر
«زبان سكايي» (خُتني): اين زبان، زبان يكي از اقوام سكايي مشرق است كه يك زمان بر "خُتن" در جنوب شرقي كاشغر استيلا يافتند و زبان خود را در آن سامان رايج ساختند (اطلاق نام ختني به اين زبان از اين روست).
آثار زبان سكايي عموماً متعلق به قرن هفتم تا دهم ميلادي است و عبارت از آثار بودايي، متون طبي، داستانها و قصص، نامههاي بازرگاني، اسناد رسمي و غير اينهاست. قسمت عمدهي اين آثار ترجمه از سنسكريت، ولي قسمتي نيز ترجمه از زبان تبتي و يا انشاء اصيل است. در آثار موجود اين زبان ميتوان صورت قديمتر و صورت تازهتري تشخيص داد. صورت قديمتر اين زبان از حيث دستور زبان به زبانهاي ايراني كهن شبيه است: اسم در هفت حالت صرف ميشود و دستگاه افعال مفصل است. اما در صورت تازهتر سكايي، صرف اسامي و افعال بسيار سادهتر شده. تلخيص فوق العادهي اصوات سكايي تازه يكي از مميزات آن به شمار ميرود.
«زبان خوارزمي»: زبان خوارزمي معمول خوارزم بوده و ظاهراً تا حدود قرن هشتم هجري رواج داشته است و پس از آن جاي به زبان فارسي و تركي سپرده.
كشف آثار زبان خوارزمي، گذشته از كلماتي كه "ابوريحان بيروني" در «آثار الباقيه» ذكر كرده، به كلي تازه است و از سال 1927 ميلادي آغاز ميشود. اين آثار عبارت است از دو نسخهي فقهي به زبان عربي كه در آن عباراتي به زبان خوارزمي نقل شده، و نيز لغتنامهاي كه براي توضيح عبارات خوارزمي يكي از اين نسخ نوشته شده، ولي مهمترين اثر زبان خوارزمي "مقدمة الادب" زمخشري است مشتمل بر لغات عربي و ترجمهي خوارزمي كه در سال 1948 به دست افتاد.
آثار خوارزمي همه به خط عربي نوشته شده ولي هنوز خواندن و تعبير آنها پايان نيافته (خواندن آثار مختصري كه از زبان قديم خوارزم به خطي مقتبس از خط آرامي به دست افتاده هنوز ممكن نگرديده است). اشكال عمدهاي كه در خواندن عبارات خوارزمي مقدمة الادب وجود دارد اين است كه كلمات عموماً اعراب ندارد و نقطهگذاري آنها نيز ناقص است.
زبان خوارزمي با زبان نواحي اطراف يعني زبان سغدي و سكايي و آسي نزديك است. در زبان خوارزمي چنان كه از مقدمة الادب و نسخ فقهي مذكور بر ميآيد عدهاي لغات فارسي و عربي وارد شده كه حاكي از تأثير اين دو زبان در خوارزمي است.
گذشته از زبانهاي ميانهي مذكور كه زبانهاي عمدهاي هستند كه آثار آنها امروز به دست است، زبان ديگري كه با زبان سكايي ختن رابطهي نزديك دارد، در حوالي «تمشق» Tumshuq در شمال شرقي كاشغر معمول بوده كه آثار مختصري از آن به دست افتاده، ولي هنوز كاملاً روشن نيست.
صورتي از زبان «آسي» ميانه را ميتوان در بعضي اسامي تاريخي و جغرافيايي و همچنين در بعضي كلماتي كه در زبان مجارستاني داخل شده بازيافت (مانند Kard: شمشير، gazdag: توانگر).
زباني كه به زبان «تُخاري» مشهور شده و دو لهجهي اساسي به نام «كوچي» و «اگني» دارد هرچند از زبانهاي هندواروپايي است ولي از زبانهاي ايراني نيست، بل كه مانند ارمني زباني مستقل است. *
* لغتنامهي دهخدا، مقدمه، 1337، ص 19-18
۴ فروردین ۱۳۸۳
زبانهاي ايراني ميانه -2
+ نوشتهي: دكتر احسان يارشاطر
«فارسي ميانه»: از اين زبان كه صورت ميانهي فارسي باستان و فارسي كنوني است و زبان رسمي ايران در دورهي ساساني بوده، آثاري مختلف به جا مانده است كه آنها را ميتوان به چند دسته تقسيم كرد: 1- كتيبههاي دورهي ساساني كه به خطي مقتبس از خط آرامي، ولي جدا از خط پارتي نوشته شده. 2- كتابهاي پهلوي كه بيشتر آنها آثار زرتشتي است و خط اين آثار دنبالهي خط كتيبههاي پهلوي و صورت تحريري آن است. 3- عباراتي كه بر سكه و مهر و نگين و ظروف و جز آن به جا مانده است. 4- آثار مانوي كه به خط مانوي نوشته شده و همه از كشفيات اخير آسياي مركزي است. همچنين بايد كتيبههاي منقوشي را كه در كنيسهي Dura يافت شده، و نيز مخطوطات پهلوي را كه به خط تحريري شكسته بر روي پاپيروس به دست افتاده، در شمار آورد.
در همهي اين آثار به جز آثار مانوي، هزوارش آرامي به كار رفته است. خط كتيبهها و خط كتابها و همچنين خط سكهها و مهرها و نگينها خطوط تاريخي است، يعني حاكي از تلفظ قديمتر زبان است، ولي خط مانوي تلفظ معمول زمان را منعكس ميسازد.
آثار موجود زبان پهلوي مفصلترين جزء ادبيات پيش از اسلام است و از اين ميان سهم عمده، خاص آثار زرتشتي است. بيشتر نزديك به تمام آثار پهلوي كتابي، آثار زرتشتي است كه غالباً در حدود قرن سوم هجري تدوين شده، هر چند اصل بعضي از آنها به دورهي ساساني ميرسد.
مهمترين كتيبهي زبان پهلوي، كتيبهي شاپور اول [70-239 م.] در كعبهي زرتشت (نقش رستم) است. از كتيبههاي ديگر ميتوان كتيبهي «كرتير» موبد ساساني را در نقش رجب و كعبهي زرتشت، و كتيبهي «نرسي» را در پايكولي نام برد.
از آثار پهلوي كتابي كه خاص ادبيات زرتشتي است، «دينكرد» و «بندهش» و «دادستان دينيك» و «ماديكان هزار دادستان» و «ارداويراف نامه» [ارداويراز نامه] و «مينوگ خرد» و «نامههاي منوچهر» و «پندنامهي آذرباد ماراسپندان» و همچنين تفسير پهلوي بعضي اجزاي اوستا را بايد نام برد. از آثاري كه جنبهي ديني بر آنها غالب نيست، «يادگار زريران» و «كارنامهي اردشير بابكان» و «خسرو كواتان و ريذك» و «ماديگان شترنگ» در خور ذكر است.
زبان فارسي كنوني دنبالهي زبان پهلوي است. اما عدهي زيادي لغت پارتي از زمان تسلط اشكانيان در فارسي ميانه (پهلوي) و در نتيجه فارسي كنوني راه يافته. از اين قبيل است كلمات فرشته، جاويد، اندام، افراشتن، خاستن، و مرغ كه در فارسي ميانه (از آثار تورفان) به ترتيب frestag، jayed، hanam، awrast، xist، و murv است. همچنين "پور" (در پهلوي: pus = پسر) و مهر و چهر و شاهپور و فرزانه و پهلوان را بايد طبق قواعد زبانشناسي از كلمات پارتي محسوب داشت.
«زبان سغدي»: اين زبان در كشور سغد كه سمرقند و بخارا از مراكز آن بودند رايج بوده است. يك زمان سغدي زبان بينالمللي آسياي مركزي به شمار ميرفت و تا چين نيز نفوذ يافت. آثار سغدي همه از اكتشافات اخير آسياي مركزي و چين است.
آثار سغدي را ميتوان از چهار نوع شمرد: آثار بودايي، آثار مانوي، آثار مسيحي، آثار غير ديني. از اين ميان آثار بودايي مفصلتر است.
خط سغدي خطي است مقتبس از خط آرامي و در آن هزوارش به كار ميرود، اما عدهي اين هزوارشها اندك است. همهي آثار بودايي و همچنين آثار غير ديني و كتيبهي قربلگسون در مغولستان (به خط چيني و اويغوري و سغدي، متعلق به قرن سوم هجري) هم به اين خط است. آثار مسيحي به خط سرياني و آثار مانوي به خط خاص مانوي نوشته شده.
ميان آثار بودايي و مسيحي و مانوي مختصر تفاوتي از حيث زبان ديده مي شود كه نتيجهي تفاوت لهجه و تفاوت زماني اين آثار است. آثار سغدي مسيحي ظاهراً تلفظ تازهتري را نشان ميدهد. خط اصلي سغدي كه آثار بودايي به آن نوشته شده، مانند خط پهلوي، خط تاريخي است و حاكي از تلفظ قديمتري است.
زبان سغدي در برابر نفوذ زبان فارسي و تركي به تدريج از ميان رفت. ظاهراً اين زبان تا قرن ششم هجري نيز باقي بوده است. امروزه تنها اثر زندهاي كه از زبان سغدي به جا مانده، لهجهي مردم «يغنوب» [Yaghnob] است كه در يكي از درههاي رود زرفشان بدان سخن ميگويند و بازماندهي يكي از لهجات سغدي است. *
* لغتنامهي دهخدا، مقدمه، 1337، ص 18-16
۲۹ اسفند ۱۳۸۲
زبانهاي ايراني ميانه -1
+ نوشتهي: دكتر احسان يارشاطر
زبانهاي ميانه، فاصل بين زبانهاي كهن و زبانهاي كنوني ايراناند. دشوار است بگوييم زبانهاي ميانه از چه تاريخي آغاز ميشود. اگر در نظر بياوريم كه سير و تحول زبان از صورتي به صورت ديگر تدريجي است، اين نكته نيز به دست ميآيد كه تصور حد قاطعي ميان زبانهاي كهن و ميانه و كنوني هميشه ممكن نيست.
از كتيبههاي شاهان اخير هخامنشي ميتوان دريافت كه زبان فارسي باستان از همان ايام رو به سادگي ميرفته و اشتباهات دستوري اين كتيبهها ظاهراً حاكي از اين است كه رعايت اين قواعد از رواج افتاده بوده است. بنابراين ميتوان مقدمهي ظهور فارسي ميانه را به اواخر دورهي هخامنشي منسوب داشت (حدود قرن چهارم پيش از ميلاد).
اطلاع ما از زبانهاي ايراني ميانه با كشفياتي كه از اوايل اين قرن در آسياي مركزي و چين حاصل شده، افزوده گرديد و چندين زبان ميانه كه قبلاً از آنها آگاه نبوديم به دست آمد. فعلاً از زبانهاي ميانه، «فارسي ميانه» (پهلوي، زبان ساسانيان)، و زبان «پارتي» (زبان اشكانيان) و زبان «سغدي» و زبان «سكايي» (ختني) و زبان «خوارزمي» شناخته شده. قطعات كوچكي نيز به خطي مشتق از خط يوناني به دست افتاده كه ظاهراً «هپتالي» و از زبانهاي ايراني است. از اين گذشته، كلمات بسياري از زبانهاي پهلوي و پارتي كه در دورههاي ساساني و اشكاني وارد زبان ارمني شده، از مآخذ عمده براي تحقيق زبانهاي ميانهي ايران به شمار ميرود.
زبانهاي ايراني را معمولاً ميتوان بر حسب شباهت صوتي و دستوري و لغوي آنها به دو دستهي عمده تقسيم كرد: دستهي غربي و دستهي شرقي.
زبانهاي فارسي باستان و مادي و فارسي ميانه (پهلوي) و پارتي و فارسي كنوني به دستهي غربي تعلق دارند. زبانهاي سغدي و سكايي و خوارزمي و آسي (اوستي) به دستهي شرقي متعلقاند. زبان اوستايي از جهتي به زبانهاي دستهي غربي و از جهاتي به زبانهاي دستهي شرقي شبيه است، از اين رو منسوب داشتن آن به يكي از اين دو دسته آسان نيست. [اما] از لحاظ موطن از زبانهاي شرق ايران است.
اين تقسيمبندي در زبانها و لهجههاي امروزي ايران نيز صادق است، چنان كه فارسي و كردي و لري و بلوچي و لهجههاي سواحل جنوبي خزر و لهجههاي مركزي و جنوبي ايران همه به دستهي غربي تعلق دارند ولي پشتو (زبان محلي افغانستان) و يغنوبي (بازماندهي سغدي) و لهجههاي ايراني فلات پامير و آسي (كه مردم آن از مشرق به قفقاز كوچيدهاند) به دستهي شرقي متعلقاند. لهجههاي كافري (kafri) افغانستان دنبالهي زباني هستند كه شايد حد فاصل ميان زبانهاي هندي و ايراني بوده است و از اين جهت با هر دو دسته وجوه مشتركي دارد، اما حقاً شباهت آنها به زبان هندي بيشتر است.
از زبانهاي ميانهي ايراني آنها كه اثري به جا گذاشتهاند، بدين قرارند:
«زبان پارتي» - زبان پارتي زبان قوم پارت از اقوام شمال شرقي ايران است و زباني است كه از جمله معمول اشكانيان بوده است. از اين زبان دو دسته آثار موجود است: يكي آثاري به خط پارتي، كه خطي مقتبس از خط آرامي است، نوشته شده و ديگر، آثار مانوي است كه به خط مانوي، كه مقتبس از خط سرياني است، ضبط گرديده.
قسمت عمدهي نوع اول، كتيبههاي شاهان مقدم ساساني است كه علاوه بر زبان فارسي ميانه به زبان پارتي هم نوشته شده (و گاه نيز به يوناني). قديمترين اين نوع آثار اسنادي است كه در «اورامان» كردستان به دست آمده. از مهمترين اين آثار روايت پارتي كتيبهي شاپور اول بر ديوار «كعبهي زرتشت» (نقش رستم) و كتيبهي نرسي در پايكولي و كتيبهي شاپور اول در حاجي آباد فارس است. در اين كتيبهها مانند كتيبههاي پهلوي عدهي زيادي هزوارش آرامي به كار رفته كه معمولاً با هزوارشهاي پهلوي متفاوت است.
اسناد سفالي كه در اكتشافات اخير «نسا»، شهر قديمي پارت كه محتملاً مقبرهي شاهان اشكاني در آن قرار داشته، به دست آمده به خط آرامي (نزديك به خط نسخهي اورامان) است. هنوز كاملاً مسلم نيست كه زبان اين اسناد پارتي است يا آرامي. اگر چنان كه محتمل است پارتي باشد، ميتوان اين اسناد را كه متعلق به قرن اول پيش از ميلاد است قديمترين سند زبان پارتي شمرد.
آثار مانوي پارتي از جملهي آثاري است كه در اكتشافات اخير آسياي مركزي (تورفان) به دست آمد. اين آثار همه به خط معمول مانويان بوده و مقتبس از سرياني است نوشته شده و به خلاف خط پارتي هزوارش ندارد و نيز به خلاف كتيبهها كه صورت تاريخي دارد، يعني تلفظ قديميتري از تلفظ زمان تحرير را مينماياند، حاكي از تلفظ زمان تحرير است.
اين آثار را ميتوان دو قسمت كرد: يكي آنهايي كه در قرن سوم و چهارم ميلادي نوشته شده و زبان پارتي اصيل است، ديگر آثاري كه از قرن ششم به بعد نوشته شده و محتملاً پس از متروك شدن زبان پارتي براي رعايت سنن مذهبي به وجود آمده (هنوز اثري كه قطعاً بتوان به فاصلهي ميان قرن چهارم و ششم منسوب دانست به دست نيامده).
نسخي كه از آثار مانوي به دست آمده عموماً متأخر از تاريخ تأليف و متعلق به قرن هشتم و نهم ميلادي است. در خط مانوي حركات به صورت ناقص ادا نموده شده است.
گذشته از آثاري كه ياد شد، كلماتي پارتي كه در زبان ارمني باقي مانده به خصوص از اين جهت كه با حركات ضبط شده براي تحقيق اين زبان اهميت بسيار دارد.
اگر آثار نسا را پارتي بشماريم، و همچنين با توجه به سند اورامان و پديد آمدن خط پارتي در قرن اول ميلادي (به جهاي خط يوناني كه زمان سلوكيان رواج يافته بود) ميتوان گفت كه زبان پارتي از اوايل قرن اول ميلادي يا كمي قبل از آن قوت گرفته و زبان رسمي و درباري شده بود. انحطاط زبان پارتي را ميتوان به بعد از قرن چهارم ميلادي، يعني پس از جايگير شدن سپاهيان ساساني براي مقابله با حملات اقوام شمالي منسوب داشت. از لهجههاي موجود ايران هيچ يك را نميتوان دنبالهي مستقيم زبان پارتي شمرد، لهجههاي امروزي خراسان عموماً لهجههاي زبان فارسي است و زبان اصلي اين نواحي در برابر هجوم اقوام مختلف و نفوذ زبان رسمي دورهي ساساني از ميان رفته است، ولي زبان پارتي در دورهي حكومت اشكانيان در زبان فارسي ميانه (پهلوي) تأثير كرده و اين تأثير را در زبان فارسي امروز نيز ميتوان ديد. *
* لغتنامهي دهخدا، مقدمه، 1337، ص13 و 16-15
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالهي حاضر، واپسين نوشتهي اين تارنما در سال 1382 است. اميدوارم در طول يك سال گذشته توانسته باشم در جهت معرفي و شناسايي جنبههاي مختلف تاريخ و فرهنگ درخشان ايران، و نيز مبارزه با عناصر ميهنستيز و تجزيهطلب، گامهاي مثبت و مؤثري بردارم. اما آن چه كه ميخواهم در اين فرصت بدان اشاره كنم، وجود خوي انتقادناپذيري و نامداراگري در ميان غالب ما ايرانيان است. در طول چهارده ماه وبنويسي، بارها به افرادي برخورد كردهام كه به طور ناگهاني ظاهر شده و با لحني تحكمآميز پيامي را در پيوند با مسائل مطرح شده در اين تارنما گذاشتهاند و آن گاه كه به نوشتهي وي پاسخي دادهايم، شديداً برآشفته شده، به درشتگويي و پرخاشگري روي آوردهاند. اين دسته افراد آن چنان دچار خوي آمريت و خود بزرگبينياند كه ميپندارند «حقيقت» و «دانش» تنها در نزد و اختيار ايشان است و هيچ فرد ديگري حق داشتن ديدگاه و رأي متفاوت يا مخالفي ندارد! حال آن كه «دانايي» مِلك طِلق هيچ انساني نيست و «حقيقت» دور از دسترس، چند بعدي و متكثر است. جز اين موارد، دوستاني بودهاند كه به جهت نقدي كه نسبت به «روش تحقيق» و شيوهي «استنباط و استنتاج» مقالاتشان نوشته بودم، ابراز ناراحتي كردند و حتا گفتوگوهاي خود را با من كاهش دادند.
اما حقيقت آن است كه انتقادگري و انتقادپذيري شرط خردمندي است و تنها به واسطهي نقد است كه ميتوان از مواضع خطا آگاه شد و در پي رفع اشتباهات و كژرويها خود برآمد و با تضارب آرا به حد مطلوبي از وفاق و همانديشي، و درجهاي از حقيقت دست يافت. چه نيكوست همواره بكوشيم در بحثها و گفتوگوهاي علمي، از احساسگرايي و افراطيگري بپرهيزيم و منطق و عقلانيت و بيطرفي را بر گفتمانها و انديشهورزيهاي خود حاكم سازيم.
۲۶ اسفند ۱۳۸۲
زبان پارسي باستان
+ نوشتهي: دكتر محمد معين
زبان ايرانيان دورهي هخامنشي موسوم است به «فرس قديم» يا «فرس هخامنشي» يا «پارسي باستان». اين زبان با زبان سنسكريت، يعني زباني كه كتب مقدس برهمنان (هند) بدان نوشته شده، از طرفي و از طرف ديگر با زبان اوستايي مشابه و هر سه از يك ريشه منشعب شدهاند.
مهمترين مداركي كه از زبان پارسي باستان در دست است، كتيبههاي هخامنشي است كه از عهد كورش بزرگ به بعد [؟] بر صخرهها و سينههاي كوهها با حروف ميخي نوشته شده است. از اين كتيبهها در حدود پانصد لغت به زبان پارسي باستان استخراج ميشود.
علاوه بر كتيبهها، تعدادي مهر و ظرف به دست آمده كه بر آنها نيز كلماتي منقوش است. پس از كتيبهها و مهرهاي عهد هخامنشي، منبع ديگري براي آشنا شدن با لغات پارسي باستان هست، ولي در اهميت به درجهي منبع اولي نميرسد. توضيح آن كه مورخان يوناني بعضي اسامي خاص [پارسي] را طوري ضبط كردهاند كه بسيار كم تصحيف شده، و با در نظر گرفتن اين نكته كه يونانيان اواخر كلمات پارسي باستان را چگونه تغيير ميدادهاند، و كدام حرف پارسي به كدام حرف يوناني تبديل مييابد، به آساني ميتوان پي برد كه اين اسامي به پارسي باستان چه بوده، و چون اسامي خاص در بعض موارد تركيبي است، يعني يك اسم عام با اسمي ديگر يا با فعل و يا صفتي تركيب شده، از اين نوع اسامي هم لغاتي به دست ميآيد؛ مثلاً اسم سردار پارسي را كه در جنگ "گرانيكوس" با اسكندر نبرد كرد، برخي از مورخان يوناني «Spithradates» نوشتهاند، و چون يونانيان «ث» پارسي باستان را با th الفباي خود تطبيق كرده و اسم مزبور را با آن نوشتهاند، بيشك ميتوان گفت كه اين اسم در پارسي باستان «Spithra.data» (سپيثره.داته) بوده، يعني «دادهي سپهر» و سپهر را به زبان پارسي باستان Spithra (سپيثره) مينوشتهاند؛ چنان كه «مهر» را Mithra (ميثره) مينوشتهاند. اين نوع اسامي خاص كه يونانيان تقريباً صحيح ضبط كردهاند، و از آن ميتوان لغاتي به دست آورد، كم نيست. و نيز چنين است كلمهي Staspes كه يوناني شدهي Sataspa پارسي باستان ميباشد، و به زبان امروزي «صد اسب» گوييم. بنابراين از دو اسم مزبور دو لغت به دست ميآيد كه در كتيبهها نيست: Spithra به معني سپهر و Sat به معني صد.
آيا پارسي باستان، زبان محاورهي دربار و مردم هخامنشي بوده يا زبان مستعمل در فرمانها و كتيبهها؟ اگر چه پاسخ قطعي به اين سوال نميتوان داد، ولي چون در كتيبههاي پادشاهان هخامنشي مخصوصاً آخرين آنان اشتباهات دستوري يافتهاند، دانشمندان فن چنين استنباط ميكنند كه اين زبان در عصر هخامنشيان هم كهنه شده بود و آن را بر طبق معمول در بيانيههاي رسمي به كار ميبردهاند، و چون زبان محاوره و كتابهاي عادي سادهتر بود، همه اين زبان را كاملاً نميدانستهاند، بنابراين غلطهاي مذكور ناشي از خطاي دبيران دفترخانههاست. اين استنباط را بعضي قرائن تأييد ميكنند؛ زيرا ميبينيم كه برخي از نامهاي خاص چنان كه در كتيبهها ضبط شده با آن چه معاصران آنان ضبط كردهاند، تفاوت دارد، مثلاً اسم داريوش در كتيبهها Darayavaush است در صورتي كه در تورات Daryush و يونانيان آن را Daryos ضبط كردهاند (مخرج شين در زبان يوناني نبوده و آن را بدل به سين ميكردهاند) و نيز اردشير را در كتيبهها Artaxshathra نوشتهاند، ولي كتزياس مورخ يوناني [سدهي پنجم- چهارم پ.م.] نام دو تن از رجال درباري را Artasiras نوشته است، و اگر به جاي سين، شين بگذاريم و سين آخري را هم كه يوناني است حذف كنيم، Artashira ميشود و معلوم است كه سادهتر از ارتخشثره و به زبان امروزي ما نزديكتر است.
در هر حال بعضي از زبانشناسان عقيده دارند كه در دورهي هخامنشيان مخصوصاً در اواخر آن عهد، به همان زبان پهلوي يا به زباني كه بسيار بدان نزديك بوده سخن ميراندهاند، و پارسي باستان چنان كه در كتيبهها به كار ميرفته، در شرف احتضار بوده است.
با وجود اين، قراين ديگر ميرساند كه زبان ادبي آن عصر همان زبان پارسي باستان است كه بدان اشعار، سرودها، فرمانها، وقايعنامهها و غيره را ميگفتهاند و مينوشتهاند.
آثار هخامنشي به زبان پارسي باستان:
كتيبههاي پادشاهان هخامنشي به خط ميخي هخامنشي نوشته شده است. از اين پادشاهان كتيبههايي به جا مانده:
[منسوب به] اريارمنه، ارشامه، كورش بزرگ (559- 529 پ.م.)، داريوش بزرگ (522- 486 پ.م.)، خشايارشا (482- 465 پ.م.)، اردشير اول (465-424 پ.م.)، [داريوش دوم (423-403 پ.م.)]، اردشير دوم (404-359 پ.م.)، اردشير سوم (359- 338 پ.م.). بيشتر اين نوشتهها در بدنهي كوه يا ديوارهاي كوشكها و ستونها نقش شده، از جمله كوه بغستان (بيستون) و الوند و وان (ارمنستان) و شوش و تخت جمشيد و تنگهي سوئز (مصر) و جز اينها، و نيز چند نگين و مهر كه داراي نامهايي است و چند ظرف كه به چهار خط پارسي باستان، ايلامي، بابلي و تصويري (هيروگليف) منقوش است. اين سنگنبشتهها و لوحهها غالباً به سه زبان و خط است: نخست به زبان پارسي باستان، ديگر به زبان ايلامي و ديگر به زبان بابلي (كه با زبان آشوري فقط تفاوت لهجه دارد). اين دو زبان اخير كه ترجمهي كتيبهي پارسي است، هر يك به خط ميخي مخصوص به خود نوشته شده است. *
* لغتنامهي دهخدا، مقدمه، 1337، ص 39-38
۲۲ اسفند ۱۳۸۲
نگاهي به فرهنگ آندرونوو
(عصر متأخر برنز هندوايرانيان در آسياي مركزي)
+ نوشتهي: دكتر لودميلا كورياكووا
در سال 1914 م. نزديك روستاي «آندرونوو» (Andronovo) واقع در درهي رود Enisei، جنوب سيبري، چندين گورگاه حاوي اسكلتهايي در حالت خم شده و سفالينههايي با آرايههاي بسيار جالب يافته شد. باستان شناسان نام «آندرونوو» را به فرهنگ مختص عصر برنز، كه غالباً در هزارهي دوم پيش از ميلاد تاريخگذاري شده، دادهاند. فرهنگ آندرونوو بخشي پهناور از آسياي غربي را در برميگيرد. كناره و جانب غربي آن منطقهي تماسي را با حوزهي Srubnaya (فرهنگ گورهاي چوبين) در منطقهي ميانآبي ولگا- اورال تشكيل ميدهد و به سمت شرق، تا فروبار Minusinsk امتداد و توسعه مييابد. كاوشگاههاي اين فرهنگ تا جنوب پاتپههاي «كوپت داغ» (Koppet Dag)، كوههاي پامير و تيانشان، يافته شده است، در صورتي كه مرز شمالي آن، كه تا حدي نامعلوم است، به منطقهي Taiga ميرسد. از اين گذشته، زنجيرهاي از فرهنگهاي آندرونوو-گونه در منطقهي جنگلي- دشتي سيبري غربي وجود دارد.
فرهنگ آندرونوو در فهم و بازشناسي تاريخ كهنِ مردمان هندوايراني زبان، اهميت كلاني دارد. تعبير زباني اين فرهنگ، همچون خاستگاه و گاهشماري آن مورد بحث وگفتوگوست. فرهنگ يا خانوادهي فرهنگي آندرونوو با تنوع وسيعي از ماندگاهها و گورگاهها نمودار ميشود. اين فرهنگ، از تسلسل و سير تكامل چندين رشتهي فرهنگي تركيب گرديده است: Petrovka-Sintashta [پتروكووا- سينتشته] (1600-2000 پ.م.)، Alakul' and Fyedorovo [الكول و فيدوروو] (1300-1500 پ.م.)، Sargary-Alexeevka [سارگاري- الكسيوكا] (1000-1200 پ.م.). اين فرهنگها به واسطهي برخي كيفيات خود در طرح سفالينهها، مجموعهي ابزارها، و آيينهاي تدفين با يكديگر متمايزند. براي نمونه، مردمان فرهنگ Alakul' همقبيلهايهاي خود را به حالت خم شده در ته گودالي دفن ميكردند. اما مناسك مردمان فرهنگ Fyedorovo با مردهسوزي مرتبط بود كه خاكستر مرده را فرضاً همراه با عروسكي، در مقابل بنايي سنگي يا گلين كه برفراز گور برپا شده بود، مينهادند.
ماندگاههاي فرهنگ آندرونوو معمولاً بر كرانههاي رودي كوچك واقع بود و دشتهاي آن را مكرراً سيلابهايي خفيف فراميگرفت. اين ماندگاهها ممكن است بر دو نوع باشند: 1- كوچك، شامل چند خانهي چوبي و 2- بزرگ، شامل بيست تا يكصد خانه. با گذشت زمان، اين ماندگاهها براي جاي دادن جمعيت فزايندهي خود، بزرگتر و رشديافتهتر گرديدند، و اين موضوع را گسترش زمينهايي كه اين مردم تصرف كردند، گواهي مينمايد.
مشخصهي اين ماندگاهها، خانههايي هستند فراخ و نيمه كنده شده (130- 100 مترمربع) با گودالهايي عميق براي انبار كردن و خروجيهايي راهرو-گونه. ماندگاههاي منطقهي آندرونوو معمولاً طرحي راستگوشه دارند: 1- خانههايي كه در امتداد يك رودخانه واقعاند؛ 2- خانههايي كه در امتداد يك خيابان قرار دارند؛ 3- خانههايي كه در دو رديف ساخته شدهاند، با طرحي نيمه گرد يا راستگوشه. وجه ويژهي بسياري از ماندگاهها، خاكريز بزرگي از خاكستر است كه همچنان كه ماندگاهها ابعاد بزرگيتري يافته و طرح آن پيچيدهتر شده است، انباشته شدهاند.
اين نكته سنتاً پذيرفته شده است كه اقتصاد فرهنگ آندرونوو همانند با عصر فرهنگ Srubnaya در اروپاي شرقي، بر دامپروري، به اضافهي اندكي كشاورزي، شكارگري، ماهيگيري و دانهچيني، مبتني بود. تا اين زمان نيز فن استخراج فلز پيشرفت نموده و در كانونهايي در آسياي غربي متمركز گرديده بود: حوزهي اورال، قزاقستان، سيبري غربي، و آلتايي. فرآوري فلز به طور شگفتانگيزي در سراسر اين منطقه يكسان و يكنواخت بود. در طي هزارهي دوم و يكم پ.م. خانوادهي فرهنگي آندرونوو به تغيير شكل روش زندگي از يكجا نشيني به كوچندگي و بيايانگردي، كه با دامچراني متناوب ساليانه مشخص گرديده، رو نهاد و در يك فرهنگ مادي قابل حمل سهيم شد. *
* Dr. Ludmila Koryakova, "An Overview of the Andronovo Culture: (Late Bronze Age Indo-Iranians in Central Asia)", 1998
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ معرفي كتاب:
«تاريخ باستاني ايران»
نوشتهي: ريچارد نلسون فراي
ترجمهي: مسعود رجبنيا
انتشارات علمي و فرهنگي (خيابان انقلاب، نبش 16 آذر)، چاپ 1380، 602 صفحه، 28000 ريال
موضوع: اين كتاب بر آن است تا با سود جستن از منابع دست اول تاريخي، گزارش مستندي را از تاريخ ايران و آسياي ميانه از زمان مادها تا حملهي اعراب پيش روي خواننده بگذارد. نويسنده در هر فصل از كتاب، نخست با نگاهي انتقادي به معرفي منابع مورد استفاده خود ميپردازد، آن گاه با شيوهاي تركيبي، كه در آن دو ديدگاه روايي و تحليلي را در هم ميآميزد، سرگذشت ايران و ايرانيان را باز ميگويد. «تاريخ باستاني ايران» با بررسي علمي جغرافياي فلات ايران و آسياي ميانه آغاز ميشود، در ادامه، مقولهي جمعيت شناسي كشور ايران و نيز بررسي گويشها و نژادها و مردمان و زبانهاي مختلف در آن مورد توجه قرار ميگيرد، سپس با بررسي عالمانه و تاريخي ظهور و سقوط مادها، سكاها، كيمريها، آشوريان، هخامنشيان، سلوكيان، اشكانيان، كوشانيان، و ساسانيان را براي خواننده به تصوير كشيده ميشود.
۱۹ اسفند ۱۳۸۲
مفهوم قانون در عصر هخامنشي
«-Data» (داته) اصطلاح ايراني باستان براي «قانون» است (در اصل، data-m صفت فعلي خنثا از ريشهي -da ="قرار دادن، گذاشتن"، از اين رو "[قانون]گذاري/ وضع كردن"؛ بسنجيد به ترتيب با Gesetz آلماني و law انگليسي) هم در متون اوستايي (اوستايي كهن و نو: -data) و هم در سنگنبشتههاي شاهانهي هخامنشي (پارسي باستان: -data) گواهي گرديده است. اين اصطلاح ايراني باستان به زبانهاي برخي از اقوام و مردمان مجاور، در طي دورهي هخامنشي و دوران آينده، راه يافته بود؛ مانند ايلامي: da-ad-da-um، da-at-tam، da-tam، da-ad-da-(-ma)، بابلي نو: da-a-ta/ti/tu، عبري: -dt، آرامي كتابي: d't، dat، آرامي كتيبهاي: dt-h، سرياني: dt-'، ارمني: dat (بسنجيد با پارسي ميانه و نو: داد).
-data ي پارسي باستان در سنگنبشتههاي شاهانهي هخامنشي، در مفهومي دوگانه به كار برده ميشود. در متون داريوش يكم (486-522 پ.م.)، همهي اشارهها متوجه به قانون شاهاند، كه به واسطهي فرمان وي در امپراتوري برقرار و تأمين گرديده بود (DB I.23: "اين كشورهاي از قانون من اطاعت كردند"؛ DNa 21-22=DSe 20-21=XPh 18-19: "قانون من - كه آنان را [استوار] نگاه داشت"؛ DSe 37-39: "قانون من - كه از آن ميترسند"). با وجود اين، در دو مورد در سنگنبشتهي معروف به «daiva» ي خشيارشا، از قانون اهوره مزدا ياد ميشود ("از قانوني كه اهوره مزدا مقرر داشته اطاعت كن"؛ مردي كه از اين قانون اطاعت ميكند "در زندگي شادمان و در هنگام مرگ رستگار ميشود"؛ XPh49-56). بدين ترتيب، ظاهراً قانون الاهي نه تنها در پيوند با فرمانروايي در زمين، بل كه براي كسب سعادت در آخرت نيز به اجرا گذاشته ميشد.
هر اين دو معني -data، يعني «قانون شاه» و «قانون الاهي»، در جاي ديگر نيز تكرار شده است. در فرمان شاهانهي اردشير يكم (25-465 پ.م.)، نقل شده در كتاب هفتم عزرا، «قانون (data/ داطا) خداي شما (يعني يهوه)» و «قانون شاه» (data di malka) در كنار هم ياد شدهاند. ديگر شواهد موجود در عهد عتيق نيز اين معناي دوگانه را تأييد ميكند؛ در اين پيوند، اشاره به عبارت «قانون معروف و تغيير ناپذير پارسها و مادها» (در: كتاب دانيال 6/9، 13، 16؛ استر 1/19) بسنده است.
شگفت آور نيست كه عبارت «قانون/ فرمان شاه» (datu sha sharri) در بابل نيز، اما صرفاً از زمان شهرياري داريوش يكم، گواهي ميگردد. عبارت ياد شده در برخي متون، اما در معناهايي به آشكارا متفاوت، ديده و يافته ميشود. از يك سو، تحويل جو و محصولات ديگر و پرداخت بدهي در پيوند با اين موضوع مطرح است، در صورتي كه در ديگر موارد (مانند سند ثبت فروش يك برده)، در اين باره، اشاراتي وجود دارند به دادرسيهايي در نزد يك قاضي كه رفتار و رأياش را قانون هدايت و تنظيم ميكرد. بدين ترتيب، آشكار است كه اين قانون را به تازگي، هخامنشيان، به احتمال بيشتر داريوش، در بابل اعمال و تكليف كرده بودند.
اين مفهوم از قانون، به واسطهي اصلاحات حقوقي داريوش كبير يا، اگر محتاطانهتر بيان كرد، با ابداع و معمولسازي يك شكل ويژهي قانون پارسي از جانب وي، كه از همين رو بسياري از مردمان امپراتوري اصطلاح پارسي باستان data را وام گرفتند، در زمينههاي معناشناختي، به آشكارا فراسوي برداشتهاي بومي يهودي، ميانروداني و ديگر تصورات موجود از «قانون»، بسط و توسعه يافت. از اين گذشته، ترديدي نيست كه اين تحولات جديد در نظامهاي حقوقي و قضايي، مبتني بر احكام شاهانه، كه نيرو و نفوذ قانون را داشت، بودند. ت. كايلر يانگ (Cambridge Ancient History2, IV, p. 95) به درستي عبارتي از سنگنبشتهي بيستون (DB 1.23-24) را مورد ملاحظه قرار داده بود كه در آن گويا داريوش قانوناش را با فرماناش برابر دانسته است: «به خواست اهوره مزدا اين كشورها از قانون من اطاعت كردند؛ آن چه به ايشان گفتم، آن گونه كردند».
در سندي منحصر به فرد از دوازدهمين سال پادشاهي داريوش كبير، اشارهاي وجود دارد به مأموري بلندپايه، sha muhhi datu، "متصدي قانون"، و در آن، لقب databara (= دادور) نيز گواهي گرديده است.
تنها گواهي مستقل اصطلاح datam پارسي باستان در متون ايلامي، در الواح تخت جمشيد (PF 1980.31) موجود است كه در آن اصطلاح «قانوني پيشين» ديده و يافته ميشود كه احتمالاً به گونهاي تعرفهي مقرر شده و قطعاً نه به يك قانون اشاره دارد.
كاربرد اصطلاح اوستايي -data تا اندازهاي با كاربست و تداول دوگانهي هخامنشي آن مطابق است. در متون اوستايي، از يك سو، اشاره به «قوانين اهوره مزدا» (مانند: يسنهي 46/15، 21/1) وجود دارد؛ و به «قانون ديني زرتشت» (-data -Zarathushtri)، كه غالباً با «قانون روي گرداني از ديوها» (-data -vidaeuua، يعني ويديوداد) درآميخته نميشود. از سوي ديگر، موارد اين جهاني و كممايهي -data نيز كمياب نيستند، از جمله در يشت 10/84، كه در آن به تهيدستي كه «از حقوق (dataish) خويش بيبهره است» اشاره ميگردد. *
* R. Schmitt, "Data": Encyclopaedia Iranica, vol. VII/2, 1994
۱۷ اسفند ۱۳۸۲
سكه و ضرب سكه در عصر اشكاني
اشكانيان سكهي زرين ضرب نميكردند، مگر احتملاً به صورت مدالوارههاي تشريفاتي. مهمترين سكهي آنان، «دراخم» (drachma) سيمين بود، برپايهي استاندارد آتيك و وزني حدود چهار گرم كه عملاً در سرتاسر دورهي پارتي بدون تغيير ماند. در عصر اشكاني، سكههاي «چهار دراخمي» (tetradrachm) نيز ضرب ميشد، هرچند با گذشت زمان، بسيار كمبها و پست گرديد و جز آن، اغلب كمتر از 16 گرم وزن داشت. واحدهاي پولي كوچكتر، نسبتاً كمياب بودند. از آن جا كه ضرب رسمي سكهي طلا وجود نداشت، نسبت پولي ثابتي ميان سكههاي طلا و نقره موجود نبود، هرچند در بازار نسبت ارزش آن دو، مابين 1:15 و 1:13 نوسان داشت. نسبت دادوستد ميان سكههاي سيمين و مسين، همانند بود. ضرابخانههاي اصلي اشكاني در همدان و سلوكيهي واقع در كنار دجله قرار داشت، هرچند ضرابخانههاي ديگري نيز به طور پراكنده، داير و فعال بودند. نبشتههاي روي سكهها (سجع) معمولاً به زبان يوناني بودند و براي زماني نسبتاً دراز، اشكانيان نظام تاريخگذاري سلوكي را دنبال ميكردند. بر سكههاي اشكاني، نام ضرابخانهها گنجانده نميشد، با وجود اين، سكههاي بسياري، حامل طغراها و سرسكههايي هستند كه ممكن است با ادارهي ضرابخانهي داخلي يا مأموران ويژه ارتباط داشتهاند.
مهرداد يكم (حدود 38-171 پ.م.) براي نخستين بار بر روي سكههاياش [+] عنوان «دوستار يونان» (philellenos) را به لقب سنتي «شاه بزرگ» (basileos megalou) افزود، رسم و رويهاي كه جانشينان مستقيم وي، به اشكالي مختلف از آن پيروي كردند. سكههاي ضرب شده در نجد ايران و خوارزم، باكتريا (بلخ)، و سغد، داراي سجعي افزوده به زبان آرامي بودند. پس از «اُرُد» دوم (حدود 39-58 پ.م.) سجعهاي يوناني روي سكهها، خشك و نامفهوم ميشود. در زمان بلاش يكم (حدود 80-51 م.) شكلي كهن از خط پارتي، در آغاز فقط به گونهاي مختصر، براي نوشتن نامها و عنوانهاي شاهان، معمول شد.
در دورهي اشكاني، استانها و شهرها دوباره مجاز به ضرب سكه شدند. براي استفادهي محلي، سكههاي مسين وبرنزي، در اصل برپايهي chalkos دو گرمي يوناني، رايج بود. اين سكهها نيز كمبها و پست شدند و تا زمان چيرگي ساسانيان در 224 م.، آنها غالباً حاوي كمتر از يك گرم فلز بودند. *
* S. Album, M. L. Bates, W. Floor, "Coins and Coinage": Encyclopaedia Iranica, vol. 6, 1993, p. 16
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ معرفي كتاب:
«نقاشي و ادبيات ايراني»
نوشتهي: ز. ي. رحيمووا - ا. پولياكووا
ترجمهي: زهره فيضي
انتشارات روزنه (خيابان توحيد، نبش پرچم، بالاي بانك تجارت، طبقهي 4)، 1381، 360 صفحه + 18 صفحه نگارهي رنگي از مينياتورهاي ايراني، 21500 ريال!
موضوع: مؤلفان كتاب با علاقه و توجه خاصي نسخههاي خطي ارزشمند موجود در كتابخانههاي ماوراءالنهر را مورد بررسي قرار داده و مطالب بسياري را دربارهي شيوه و نگرش مورخان ايراني و مهمترين سبكهاي نقاشي به رشتهي تحرير درآوردهاند. در اين اثر گامهايي در جهت شناسايي و معرفي آن دسته از اصول خلاقهي ادبي كه پايه و اساس اسلوبهاي نقاشي قلمداد ميشود، برداشته شده و كوششهايي در جهت بررسي تحولات تاريخي پيشرفت نسخهآرايي به عمل آمده است كه در حقيقت تحول تدريجي انساننگاري را در عرصهي نقاشي و در قلمرو ادبي آنها نشان ميدهد.
۱۶ اسفند ۱۳۸۲
شهرسازي در عصر ساساني
وجود جزء تركيبي كمابيش الزامي نام شاه- حامي در عنوان شهرها، بر اهميت سياسي بنيانگذاري شهرها در ايران عصر ساساني دلالت ميكند. هرچند ممكن است بسياري از اسناد موجود با گونهاي بازسازي شهرها يا جابهجايي مكانهاي موجود ارتباط داشته باشند، اما شماري از پايهگذاريهاي اصلي، كه طرح و الگوي استاندارد آن، سامانهي (system) راستگوشهاي خيابانهاست، شناخته شدهاند. هممركزي استثنايي و طرح و نقشهي شهر مدوّر اردشير- خره (Ardashir-khorra) ميتواند عزم و تصميم شخصي اردشير يكم را براي نمايش انگارههاي كيهانشناختي و اجتماعي- سياسي برآمدن امپراتورياش را منعكس و نمودار سازد.
شواهد باستانشناختي براي ديگر نقشههاي هندسي مدور شهرها، اندك است، هرچند كه اين موارد در دورانهاي متفاوتي از تاريخ شرق باستان و با درجات مختلفي از ظرافت آشكار ميشوند. طرح و ترتيب مدوّر شهر «هترا» (Hatra)، بهترين نمونهي شناخته شده از عصر پارتي، فاقد يك مفهوم هندسي اصيل است. اين امر بعيد است كه محيط مدور شهر «دارابگرد» (Darabgerd) پيشالگويي براي طراحي شهر اردشير- خره باشد؛ چرا كه بناي اين شهر احتمالاً از سدهي هشتم ميلادي آغاز ميگردد. نقشهي مدور شهر تيسفون و موضعنگاري عمومي كاوشگاه مدائن همچنان مورد بحث است، و طرح شهر مدور اصفهان عصر ساساني نيز به طور گزارش شدهاي، هنوز علني نشده است. احتمال دارد كه اردشير- خره بر طرح شهرهاي مدور متأخري چون «بغداد» منصور وجايگزينهاي آن تأثير گذارده باشد.
دربارهي ساختار معماريشناختي و جامعهشناختي شهرهاي راستگوشهاي مانند «جندي شاپور»، «ايوان كرخه»، و «بيشاپور» جزييات اندكي دانسته است. اكثر شهرهاي اين دوره مسلماً ماندگاه هاي كهنتر را با الگويي قاعدهمند و به طور انداموار رشد يافته، ادامه دادهاند، چنان كه در شهر «استخر». برخي مناطق مسكوني متعلق به دوران ساساني در كيش، تيسفون، لرستان، رقبت المدائن، و قصر ابونصر نقشهبرداري يا خاكبرداري شدهاند. اما آگاهي ما از زندگي روزمرهي طبقات ميانه و فرودست اين مناطق، همچنان نارسا و ناقص مانده است.
اجزاي اصلي باروها و استحكامات شهرهاي عصر ساساني عبارت بود از: خندقها، ديوارهاي داراي محل قدم زدن و پاس دادن، پنجرههايي كور و سوراخهاي تيراندازي با پوششي افقي يا سهگوش، كنگرههاي پلهدار، راهروها يا اتاقهايي باريك در داخل ديوارها، و باروهايي دوپهلو با پيشآمدگي بسيار، عموماً با سرچينههاي نيمدايرهاي. در ميان باروهاي مشخص دوپهلويي، دروازههايي ساده قرار داشت و در ِ اتاقها و حجرهها با سكويي دفاعي كه سوراخهايي عمودي در بالا، شايد براي ارتباط صوتي داشتند، متصل و مرتبط بودند. *
* D. Huff, "Architecture III. Sasanian": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, 1987, p. 313
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ تاريخنگاري و ايرانشناسي (تورج دريايي)
+ چند كلمه به پان توركيستهاي غافل! (كاوه آهنگر)
+ هندو-اروپاييها و هندو-ايرانيها (خداداد رضاخاني) - مقالهاي بسيار علمي و خواندني.
۱۵ اسفند ۱۳۸۲
قوم آسياني
Asii يا Asiani عنوان مردمان كهن بيابانگردي از آسياي مركزي است كه حدود 130 پ.م.، به فرمانروايي يوناني بر باكتريا (Bactria) پايان دادند. به نوشتهي استرابو، Geography 11.8.2 (اگر روايت دستنويس موثق باشد)، باكتريا (Bactriane) را چهار قومي كه از كشور شمال سيحون آمده بودند، از كف يونانيان ربودند: Asioi، Pasianoi، Tochario، و Sakarauloi. "پُمپيوس ترُگوس" (Prologus 41 of the Historiae Philippicae) فتح باكتريا را تنها به دو قوم Saraucae و Asiani نسبت ميدهد؛ اما بعداً Tochari ها نيز ياد ميشوند. ترگوس (Prologus 42) به ضميمهاي نيز دربارهي reges Tocharorum Asiani interitusque saraucarum اشاره ميكند. وي در آن نوشته، يا رويدادي را گزارش داده ("كه آسيانيها شاهان تخاري شدند، و اين كه Saraucae نابود شد")، يا چه بسا اين گونه در نظر داشته و گفته است كه آسيانيها دودمان يا طبقهي حاكم تخاريها در زمان فتح باكتريا بودند. مطابقت Asioiي استرابو و Asianiي ترگوس آشكار است: اين دو اصطلاح به ترتيب، اسم اصلي و يك تركيب وصفي ايراني را با -ana-* نشان ميدهند. نه Asiani و نه Saraucae در گزينهي ژوستين (Justin) از تاريخ (Historiae) ترگوس ياد شدهاند. به نوشتهي ژوستن (Epitome 42)، فرهاد (Phraates) دوم، شاه پارتي (127-7/138 پ.م.)، گروههاي سكايي را به نبرد خويش عليه آنتيخوس (Antiochus) هفتم در حدود 130 پ.م. فراخواند؛ در پي شكست آنتيخوس، سكاها پارت را تاراج و ويران ساختند و فرهاد را كشتند (127 پ.م.). ميان اين رويدادها و سقوط باكترياي يوناني، ارتباط آشكاري موجود است؛ چون هر دو مورد افزايش فشار بيابانگردان سكا (Saka/Scythian)ي فراسوي سيحون را آشكار و روشن ميسازند. تصور ميشود كه استرابو و ترگوس هر دو، اين آگاهيها را از كتاب Parthicaي آپولودورس آرتميتايي (Apollodorus of Artemita) فراهم آوردهاند، كسي كه از سكاهاي آسياي مركزي به واسطهي مشاهدات و تجربيات شخص خود، آگاهي داشت.
اطلاعات اندك و نارساي مورخان كهن يوناني را منابع چيني روشن ميسازند. در ميان حدود سالهاي 174 و 160 پ.م.، Hsiung-nu (هونها؟)ي شمال چين، گروههاي قبيلهاي Yueh-chih و رمههاي آنان را از ماندگاههايشان در استان Kansuي چين منهزم ساختند. بزرگترين بخش از گروه ياد شده، به سوي مغرب، به سغد و باكتريا مهاجرت كردند و فرمانروايي يوناني آن جا را برانداختند (حدود 130 پ.م.). هر چند تلفيق منابع چيني و غربي دشواريهايي را فراهم ميآورد، اما مطابقت Yueh-chih [منابع چيني] با Tochari، Asii و غيرهي [منابع غربي] محقق است.
در نهايت، بخشي از آسيها، دورتر، به سوي مغرب، به داخل دشتهاي Ponto-Caspian حركت كردند و در آن جا گروهي فرعي از، يا در آميخته با، Alanها (كه براي نخستين بار در سدهي يكم ميلادي در منابع كهن ياد شدهاند) را تشكيل دادند. در كتاب بطلميوس، Asaioi از زمرهي قبايل سرمتي (Sarmatian) ساكن در پيرامون رود Don ياد ميشود (Geography 5.9.16)؛ در همان منبع (6.14.10)، گفته مي شود كه Asiotai (تركيب اين نام، بيگمان يك اسم جمع سكايي را با *-t(a) نشان ميدهد) در شمال درياي كاسپين (مازندران) مي زيستند. در كتاب پليني (Pliny)، تاريخ طبيعي6/50، Astacae/Astocaeهاي مرموز، از زمرهي مردمان معروف زينده در فراسوي سيحون ياد ميشوند. اگر تصحيح اين نام به Asiotae، بنا به اظهار و عقيدهي Josephus Barbarus (سدهي 15م.)، پذيرفته باشد، حضور قبايل As در شرق درياي كاسپين در اوايل عصر مسيحي، به واسطهي منابع ما تأييد و اثبات ميگردد.
در منابع ميانهي غربي، نامهاي As و Alani به فراواني، به صورت مترادف به كار ميروند. "ژوسفوس بارباروس" ميگويد كه آلانها خود را As ميخواندند. اين موضوع، مطابقت ميكند با تداول روسي كهن كه در آن، yasi (به صورت جمع، با يك y نيمواكهي اسلاوي) نام عمومي آلانهاست. نام jasz در زبان مجاري (Hungarian)، كه از زبان اسلاوي اقتباس گرديده، براي اشاره به آلانهايي كه در مجارستان سدهي سيزدهم سكونت داشتند، به كار ميرفت. در گرجستان به آلانها، و به بازماندگان متأخرترشان، اوستها (Osset)، با عنوان Os (گرجي كهن: Ovs)، و به كشورشان با عنوان O(v)seti، كه بر Osetiyaي روسي جديد مبتني است، عطف و اشاره ميگردد. از سوي ديگر، امپراتور يونانيتبار "كنستانتين پُرفورُگنيتوس" (سدهي دهم م.) در كتاب تشريفات خويش (De Ceremoniis 2.48)، ميان Azia، يكي از شاهزادهنشينهاي شمال قفقاز كه اميري محلي (archontes) بر آن فرمان ميراند، و Alania، پادشاهياي كه حاكمي تكسالار (exousiastes) در آن فرمانروايي ميكرد، تفاوت ميگذارد. تنها به واسطهي منابع يوناني و لاتيني، تعيين حدود اين دو اصطلاح به دشواري ممكن است.
واژهي Asi در زبان اوستي نو به يك شكل كهنتر -Asya* دلالت ميكند؛ پيوند و ارتباط اوليهي آن با واژهي ايراني كهن -asu (آسو) امكانپذير است، اما به سختي اثبات شدني است. تطبيق و برابرسازي نامهاي Asii و مانند آن با نامهاي قومي سكايي- سرمتي (Scytho-Sarmatian) مانند Arsi، Aorsi، Yazyges، فاقد اسناد زبانشناختي و نيز تاريخي است. *
* F. Thordarson, "Asii": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, 1987, pp. 764-765
۱۲ اسفند ۱۳۸۲
القاب شاهان هخامنشي
عبارات شاهانهي رسمي و تشريفاتي، چنان كه در بيانيههاي سلطنتي به درستي گواهي گرديده، داراي گوناگوني و دگرگوني بسياري در حدود و ابعاد خود است. كاملترين شرح ارائه شده در اين زمينه، بندهاي يكم تا سوم از سنگنبشتهي بيستونِ داريوش بزرگ (DB I.1-3) است: «من داريوش [هستم]، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه كشورها، پسر ويشتاسپ، نوهي ارشام، يك هخامنشي». اين عبارت داراي چهار جزء و ركن است كه به طور مجزا و جداگانه نيز در نبشتههاي شاهانه به كار رفته و جملگي به طور نمونهوار، متضمن عنوان ايراني غربي xshayathiya [خشايثيه] (پارسي ميانه و نو: "شاه") هستند. اين اصطلاح به گمان، مشتقي وصفي از اسم معني نخستين xshay-atha* [خشَي- اثه] (= حكومت، شهرياري) با ريشهي فعل ايراني xshay* [خشَي] (آريايي: kshai* = "فرمانروايي كردن، سلطنت كردن") است. بدين سان، پادشاه به فردي اطلاق گرديده «كه به واسطهي پادشاهي، ممتاز و متشخص است». اين لقب (xshayathiya) ممكن است وامواژهاي از زبان مادي در واژگان پارسي باستان باشد. عنوان صرف xshayathiya چنان به فراواني ديده و يافته ميشود كه گويي واژهاي مخفف است.
القاب و عنوانهاي شاه معمولاً بزرگ و مفصل است:
1- Xshayathiya vaz(a)rka [خشايثيه وزركه] ="شاه بزرگ" (با صفت -vaz(a)rka، "بزرگ"، يك جزء سنتي ديگر از منشأ مادي)، عنواني كه در نهايت از ميانرودان سرچشمه ميگيرد (بسنجيد با: sharru rabu اكدي).
2- Xshayathiya xshayathiyanam [خشايثيه خشايثيانام] ="شاه شاهان" (با ترتيبي وارونه، به پارسي ميانه "شاهانشاه"، و پارسي نو "شاهنشاه")، عنواني برگرفته از اورارتوها و نهايتاً، سرچشمه گرفته از ميانرودان و نمودار ادعاي هخامنشيان در جهت مشروع بودن ميراثبريشان از شاهان بابل، آشور، اورارتو، و ماد.
3- Xshayathiya dahyunam [خشايثيه دهيونام] ="شاه كشورها"، شايد واقعيترين و شاخصترين عنوان شاهان هخامنشي كه غالباً بدين تركيبها تغيير يافته است: Xshayathiya dahyunam vispazananam [خشايثيه دهيونام ويسپزنانام] ="شاه كشورهاي دربردارندهي همهي قومها"، و Xshayathiya dahyunam paruzananam [خشايثيه دهيونام پروزنانام] ="شاه كشورهاي دربردارندهي قومهاي بسيار".
4- Xshayathiya ahyaya bumiya (vazarkaya) (duraiy apiy) [خشايثيه اهيايا بوميا وزركايا دورايي اپيي] ="شاه در اين زمين (بزرگ) (دور كران)".
در منابع ديگر، سنت بومي (بابلي، مصري، و غيره) بر عبارات تشريفاتي نيز غالب است. براي نمونه، در استوانهي معروف كورش، به كورش، شاه جديد بابل، لقب سنتي بابلي «شاه تماميت، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه بابل، شاه سرزمين سومر و اكد، شاه چهار گوشهي جهان» داده ميشود. داريوش در متنهاي هيروگليف نويافته در كاوشگاه شوش، «شاه مصر فرادست و فرودست»، «سرور دو كشور»، «شاه والاي زمين»، «فرزند خداي Atum»، «تصوير [خداي] Ra» و مانند آن خوانده ميشود. اين فرمولها، نشان و گواه شناسايي و تصديق مشروعيت ميراثبري هخامنشيان در اين كشورها هستند. *
* R. Schmitt, "Achaemenid dynasty": Encyclopaedia Iranica, vol. 1, 1985, p. 418
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ بدا به حال رويدادها (محسن)
+ تاريخ و تبار و زبان مردم آذربايجان (آرين اولادقباد)