۸ اردیبهشت ۱۳۸۳

حكمت و حكومت از زبان داريوش

بخش فوقاني آرامگاه داريوش بزرگ در «نقش رستم» داراي دو سنگ‌نبشته‌ي 60 سطري به زبان پارسي باستان است (معروف به سنگ‌نبشته‌هاي DNa و DNb). در سنگ‌نوشته‌ي نخستين (DNa)، داريوش پس از سپاس‌گزاري و يادكرد خداوند و تبارنامه‌ي خويش، نام ايالت‌‌هاي امپراتوري‌اش را برمي‌شمارد و در پايان آن، با بياني شكوه‌‌مند مي‌گويد: "اي مرد! فرمان خداوند در نظرت ناپسند نيايد. راه راست را ترك مكن؛ شورش مكن".
اما داريوش بزرگ در سنگ‌نوشته‌ي دوم (DNb)، محور سخن را به سوي خود برمي‌گرداند و به عنوان واپسين گفتارهاي خود، توصيفي گويا و شفاف از شخصيت و انديشه و رفتار خود عرضه مي‌دارد. در اين نوشته، داريوش همچون پادشاهي حكيم جلوه مي‌كند و نشان مي‌دهد كه هنرهاي نظامي و جسماني و فضايل معنوي و اخلاقي را توأمان داراست. او با بياني سخت حماسي و حكيمانه، مقام والاي معنوي يك پادشاه هخامنشي را در كنار توانايي هاي و شايستگي‌‌هاي فردي و سياسي‌اش به نمايش مي‌گذارد و عدالت‌‌خواهي و مردم‌دوستي و اصول جهان‌داري‌ خود را به عالي‌ترين شكلي بازگو مي‌كند.
مطالعه‌ي متن اين سنگ‌نبشته ما را با انديشه و كردار درخشان و بي‌نظير نياكان هخامنشي‌‌مان به خوبي آشنا كرده و البته بي‌‌خبري‌‌مان را از مفاخر و گنجينه‌‌هاي تاريخي‌‌مان، يادآوري خواهد نمود.
متن كامل سنگ‌نبشته‌ي داريوش بزرگ هخامنشي را در نقش رستم (DNb)، بر اساس ترجمه‌ي خودم، در ادامه مي‌‌خوانيد:

5-1: خداي بزرگ است اهوره مزدا كه اين [‏هستي] بي‌نقص را كه ديده مي‌شود، آفريد. كه شادي را براي انسان آفريد. كه خرد و دليري به داريوش شاه بخشيد.
11-5: داريوش شاه ‌گويد: به خواست اهوره مزدا چنان‌ام كه راستي را دوست‌ دارم، دروغ را دوست ندارم. خواست من اين نيست كه توانايي به ناتواني ستم كند. خواست من آن نيست كه ناتواني به توانايي بد كند.
15-11: آن چه راست است، آن خواست من است. مرد دروغ‌گرا را دوست نيستم. تندخو نيستم. آن چه در خشمگيني‌ام آشكار شود، به نيروي انديشه‌ام سخت نگه مي‌دارم. بر [نفس] خود بسيار فرمان‌رواي‌ام.
21-16: مردي كه همكاري كند، در خور همكاري‌اش، به او اين گونه پاداش مي‌دهم. آن كه زيان‌كاري كند، در خور زيان‌كاري‌اش، او را اين گونه كيفر مي‌دهم. خواست من اين نيست كه مردي زيان‌كار باشد. و به راستي خواست من آن نيست كه اگر او زيان‌كاري كند، كيفري نبيند.
24-21: آن چه كه مردي عليه مرد [ديگري] گويد ، آن مرا باور نيايد تا آن كه [مرا] بر اساس قوانين نيك، خشنود (= قانع) سازد.
27-24: خشنودم به آن چه كه مردي در خور توان‌اش [براي‌ام] كند يا به جاي آورد. و [به او] علاقه‌ام بسيار است و نيك خشنودم.
31-27: هوش‌‌مندي و فرمان‌روايي‌ام چنين است: هنگامي كه كرده‌ام را ببيني يا بشنوي در خانه و در لشكرگاه، كوشايي والا و برتري هوش و منش‌ام [را دريابي].
40-31: به راستي اين كوشايي من است: تا در تن من توان هست، جنگ‌جوي‌ام؛ جنگ‌جوي خوب. همين كه [كسي] در ميدان [جنگ] ديده شود، با هوشياري درمي‌يابم آن كه دشمن است، درمي‌يابم آن كه [دشمن] نيست. با هوش‌‌مندي و فرمان‌روايي، آن گاه در تصميم و عمل نخستين‌ام، هنگامي كه درمي‌يابم دشمن را، بدان سان كه غير [دشمن] را.
45-40: ورزيده‌ام، هم با دست‌‌ها و هم با پاها. سواركارم، سواركار خوب. كمان‌دارم، كمان‌دار خوب؛ هم پياده و هم سواره. نيزه‌افكن‌ام، ‌نيزه‌افكن خوب؛ هم سواره و هم پياده.
49-45: و هنرها [ي ديگري دارم] كه اهوره مزدا به من بخشيده است و توانسته‌ام نگه دارشان باشم. به خواست اهوره مزدا هر چه كرده‌ام، با اين هنرها [كرده‌ام] كه اهوره مزدا به من بخشيده است.
55-50: اي بنده! درياب كه چگونه معروف‌ام و هنرهاي‌ام و فضيلت‌ام چگونه است. مگذار آن چه را كه با گوش‌‌هايت شنيده‌اي بر تو دروغ جلوه كند. آن چه را كه به تو رسانده شده است، بشنو.
60-55: اي بنده! مگذار آن چه كرده‌ام نادرست به نظر آيد. آن چه را نوشته‌ام، نگه دار باش. از قوانين [نافرماني] مكن. مگذار [كسي نسبت به قوانين] نادان باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ دوست بزرگوار و دانشمندم آقاي اهورا اشون پس از غيبتي طولاني از عرصه‌ي وبلاگ‌نويسي، خوش‌بختانه اينك چند مدتي است كه آغاز به نگارش مجدد در وبلاگ خود كرده‌اند. عموم علاقه‌مندان و جويندگان اساطير و فرهنگ ايران را به مطالعه‌ي مقالات درخشان و ارزنده‌ي ايشان دعوت مي‌كنم.

۴ اردیبهشت ۱۳۸۳

اندرز خسرو كوادان

متن زير، اندرزنامه‌اي است منسوب به «خسرو انوشيروان» پادشاه بزرگ ساساني، مندرج در كتاب «متون پهلوي»، تأليف جاماسب آسانا، ترجمه‌ي سعيد عريان، 1371، ص 99-98.

1. ايدون گويند كه انوشه‌روان خسرو قبادان اندر زماني كه پُرگاه (= نزديك به مرگ) بود، پيش از آن كه جان از تن جدا بوَد، به اندرز به جهانيان گفت كه زماني كه اين جان از تن من جدا شود، اين تخت من را برداريد و به اسپانور (= آرامگاه) بريد و به اسپانور بنهيد و سپس بر سر جهانيان بانگ كنيد كه اي مردمان! از گناه كردن بپرهيزيد و به كرفه‌ورزي كوشا باشيد و مال گيتي را به خوار داريد زيرا كه اين همان تن است كه تا ديروز به جز اين تن بود، به اين مردم به سه گام نزديك‌تر بود، به هر گاه و زماني اهلايي (= پارسايي) و مال گيتي بيافزود، كه امروز به سبب ريمني، هر كه دست بر آن (= پيكره‌ي بي‌جان شاه) نهد، آن گاه او را به برشنوم (= آيين غسل) ببايد شستن، يا به يزش (= پرستش) يزدان و به همپرسگي بهان نهلند، و تا ديروز به سبب شكوه فرمان‌روايي، [شاه،] دست به كسي نداد كه امروز به سبب ريمني كسي دست بر او ننهد.
2. اي مردمان جهان! درودمند باشيد، و رويد؛ اداره‌ي امور به منش راست است و كار برزيگري است، در كار جهانيان كوشا و زيناوند (= زرنگ) باشيد.
3. در كار، آيين و پيمان داريد و در كار و دادستان (= داوري)، راد و راست و متحد راستان باشيد.
4. اندرز- گفتار و به جان، نيوشيدار باشيد، اندازه به كار و پيمان كنيد.
5. به بهره‌ي خويش خرسند باشيد و بهره‌ي ديگر كس را مدزديد.
6. به دهشِ درويشان سپوز (= تأخير) و بستاري (= سستي) مكنيد. بنگريد كه چه گونه فرمان‌روايي از بين رود، خواسته بشود، مال ستبر، عشق و دشخواري و درويشي بگذرد.
7. ايدر (= اين جا؛ اين دنيا) زندگي اندك وآن جا راه دور و هميمال (= حريف) سخت و داور راست است. كرفه (= ثواب) به وام نيابند، درود و پاره (= رشوه) كار نكند و تن و روان را نپذيرد به جز اين كه بس كرفه كرده باشد، بر فراز چينود پل گذرا نتوان زيرا آن جا داور راست چون "مهر" و "رشن" است.
8. از بهان باشيد تا گرودماني (= بهشتي) باشيد.
9. افسوس (= استهزا) مكن تا فرهمند باشي، چه نيكي و بدي به هر گاه و به هر كس شايد بودن.
10. گيتي را به سپنج دار و تن به آسان، نيكي به كردن دار، بزه به رنج سپوز و مينو به كنش خويش دار.
11. اين نيز گفته شده است كه هر كس ببايد دانستن كه از كجا بيامده‌ام و چرا ايدر هستم، و مرا باز به كجا بايد شدن، و از من چه خواهند.
12. كه من اين را دانم كه از پيش هرمزدخداي بيامده‌ام و براي بستوه آوردن دروج (= دروغ) ايدر هستم، و باز به پيش هرمزدخداي بايد شدن، از من اهلايي خواهند و خويشكاري دانايان، آموزش خرد و يكي [هم] ويرايش خيم (= آراستگي اخلاق).
13. انوشه روان باد خسرو كوادان (قبادان) شاه شاهان كه اندرز كرد و اين فرمان را داد. ايدون باد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ قتل‌عام و نسل‌كشي ارمنيان در تركيه

۱ اردیبهشت ۱۳۸۳

قبيله‌ي گرمن

Germanioi، به يوناني (هم‌چنين: Karmanians، Carmanians)، نام يك قبيله‌‌ي ايراني باستان شاغل به كشاورزي بوده است (هردوت1/125). از آن جا كه اين اشاره تنها يادكرد اين نام از سوي هردوت است (نام Germanioi از فهرست وي درباره‌ي خراج‌گزاران داريوش و نيز فهرست بنيچه‌هاي خشايارشا غايب است)، مي‌توان Germanioi را با نام Karmanioi، كه "استفانوس بيزانتي" از آن ياد كرده، مطابق دانست. سپس‌تر، "نئارخوس" (Nearchus) به آنان به عنوان اهالي «كرمانيا» (Carmania) اشاره نموده و اظهار كرده است كه «آنان مانند پارس‌هايي كه با آنان همسايه بودند مي‌زيستند و سازوبرگ رزمي يك‌ساني داشتند» (Indica 38.1).
به دنبال نئارخوس و "اونسيكريتوس" (Onesicritus)، استرابو از رونق و توان‌گري سرزمين آنان ياد مي‌كند و به خويشاوندي فرهنگي ميان پارس‌ها و كرماني‌ها در زبان و طرز پوشش، و روش كشاورزي يك‌سان ايشان تأكيد مي كند، به ويژه ‌هم‌چنان كه آنان در برداشت مو با هم مرتبط بودند. استرابو تفاوتي نيز ميان اين مردمان قائل است و به جنبه‌ و ماهيت قديمي برخي جامه‌هاي محلي كرمانيان تأكيد مي‌كند.
در حالي كه نئارخوس عقيده دارد كه كرمانيان كاملاً مانند پارس‌ها با دشمنان مي‌جنگيدند، استرابو اظهار مي‌كند كه، به سبب كم‌يابي اسب، بيش‌تر كرماني‌ها حتا در جنگ، از خر به جاي اسب استفاده مي‌كردند. هيچ مردي از آنان پيش از آن كه سر دشمني را بريده و تقديم پادشاه كند، ازدواج نمي‌كرد و شأن و اعتبار وي وابسته به شمار سرهايي بود كه گرد مي‌آورد (Strabo, 15.2.14). كرمانيان از مراسم نقل و انتقال سختي پي‌روي مي‌كردند كه با آن ِ پارسيان متفاوت بود (Strabo, 15.3.18).
در حالي كه محتمل است كرمانيان، همراه با قبايل ديگري كه هردوت از آنان ياد كرده، پارسي‌زده (Persianized) شده بودند، با وجود اين، آنان پوشش متمايز و ساختار اجتماعي‌شان را هم‌چنان حفظ كرده بودند.*

* Pierre Briant, "Germanioi": Encyclopaedia Iranica, vol. X/5, 2001

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ با توجه به اين كه در دو مقاله‌ي پيشين اين تارنما و نيز در بخش پيام‌هاي آن‌ها، به تفصيل به موضوع رسم «خويدوده» پرداخته و به انواع سوالات و نقدها و ترديدهاي مطرح شده پاسخ داده‌ام، و علي‌رغم اين كه مخالفان وجود اين اصل تاكنون هيچ سندي را كه نمودار رد و تقبيح اين سنت در متون و آموزه‌هاي زرتشتي باشد ارائه نكرده‌اند، ديگر ضرورتي را در ادامه‌ي اين بحث و اطاله‌ي كلام نمي‌بينم. هر خواننده‌ي بي‌طرف و علاقه‌مندي مي‌تواند با مراجعه به آن نوشتارها و بررسي اسناد و استدلال‌هاي اقامه شده، به دور از مجادلات بي‌نتيجه و فرساينده‌ي رايج، شخصاً به ارزيابي و داوري موضوع بنشيند و به هر نتيجه‌اي كه خواهان است، دست يابد. در نهايت، از همه‌ي خوانندگان بزرگواري كه بحث‌هاي مجادله‌آميز و پرتنش اخير را با آرامش و شكيبايي و متانت پي‌گيري نمودند، بسيار سپاس‌گزارم و از همه‌ي خوانندگان محترم خواهشمندم كه از پرداختن به موضوعات خارج از بحث و تكرار مجادلات گذشته، خودداري نمايند.

۲۸ فروردین ۱۳۸۳

خويدوده؛ فريضه‌اي زرتشتي

با به ميان آمدن يادداشتي درباره‌ي اصل «خويدوده» (بخوانيد: خيدوده) در ميان زرتشتيان و پاسخ‌هاي مخالفي كه بدان داده شد، اينك بازگشايي كامل و جامع موضوع، بايسته است:
1- ادعاي گنگ و نامفهوم تحريف‌شدگي دين زرتشت دستاويزي است كه از سده‌ي نوزدهم ميلادي براي حذف برخي از آموزه‌هاي ريشه‌دار و سنتي زرتشتي مانند ثنويت، قرباني، خويدوده و غيره، كه به كام آن دسته از نويسندگان اروپايي كه در پي ساختن چهره‌اي آرماني و ايدئاليستي از دين زرتشت در برابر دين‌هاي سامي- ابراهيمي بودند، خوش‌آيند نبود، مطرح گرديد. اصل خويدوده به مفهوم ازدواج با خويشان هم‌خون و به عنوان فريضه‌اي شرعي، در تمام متون زرتشتي موجود، مورد تأكيد و تصريح دقيق و مفصل قرار گرفته است و هرگز با وجود چنين اسناد پرشمار و آشكاري نمي‌توان سخن از تحريف‌شدگي اين آموزه به ميان آورد چرا كه تحريفي به قامت تمام آموزه‌ها و متون زرتشتي و به درازاي هزاران سال تاريخي زرتشتي‌گري، محال و خام‌انديشانه است.
2- ايراد و مشكل نويسندگان انكار كننده‌ي اصل خويدوده، بي‌بهرگي از بينش هرمنوتيك است. اين عده به جاي قرار دادن اصل خويدوده در چارچوب زماني- مكاني خود، و درك اين حقيقت كه ازدواج با خويشان در آن برهه از تاريخ چه بسا امري معمول و پذيرفتني در ميان بسياري از اقوام كهن بوده، اين اصل را از نظرگاه يك انسان فرهيخته‌ي عصر جديد نگريسته و قباحتي را كه امروزه به چنين ازدواجي مترتب است، به دوران‌هاي گذشته نير تسّري داده، انتظار داشته‌اند كه مردمان باستان نيز با اتكا با معيارهاي عقلاني و اخلاقي جهان كنوني، به اين پديده نگريسته، آن را قبيح بدانند! اين انديشه‌ي نادرست، مقدمه‌ي يك سلسله اشتباهات پژوهشگران در درك برخي از مهم‌ترين آموزه‌هاي زرتشتي و از جمله، اصل خويدوده گرديده است. بنابراين اگر موبد اردشير آذرگشنسب توجه مي‌نمود كه عمل خويدوده در ايران باستان، فاقد مفهوم و جنبه‌ي قبيح كنوني خود بوده است، هرگز ناگزير نمي‌شد كه در پي زشت خواندن اين عمل و نسبت دادن اين باور خود به زرتشتيان هزاران سال پيش، با دست‌هايي تهي از سند و دليل و با توسل به توهم توطئه، خويدوده را تهمتي شنيع توصيف نمايد كه دشمنان به ايرانيان نسبت داده‌اند!
3- آقاي آرين نوشته بودند: «اگر در دوره‌اي كه آيين زرتشت وجود داشته و در بين افرادي هم ازدواج با محارم رخ داده، دليل بر اين نيست كه در آيين زرتشتي مرسوم بوده است». اما حقيقت آن است كه اين، دقيقاً متون مذهبي و تعليمي زرتشتي هستند كه به صراحت و تفصيل، از اهميت و منزلت شرعي عمل ازدواج با خويشان سخن گفته‌اند. زماني كه شاهان و بزرگانِ زرتشتيِ هخامنشي، اشكاني و ساساني، كه خود را برترين و كامل‌ترين نماينده و مجري دين مي‌دانستند، به اصل خويدوده عمل مي‌كرده‌اند، چه گونه مي‌توان ادعا كرد كه ازدواج با خويشان در دين زرتشت حرام و قبيح بوده است؟ و زماني كه موبدان و روحانيان زرتشتي، تا اوايل عصر اسلامي، در هر موقعيتي مردم را به ازدواج با خويشان توصيه نموده و از فضايل آن سخن رانده‌اند، چه گونه مي‌توان از عدم اجراي اين اصل در ميان زرتشتيان و حتا عدم وجود اين اصل در آموزه‌هاي زرتشتي سخن گفت؟
4- اگر نويسنده‌ي پرگويي چون عبدالعظيم رضايي عمل به اصل خويدوده را در دين زرتشت انكار كرده، مرجعي جهاني چون «مري بويس» آن را تأييد نموده است! اما حقيقت آن است كه آن چه به يك جستار علمي ارزش و اعتبار مي‌بخشد، نه نام و مقام مباحثه‌گران، بل كه استدلال‌ها و استنادهايي است كه در يك پژوهش علمي به ميان آورده مي‌شود. بنابراين با وجود صراحت خود متون زرتشتي به عمل ازدواج با خويشان به عنوان فريضه‌اي شرعي، و اشاره‌ي متون تاريخي متعدد به عموميت اين عمل در ميان ايرانيان باستان، با اتكا به چه سندي و برپايه‌ي چه استدلالي مي‌توان موجوديت اين اصل را در دين زرتشت انكار كرد؟ آيا به ميان آوردن نام عبدالعظيم رضايي يا فلان موبد زرتشتي برخوردار از چنان خصلتي جادويي است كه مي‌تواند همه‌ي اسناد و دلايل موافق موجود را مخدوش و نامعتبر سازد؟
5- چنان كه معروف است، اوستايي موجود مشتمل بر يك سوم اوستاي عصر ساساني است. بنابراين يافته نشدن فرضي فلان اصل زرتشتي‌‌گري در متن اوستاي كنوني، به معناي عدم اصالت آن اصول و آموزه‌ها نمي‌تواند باشد. از سوي ديگر، «سنت» زرتشتي‌گري خود اعتباري هم‌چند «كتاب» مقدس (نص اوستا) دارد و بنابراين در حالي كه براي صدها، بل كه هزاران سال عمل خويدوده فريضه‌اي شرعي در دين زرتشت و در ميان زرتشتيان بوده است، چه گونه مي‌توان «وجود» عمل ازدواج با خويشان را در دين زرتشت موكول به اشاره و تأييد متن اوستا نمود؟ تأكيد مي‌كنم كه روي سخن در اين جا، متوجه به «بود» يا «نبود» عمل خويدوده در دين زرتشت است و نه ريشه‌ها و انگيزه‌هاي آن كه بحثي در درجه‌ي دوم اهميت است؛ چرا كه مخالفان اساساً موجوديت چنين اصلي را در ميان زرتشتيان منكرند. جالب است گفته شود كه در اوستا هيچ واژه‌اي براي «آتش‌كده» وجود ندارد اما زرتشتيان هزاران سال است كه در «آتش‌كده»ها به پرستش و نيايش مشغول‌اند. بر اين اساس آيا مي‌توان اصالت و تعلق آتش‌كده را به زرتشتيان رد و انكار كرد؟
6- نمونه‌هاي تاريخي و ثبت شده‌ي ازدواج با خويشان (خويدوده) در كنار نمونه‌هاي اسطوره‌اي آن (مانند ازدواج جم و جميگ، هوشنگ و گوزگ، بهمن و هما، اورمزد و سپندارمذ و…) بسيار است؛ هم‌چون ازدواج ويشتاسپ با خواهرش هوتسا (يادگار زريران: متون پهلوي، ترجمه‌ي سعيد عريان، 1371، ص56)؛ ارداويراز با خواهران‌اش (ارداويراف‌نامه، ترجمه‌ي رحيم عفيفي، 1372، ص 24)؛ كبوجيه با دو خواهرش آتوسا و ركسانا؛ داريوش دوم با خواهرش پريساتيس (آلبرت اومستد، تاريخي شاهنشاهي هخامنشي، 1380، ص 120، 482)؛ اردشير دوم با دختران‌اش آتوسا و آمستريس (مري بويس، تاريخ كيش زرتشت، ج2، 1375، ص323)؛ ازدواج يك شاه اشكاني با خواهر و دخترش (مري بويس، زردشتيان، 1381 ص127)؛ ازدواج اردشير يكم ساساني با دخترش؛ شاپور يكم با دخترش؛ بهرام دوم با خواهرش؛ ازدواج كواد با خواهرش (هاشم رضي، ونديداد، ج2، 1376، ص 71-970، 983) و ...
همه‌ي اين نمونه‌ها به وضوح نمودار مشروعيت عمل ازدواج با خويشان در دين زرتشتي و عدم كراهت آن از نظرگاه اين دين است.
7- ارج و اعتبار بسيار والا و بسط فوق العاده‌ي اصل خويدوده در متون و آموزه‌هاي زرتشتي به خوبي پرده از ريشه‌داري و اصالت عمل ازدواج با خويشان در دين و سنت زرتشتي بر مي‌دارد؛ چنان كه در يسنه‌ي 12/9 كه به منزله‌ي ذكر شهادت به دين است، آمده: «من دين مزداپرستي را باور دارم، كه جنگ را براندازد و رزم‌افزار را به كنار گذارد و خويدوده را فرمان دهد …». در رساله‌ي پهلوي "گزيده‌هاي زادسپرم" آمده است: «اندر سه داد (= قانون) ي كه زرتشت باشكوه آموزاند: نخست اين كه به بي‌داد (= ناحق) به پيكار كسان نشويد؛ دو ديگر، اگر شما را به بي‌داد برآيند، داد پيش آوريد؛ سه ديگر، خويدودس (= ازدواج با خويشان) پاك، براي تخمه‌روشي (= ادامه‌ي نسل)، زندگان را برترين كنشي (= اقدامي) است كه براي نيك‌زايشي فرزندان پيش گرفته شده است» (مهرداد بهار، اساطير ايران، 1352، ص172).
«خانتوس ليديايي» مورخِ معاصر هردوت مي‌گويد: «مغان با مادران خويش هم‌بستر مي‌شوند. آنان ممكن است چنين رابطه‌اي هم با دختران و خواهران خود داشته باشند» (مري بويس، زردشتيان، 1381، ص81).
«يعقوبي» مورخ اوايل عصر اسلامي مي‌نويسد: «ايرانيان … مادران و خواهران و دختران را به زني مي‌گرفتند و اين كار را پيوند و نيكي با آن‌ها و سبب نزديكي با خدا مي‌دانستند» (تاريخ يعقوبي، ترجمه‌ي محمدابراهيم آيتي، 1371، ص 216).
عمل خويدوده در آموزه‌هاي زرتشتي داراي درجات مختلفي از ثواب بوده است. در رساله‌ي زرتشتي "روايت پهلوي" آمده است: «براي به‌دين، پس از آن كه يشت كرد، اين بزرگ‌ترين ثواب است اگر خويدوده كند. چرا كه عمل خويدوده چنان ارج‌مند و شايسته است كه بزرگ‌ترين نابودي ديوان است … خويدوده چنان شگفت‌انگيز است كه جايي پيداست كه هرمزد به زرتشت گفت كه: اين چهار چيز برترين است: هرمزدخداي را ستايش كردن، به آتش هيزم و بوي خوش و زوهر دادن، مرد پرهيزكار را خشنود كردن و كسي كه با مادر يا دختر يا خواهر خويدوده كند … هم‌چنان كه مشي و مشيانه خويدوده كردند، پس مردمان نيز چنان مي‌كردند، همه‌ي مردم پيوند و تخمه‌ي خويش مي‌دانستند و هرگز برادر، برادر و خواهر، خواهر را از دوستي رها نمي‌كرد. زيرا همه‌ي بي‌چيزي، نياز و خشكي از آن جهت به مردمان رسيد كه مردمان از شهر بيگانه، از روستاي بيگانه و از كشور بيگانه آمدند و زن كردند و هنگامي كه زن را ببردند، پدر و مادر بر اين گريستند كه دختر ما را به بردگي همي‌برند … اين نيز پيداست كه مردي كه يك بار با مادر و يك بار با فرزند دختر خويدوده كند، آن كه با مادر است بر آن ديگري برتر است. زيرا آن كه از تن‌اش بيايد، بدو نزديك‌تر است … آن (= خويدوده) با دختر، بر آن دومي كه با خواهر كرده باشد، برترست، مگر اين كه او را فرزند نباشد … خواهر و برادر اگر هم-پدر و جدا-مادرند، پس ايشان را خويدوده كردن جايز است و اگر هم-مادرند و جدا-پدر، همانا جايز است» (هاشم رضي، همان، ص35-933).
در رساله‌ي زرتشتي "اميد اشه‌وهيشتان" آمده است: «پرسش: خويدوده كه با مادر و خواهر مي‌كنند كه آنان را فرزندزايي نيست، آيا ثواب خويدوده كامل بوَد و گرنه چه گونه بوَد؟ پاسخ: خويدوده با هر سه (= مادر، خواهر، دختر) به هر داد (= سن/ روش) كه باشند، كه كنند، ثواب خويدوده كامل بوَد. اين كه فرزندزايي‌شان نبوَد، كاهشي به ثواب خويدوده اندر نيايد» (هاشم رضي، همان، 949).
اين گواهي‌ها كه نمونه‌اي كوچك از انبوه تصريحات متون زرتشتي و تاريخي به وجود و عموميت عمل ازدواج با خويشان (خويدوده) و اعتبار آن به عنوان فريضه‌اي شرعي در دين زرتشت است، ديگر مجالي را براي رد و انكار آن باقي نمي‌گذارد.
8- سرانجام، چنان كه بارها تأكيد گرديده است، شور و حرارت ميهن‌پرستي نبايد پژوهنده‌ي تاريخ و فرهنگ را از ديدار و دريافت حقايق بازدارد. رفتار پيشينيان ما، هرچند ممكن است از نگاه انسان كنوني گاه نادرست بنمايد، ميراث و سرمايه‌ي تاريخي و انساني ما را تشكيل مي‌دهد و از اين رو شايسته نيست حتا از سر ميهن‌پرستي، با پيش‌فرض‌هاي اخلاقي و شخصي خود، به نقد و قضاوت تاريخ بپردازيم و حقايق را به كام خود تأويل و تفسير به رأي نماييم. در جستاري علمي، پرهيز و دوري از احساس‌گرايي و جانب‌داري، و تكيه بر منطق و بي‌طرفي، تنها راه‌كاري است كه مي‌تواند حقايق را آن گونه كه هستند، آشكار و آفتابي سازد. با نقد و درك احساس‌گرايانه‌ي تاريخ، هر چند ممكن است نتايجي زيبا و دل‌ربا فرادست آيد و همه چيز را آن گونه سازد كه ما بپسنديم و بدان بباليم، اما در واقع، بدين سان، با پنهان داشتن و ملوّث ساختن حقايق، صرفاً خود را به قعر كورچاله‌هاي خردستيزي و خودفريبي افكنده‌ايم.

* آقاي «آرمان»، در پاسخ به سوال شما درباره‌ي چرايي جدانويسي تركيبات در نوشته‌هاي من، بايد بگويم كه جدانويسي اجزاي اسم‌هاي مركب، تدبيري است كه فرهنگستان ادب در چند سال اخير براي يك‌دست‌ سازي شيوه‌ي نگارش پارسي، انديشيده و معمول ساخته است. اين تصور و ادعا كه تركيب‌سازي در زبان فارسي مستلزم چسباندن حروف مجاور اجزاي تركيب شونده است، هيچ توجيهي ندارد چرا كه مراد از تركيب‌سازي در زبان فارسي، تركيب «مفهوم» دو واژه و ايجاد مفهومي جديد از اين تركيب است و نه تركيب فيزيكي حروف آن‌ها و ايجاد كلمه‌اي بزرگ و طولاني و يك‌تكه و از قيافه درآوردن واژگان تركيب شده! چسبيده نوشتن حروف مجاور در واژه‌هاي مركب، هيچ مبناي علمي يا الزام دستوري ندارد بل كه صرفاً برحسب عادت است، چرا كه در گذشته كه نگارش و انتشار كتاب‌ها به شيوه‌ي دست‌نويسي انجام مي‌يافت، دست‌نويسان و نسخه‌برداران براي تسريع در كار و صرفه‌جويي در جوهر و برنداشتن پياپي قلم از كاغذ، كلمات را به هم مي‌چسباندند. چسبيده‌نويسي معمول در ميان ما نيز از آن جا باقي مانده است. از سوي ديگر، چسبيده‌نويسي موجب از ميان رفتن ارزش مستقل تك‌واژها و اجزايي مي‌شود كه در يك تركيب داخل گرديده‌اند. چنان كه چسبيده نوشتن واژه‌ي «بي‌هوده» به صورت «بيهوده» موجب شده است كه كلمه‌ي «هوده» (= حق و صواب) ارزش و مفهوم مستقل خود را از دست بدهد و عرفاً كسي معناي «هوده» و «باهوده» و امثال آن را نداند و به كار نبندد. براي اين كه در هنگام خوانش، يك تركيب اسمي با يك تركيب اضافي اشتباه نشود، اجزاي تركيب اسمي جدا از هم، ولي بدون فاصله نوشته مي‌شود (مانند: پاي‌تخت)، ولي اجزاي يك تركيب اضافي كاملاً فاصله‌دار نوشته مي‌شوند (مانند: پاي تخت). بدين سان، برخلاف ادعاي «نادر پورافر»، هرگز دو جمله‌ي «تهران پاي‌تخت ايران است» و «يارو نشسته بود پايِ تخت قليون مي‌كشيد» با هم اشتباه نمي‌شوند.
متأسفانه با طرح دوباره‌ي بحث مربوط به رسم‌الخط فارسي، مجدداً تلخ‌زباني «نادر پورافر» عود نمود. اما اين نوشته‌ي اخير وي ("بسياري از ايراني‌ها لجباز و قد و انعطاف ناپذيرند و چيزي را كه در ذهنشان جاي گرفته، ولو اينكه ثابت كني كه غلط است، حاضر به تغيير يا ترميمش نيستند") را بيش‌تر متوجه و مناسب شخصيت خود وي مي‌يابم و يادآوري مي‌كنم كه دقيقاً اين خود او است كه به سبب تحجر ذهني و انعطاف‌ناپذيري، از پذيرش آيين نگارش جديد كه مورد تأييد بالاترين مرجع زبان و ادب فارسي (فرهنگستان) است سر باز زده، بل كه پذيرندگان آن را نيز بي‌اخلاقانه به سخره گرفته و عصبيت و تلخ‌زباني را بر كلام خود حاكم ساخته است.

* «كيوان» عزيز، مشخصات كتاب مورد نظر شما درباره‌ي سنگ‌نبشته‌ي بيستون اين است:
Rudiger Schmitt, "The Bistun Inscription of Darius the Great. Old Persian text", London, 1991

۲۵ فروردین ۱۳۸۳

نام همدان

در سنگ‌نبشته‌ي داريوش يكم در بيستون، نام شهر همدان به صورت پارسي باستان Hamgmtana [همگمتانه] (DB 2.76ff.)؛ ايلامي Ag-ma-da-na؛ اكدي A-ga-ma-ta-nu آشكار مي‌شود. اين نام معمولاً به عنوان واژه‌اي اشتقاق يافته از han-gmata* ="[محل] گردهم‌آيي" تفسير گرديده و نتيجه گرفته شده است كه، پيش از شكل‌گيري دولت ماد، در اين جا گونه‌اي جلسه و شوراي مردمي برگزار مي‌شد (هردوت1/97، به شورايي مادي كه شاه Deioces را تعيين و منصوب كرد اشاره نموده، اما محل آن را مشخص نساخته است). احتمال اطلاق واژه‌ي ايلامي برساخته شده‌ي hal.mata.na* (= سرزمين مادها) به اين شهر وجود ندارد، چرا كه پاي‌تخت ماد "سرزمين" خوانده نمي‌شد يا نامي ايلامي نداشته است. لُرد كورزن (Curzon)، با ملاحظه اين كه هفت شهر به نام Ecbatana وجود داشت كه چهار تاي آن در ايران واقع بود، اظهار داشت كه اين نام صرفاً معرف پاي‌تخت يا شهري پادشاهي بوده است.
در منابع كلاسيك و جز آن، اين نام به اشكال گوناگوني ديده و يافته مي‌شود: يوناني: Ekbatana، Agbatana، لاتيني: Ecbatana، Ecbatanas، Ecbatanis Partiorum، آرامي كتابي: Ahmet، ارمني: Ahmatan، Hamatan، Ekbatan، پارسي ميانه: همدان، و غيره.
برپايه‌ي مباني تاريخي و باستان‌شناختي، مطابقت Ecbatana با همدان حتمي است. با وجود اين، كم‌يابي بازمانده‌هاي نمايان پيش از اسلام در همدان، برخي از ديداركنندگان اروپايي را به باورمندي به مكان‌هاي بديل و جايگزيني چون شوش، كنگاور، و تخت سليمان براي Ecbatana سوق داد.*

* S. C. Brown, "Ecbatana": Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/1, 1997

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ براي آگاهي پان تركيست‌ها! (مجيد زُهَري)

۲۱ فروردین ۱۳۸۳

يادمان‌هاي باستاني استان فارس

دوره‌ي پيش‌تاريخي: باستان‌شناسان تنها تعدادي از تپه‌هاي بي‌شمار پيش‌تاريخي واقع در كوه‌‌هاي فارس را كاويده و بررسي نموده‌اند. بيش‌تر فعاليت‌هاي آنان بر جلگه‌ي "مرودشت"، در مركز استان فارس متمركز شده بود: در تل باكون، تل دروازه، تل گاپ، تل مُشكي، تل تيموران، تل شقا، تل نخودي در پاسارگاد، و تل ريگي در فيروزآباد. محل شديداً ويران واقع در "تل مليان" در شمال غربي جلگه‌ي مرودشت، داراي ارج و اهميت بسيار است، چرا كه وجود جايگاه شهر باستاني «انشان»، مركز پادشاهي انشان و جزيي از پادشاهي ايلام از هزاره‌ي سوم پ.م. را اثبات كرد؛ "انشان" همان قلم‌رويي را دربر مي‌گرفت كه ديرتر، "پارس" ايراني دربر داشت. حفاري‌هاي انجام شده در اين حوزه، بخشي از چينه‌هاي ايلامي را با معماري ماندگار آجري- گلي، و نيز بازمان‌هايي را از تصرفات پارتي و ساساني آشكار ساخته است. برجسته‌ترين بازمانده‌هاي دوره‌ي ايلامي در فارس، آثاري از صخره‌نگاري‌هاي ايلامي در زير و كنار برجسته‌نگاري‌هاي بهرام دوم ساساني (93-274 م.) در نقش رستم در كناره‌ي شرقي جلگه، و برجسته‌نگاري‌هايي ستايش برانگيز بر بلندي «كورانگون» واقع در دره‌ي "فهليان"، مي‌باشند؛ بيش‌تر صخره‌نگاري‌هاي ايلامي در غربي‌ترين نقطه‌ي رشته كوه زاگرس وجود دارند.
دسته‌ي مشخصي از يادمان‌هاي ايلامي، گورگاه‌هاي توده‌سنگي هستند كه در استان‌هاي مجاور شرقي نيز يافته شده‌اند. فراواني و پراكندگي اين آثار هنوز به طور كامل شناخته و مورد توجه قرار نگرفته‌اند، و اگر مطالعه نيز شده باشند، زمينه‌ي قومي و فرهنگي- ديني آن‌ها ناروشن است. به نظر مي‌رسد كه اين گورگاه‌ها تا روزگار ساسانيان نيز استفاده يا بازاستفاده شده‌اند، اما نظريات موجود درباره‌ي تاريخ پيدايش آن‌ها، از هزاره‌ي سوم پ.م. تا اواخر عصر آهن، متغير است.
دوره‌ي هخامنشي: برجسته‌ترين يادمان‌هاي باستان‌شناختي، نه تنها در استان فارس، بل كه در سراسر ايران، متعلق به دوران هخامنشي‌اند (331-559 پ.م.)، چرا كه دودمان شاهنشاهي اين ايالت (پارس) بر نيرومندترين امپراتوري در تاريخ ايران فرمان مي‌راند. بنيان‌گذار اين پادشاهي، كورش كبير (30-559 پ.م.)، اقامتگاه خود را در پاسارگاد، واقع در دشت مُرغاب بنا نمود؛ اين محل مركب بود از يك دژ يا سكوي كاخي كه اينك با نام تخت مادر سليمان شناخته مي‌شود؛ يك باروي آجري- گلي پيوسته به آن؛ و ساختمان‌هاي كاخ كه به مقياسي بزرگ بنا نهاده شده بود و پارك محوطه را آبياري مي‌كرد. آرامگاه بي‌تكلف كورش كمي دورتر در جنوب غربي قرار دارد. كاركرد برج‌واره‌ي «زندان سليمان» در نزديكي سكو، هنوز نامعلوم است؛ به اصطلاح «صحن مقدس» با دو پايه‌ي سنگي آن، به طور آزمايشي به عنوان جايگاهي براي نيايش آتش شاهانه تعيين هويت گرديده است.
داريوش يكم (486-522 پ.م.) اقامتگاهي جديد، يعني «پرسپوليس» را در حدود هشتاد كيلومتري جنوب غربي پاسارگاد، در بخش فرودست و بارخيزتر جلگه‌ي مرودشت بنا كرد. مجموعه ي سكو، كه امروزه "تخت جمشيد" خوانده مي‌شود، با تالارهاي ستون‌دار ويران‌شده‌ي آن كه با برجسته‌نگاري‌هايي تزيين گرديده؛ باروي پيوسته به آن، و ساختمان‌هاي كاخ‌وار، اداري و آييني در پايين سكو، توسعه و تكامل كلاني را، بل كه بسيار بيش‌تر از دگرچهره‌ي (variation) متمركز ساخت‌وساز در پاسارگاد، نشان و نمايش مي‌دهد. آثار كاخ‌هاي هخامنشي و بناهاي مهندسي در دشت و پيرامون آن يافته شده‌اند. در صورتي كه برخي نيز در مناطق ديگر استان فارس، مانند برازجان و فهليان شناسايي گرديده‌اند. در اين دوره، جايگاه ايلامي نقش رستم به گورستاني شاهانه مبدل شد و در پي داريوش، گونه‌اي آرامگاه صخره‌اي هخامنشي، با نمايي چليپاوار و تزيين شده با طرحي استاندارد از برجسته‌نگاري‌ها، در آن ايجاد گرديد. ديگر آرامگاه‌هاي شاهانه در «كوه رحمت» تراشيده و نهاده شدند. به نظر مي‌رسد كه «تخت رستم» در نزديكي نقش رستم، روگرفتي (copy) ويران شده از آرامگاه كورش باشد؛ ديگر هماني (replica) تخريب شده‌ي آن، يعني «گور دختر»، در دره‌ي «بُزپار» در جنوب كازرون واقع است. بناي معماوار «كعبه‌ي زرتشت» در مقابل تپه در نقش رستم، روگرفتي از "زندان سليمان" در پاسارگاد است؛ اين بنا سنگ‌نبشته‌ي سه زبانه‌ي متأخرتري را از شاپور يكم (70-240 م.) دربر دارد.*

* D. Huff, "Fars V. Monuments": Encyclopaedia Iranica, vol. IX/3, 1999

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ نوروز جشن بازگشت به زندگي، جشن آفرينش (دكتر بدرالزمان قريب)

۱۸ فروردین ۱۳۸۳

قلعه‌ي بذ؛ پايگاه بابك

«بَذ» يا «بذان» (احتمالاً دو مكان) عنوان منطقه‌اي كوهستاني (كوره) در آذربايجان و مركز "خرميان/ خرم‌دينان" بوده است (ابن‌نديم، ويراسته‌ي تجدد، ص 07-406). در اين ناحيه، قلعه‌ي "بذ" واقع بود كه در طي شورش بابك خرمي عليه خلافت عباسي (837م./222ق. - 816م./ 201ق.) به اقامتگاه و مركز فرمان‌دهي وي مبدل گرديد. «بذ» مابين آذربايجان و اران، در نزديكي رود ارس (مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص75؛ ج6، ص187؛ ج7، ص63-62، 24-123؛ ابودلف، ص6؛ يعقوبي، ج1، ص529)، در يك فرسنگي اردبيل قرار داشت (ابن‌خردادبه، ص121). از آب و هواي ابري و مه‌گرفته‌ي آن، «ابودلف» (الرسائل الثانيه، ترجمه‌ي س. ا. طباطبايي، 1354، ص47-46) و «يعقوبي» (بلدان، ج1، ص30- 528) ياد كرده‌اند.
آثار و بقاياي «بذ»، كه معمولاً با عنوان «قلعه‌ي جمهور» شناخته مي‌شود (احتمالاً براساس كوه‌هاي مجاور موسوم به جمهور چنين ناميده شده)، برپايه‌ي گزارش هيأت باستان‌شناسي (تابستان 1345/1966) در پنجاه كيلومتري شهر «اهر» بر شاخه‌ي غربي رود قره‌سو و سه كيلومتري جنوب غربي شهر «كليبر» قرار دارد. ساختمان‌هاي بازمانده مركب است از دژ و كاخي بر بالاي كوه، با ارتفاع 2300 تا 2600 متر بالاتر از سطح دريا و احاطه شده با دره‌هايي با ژرفاي 400 تا 600 متر. تنها يك راه‌گذر تنگ و دشوار به دژ وجود دارد كه در زمان شورش بابك، دسترسي‌ناپذير ساخته شده است. موضع و موقعيت دژ، برج ديدباني، كوره‌ها، و ساختمان استوار آن، اهميت نظامي «بذ» را نشان مي‌دهند.
دژ «بذ» را در 9 رمضان 222ق./ 15 اگوست 837 م. (25 مرداد) سپاه «افشين» فتح و ويران نمود. از اين موضوع، شاعراني عرب هم‌چون "حسين بن ضحاك باهلي"، "ابو تمّام"، و "بُحتُري" ياد كرده‌اند (طبري، ج3، ص1265؛ ابن خردادبه، ص121؛ مسعودي، التنبيه و الاشراف، ص93، 160؛ يعقوبي، همان‌جا). ابودلف مي‌گويد كه خرميان در «بذ»، در اواسط سده‌ي چهارم ق./ دهم م. ظهور مهدي را انتظار مي‌كشيدند. *

* G. -H. Yusofi, "Badd": Encyclopaedia Iranica, vol. 3, 1989, p. 366

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ تاريخ سياسي ساسانيان (دكتر تورج دريايي)
+ بوقلمون (محسن)
+ ايران در نظر مردم مغرب زمين (آرين)
+ تصحيح‌نامه (خداداد رضاخاني)

۱۴ فروردین ۱۳۸۳

بازرگاني در عصر هخامنشي

«بابلستان» قطبي بزرگ در امر بازرگاني ميان ايالت‌هاي غربي آسياي كوچك، فنيقيه، فلستين، و مصر از يك سو، و سرزمين‌هاي جنوب و شرق ميان‌رودان از سوي ديگر بود. در آسياي كوچك، بازرگانان بابلي مواد رنگي، آهن، مس، قلع و شراب خريداري مي‌كردند. در آسياي كوچك، آهن و نقره استخراج مي‌گرديد و در قبرس و امتداد بخش فرادست دجله، مس؛ در منطقه‌ي اخير سنگ آهك نيز استخراج مي‌شد. بابلي‌ها از مصر و سوريه براي رنگ‌رزي پارچه‌هاي پشمي و سفيد كردن پارچه و نيز براي شيشه‌سازي و پزشكي، زاج سفيد مي‌آوردند. هم‌چنين "مصر" طلا، عاج، آبنوس و ديگر كالاهاي تجملي را تهيه مي‌كرد. اشيايي را كه صنعتگران و افزارمندان يوناني در Naucratis در دلتاي نيل ساخته‌اند، حتا در آسياي مركزي نيز يافته شده است. هردوت (3.6) به تحويل خمره‌هاي شراب فنيقيه به مصر اشاره مي‌كند؛ اين اطلاعات را كشف كوزه‌هاي داراي نبشته‌هاي فنيقيه‌اي در مصر، و نيز پاپيروس آرامي‌زباني كه به «شراب از صيدون» آورده شده به مصر اشاره مي‌كند، تأييد مي‌نمايد. فنيقيه و سوريه چوب سرو، رنگ، شيشه‌آلات، و ديگر مصنوعات ارزنده را صادر مي‌كردند.
تجارت‌خانه‌ي Egibi، مستقر در بابل، نقش مهمي را در بازرگاني به ويژه با ماد و ايلام ايفا مي‌كرد. نمايندگان مؤسسه‌ي "اگيبي" برده‌هايي را در ايلام خريداري مي‌كردند و بنا به نوشته‌ي "ديودروس سيكولوس" (17.67.3)، رقمي از فراورده‌هاي كشاورزي نيز از ايلام وارد مي‌شد. "بابلستان" غله و پارچه‌ي پشمي، كه خواهان و خريدار آن بسيار بود، به ويژه به ايلام صادر مي‌كرد.
در خود پارس دادوستد كالا و پول بسط و توسعه‌ي اندكي داشت. بنا به نوشته‌ي هردوت (1.153) و استرابو (15.3.19)، پارس‌ها بازارگاه نداشتند و در بازارهاي باز خريد و فروش نمي‌كردند [!]. اين نكته نيز درخور نگرش است كه در شواهد مستند فراواني كه متون (الواح) ايلامي تخت جمشيد فراهم آورده‌اند، اطلاعات مستقيم و صريحي درباره‌ي بازرگاني وجود ندارد. با وجود اين، آينه‌ها، ظروف، و ديگر اشيايي را كه افزارمندان پارسي ساخته‌اند، در مصر يافته شده است. نام چندين بازرگان پارسي نيز شناخته شده است. براي نمونه، برپايه‌ي متن بابلي پيش‌نويسي شده در شهر Humadeshu در غرب ايران در طي شهرياري "كبوجيه" (30-522 پ.م.)، دو فرد پارسي زنان برده‌اي را به يك بابلي فروخته‌اند؛ همان متن به فردي پارسي با نام Artarushu اشاره مي‌كند كه لقب «رييس بازرگانان» را داشت.
در شرق، "هند" طلا، عاج و روغن‌هاي خوش‌بو را به امپراتوري هخامنشي صادر مي‌كرد. سنگ لاجورد و عقيق سرخ از سغد و باختر، و فيروزه از خوارزم مي‌آمد (كتيبه‌ي DSf)، و طلاي "سيبري" از طريق باختر به امپراتوري وارد مي‌شد. در غرب، "يونان" بازرگاني فعالي را با سرزمين‌هاي امپراتوري هخامنشي با صادرات روغن زيتون، شراب و به ويژه سفال (هردوت 3.6) دنبال مي‌كرد. گلدان‌هاي آتني نه تنها در كرانه‌هاي درياي سياه بل كه در شهرهاي بزرگ هخامنشي نيز يافته شده است.
بندرهاي خليج فارس مراكز عمده‌ي بازرگاني دريايي هخامنشي با غرب بودند. آن چه به ويژه پيوندي پراهميت با اين بازرگاني داشت، كانال داريوش در مصر بود كه درياي سرخ را به رود نيل متصل مي‌كرد و بدين ترتيب دسترسي به درياي مديترانه را ميسر مي‌ساخت (كتيبه‌ي DZc). در آغاز، تجارت دريايي ميان امپراتوري هخامنشي و غرب، به ويژه در دست بازرگانان فنيقيه‌اي بود. با وجود اين، رفته رفته بازرگانان يوناني آنان را در Aegean از ميدان به در كردند و رقابت موفقيت‌آميزي را نيز با فنيقيه‌اي‌ها در مناطق ديگر آغاز نمودند. *

* M. A. Dandamayev, "Commerce II. in the Achaemenid period": Encyclopaedia Iranica, vol. 6, 1993, pp. 59-60