آذربايجان در عصر هخامنشيان و سلوكيان
در دوران هخامنشي، «آذربايجان» بخشي از ايالت (شهرباني، Satrapy) «ماد» بود. هنگامي كه امپراتوري هخامنشي فروپاشيد، «آترپات» (Atar-pat؛ به يوناني: Atropates؛ به معناي: حمايت يافته از [ايزد] آتش) شهربان پارسي ماد، در سال 321 پ.م. خود را در شمال غربي اين ناحيه (ماد) مستقل اعلام كرد. پس از آن، نويسندگان يوناني و لاتين، اين قلمرو را Media Atropatene (= مادِ آترپاتان) يا بسيار كمتر، Media Minor (= ماد كوچك) ناميدند (مانند: Strabo 11.13.1; Justin 23.4.13). شكل كهن پارسي ميانهي نام اين ايالت «آتورپاتكان» (Aturpatakan) و شكل نوتر آن، «آدوربادگان» (Adurbadagan) است كه در فارسي نو به «آذربايجان» تبديل شده است.
آترپات موفق به حفظ مناسباتي خوب با اسكندر شد. در ازدواج معروف گروهي سرداران مقدوني با دختران پارسي در شوش، در سال 324 پ.م.، دختر آترپات به ازدواج Perdiccas - نايب السلطنهي اسكندر - درآمده بود (Arrian 6.4.5). پس از مرگ اسكندر، وي بر فرمانروايي قلمرواش، باقي گذاشته شد (Diodorus Siculus 18.3.3) و دودمان فرمانروايي ديرپايي را بر آذربايجان، بنيان نهاد.
گسترهي دقيق دولت ماد كوچك يا «ماد آترپات» دانسته نيست؛ به گمان شوارتز (Schwarz, Iran, reper. 1969, p. 61) اين گستره احتمالاً تا درياي مازندران امتداد داشته است. اما اين كه تا چه حد از كرانههاي آن را در برميگرفته، موضوعي مورد بحث است.
دوران سلوكي:
«ارتهبرزنه» (Arta-barzana؛ به يوناني: Artabazanes؛ به معناي: والايي يافته از راستي) يكي از جانشينان آترپات است كه از منابع يوناني براي ما شناخته شده و معاصر با آنتيوخس سوم سلوكي (Antiochus III؛ حكومت: 223 يا 242 تا 187 پ.م.) بوده است. برپايهي شرح «پليبيوس» (5.44.8 and 5.55.27 Polybius) مبني بر اين كه قلمرو آذربايجان (Atropatene) تا كوههاي قفقاز امتداد داشته است، ارنست هرتسفلد (AMI 4, 1931-32, p. 56)، ارتهبرزنه را به عنوان فرمانرواي ارمنستان و آذربايجان توصيف كرده است. آنتيوخس سوم پس از لشكركشي موفقيتآميزش عليه Molon شهربان شورش كردهي ماد، به نيت گوشمالي و تنبيه كردن همهي كساني كه با سربازان و سپاهيانشان در پشتيباني از شورشيان، مداخله كرده بودند، تصميم به پيشروي به سوي ارتهبرزنه گرفت (Polybius 5.55.1-2). اين كه ارتهبرزنه حقيقتاً سربازاناش را براي ياري كردن شورشيان گسيل كرده بود، امري مورد ترديد است. ارتهبرزنه كه مردي كهنسال بود، ايستادگي بسياري در برابر آنتيوخس نشان نداد و به نظر ميرسد كه در نهايت، به سروي و سيادت سلوكيان تن در داده است، اما در عوض، پادشاهي وي بر آذربايجان، احتمالاً تأييد و تثبيت شده بود (1).
(1) K. Schippmann, "Azerbaijan III. Pre-Islamic History": Encyclopaedia Iranica, vol. 3, London & NewYork, 1989, pp. 222
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خودفريبي و عوامفريبي پانتركها بيحد و نهايت است و بيشرمي و گستاخي آنان، بيمنتها. «محمدصادق نائبي»، قلمبهدست نوآمدهاي كه چندي است به فرمان و خواست اربابان نژادپرست آنكارايي- باكويي خود به تركتازي عليه زبان پارسي و فردوسي بزرگ روي آورده است، در دفاعيهاي كه اخيراً در پايگاه نژادپرستانهي «تريبون» منتشر ساخته، با تقلايي مفتضحانه خواسته است كه به انتقادات دشمنشكن دوست گراميمان «مردوايج» پاسخي دهد. اما وي با آن همه درازگويي و زبانبازي در دفاعيهي خود، باز توضيح نداده است كه براساس كدام مدرك و مرجع رسمي و موثق مدعي است كه 40 درصد واژگان زباي ايتاليايي، 20 درصد واژگان زبان انگليسي و 17 درصد واژگان زبان آلماني را لغات تركي تشكيل ميدهد؟! و همچنان شرح نداده كه براساس كدام اصول زبانشناسي و ريشهشناسي و واژهشناسي علمي و مورد اجماع، آشكارترين واژگان و نامهاي پارسي (مانند: آتش، آرش، آريا، افشين، اناهيتا، ايران، بابك، باغ، بزرگ، بغ، شاه، گل و…) را تركي پنداشته است؟! و باز توضيح نداده كه براساس چه ترفند و شگردي توانسته است كه «اسمهاي خاص» تركي (مانند: آتاترك، ازبك، آلپارتونقا، آلتونتاش، آلماآتا، اويغور، ايلكخانيان، بايسنقر، بلغار، تانري، خانباليغ، سبكتگين، طغتگين، طوغاي، قبچاق، قرهقويونلو، گويترك، هون، و…) را به عنوان «واژگان» تركي موجود و مستعمل در زبان فارسي جا بزند و غالب كند؟! (براساس اين قاعدهي ابداعي نائبي، مثلاً هرگاه مردم تركيه نام پايتخت كشور «آنگولا» را به زبان بياورند و بگويند: لوآندا، يا حتا نام چندتن از شخصيتهاي آنگولايي را ببرند، آن گاه ميتوان مدعي شد كه «يكهزار» بل كه «دههزار» واژهي آنگولايي در زبان تركي وجود دارد!!).
بدين ترتيب، محدصادق نائبي با دستهايي كاملاً تهي از هر نوع سند و مدرك و روشمندي علمي، و با تأكيد مضبوحانه بر همان تخيلات مورد پسند نژادپرستان پانترك، برگ ديگري از پروندهي كثيف و ننگين ايدئولژي شوم پانتركيسم را به نمايش گذاشته است. جالب آن كه وي با كوبيدن نعل وارونه، كوشيده تا منتقداناش را به مزدوري و پانگرايي متهم كند، حال آن كه مزدوري و وابستگي وي و هممسلكاناش، به بركت گفتهها و نوشتههاي رسواگرانهشان، از كفر ابليس نيز مشهورتر است!
سواي اين نكات، محمدصادق نائبي با «ريشه» (= Stem؛ ماده و بن فعل) دانستن واژهي فارسي «پنجره» در متن دفاعيهاش، و ياوههايي كه در پي آن سر داده، به رسواگرانهترين شكل ممكن، نشان داده و اثبات كرده است كه دانش و معلومات ادبي و زبانشناسياش، در حد «هيچ» است.